eitaa logo
برش‌ ها
412 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
500 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته،کاربردی، و به استناد کتابهای چاپ شده روایت می کنیم تا بتوان آن را با دل زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روی خط شهادت
7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ راوی راه آسمان می گفت: «این جوانان ما، به راههای آسمان آشناترند تا به راههای زمین.» این را چنان می گفت که گویا راههای آسمان را خودش رفته، دیده و می داند که اینها آشناتر هستند!» @khateshahadat
برش‌ ها
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
فرمانده بود. وقتی فهمید که سیصد نفر از بچه ها خورده اند که روزه بگیرند، کفری شده بود. صبح همه را در حیاط پادگان جمع کرد و دستور داد همه آب بخورند. می خواست روزه همه را بشکند. ابراهیم آرام و قرار نداشت. می دانست که ناجی آن شب برای اینکه مطمئن شود که پخت و پزی صورت نمی گیرد، حتما به سرکشی می کند. دستور داد کف آشپزخانه را شستند و سپس روغن ریختند. ناجی آمد. موقع برگشت پایش لیز خورد و چنان زمین خورد که پایش شسکت و تا پایان ماه رمضان در بیمارستان بستری بود و همه سربازها یک بدون ناجی را تجربه کردند. در سیره شهدا راوی: پدر شهید. ؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یاز رهرا (س)، نوبت چاپ: یازدهم- زمستان ۹۵ ، صفحه ۱۷. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
برش‌ ها
#شهید_علی_اکبر_شجاعیان
دعوت بودیم عروسی برادر شهید حامد سرهنگ. علی اکبر آمد دنبالم. ماشین رنو داشت اما با یک دست رانندگی می کرد، آن هم در کوچه های باریک. تعجب کردم. می گفت: باید خودم را برای همه شرایط آماده کنم. آمدیم و یک دستم در جنگ شد. باید از الان تمرین کنم تا را با همان یک دست کنترل کنم. کتاب تو شهید می شوی؛ خاطرات شفاهی حجت الاسلام سجاد ایزدهی، نویسنده: سید حمید مشتاقی نیا، ناشر: مؤسسه روایت سیره شهدا، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۰۱. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
برش‌ ها
#شهید_مرتضی_مطهری
مرتضی تازه هجده سالش شده بود. البته معمم هم بود. رفته بود دیداری تازه کند. در همان ایام در کلات حاجی رستم استوار یکْ مسئله ناموسی ایجاد کرده بود. عده ای داشتند می رفتند تا تذکرش دهند. مرتضی هم با آنها همراه شد. استوار با شنیدن حرف بزرگ تر جمع گفت: چه غلطا … هنوز حرفش تمام نشده بود که مرتضی با یک آبدار دهان استوار را بست. در سیره شهدا کتاب مرتضی مطهری؛ نگاهی به زندگی و مبارزات استاد شهید مطهری، نوسنده: میثم محسنی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم؛ بهار ۱۳۹۱؛ صفحه ۲۱. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
برش‌ ها
#شهید_سید_مجتبی_هاشمی
هنوز سقوط نکرده بود. داخل خانه ها را تونل مانند، به هم وصل کرده بودیم و با عراقی ها می جنگیدیم. سید از من پرسید: محمد! نمازت را خوانده ای؟ گفتم: این حرف ها چیست؟ خدا هم وسط این گیر و دار از ما نمی خواهد. گفت این حرف ها چیست که می زنی؟ بلند شو نمازت را بخوان تا اگر طوریت شد از دنیا رقته باشی. گفتم اگر نماز خواندم و وسط نماز طوریم شد چه کنم؟ گفت خیالت راحت. در نماز بودم که خمپاره ای افتاد وسط حیاط و در شیشه ای خانه هزار تکه شد؛ اما چیزیم نشد. وقتی سید آمد و منظره و سلامت مرا دید، گریه اش گرفت. خودش هم شروع کرد به نماز خواندن دوباره. راوی: محمد تهرانی کتاب آقا مجتبی؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری، ناشر: تقدیر، نوبت چاپ: دوم- تابستان ۱۳۹۶؛ صفحه ۲۲. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
شهيد جعفر احمدی میانجی.mp3
840.4K
جعفر گفت: آقا محمد حسین! من می رم توی این قبره می خوابم تو بیا سنگ لحد بگذار ... @khateshahadat
هدایت شده از روی خط شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کتاب قاصد خنده، نوشته فرهاد خضری و نشر روایت فتح می باشد. کتاب «قاصد خنده رو» زندگی شهید حجت الاسلام شیخ فضل الله مهدی زاده محلاتی را از نگاه چهارده راوی بازگو می کند. بخش اصلی این خاطرات به سال های قبل از انقلاب باز می گردد و به چگونگی شکل گیری حلقه مبارزان توسط امام خمینی (ره) اشاره دارد. @khateshahadat
خاطرات امام زمانی شهدا yon.ir/vmnnO
هدایت شده از روی خط شهادت
شهدای گمنام.mp3
1.16M
شهدای گمنام ببرید از ما نام به باغبون بگویید دیگه لاله نکاره گوشه گوشه ی این سرزمین لاله زاره @khateshahadat
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
برش‌ ها
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
حمید نسبت به رعایت خیلی حساس بود. کتابی را که نخریده بود یا اجازه اختصاصی برای خواندنش نداشت، نمی خواند. برش یک: وقتی می رفتیم ، فروشگاه محصولات فرهنگی اش را هم می رفتیم. تازه عقد کرده بودیم رفتیم توی فروشگاه. حمید کتابی را برداشت و از فروشنده پرسید: شما این را خوانده اید؟ می دانید موضوعش چیست؟ فروشنده گفت: از ظاهرش بر می آید که درباره اثبات قیامت باشد. مقدمه اش را که بخوانید معلوم م یشود. حمید جواب داد: من کتاب را زمانی می توانم بخوانم که هزینه آن را داده باشم. شاید ناشر یا راضی نباشند. ولی الان نمی توانم مقدمه اش را بخوانم. از قیافه فروشنده معلوم بود که بیشتر از من، از حرف حمید تعجب کرده است. برش دو: تازه از اردو برگشته بودم و حمید هم از سرکار آمد. رفتم استقبالش. بالا آمدنش طول کشید. برگشتم اتاق. وقتی آمد داخل، بعد از سلام و احوال پرسی گفت: پسر صاحب خانه وقتی سرباز بوده کتابی را از کتاب خانه سپاه امانت گرفته بود . یادش رفته بود. داد به من که به کتاب خانه بر گردانم. از اسم کتاب پرسیدم. کتاب بود که مدت ها دنبالش بودیم. گفتم: چه خوب! دو نفری می نشینیم و می خوانیمش. حمید کتاب را روی اوپن گذاشت و گفت: ما نمی توانیم این کتاب را بخوانیم. این کتاب جزء اموال عمومی کتاب خانه است و زمانی می توانیم از آن استفاده کنیم که جایی به نام ما ثبت شده باشد. ؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، ناشر: شهید کاظمی، نوبت چاپ: چاپ بیست و نهم؛ ۱۳۹۷؛ صفحات ۸۲ و ۲۴۹-۲۵۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/