#حاصل_عمر_در_یک_کلام
#آبرو_نبریم
🍃فرزند آیت الله سلطانی : به پدرم گفتم اگر بنا باشد شما به من فقط یک نصیحت بکنید ، چه می گویید؟ ایشان سرشان را پایین انداخته، تأملی کردند ؛ سپس سرشان را بلند کرده فرمودند:
#پسرم_آبروی_کسی_را_مبر!
🌼@bshmk33
#مشکل_گشای_شیعیان...
🍃آیت الله کشمیری : کعبه من نجف است ، قبله من نجف است ، هر وقت مشکلی پیدا می کردم به صحن امیر المومنین می رفتم و نادعلی می خواندم و مشکلم برطرف می شد ...
🌼@bshmk33
#سید_برای_ولایت_مولا_کاری_کن...
#علامه_سید_مرتضی_عسگری
🍃حالش بسیار بد شد و به کما رفت ، اما ناگهان به هوش آمد ، انگار معجزه شده بود. آن شب حضرت زهرا(س) را در مکاشفه میبیند که به او میگوید سیدمرتضی برای ولایت مولا کاری کن و او شبانه روز کتاب "معالم المدرستین" را نوشت و دقیقا بعد از اتمامش از دنیا رفت...
🌼@bshmk33
#سیم_خاردار_نفس...
🍃مقام معظم رهبری : مهمتر از عبور از سیم خاردار دشمن ، عبور از سیم خاردار نفس انسان است که انسان به ظاهر آن را دشمن هم نمیداند و دوست حساب میکند .
🌼@bshmk33
#درجا_نزنی_داداش...❗️
🍃آیت الله حق شناس(ره): طاعت بدون کنترل نفس سودی ندارد. اگر صد سال هم بگذرد ولی نفس را کنترل نکنی درجا خواهی زد.
🌼@bshmk33
اتفاق جالبی که برای همسر شهید حمید سیاهکالی افتاد👇👇
«یک شب نزدیکیهای اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: «خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار» معمولاً عصرها به سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم، از نزدیک ترین مغازه به گلزار چند شاخه گل نرگس و یک جعبه خرما خریدم
همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هقهق گریههایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: «عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری میذارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم میفهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی.»
برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروبها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»
ماجرای خواب ــ شهید مدافع حرم ــ حمید سیاهکالی❤
🌼@bshmk33
🔴کار زیبا و ماندگار به این میگن...
▪️ یادبودی از سردارشهید حاج قاسم سلیمانی در روستای خربة سلم در جنوب لبنان
نهضت جهانی مقاومت
🌼@bshmk33
🌸🍃🌸🍃
در زمان حکومت فرعون هر کس به حضرت موسی (ع) ایمان می آورد، حکم اعدامش صادر می شد، آن هم با سخت ترین شکنجه ها و زجرها.
یکی از زنان مستضعف که همسر خزبیل بود در پنهانی به حضرت موسی (ع) ایمان آورد و از ترس جانش ایمان خود را مخفی می کرد.
از قضای روزگار او در حرمسرا فرعون به عنوان مشاطگی (آرایشگی) دختر فرعون رفت و آمد می کرد، روزی به هنگام آرایش کردن موی دختر فرعون، شانه از دستش افتاد، از آنجا که زبانش به ذکر خدای بزرگ عادت کرده بود، ناگهان گفت:« به نام خدا» بلافاصله دختر فرعون از او پرسید: آیا منظورت از خدا پدرم فرعون است؟ گفت:نه، بلکه من کسی را می پرستم که پدر تو را آفریده و او را از بین خواهد برد! دختر فرعون همان لحظه نزد پدرش رفت و جریان را خبر داد، فرعون ناراحت شد و او را احضار کرد، و با خشونت به او گفت: تو مگر به خدایی من اعتراف نداری؟ زن در جواب گفت: هرگز من خدای حقیقی را رها نمی کنم تا تو را بپرستم.
فرعون از این سخن قاطع به قدری عصبانی شد و بی درنگ دستور داد تنوری را که از مس ساخته بود، بیفروزند و او و بچه هایش را در آتش بیندازند.
همسر خزبیل همچنان «احد، احد» می گفت و تسلیم زور و ستمگری فرعون نمی شد، جلادان فرزندانش را یکی یکی در آتش افکندند تا نوبت به طفل شیر خوارش رسید. طبیعی است که مادر به بچه شیر خوارش علاقه خاصی دارد، در اینجا صبر و قرار زن تمام شد، با عاطفه سوزناک شروع به اعتراض و گریه کرد، به مادر کودک گفتند اگر از آیین موسی بیزاری بجویی، بچه ات را به آتش نمی افکنیم، ناگهان فرزندش به قدرت خدا، فریاد زد:« مادر جان! شکیبا باش، تو بر حق هستی.» مادر صبر کرد، آن بچه را نیز در آتش انداختند و سوزاندند، سپس خودش را نیز در آتش افکندند و این زن صابر همچنان فریاد می کرد:«احد، احد»
در دم آخر، همسر خزبیل وصیتی کرد و گفت: « خاکستر من و فرزاندنم را در یک مکان دفن کنید!»
پیامبر اسلام (ص) می فرماید: در شب معراج در فضا در محلی بوی بسیار خوشی به مشامم رسید، از جبرئیل (ع) پرسیدم:« این بوی خوش بی نظیر چیست؟»
جبرئیل گفت:« یا رسول الله، بوی عطر همسر خزبیل و فرزندان اوست که همه جا را در برگرفته است. »
زنان مرد آفرین تاریخ، ص53.
🌼@bshmk33