از قرار گرفتن تو رودروایسی متنفرم و از آدمایی که فضارو یجوری پیش میبرن که باعث میشن تو رودروایسی قرار بگیرم، متنفرتر. نزدیک ترینِ آدمها به من، آدم هاییان که به ملاحظات شخصی و احساسات طرف مقابلشون توجه دارن، برای اطرافیانشون اون فضا اَمنه رو درنظر میگیرن و بیتوجهانه با پا از روش رد نمیشن. اینجور آدمایی چون هوش هیجانیشون بالاست و 'اهمیت' میدن، شدیدا واسم قابل احترام، ارزشمندن.
«پدرم هم همینطور بود. محبتش را نه باکلام که با عملی یا شیئی نشان میداد. اگر کسی نمیشناختش فکر میکرد چه بیعاطفه است این مرد. مثالش حالا یادم نمیآید. فرض کن، اگر با مادرم حرفش میشد میرفت کفش همه را واکس میزد تا کفش او را هم واکس زده باشد.» -آینههایدردار
چندوقت پیش یه حدیث خیلی قشنگ از حضرت علی 'ع' خوندم ولی متاسفانه گمش کردم که اینجام بذارمش اما محتوای کلیش این بود که "چیزی که اشتباه فهمیدیمش، تلاش برای دیدنه نه تلاش برای دیده شدن. چیزی که درسته سرگرم کشفِ دنیا شدنه، تقلا برای فهمیدن و شنیدن و تجربه کردنه، علاقه به حرکت کردن و جستجوگر بودنه، درواقع اینه که درسته، نه خرجکردن خودت و زندگیت صرفا برای به چشم اومدن." جدا خیلی حق و بروز بود.
کلید زنده بودن اینه که اجازه بدی محیط اطراف تورو آمادهی زندگی کنه حتی اگه اون آمادگی توأم با چیزایی باشه که اصلا واست خوشایند نیست.
وقتی مینویسی و کلماتت با ترکیب همدیگه معنا پیدا میکنن و متولد میشن، حس میکنی انگار خودتم همراه با کلمات معنا پیدا میکنی و زنده میشی و یه جون تازه میگیری.
رو افکار و احساساتت کنترل نداشته باشی کنترلش رو یکی دیگه به دست میگیره و درِ روحت باز میشه برای هرچیز چرکی که ردِش ممکنه با هیچ صابونی پاک نشه. پس بهتره قبل از اینکه کسی یا چیزی افسارِ افکار و احساساتتو به دست بگیره، خودت کنترل کردن رو یاد بگیری تا مجبور نشی با صابون بیفتی به جون خودت و روحت و زندگیت برای پاک کردنِ کثیفیهایی که از طرف بقیه بهت وارد شده.