پروردگارا
به حق جوان ترین اماممان آقا جواد الائمه( علیه السلام ) ظهور آقا امام زمان( عج ) را برسان و مابقی غیبتش را بر ما ببخش .
آمین یا رب العالمین
@brjko1402
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😱 وضعیت زمان شاه از زبان
♦️خود محمدرضا شاه
♦️هویدا : نخست وزیر
♦️بختیار : نخست وزیر
♦️فردوست : قائم مقام
@brjko1402
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😨 وضعیت در زمان شاه از زبان مردم
@brjko1402
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎋بسم رب الشهدا و الصدیقین 🎋
✨قــرار عاشقی✨
امام خامنه ای(مدظله العالی):
امروزفضیلت زنده نگه داشتن نام،یاد و خاطره شهیدان کمتراز شـــ🌷ــهادتـــــ نیست.
شهیدان رانیازی به گفتن و نوشتن نیست،آنان نانوشته دیدنی و خواندنی هستند
بازهم ساعت به وقت قـرار تپـش قلبــ❤️ـهاست ...
@brjko1402
محمدطاها اقدامی اهل روستای ازان شهر میمه متولد سال ۱۳۹۲ است که در حادثه تروریستی اهواز جان باخت و به عنوان کوچترین شهید این حادثه شناخته شد. این شهید ۴ ساله فرزند یکی از کارکنان ارتش جمهوری اسلامی ایران است که به همراه مادرش برای تماشای رژه نیروهای مسلح در این مراسم حضور یافته بود. مادر محمد طاها که در حادثه تروریستی زخمی شده بود امروز با ویلچر در مراسم تشییع فرزندش حاضر شد.
پیکر این شهید خردسال در زادگاهش روستای ازان شهر میمه اصفهان به خاک سپرده خواهد شد.
@brjko1402
شهید محمد طاها اقدامی، کودک چهار ساله کشته شده در حادثه تروریستی اهواز طاها اقدامی» کوچک ترین شهید حادثه تروریستی اهواز بود. او تنها 4 سال داشت که توسط تروریست های تکفیری جانش را از دست داد. طاها فرزند یکی از درجه داران ارتش بود که برای تماشای رژه پدرش به مراسم رژه 31 شهریور رفته بود..
@brjko1402
طاها چند ماهی بود که عادت کرده بود موقع خواب روی تختش دراز بکشد و منتظر مادرش بماند تا برایش قصه بگوید، ولی آن شب محمدطاها، محمدطاهای همیشگی نبود، رفتارش عجیب شده بود؛ مهربانتر و احساسیتر. از آرزوی مرگ کردن تا لبیک یا حسین گوییش گرفته تا زمانی که در آن ساعات شب درخواست غیرمنتظرهای مطرح کرد و لحظات و خاطره فراموشنشدنی را در دل و ذهن ما به جای گذاشت. آن شب بعد از برگشت از مراسم عزاداری محمدطاها در گوشهای از اتاق با کمک خواهرش مبینا مشغول ساختن اتاقک و یا به قول خودش حسینیهای برای پذیرایی و پخش نذورات امام حسین علیه السلام شد تا با قرار دادن نذریهای که آن شب از مراسم عزاداری همراه خود آورده بود آرزوی برپایی خیمهها و ایستگاههای صلواتی که در این مدت در سطح شهر دیده بود را برآورده کند. اتاقک کوچک و کودکانهای که هزاران معنی داشت. خودش هم به سختی در آن جا میگرفت، ولی از من خواست که میهمانش شوم و شب را در کنارش و در اتاق او بخوابیم. با اینکه دیروقت بود و باید صبح زود جهت اقدامات و هماهنگیهای مراسم رژه ۳۱ شهریور به پادگان میرفتم درخواستش را قبول کردم و، چون اتاقش کوچک بود با هم درازکش وارد اتاقش شدیم. خیلی خوشحال و هیجانزده بود از اینکه میهمانی داشت؛ هنوز آن لبخند و اشتیاق کودکانهاش را به یاد دارم. نمیدانستم آن شب آخرین شبی خواهد بود که با جگرگوشهام، طاها خواهم بود؛ نمیدانستم آن نگاه و لبخند آخرین نگاه و لبخند شیرینی است که از محمدطاها خواهم دید. به رسم هر شب قصهگویی مادرش خواستم قصهای برایش بگویم تا زودتر بخوابیم که طاها گفت «بابا امشب من برات قصه بگم؟» دستش را دور گردنم انداخت و شروع به گفتن قصه مورد علاقهاش کرد، قصه "شنگول، منگول و حبه انگور". گویش و گفتار محمدطاها هنوز کامل نشده بود و کلمات را با زبان شیرین و کودکانهاش بیان میکرد. جای پدر و پسر عوض شده بود و پسر داشت برای پدرش قصه میگفت تا بخوابد. از خستگی نمیدانم کی خوابم برده بود وای کاش نخوابیده بودم و تا صبح چشم در چشم آن بزرگمرد کوچک دوخته بودم.
@brjko1402