eitaa logo
شب‌های‌روشن-
144 دنبال‌کننده
137 عکس
3 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ولی من میگم هیچ رویا یا آرزویی نمی‌افته تو سر و قلبُ ذهنِ آدم رو به بند نمی‌کشه، مگر اینکه خدا تحقق اون رو از قبل واست فراهم کرده باشه. ولی یه شرط داره. تلاش! شبیه این‌که موادِ اولیه‌ی یه غذای خوشمزه رو می‌ذارن رو میز و میگن"حالا دیگه نوبت توعه، پختش با تو!" اگه تلاش کنی و تاوان بدی، مسلما غذا رو میزته. ولی اگه بخوای، اما هیچ‌کاری در راستای اون خواستنِ نکنی، چیزی جز یه شکمه گشنه نصیبت نمیشه.
اگه یه روز من نبودم ؛ اَبرای تو آسمون و رنگ آبی‌شو دیدی؛ یادم بیوفت... باشه؟!
و بالاخره 'هنر مرا بوسید '. [شروعِ روزِ اول شمع‌سازی]
خونه‌ی کناریمون یه پیرزن تنها زندگی می‌کنه، از اونایی که موهاش قرمزه، دستا و ناخوناش همیشه حنا خورده‌اَن و پیرهن های بلندِ دهه‌ی ۵۰ رو می‌پوشن. دندون نداره خوشش از دندون مصنوعی‌‌ام نمیاد بخاطرِ همین همیشه آش درست می‌کنه و همیشه‌ام آشش رو بین دروهمسایه‌ها تقسیم می‌کنه. وقتی بهش میگن سید ننه' با این کمرت راضی به زحمت نبودیم چرا اوردی و اینها، بین تعارف‌ها میگه چاشت و شامو نباید تنها خورد، آدم دلش پژمرده می‌شه. چاشت رو آدم وقتی تنها بخوره، بیشتر احساس تنهایی میکنه، اینجوری وعده‌ی بعدی اجاقشم خاموش میشه و به یه نون پنیرم راضی. اجاق خونه باید بسوزه و گرم باشه، گرم که باشه، اجاق دل هم گرمه. و راستم میگه. نوعِ بشر، آدم تنها بودن نیست. باوجودِ تنهایی، هیچی رنگ و بو نداره.
یه نظریه‌ی شاید نامحبوب. یکی از چیزایی که تو این چندسال اخیر از طریق سوشیال مدیا بینمون خیلی رواج پیدا کرده، کتاب خوندنه. این موضوع چیزِ بدی نیست، کتاب خوندن ذهنت رو باز می‌کنه، دیدت رو گسترده تر می‌کنه، شخصیتت رو می‌سازه، باعث شده خیلی از آدمایی که کتاب نمی‌خونن با خوندن آشتی کنن ولی! خیلیاروهم درونِ خودش غرق کرده. معنای زندگی رو از برخی از آدما گرفته. یجایی تو کتاب یک عاشقانه‌‌‌آرام نادرِ ابراهیمی، زن به مرد می‌گه:
"تو زندگی را خوانده‌ای، لمس نکرده‌ای. تو در طول و عرض خاک مقدس زندگی راه نرفته‌ای، فقط زندگی را ورق زده‌ای. تو عطرها را خوانده‌ای، دشت‌ها را خوانده‌ای، نگاه ملتمس بچه‌ها را خوانده‌ای. کتاب عاشق نمی‌شود، آواز نمی‌خواند، پای نمی‌کوبد، به دریا نمی‌زند. کتاب‌ها تا آن حد که رسم دوستی و انسانیت بیاموزند معتبرند، نه تا آن حد که مثل دریایی مرده از کلمات مرده تورا در خود غرق کنند و فرو ببرند." و بنظرم خیلی درست می‌گه. برای شناخت واقعی، آدم گاهی باید خودش لمس کنه، خودش ببینه، خودش راه بره، خودش تجربه کنه، خودش بچشه و دست بکشه. کتاب خوندن یه موهبته ولی نه به‌اندازه‌ای که تورو از لمس کردن دنیای واقعی دورکنه.
باوجود اینکه به لطف مجازی حجم انبوهی از اطلاعاتِ متنوع رو می‌تونم هر لحظه خیلی راحت ببینم و بخونم، ولی عمیقا دلم برای دهه‌ی هشتاد و انتظارو هیجانِ توام با شوقی که آدمای اون روزگار هر روزِ هفته واسه اومدنِ مجله‌‌های فیلم و سروش می‌کشیدن تنگ شده و دلم می‌خواد کاش میشد زمان به عقب برمی‌گشت و یکم زودتر به دنیا می‌اومدم.
اگه توهم روزا از گرما و عرق‌‌سوز شدن مینالی وشبا تا تاگلو زیرِ یه پتوی گلبافتِ سنگین نباشی امکان نداره خوابت ببره، سلام.
یه تکست دیدم نوشته بود تا می‌تونید قبل از ۱۸ سالگی دوست پیدا کنید چون این قابلیت بعده ۱۸ سالگی قابل اجرا نیس. به عنوان کسی که ۳ سال از ۱۸ سالگیش گذشته، شدیدا تاییدش می‌کنم. دلیلش اینه‌که آدم هرچقد تجربه‌ می‌کنه و سنش میره بالا، به رها کردن و سبک‌بار کردنِ خودش برای ادامه‌ی زندگی بیشتر از طرح دوستی های جدید تمایل و کشش داره‌، جای همهمه و شلوغی بیشتر دنبال آرامش‌طلبیه. اجتناب ناپذیرم هست. تو به انرژی و تمرکز بیشتری احتیاج داری، هر چیزی‌ هم که جدید باشه انرژی خواره، پس ترجیح میدی سراغ کسی نری و کسی رو وارد فضات نکنی. البته که استثناء هم وجود داره.
هوای مودی.