جنگنمایانیکردجیگرشدارهمیسوزه،
برگشتجلویِخیمهصدازدباباجیگرمدارهمیسوزه
ابیعبداللهزبانرودهانعلیگذاشت،یعنیبابا
توتشنهایمنازتوتشنهترم،دوبارهرفتتودلِ
میدونزد،باهمهفرقمیکنهعلیاکبـر(:
دیدندیگهنمیتوننحریفشبشنمثلباباش
حسیـن،مثلپدربزرگشعلـی،مثلعموش
امامحسـن،زدتودلِدشمنهمونجاکوچهباز
کردند..
همچینکهزدتودلِدشمن،یهنانجیبیشمشیر
بهفرقشزد،یکینیزهبهپهلوشزد،ایناسب
جنگدیدهاستتعلیمدیدهاست،میدونه
وقتیسواردستشُدورگردنبندازهیعنی
بایدبرگردهبهسمتخیمهها،همچیـنکه
دستشوانداختددورگردنعقاب،خوناز
سَرِعلیریختجلوچشماسبُگرفت؛
عوضاینکهبرهسمتخیمهها،رفتتودلِدشمن،
یهوقتحسیننگاهکرددیدشمشیرابالامیاد..
هیمیگفت:وایپسـرم..ازخیمهمیگنابیعبدالله
چناندویدهیمیخوردزمینبلندمیشد،هی
میگفتولدی..وقتیاومدکنارعلی،دیدعلی
دارهپاهاشوروخاکامیکشه:)
سوالِمناینهعلیاکبـر
قطعهبهقطعهشدتنشچجوری!
سوالِمناینهچطورشهیدشد
کهتاحسینرسیدناامیدشد؛
میمیرمازهمینحالت،اربابمونُببین
تاجسماکبرشبازانوهاشهیمیخورهزمین
بلندههقهقش،میمیرمازهمین
یهداغتودلِحسیننهفته
بههیشکیحتیخواهرشنگفته،
هرعضویروبرمیدارهمیبوسه
یهعضودیگهرویِزمینمیوفته:)!
صورتروصورتعلیگذاشت،همهدارن
هلهلهمیکنن،یهمرتبهحسکردیهدستِ
مهربونروشونشهیهنگاهکرددیدخواهرش
زینبـه(:
ایعصایِپیریِبابابلندشو
ازجابخاطرِدللیـلابلندشو،
تادرکنارپیکرتوجانندادهام
آرامِجـانمازدلِصحرابلندشو:)
پا بر زمین نکش، جگرم تیر میکشد
ای نور دیده، پلک ترم تیر میکشد
گفتم عصای پیری من میشوی، نشد
یاری رسان مرا، کمرم تیر میکشد💔
خودش شبه پیغمبر بود و فرقش مثل حیدر شد
میان آن نبرد او هم ز پهلو مثل مادر شد
تنش را با عبا برده به سوی خیمه بابایش
که آن رعنا قد و بالاش ، مکرر مثل اصغر شد ..