💙آقاجان
با یادتو نشستہ ام
در راهے ڪه عبورمیڪنے
اے غریب همیشہ آشناے من
مهدے جان!
بازگرد دیگرجانے نمانده اسٺ
جوانیمان رفٺ و نیامدے💔
الوعده الوفا...
#تو_نیامدے
🌼@bshmk33
بنویس که هر چه نامه دادم نرسید
بنویس که یک نفر به دادم نرسید
بنویس قرار من و او هفته بعد
این جمعه که هر چه ایستادم نرسید
🍃اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج
🌼@bshmk33
حـــق النــــاس یعنے
گناه من ڪہ ظھور آقا را بہ
تاخیر بیاندازد...
و...
اَللهُم عَجِل لِوَلیِڪَ الْفَرج
🌼@bshmk33
🔶عاقبت شوخی با نامحرم 😰
یکی از علمای مشهد می فرمود :
روزی در محضر مرحوم حجت الاسلام سید یونس اردبیلی بودیم ، جوانی آمد و مسئله ای پرسید .
گفت مادرم را دو روز پیش دفن کردم هنگامی که وارد قبر شدم و جنازه مادرم را گرفته خواستم صورت او را روی خاک بگذارم کیف کوچکی که اسناد و مدارک و مقداری پول و چک هایی در آن بوده از جیبم میان قبر افتاده آیا اجازه می دهید نبش قبر کنیم تا مدارک را برداریم
و تقاضا کرد که نامه ای به مسئولین قبرستان بنویسند که آنها اجازه نبش قبر بدهند ، ایشان فرمود همان قسمت قبر را که می دانید مدارک درآنجاست بشکافید و مدارک را بردارید و نامه ای برای او نوشت .
بعد از چند روز آن جوان را دوباره در منزل آقای اردبیلی دیدم ، آقا از او پرسیدند آیا شما کارتان را انجام دادید و به نتیجه رسیدید ، او غمگین و مضطرب بود و جواب نداد .
بعد از آنکه دوباره اصرار کردند گفت : وقتی قبر را نبش کردم دیدم مار سیاه باریکی دور گردن مادرم حلقه زده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده و مرتب او را نیش می زند ، چنان منظره وحشتناکی بود که من ترسیدم دوباره قبر را پوشاندم .
از او پرسیدم آیا کار زشتی از مادرت سر می زد ؟
گفت من چیزی بخاطر ندارم ولی همیشه پدرم او را نفرین می کرد زیرا او در ارتباط با نـــامحرم بی پروا بود و با سر و روی باز با مرد نامحرم روبرو می شد و بی پروا با او سخن می گفت و در پوشش و حجاب رعایت قوانین اسلامی را نمی کرد . با نامحرمان شوخی می کرد و می خندید و از این جهت مورد عتاب و سرزنش پدرم بود.
.
حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) :
یکی از گروهی که وارد جهنم می شوند زنان بدحجابی هستند که
برای فتنه و فریب مردان خود را آرایش و زینت می کنند .
📚( کنزالعمال ، ج 16 ، ص 383 )
🌼@bshmk33
»
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹سردارِشهید سهپبدقاسمسلیمانی:
اینڪـہ در جــامعـہ مــدام بگـوئیم او
بیحجـــاب و این باحجـــاب است یا
اصلاحطلب و اصولگراست. پس چه
ڪسی میمــاند؟
اینهــا همـہ مــردم مــا هستـند.
🌼@bshmk33
#فرزند_دلبندم
کودکانی که در خانواده هایی بزرگ می شوند که خوبی های شان مورد قدردانی قرار میگیرد احساس خوبی درباره خود دارند.
چنین کودکانی بیشتر از بقیه کودکان از عهده مبارزه با زندگی برمی آید و به هدف های بالاتری در زندگی می رسد.
🌼@bshmk33
◈
✍️ #سخــــن_بــــزرگان
🌿 آیتالله مجتهدیتهرانی(ره) :
این دنیـــا ڪـــوچهی بنبســـت اسـت.
آخرش پیشــانیمان میخورد به سنگ
لحد! آنوقت تازه پشیمـــان میشویم،
میگوییمخدایا مارا بهدنیابازگردان...!
اما خطاب میرسد "کلّا"...ساکت شو!
حــواسمـــون هســـت؟ به هـــر ڪجـا
میخــواهیم میرویــم، به هـر چیــزی
میخواهیم دست میزنیم، به هرکسی
خواستیم دروغ و تهمت و ... میگیم.
و...
خیلی ڪارهای دیگه آیا نمیترسیــم؟
یا اعتقــاد نداریم ڪـہ هر روز از دنیا
دورتر میشویم و به مـرگ نزدیکتر؟
🌼@bshmk33
#همسرانه
#کلام_ولایت
📌 حافظ یکدیگر
💠 حضرت آیتالله خامنهای:
زن و شوهر از همین اول ازدواج که خدا یک محبتی هم در دلشان قرار داده، این محبت را نگه دارند و زیادش کنند. راهش هم این است که به هم باوفا و صادق باشند و همدیگر را حفظ کنند؛ مثل دو تا شریک واقعاً مصالح هم را رعایت کنند. حواستان جمع باشد، اسرار هم را حفظ کنید؛ ظاهر را هم حفظ کنید.
🌼@bshmk33
#فرزند_دلبندم
اگر كودك حاضر نشد اسباب بازيش
را باکسی شريك شود او رامجبور نكنيد و به او برچسب خسيس نزنيد
كودكان معني شراكت رانميفهمند به #مالكيت كودكان احترام بگذاريد
تاكودكان احترام گذاشتن را بیاموزند
🌼@bshmk33
⚜غلام امام زین العابدین (ع )
سعید بن مصیب می گوید : سالی قحطی آمد مردم برای درخواست باران از خداوند ، اجتماع کرده دعا می کردند . در میان آنها چشمم به غلامی افتاد که بالای تلی رفت ، از مردم جدا شد نیروی مرموزی مرا به طرف او کشانید خواستم از کیفیت راز و نیاز غلام با خبر شوم . جلو رفتم ، لبهایش تکان می خورد ولی من چیزی متوجه نشدم . هنوز دعایش تمام نشده بود که ابری آسمان را پوشانید غلام سیاه همین که ابر را مشاهده کرد . سپاس خدای را بجا آورد و از آنجا دور شد ، باران شدیدی بارید به اندازه ای که ترسیدیم سیل جاری شود . من غلام را تعقیب کردم ، ببینم کجا می رود ، او وارد خانه علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام شد ، خدمت آن بزرگوار رسیدم عرض کردم : در خانه شما غلام سیاهی است اگر ممکن است بر من منت گذارید و به من بفروشیدش .
فرمود : سعید چرا نبخشم که بفروشم ؟ امر کرد متصدی غلامان هر چه غلام در خانه بود جمع کرد ولی آن کس که من در پی او بودم در میان آنها نبود ، عرض کردم : اینها منظور من نیستند ، پرسید : هنوز غلامی باقی مانده ؟ عرض کرد : آری فقط یک نفر است که نگهبان اسب و شترهاست ، فرمود او را هم حاضر کردند ، تا وارد شد دیدم همان کسی است که بر فراز تل آهی جگر سوز داشت ، گفتم : آن که من دنبالش هستم خود اوست ، حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود : ای غلام از حالا سعید مالک توست با او برو .
غلام سیاه : رو به من کرد و گفت ! ما حملک علی ان فرقت بینی و بین مولای ترا چه واداشت که بین من و آقایم جدایی انداختی ؟ در جوابش گفتم : آنچه در بالای تل از تو مشاهده کردم ، این سخن را که شنید دست به درگاه خدا بلند کرد با آهی جانسوز گفت : خدایا رازی بین تو و من بود ، اکنون که پرده از روی آن برداشتی مرا نیز به سوی خود برگردان ، حضرت امام زین العابدین علیه السلام و کسانی که حضور داشتند از نیایش با صفای او به گریه افتادند من هم اشکم جاری شد . همین که به منزل رسیدم یک نفر از طرف حضرت امام زین العابدین علیه السلام پیغام آورد که امام علیه السلام فرمود : اگر مایلی در تشیع جنازه دوستت شرکت کنی ، بیا ، با آن مرد به طرف خانه حضرت رفتم دیدم غلام در همان مجلس از دنیا رفته .
🌼@bshmk33