یوسف می دانست
که تمام درها بسته است
اما بخاطر خدا به سوی
درهای بسته دوید
و تمام درها برایش باز شد
اگر تمام درهای دنیا هم
به رویت بسته بود بُدو
چون خدای تو و یوسف یکیست...
🌼@bshmk33
سه دفتری که خداوند اعمال بندگان را در آنها ثبت میکند
پیامبراکرم(ص) فرمود: برای اعمال بندگان سه دفتر هست؛
❶ دفتری که خدا چیزی از آن را نمی آمرزد.
❷ دفتری که خدا به آن اهمیت نمی دهد.
❸ دفتری که خداوند از هیچ چیز آن نمی گذرد.
سپس فرمود:
دفتری که خدا چیزی از آن را نمیآمرزد، #شرک_به_خدا است.
دفتری که خدا به آن اهمیت نمیدهد، ستمی است که بنده میان خود و خدا به خویشتن کرده است. مانند روزهای که خورده یا نمازی که ترک کرده و خداوند اگر بخواهد آنرا میبخشد و از آن می گذرد.
و اما دفتری که خداوند از هیچ چیز آن نمیگذرد ستمهائی است که بندگان به یکدیگر کردهاند که ناچار باید تلافی شود.
نصایح، نوشته مرحوم آیت الله مشکینی احادیث الطلاب
🌼@bshmk33
زمان احمد شاه در روستاهای زنجان بسیار سرقت و راه زنی میشد،مردم هر چه به امنیه ها و کدخدا و غیره رجوع میکردن جوابی نمیگرفتن،
حتی حرامی ها به قدری گستاخ شده بودند که شبانه دیوارهای پشتی طویله ها رو میشکافتند و احشام را به یغما میبردند و به دلیل مسلح بودن کسی هم یارای مقابله با آنها را نداشت
لذا اهالی روستا پس از ناامیدی از امنیه ها و کدخدا تصمیم گرفتند که پیکی را به سمت تهران گسیل کنند تا مستقیم با احمد شاه ملاقات کرده و از او کمک بگیرند
پیک سوار بر اسب شده و پس از دو روز به تهران میرسد
در جلوی کاخ شاه بعد از دیدن و رشوه دادن به این و آن برای اجازه ملاقات با شاه،به او رخصت داده میشود تا با شاه ملاقات کند
در حیات کاخ بعد از کلی معطلی شاه را میببند و پیغام روستاییان را یکی ترکی و یکی فارسی!به او میرساند
شاه در جواب پیک به او میگوید: که پدر سوخته ها !دیوارتان را بلند درست کنید!سگ نگهدارید تا دزدان نتوانند به خانه تان رخنه کنند!حالا هم وقت گرانبهای ما را نگیر
پیک با ناامیدی به روستای خود برگشت و در سر راه هم اسبش را راهزنان از او گرفتند!
عجب حکایت آشنایی!!!
🌼@bshmk33
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رئیسعلی_دلواری، الهامبخش مبارزه با ظلم حتی برای کودکان..
پس از شهادت رئیسعلی در جای جای ایران مراسم سوگواری برپا میشود. گوستاو نیلستروم سوئدی مقام بلند پایه ژاندارمری شیراز در کتاب خاطرات خود میگوید:
«این خبر (شهادت رئیسلعی) شیراز را در غم فرو برده است.
هیچگاه ژاندارمری را اینقدر غمگین ندیده بودم...
عزاداری بزرگی در شهر برپاست. شهر غرق گریه و ناله است.
مردم بر مردی میگریند که هیچگاه او را ندیدهاند. من او را دیده بودم...
امروز به آرامگاه حافظ رفتم. تمام عصر را به تنهایی در آنجا نشستم.
هنگام بازگشتن در میدانی چند بچه را دیدم که در پی هم میدویدند.
به هم که رسیدند دست به گریبان هم انداختند.
شنیدم یکی میگفت: "ای کارو ول کنیم بریم رئیسعلی شیم." پس رئیسعلی زنده است.»
او چندی بعد هنگام عبور از روستای آباد تنگستان مینویسد:
«سه بچه در مسیر خروجمان از روستا برایمان دست تکان دادند و یکی فریاد کشید که من هم رئیسعلی میشوم. تقریبا گریهام گرفت ولی گریهام در سایهی لبخندم گم شد.»
🌼@bshmk33
موسی و میش
گویند روزی موسی (ع) در آن حال که شبانیِ شعیب پیغامبر میکرد و هنوز به وی وحی نیامده بود، گوسفندان میچرانید؛
قضا را میشی از رمه جدا افتاد.
موسی خواست که او را به رمه باز برد.
میشک برمید و در صحرا افتاد و گوسفندان نمیدید و از بددلی همیرمید، و موسی از پس او همیدوید تا مقدار دو سه فرسنگ؛
چنان که میشک را نیز طاقت نماند و از ماندگی بیفتاد، چنان که بر نمیتوانست خاست.
موسی در وی رسید و بر او رحمتش آمد؛
گفت: ای بیچاره، چرا میگریزی و از که میترسی؟
چون دید که طاقت رفتن ندارد، برداشتش و بر گردن و دوش گرفت تا بَرِ رمه.
چون چشم میش بر رمه افتاد، دلش به جای باز آمد، تپیدن گرفت.
موسی زود او را از گردن فرو گرفت و به میان رمه اندر شد.
ایزد تعالی ندا کرد به فرشتگان آسمانها، گفت:
دیدید بندهی من با آن میش دهن بسته چه خُلق کرد، و بدان رنج که از او بکشید او را نیازرد و بر او ببخشود! به عزّت من که او را برکشَم و کلیم خویش گردانم و پیغامبریش دهم و بدو کتاب فرستم، چنان که تا جهان باشد از او گویند.
پس این همه کرامات او را به ارزانی داشت.
📚سیاستنامه، خواجه نظام الملک
🌼@bshmk33