eitaa logo
💥 قرارگاه بصیرتی شهید مهدی کوچک زاده
1.3هزار دنبال‌کننده
51.8هزار عکس
33.8هزار ویدیو
212 فایل
از ۹ آذر ۱۳۹۴ در فضای مجازی هستیم.. #ایتا #سروش_پلاس #هورسا #تلگرام #اینستاگرام #روبیکا جهت تبادل بین کانال ها : @Yacin7 کانال دوم ما در #ایتا ( قرارگاه ورزشی ) @Vshmk33 کانال سوم ما در #ایتا ( قرارگاه جوانه ها ) @Jshmk33
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔴 امروز در العدیسه چه گذشت؟ اولاً این دو عکس دقیقاً 3 روز پیش گرفته شده است، نه امروز. یک یگان از نیروهای ارتش اسرائیل از پادگان شهرک صهیونیست نشین مسکاو عام در شمال فلسطین اشغالی به محله «پانوراما العدیسه» در کنار پایگاه نیروهای مثلا حافظ صلح اندونزیایی یونیفیل (جاسوسان سازمان ملل) وارد شد، و اقدام به عملیات شناسایی کرد بدون هیچ واکنشی از طرف یونیفل که مامور جلوگیری از اینگونه تجاوزات است و در این ماجرا هم صرفا ایستاد و تماشا کرد و سپس یگان نظامی ارتش اسرائیل به اراضی فلسطین اشغالی بازگشت. بعد از این واقعا ارتش اسرائیل خیال کرد این محور برای تحرکاتش امن شده است، امروز دوباره برگشت و از همان نقطه وارد منطقه شد، بدون اینکه متوجه شود در کمین محکم رزمندگان حزب الله در حال حرکت است که با مسلسل و موشک و میدان مین و تله های انفجاری از انها پذیرایی مفصلی کردند. @Bshmk33
🔳🔳 تحلیل حمله ایران تهران نشان داد اگر قواعد بازی، منطقه را به سمت تنش ببرد آماده است تا از فرضیه نه صلح نه جنگ عبور کند و همه ملاحظات را کنار بگذارد حمله ایران به اسرائیل صفحه شطرنج خاورمیانه را بکلی تغییر داد،آمادگی برای جنگ و حمایت از محور مقاومت. 🔺تهران پاسخ نسبتا پر سرعتی را بر علیه اسرائیل انجام داد و در روزهای آینده ابعاد و زوایای آن قابل تحلیل خواهد بود. عملیات از نظر بزرگی و کیفیت متفاوت از حمله ۱۴ آوریل بود. اصابت موشک های بی شمار به پایگاه هوایی نواتیم به عنوان قلب تپنده اسرائیل هم نمایش قدرت بود و هم تاثیرگذاری راهبردی روسیه،چین،هند،پاکستان،آذربایجان و کشورهای غربی دستاوردهای فنی این حمله را مورد توجه و تحلیل راهبردی قرار خواهند داد. 🔺در واقع تهران خطوط پشتیبان هوایی و واحد های زرهی اسرائیل که در جنگ لبنان و غزه مشارکت داشته اند را مورد هدف قرار داده است تحولات چند روز آینده خاورمیانه معادلات سرنوشت سازی را ایجاد خواهد کرد 🔺حجم زیادی از موشک های سپاه پاسداران به مواضع نظامی اسرائیل اصابت کرد این یعنی اگر قرار بر افزایش دامنه جنگ باشد اهداف اقتصادی و غیر نظامی نیز در دسترس خواهد بود. 🔺تغییر معادله قدرت در منطقه برای تهران امری ضروری بود که محقق شد اما اسرائیل زنجیره واکنش را پیش خواهد گرفت و تهران باید آماده تنش مرحله ای با اسرائیل باشد. ✍ ابوقاسم ➯@Bshmk33
. 🔴 📈 میزان استفاده از سکوهای داخلی همچنان رشد دارد. 🔰 عیسی زارع پور، وزیر سابق ارتباطات و فناوری اطلاعات: " آخرین نظرسنجی دوره‌ای ایسپا در شهریور ماه امسال و داشبوردهای پیام رسانهای وطنی نشان میدهد که در چندماه گذشته به سیاق دو سال اخیر همچنان میزان استفاده از پیام رسانهای داخلی رشد داشته است. پاسخگویی و نوآوری و ارائه خدمات جدید توسط سکوها و تصویب لایحه حفاظت از داده‌های شخصی می‌تواند به این روند شتاب بیشتری هم بدهد." ✍پ.ن: 🔻این دستاوردها با وجود همین فیلترینگ آبکشی به وجود آمده است. 🔻رفع فیلتر سکوهای مجازی دشمن، 👈 یعنی لگد زدن به این دستاوردها و ایجاد اختلال در رشد و فراگیر شدن سکوهای داخلی. 👈 یعنی نادیده گرفتن بدیهیات حکمرانی مجازی. 👈 یعنی ایجاد زمینه نفوذ و فراهم کردن دستیابی دشمن به داده ها و اطلاعات حیاتی کشور و مردم. 👈 یعنی کمک کردن به رژیم صهیونیستی و آمریکا آن هم وسط میدان جنگ. یعنی @Bshmk33
🔹وزیر امور خارجه انگلیس: من حمله ایران به اسرائیل رو با شدیدترین عبارات محکوم می‌کنم. 📌پاسخ قابل تامل یه نویسنده انگلیسی: 🔹چرا ترور حسن نصرالله توسط اسرائیل رو محکوم نکردید؟ 🔸چرا کشتار بیش از هزار غیرنظامی در لبنان در هفته گذشته رو محکوم نکردید؟ 🔹چرا حمله پیجرها رو محکوم نکردید؟ 🔸چون شما بدون هیچ‌گونه قید و شرطی در کنار پروژه نژادپرستانه استعماری اسرائیل ایستادین. ➯@Bshmk33
آقا عزادارند نه خوشحال دیدید حضرت آقا در دیدار امروز اشاره‌ای به عملیات دیشب نداشتند؟ با وجود این که عملیات، گسترده بود. فقط فرمودند عزادار سید مقاومت هستند... ✍ محمد محسن پور رضا ➯@Bshmk33
📸هراس یک یهودی صهیونیست هنگام حملات موشکی ایران 🔹آیه ١۴ و ١۵ سوره حشر: یهودان از ترس بر جنگ با شما جمع نمی‌شوند مگر در قریه‌ های محکم حصار یا از پس دیوار، کارزار بین خودشان سخت است، شما آنها را جمع و متّفق می‌پندارید در صورتی که دلهاشان سخت متفرق است، زیرا آن قوم دارای فهم و عقل نیستند. 🔹همانند آنهايى هستند كه چندى پيش وبال گناه خويش را چشيدند. و به عذابى دردآور نيز گرفتار خواهند شد. ‌‌‌@Bshmk33
ایشون رو می بینید این مرد رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام بود ایستاد تو سالن کنفرانس سران گفت نیروهای نظامی بیشترین بودجه رو می‌برند! ژاپن و آلمان اگر پیشرفت کردند برای اینه که ارتش هاشونو کنار گذاشتند دنیای فردا دنیای گفتمانه و این راه در دولت دوم آقای روحانی باز شده! کل سال سران ایستاده تشویقش کردند! می‌دونید کی ایستاد و نگذاشت ملت ایران و ملت های منطقه گوشت دم توپ بشن؟ رهبر معظم انقلاب سید علی خامنه ای! آقا ایستاد فرمود آنهایی که این حرف و زدند یا احمق هستند یا خائن! اگر الان بر بام افتخار ایستادیم بابت رهبری آن پیر فرزانه است! آره هاشمی هم رفت و دولت دوم آقای روحانی هم رفت و انقلاب اسلامی هنوز هست ➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 قدرت یعنی طوری بزنی که شب در بیاد.... @Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ در آستانه طلوع یک به یک غروب میکنند... سوره‌طور-آیه۴۹ @Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قولی که سید شهید مقاومت داد: عمودی آمدند افقی برگشتند... 💬 @Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ لبریزِ استجابت هر چه دعا بزودی یا سامعَ ٱلشکایا؛ رفعِ بلا بزودی کارِ جهان گره خورد عجّل علیٰ ظهورک برگرد ای امامِ مشکل گشا بزودی @Bshmk33
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ 🌸اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ ➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕رمان 🔻قسمت چهل و چهارم ▫️نورالهدی مضطرب به من نگاه می‌کرد و تمام قلب من پیش زینب بود که بلاخره آرام گرفته بود و مهدی که نمی‌دانستم خبر شهادت همسرش با جانش چه می‌کند. ▪️مقابل ادارۀ پزشکی قانونی، مثل بیمارستان چندان شلوغ نبود؛ شاید هنوز خانواده‌ها به اینجا نرسیده بودند و از همین میان خیابان، نفس مهدی گرفت که سرعت ماشین را کم کرد‌ و انگار جرأت نزدیک شدن نداشت. ▪️چیزی تا غروب نمانده بود؛ سرخی آسمان، غم پاشیده در هوای کرمان را بیشتر به رخ می‌کشید و می‌خواستم دست دلش را بگیرم که بلاخره لب از لب باز کردم:«می‌خواید من برم؟» ▫️ماشین را حاشیۀ خیابان متوقف کرد، به سمتم چرخید و تا دید زینب در آغوشم خوابش برده است، زیر لب پاسخ داد: «خودم میرم.» و شاید دیگر نمی‌توانست یک لحظه بی‌خبر بماند که در را گشود و با قدم‌هایی بی‌رمق به سمت ورودی اداره به راه افتاد. ▪️چند نفر مقابل در شیشه‌ای اداره ایستاده و مهدی انگار در حال جان دادن بود که مدام به سمت در می‌رفت و دوباره برمی‌گشت. ▫️نگاه من و نورالهدی با دلواپسی دور مهدی می‌گشت و حرفی که در دل من بود، بر زبان او جاری شد: «چرا الان باید اونو می‌دیدیم؟» ▪️انگار سرنوشت کاری جز کشتن دل من نداشت که دوباره او را سر راهم قرار داده بود و اینبار چه ملاقات تلخی که عشق او از دستش رفته و دخترش روی دستانم مانده بود و می‌دیدم برای یک لحظه دیدن همسرش، جانش به گلو رسیده است. ▫️نورالهدی پنجره را پایین کشیده بود تا بهتر ببیند و با دلشوره پیشنهاد داد: «ای کاش خودمون بهش بگیم، بدجوری داره عذاب می‌کشه!» و هنوز کلامش به آخر نرسیده بود که دیدم مهدی همانجا مقابل در، روی زمین نشست و با هر دو دستش سرش را گرفت. ▪️نورالهدی بی‌اختیار و بی‌ملاحظه زینب که در خوابی سبک فرو رفته بود، صدایش به گریه بلند شد و من بی‌هوا دلم از قفس سینه پرید که با عجله بچه را روی صندلی خواباندم و به سرعت در را گشودم. ▫️قلبم فرمان می‌داد به فریادش برسم و مغزم از کار افتاده بود که بی‌اراده به سمتش می‌دویدم و انگار جان از تن او رفته بود که کوچکترین تکانی نمی‌خورد. ▪️بالای سرش رسیدم و احساس کردم جان از کالبدش رفته است که رنگ دستانش سفید شده و شنیدم با هر نفس، نام "فاطمه" را زمزمه می‌کند. ▫️مردم پشت در جمع شده و لیستی که همان لحظه روی شیشه قرار گرفته بود، می‌خواندند و تازه دیدم این کاغذ، مشخصات شهدایی است که به پزشکی قانونی رسیده‌اند. ▪️تمام شهدا با ویژگی‌های ظاهری و رنگ لباس مشخص شده بودند و شاید از کلمات نوشته شده در ردیف ۱۸ همسرش را شناخته بود: "چادر و روسری مشکی، مانتوی سبز با گل‌های سفید، ژاکت طوسی دستباف، کفش مشکی سایز ۳۸" ▫️به سمتش برگشتم و دیدم از روی زمین بلند شده و به زحمت خودش را به سمت ماشین می‌کشد. ▪️انگار سنگینی تمام مصیبت‌های عالم روی دلش بود که شانه‌هایش خم شده بود، قدم‌هایش زمین را زخم می‌کرد و مثل کسی که تمام استخوان‌هایش شکسته باشد، به سختی سوار شد. ▫️به سرعت خودم را به ماشین رساندم و حالا که زینب خوابش برده بود، دیگر دلیلی نداشت همراهش باشیم که نورالهدی از ماشین پیاده شد و او از پشت شیشه با چشمانی بی‌جان فقط نگاه‌مان می‌کرد. ▪️نه نوری به نگاهش مانده بود، نه قطره اشکی می‌چکید و فقط انگار به زحمت زنده بود که آهسته شیشه را پایین کشید و لب‌های خشکش را به سختی تکان داد: «من تو این شهر کسی رو نمیشناسم جز شما.» ▫️از نگاهش غربت می‌چکید و کار ناتمامی داشت که با نفس‌هایی بریده تمنا کرد: «من امشب همینجا می‌مونم، می‌خوام فاطمه رو ببینم. میشه زینب رو با خودتون ببرید؟» ▪️من و نورالهدی متحیر مانده بودیم و او به هوای رفاقت با ابوزینب به ما اعتماد داشت که با لحنی غرق غم سوال کرد:«امشب کجایید؟» ▫️با کاروانی از زائران عراقی آمده بودیم و بنا بود امشب در یک حسینیه بمانیم اما می‌ترسیدم زینب دور از پدر و مادرش بی‌تابی کند و نورالهدی می‌دانست مهدی چه حالی دارد که بلافاصله پذیرفت:«یه حسینیه هست، قرار بود بریم اونجا، زینب رو هم با خودمون می‌بریم.» ▪️همینکه فهمید می‌تواند امشب با عزیزدلش خلوت کند، نگاهش قرار گرفت و صدایش از سد بغض به‌سختی رد میشد: «می‌رسونم‌تون.» ▫️هر دو سوار شدیم اما مهدی مثل اینکه تکه‌ای از جانش جا مانده باشد دلش نمی‌آمد حرکت کند که با غصه به ساختمان پزشکی قانونی نگاه می‌کرد و سرانجام با هزار حسرت به راه افتاد و تا رسیدن به حسینیه حتی یک قطره اشک از چشمانش نچکید. ▪️زینب هنوز خواب بود، آهسته در آغوشم گرفتم و به آرامی از ماشین پیاده شدم که لحن مصیبت‌زده مهدی در گوشم نشست: «فردا صبح میام...» و دیگر طاقت نداشت که منتظر پاسخ ما نماند و نالۀ گریه‌هایش قلبم را متلاشی کرد... 📖 ادامه دارد... ➯@Bshmk33
📕رمان 🔻قسمت چهل و پنجم ▫️من و نورالهدی مقابل حسینیه مانده و او نمی‌خواست کسی اشک‌هایش را ببیند که با هر دو دست صورتش را پوشانده بود و هق‌هق گریه‌هایش، انگار زمین و آسمان را می‌لرزاند. ▪️می‌دانستم نمی‌خواهد کسی شاهد بی‌قراری‌اش باشد که با دلی غرق خون داخل حیاط حسینیه شدم و فقط خداخدا می‌کردم بتوانم امشب زینب را آرام کنم. ▪️همینکه وارد شدم از ازدحام داخل حسینیه بیدار شد و در همان لحظۀ اول، دیدم چشمان معصومش هنوز در حدقه‌ای از وحشت می‌چرخد. ▫️همهمۀ داخل حسینیه از هول حادثۀ تروریستی امروز بود و هم‌کاروانی‌ها نگران تأخیر من و نورالهدی بودند و حالا از کودکی که همراه خود آورده بودیم، بیشتر حیرت می‌کردند. ▪️من نایی برای گفتگو نداشتم که با امانتِ مهدی گوشه‌ای نشستم و نورالهدی ساعتی طول کشید تا ماجرا را بگوید و در تمام این مدت، زینب بی‌آنکه کلامی بگوید، روی زانوی من نشسته و سرش درست نزدیک قلبم بود. ▫️نمی‌توانستم فارسی حرف بزنم؛ تنها نامش را با آهنگی ملایم زیر گوشش زمزمه می‌کردم تا قلبش قرار بگیرد و او بی‌هیچ واکنشی به نقطه‌ای نامعلوم خیره مانده بود. ▪️اعضای کاروان برایش کیک و بیسکوئیت آورده و نورالهدی چند رنگ میوه در بشقاب چیده بود اما او لب به چیزی نمی‌زد و می‌ترسید از من جدا شود که تا یکی از خانم‌ها نزدیکش می‌شد، مضطرب به من می‌چسبید و وحشتزده جیغ می‌زد. ▫️نورالهدی تلاش می‌کرد دست و پا شکسته با او فارسی صحبت کند و دخترک انگار زبانش بند آمده بود که هر چه می‌گفتیم و هر چه‌قدر سرگرمش می‌کردیم، یک کلمه حرف نمی‌زد. ▪️در مسیر حسینیه، شمارۀ مهدی را گرفته بودیم تا اگر مشکلی بود با هم تماس بگیریم و اینهمه سکوت زینب، همه را ترسانده بود که نورالهدی با نگرانی سوال کرد: «زنگ بزنم به باباش؟» ▫️ندیده، حس می‌کردم با همسرش خلوت کرده و دلم نمی‌آمد حالش را به هم بریزم که با لحنی گرفته پاسخ دادم: «نه، نمی‌خواد زنگ بزنی! این طفلک خیلی ترسیده، خودم آرومش می‌کنم.» ▪️اما حقیقتاً حال خوبی نداشت که حتی یک لقمه شام نمی‌خورد و نمی‌خواستم گرسنه بخوابد که سر و صورتش را نوازش می‌کردم و با همان زبان عربی، یک نفس به فدایش می‌رفتم تا سرانجام یک لقمه از دستم گرفت. ▫️روی پایم نشسته بود و برای خوردن هر لقمه باید چند دقیقه برایش شعر می‌خواندم و چندین بار صورتش را می‌بوسیدم تا از گلوی خشکش مقدار کمی غذا پایین رود. ▪️ساعت از ۱۱ شب گذشته و چشمانش خمار خواب شده بود که خودم دراز کشیدم و مثل فرزندی که هرگز نداشتم، او را در آغوشم گرفتم. ▫️سرش روی بازویم بود و با دست دیگر، موها و کنار پیشانی و گونه‌هایش را ناز می‌کردم و در دلم به حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) متوسل شده بودم تا کمکم کند؛ می‌دانستم نخستین شبی است که این دختر می‌خواهد بدون مادرش بخوابد و به اعجاز دردانۀ سیدالشهدا (علیه‌السلام) تنها چند دقیقه بعد خوابش برد. ▪️دلم نمی‌آمد دستم را از زیر سرش بیرون بکشم مبادا خوابش پریشان شود و همان لحظه موبایلم زنگ خورد. ▪️از ترس اینکه زینب بیدار شود همانطور که کنارش دراز کشیده بودم بلافاصله گوشی را وصل کردم و صدایی غریبه در گوشم نشست: «سلام...» ▫️چند لحظه طول کشید تا از نغمه لحن غمگینش بفهمم مهدی پشت خط است و تا سلام کردم، دلواپس دخترش سؤال کرد: «زینب خوبه؟» ▪️صدایش از بارش بی‌وقفۀ اشک‌هایش خیس خورده و نفس‌هایش خِس‌خِس می‌کرد و من آهسته پاسخ دادم: «خوبه، همین الان خوابش برده.» ▫️چشمم به صورت معصوم زینب بود و گوشم به صدای مهدی که با شرمندگی عذر خواست: «ببخشید امروز خیلی اذیت‌تون کردم، صبح میام دنبالش.» ▪️و انگار بیش از این چند کلمه نفسی برایش نمانده بود که تماس را تمام کرد و من از غصۀ مصیبت مردی که زندگی‌ام را مدیونش بودم، حتی نمی‌توانستم بخوابم. ▫️به هوای زیارت مزار حاج قاسم به کرمان آمده بودم و در کمتر از نیمروز هر آنچه انتظار نداشتم، یکجا دیدم؛ از دو انفجار وحشتناک و اینهمه شهید و مجروح و مهدی که دوباره بعد از سال‌ها، قدم به تقدیرم نهاده بود و حالا پس از چهارسال سوختن در جهنم عامر، همه چیز حتی احساس مهدی در دلم خاکستر شده بود. ▪️فردا صبح برنامۀ حرکت کاروان به سمت مشهد بود؛ پس از نماز صبح، نورالهدی ساک وسایل‌مان را جمع کرد و زینب هنوز خواب بود که مهدی به سراغش آمد. ▫️کودک را در آغوشم تا خیابان بردم و در روشنای غبارگرفته طلوع این صبح دلگیر زمستانی دیدم مهدی با صورتی شکسته و چشمانی که رنگ خون شده بود، به انتظارم ایستاده است. ▪️به گمانم شب تا سحر یک نفس گریه کرده بود که پلک‌هایش به شدت ورم کرده و چشمانش انگار از هم پاشیده بود. ▫️آغوشش را گشود و همانطور که دخترش را از من می‌گرفت، با لحنی لبریز حیا، حلالیت طلبید: «حلالم کنید...»... 📖 ادامه دارد... ➯@Bshmk33