eitaa logo
برش‌ ها
413 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
499 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته،کاربردی، و به استناد کتابهای چاپ شده روایت می کنیم تا بتوان آن را با دل زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
موقع ناهار بود. نه پول داشتیم و نه خوراکی. به مرتضی گفتم: چه کنیم؟ گفت: همین جا باش تا برگردم. رفتم جلوی بالکن مدرسه، را دیدم که سرش پایین بود و دور حوض می چرخید. فهمیدم به درد ما مبتلاست. مرتضی با دو تومانی که کرده بود، آمد. وقتی داستان میرزا جواد را به او گفتم. سریع رفت پایین و یک تومان پولش را به او داد. کتاب مرتضی مطهری؛ نگاهی به زندگی و مبارزات استاد شهید مطهری، نوسنده: میثم محسنی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم؛ بهار ۱۳۹۱؛ صفحه 15. @boreshha
با شهید بهشتی کاری داشتم. برایم زمان در تقویم کوچک جیبی اش نوشت. فردا نُه صبح. صبح هر چه سعی کردم با بیست دقیقه رسیدم. با لبخند استقبال کرد و گفت: از وقت شما ده دقیقه مانده که آن هم با احوال پرسی و خوردن یک چای تمام خواهد شد. برای نوبت دیگر اقدام کردم. گفت: هفته بعد چهارشنبه بعد از نماز صبح. این بار قبل از نماز صبح در خانه شان رسیدم. در آغوشم گرفت و صحبت کردیم. بعد از نماز گفت: آقا جواد! من و انظباط را از آموخته ام. کتاب سید محمد بهشتی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید دکتر بهشتی، نویسنده: امیر صادقی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: اول- پائیز ۱۳۹۱؛ صفحه 62. @boreshha
حاج آقا ردانی پور! علی نوری بود صدا می کرد. گوشه خاکریز افتاده بود، زخمی. می خواست. گفتیم: آب برایت خوب نیست؛ اما باز اصرار می کرد. مصطفی گفت: آب می دهم به شرطی که کم بخوری. به خاطر خون ریزی برایت خوب نیست. وقتی آب دادیم، ظرف آب را از نزدیکی لب های خشکیده اش برگرداند و گفت: این لحظات آخر بگذار مثل اربابم شهید شوم. رو به ، با صدایی لرزان گفت: السلام علیک یا … . سرش روی دامن مصطفی بود. صدای هق هق مصطفی از دور هم شنیده می شد. (ع) کتاب مصطفی، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ ششم- ۱۳۹۴؛ ص ۶۸٫
برش‌ ها
#شهید_امروز #شهید_سید_مجتبی_هاشمی .
معرفی و بررسی کتاب آقا مجتبی؛ خاطرات شهید سید مجتبی هاشمی yon.ir/HiSui
عمر از دست رفته یک لحظه هم سید را رها نمی کرد. شب ها با پای برهنه بر روی راه می رفت و صدای ناله و زمزمه اش بلندد بود تا اینکه برهنگی پا برایش عادی شد. در تمام عملیات ها بود؛ چه که از شدت گرما، بخار از همه جا بلند بود و چه در سرمای که سایرین با پوتین هم سردشان بود. هر وقت از پابرهنگی اش می پرسیدیم، بحث را عوض می کرد. می گفت: این طوری راحت ترم. اصرار که می کردیم، می گفت: دلم نمی آید در مناطقی که مطهر دوستانم ریخته با پوتین تردد کنم. یک بار در کرخه نشسته بودیم و صحبت می کردیم. سید گفت: من هیچ آرزویی ندارم، جز اینکه یک گلوله مستقیم بیاید و به قلبم بنشیند و شهید شوم. این طوری از شر راحت می شوم. برخی او را بشر حافی جبهه ها می دانستند. احساس_گناه شهدای_توابین پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ اول- ۱۳۹۳؛ ص ۱۱۳-۱۱۱ و 117 .
میگما در روزهای اخیر، آن قدر درباره بزرگ نمایی می شود که حماقت فراموش گردد. همان قدر مورد سرزنش است که مورد نفرت. طوری از جنایت در اسقاط حکومت صحبت می کنند که آدم فکر می کند مصدق چقدر انسان نازنینی بود. مصدقی که به خیرخواهی های روحانیت پشیزی ارزش قائل نشد و حتی را زندانی ساخت، لیاقتش سقوط بود. دولتی که علی رغم نصیحت های ، تمام را در چشم بر هم زدنی نابود کند و اکثر پرسنل علمی مراکز هسته ای را اخراج کند و هم اکنون در کانال مذاکره با اروپا به فکر سودای است، حقش خواری و خفت و شکست است و از ترامپ و دار و دسته اش بیشتر لایق مذمت و نکوهش و تف و لعن و نفرین. طوری از تجربه در نشان دادن عهد شکنی آمریکا سخن می گویند که گویا اگر این طعمه نبود، باطن خبیث آمریکا رو نمی شد. اگر کسی طلا و جواهرات خود را در پیاده رو رها کند و برای غارت آن، به دزد ها چراغ سبز نشان دهد، تنهاترین درس اخلاقی که می تواند از این اتفاق بگیرد و یا لا اقل خود است نه خباثت سارقان. آری من جب المجرب حلت به الندامة. ؛ نیش نوشت های پراکنده. @boreshha
لباس احرام تنم بود و آماده رفتن به . گفتند: عباس زنگ زده. تا رفتم دم تلفن دیدم صف ۱۶-۱۵ نفره ای برای صحبت با عباس درست شده که آخرینش من بودم. بعد از سلام و احوال پرسی گفت: برای خودت از خدا بخواه. دیگر مرا نخواهی دید. مبادا برگشتنی گریه کنی و ناراحت شوی. تو به من قول داده ای. ارتباطت را با (عج) بیشتر کن. دیگر در حال خودم نبودم. گوشی تلفن از دستم افتاد. رفتم اتاق مثل دیوانه ها سرم را به دیوار می کوبیدم طاقت نیاوردم. هنوز هم برخی با عباس مشغول صحت بودند. به زور گوشی را گرفتم. گفتم: عباس! به دادم برس. من نمی توانم از تو خداحافظی کنم. دیگر نه او می توانست چیزی بگوید نه من. وقتی گفتم خداحافظ. با گوشی تلفن با هم افتادیم روی زمین. آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: ۱۳۹۱- سیزدهم؛ صفحه ۴۳-۴۲. @boreshha
میگما کلی گویی می کند ماست مالی می کند با بیماری خفه خون، آماده شکستن رکورد تصویب بیست دقیقه ای می شود. ها و چهره های زرد، با فرا فکنی پای را وسط می کشند. ... و ناگهان با هدف اصلی محدود سازی توان ایران محرمانه امضا می شود که خبر آن را نه رسانه های های حامی دولت، بلکه رسانه های صهیونیستی افشا می کنند، تا بعد از کش و قوس ها و ناکامی های فراوان، یک بار دیگر به جهان! ثابت شود که اروپا هم است. و شیخ حسن در نقش معلم تاریخ اخلاقی، در نطقی تلویزیونی با پیش دستی، سیاهه ای از خیانت های اروپا علیه ملت ایران را قرائت می کند تا علی برکة الله شری دیگر از سر حضرت (ادام الله ظله) کم شود. برجام و حسن هایی اند همچون مرغ و تخم مرغ، آمریکا و اسرائیل که بر همگان معلوم نیست وجود کدام یک به وجود دیگری وابسته است. آنچه مسلم است این است که: تا حسن هست برجام هم هست؛ برجام هسته ای، برجام موشکی، برجام فرهنگی، برجام حقوق بشر تا برسد به برجام عزت و شرف و غیرت و در نهایت برجام وجود. عده ای تا بودهای جمهوری اسلامی را نابود نکنند، آرام نخواهند نشست. گرچه نمی فهمند هر آن شمعی که ایزد برفروزد/ هر آنکه پف کند ریشش بسوزد و مکرو و مکر الله والله خیر الماکرین. ؛ نیش نوشت های پراکنده @boreshha
احسان؛ اولین فرزندمان تازه به دنیا آمده بود. فرصت استخدامی برای من پیش آمده بود. حمید خودش رفت فرم ثبت نام را برایم گرفت. روز امتحان احسان را نگه داشت تا بروم و برگردم. از امتحان که برگشتم، گفت: ببین فاطمه! درست است که رفتی امتحان دادی؛ ولی فکر می‌کنم در این شرایط جدید، وظیفه تو فقط مادری است. اصلا با تو ازدواج کردم تا بچه ام خوب تربیت شود. راضی نیستم آن را مهد_کودک یا خانه اقوام بگذاری. سعی کن این ها را بفهمی. مدام تاکید داشت: مادر حتما باید چشمش روی بچه اش باشد. شاید به خاطر همه این تأکید ها بود که از سپاه آمدم بیرون و تمام هوش و حواسم را سپردم به احسان و بودن و نبودن های حمید. کتاب به مجنون گفتم زنده بمان؛ حمید باکری،نویسنده: فرهاد خضری، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: دهم- ۱۳۹۲؛ صفحه ۱۱ و ۱۲. @boreshha
مقام معظم رهبری: من تصور مي کنم روحيه آرامش و نداشتن حالت ستيزه جويي با دوستان و گذشت و حلم در مقابل کساني که تعارض هاي کاري با او داشتند، نشانه آن روح عرفاني شهيد بود. .
مگر مي شود مسلمان بود، از رسول اكرم (ص) تبعيت نمود، دوستدار حسين بوده باشيم، تشيع علوي را برگزيده باشيم و را كنار گذارده باشيم و بگذاريم. ابداً . روحانيت با آن مشخصه هاي بارزي كه هر زمان داشته، از كليني ها گرفته تا خميني ها هر زمان حافظ اسلام بوده اند و إنشاءالله تا انقلاب مهدي (عج) خواهند بود. اولين سفارشي كه دارم همين كلمه است « روحانيت» . .