وقتی مینویسی و کلماتت با ترکیب همدیگه معنا پیدا میکنن و متولد میشن، حس میکنی انگار خودتم همراه با کلمات معنا پیدا میکنی و زنده میشی و یه جون تازه میگیری.
رو افکار و احساساتت کنترل نداشته باشی کنترلش رو یکی دیگه به دست میگیره و درِ روحت باز میشه برای هرچیز چرکی که ردِش ممکنه با هیچ صابونی پاک نشه. پس بهتره قبل از اینکه کسی یا چیزی افسارِ افکار و احساساتتو به دست بگیره، خودت کنترل کردن رو یاد بگیری تا مجبور نشی با صابون بیفتی به جون خودت و روحت و زندگیت برای پاک کردنِ کثیفیهایی که از طرف بقیه بهت وارد شده.
وجود مامان تو خونه، شبیه رابطهی آدم با اکسیژنه. زمانی متوجه میشی چقدر دوسش داریو میمیری واسش که فقط یه روز خونه نباشه، اون روز انگار درو دیوارِ خونه بهت هجوم میارن و قفسهی سینهات سنگینه سنگین میشه.
"خوشحالی کردن" رو بلد نباشی حتی اگه دلیلی برای غمگین بودن نداشته باشی ممکنه احساس کنی همهچیز اونجوری که باید خوب باشه، نیست. شرایط و وضعیت مطلوب تاحدی روی حال و هوای آدم تاثیر گذارن، باقیش وصل میشه به درونت.
عمیقا برای الهه حسیننژاد قلبم مچالهست، ولی وقتی استوری و پست آدمهایی رو میبینم که به بهوونهی این اتفاق لگد میپرونن سمت وطنُ اسمه وطنم، پر از نفرت و انزجار میشم. در حیرتم از ادمهایی که هنوز قابلیت تفکیک مسائل از همدیگه رو یاد نگرفتن
و با هر بهوونهی بی بهوونهای، هر ایران و ایرانیای رو خراب و متعفن جلوه میدن و پشت دستِ کسایی بازی میکنن که نونشون
تو بیشرفی و بیوطنیه.
قلک هرچی پرتر، صداش کمتر. همیشه با خودم تکرار میکنم برای هر موضوع کوچیک یا بزرگی سعی کن زیاد واکنش نشون ندی، گریه نکنی، روانتو بهم نریزی، حرص نخوری، صداتو بالا نبری، شلوغ بازی درنیاری و..تو قراره دوسال دیگه مادر/پدر شی، سعی کن اون آدمی باشی که با خونسردی تمام مشکلات رو در سکوت سروسامون میده، نه اونی که با سروصدا از خودش درمقابل بقیه یه آدم ضعیف و عصبی و ناسازگار میسازه.