از باهوشی نادرشاه چنین روایت کرده اند که وقتی برای لشکرکشی به هندوستان رفت به شهری رسید که برج و باروی و خندقی بسیار قوی داشت، لذا دستور داد لشکر در آنجا اطراق نموده تا فکری نماید. شب هنگام که در حال قدم زدن در کنار خندق بود، صدای قورباغه ها شنیده می شد. ناگهان فکری بسرش زد...
روز بعد دستور داد در بوق و کرنا کنند و اعلام کنند که امشب به دستور ملوکانه هیچ قورباغه ای حق سر و صدا ندارد. هندی ها که از بالای برج همیشه لشکر را زیر نظر داشتند، شروع به خنده و مسخره کردن ایرانیان نمودند و گفتند آخر مگر قورباغه دستور ملوکانه را می فهمد که اطاعت کند؟ نادر بلافاصله دستور داد، روده های گوسفندانی که برای لشکر ذبح میشد را تمیز کنند، سپس باد کرده و دو سر شان را ببندند و مخفیانه به خندق بریزند. شب شد و در میان بهت و حیرت هندی ها از دیوار صدا درآمد از قورباغه ها نه!
صبح روز بعد دروازه ها گشوده شد و شهر تسلیم شد، چرا که وقتی دیدند قورباغه هم از نادر فرمان میبرد راهی جز تسلیم نیست! قورباغه ها روده ها را با مار اشتباه گرفته بودند و از ترس شکار شدن ساکت شدند…
🌼@bshmk33
روزی ناصرالدین قاجار و همراهانش رفتند به باغ دوشان تپه، نهال گل سرخ قشنگی جلوی عمارت، نظر شاه را جلب کرد، فوری کاغذ و قلم برداشت و شروع به نقاشی آن گل نمود.
تمام که شد، آنرا به درباریان نشان داد و پرسید چطور است؟
مستوفی الممالک پاسخ داد "قربان خیلی خوب است".
اقبال الدوله گفت "قربان حقیقتا عالی است" و اعتمادالسلطنه نیز عرض کرد "قربان نظیر ندارد" و بعد یکی دیگرگفت "این نقاشی حتی از خود گل هم طبیعی تر و زیباتر است"
نوبت به ضیاالدوله که رسید گفت "حتی عطر و بوی نقاشی قبله عالم ازعطر و بوی خود گل، بیشتر و فرحناکتر است". همه حضار خندیدند.
بعد از انکه خلوت شد ،شاه به موسیو ریشار فرانسوی گفت: وضع امروز را دیدی؟
من باید با این بی ناموسها مملکت را اداره کنم.
ص ۹۲۳ کتاب "چکیده های تاریخ"
🌼@bshmk33
حکایتی از علاقه ناصرالدین شاه به حیوانات!
"اما مضحک ترین همه این داستان ها مشعر بر سلیقه بی ریا، ولی غیرعادی حکایت آن شیرماده ای است که در باع وحش دوشان تپه بچه زایید و شاه(ناصرالدین شاه) برای خاطر مادر آن ها به قدری دچار اضطراب می نمود که چون خود در تهران پابند کار تعزیه داری بود مقرر فرمود خط تلگراف مستقیمی موقتا از پایتخت تا جلو قفس شیر بکشند و آخرین خبر سلامت حیوان را به استحضار برسانند و سرانجام یک منشی بی پروا را که تلگراف کرده بود حال حیوانات بد نیست به این دلیل اخراج کرد که شیر حیوان نیست،بلکه آن کسی در واقع حیوان است که شیر را با چنین نامی خطاب کند.
منبع:ایران و قضیه ایران نوشته لرد کرزن صفحه ۵۲۴
🌼@bshmk33
علامه دهخدا
دهخدا مادری داشت بسیار عصبی بود و پرخاشگر؛ طوری که دهخدا بخاطر مادرش ازدواج نکرده بود و پیرپسر مجردی بود در کنار مادرش زندگی میکرد.
نصف شبی مادرش او را از خواب شیرین بیدار کرد و آب خواست. دهخدا رفت و لیوانی آب آورد مادرش لیوان را بر سر دهخدا کوبید و گفت آب گرم بود. سر دهخدا شکست و خونی شد. به گوشهای از اتاق رفت و زار زار گریست.
گفت: «خدایا من چه گناهی کردهام بخاطر مادرم بر نفسم پشت پا زدهام. من خود، خود را مقطوعالنسل کردم، این هم مزد من که مادرم به من داد. خدایا صبرم را تمام نکن و شکیباییام را از من نگیر.»
گریست و خوابید شب در عالم رؤیا دید نوری سبز از سر او وارد شد و در کل بدن او پیچید و روشنش ساخت. صدایی به او گفت: «برخیز در پاداش تحمل مادرت ما به تو علم دادیم.»
از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ ادبیات ایران را که جامعترین لغتنامه و امثال و حکم بود را گردآوری کرد و نامش برای همیشه بدون نسل، در تاریخ جاودانه شد.
🌼@bshmk33
...💔
#شب_زیارتی_ارباب
هر سحر بعد نمازم یا حسین سر می دهم
مرغ دل را به هوای حرمت پر می دهم
من به عشق دیدن آن گنبد زیبای دوست
یک سلام از راه دور بر اِبن الحِیدر می دهم
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله😔
...💔
🌼@bshmk33
||#ایستادهایم💙||
و قسم به سربازانِ
خط مقدمِ تو ... ،
که کوفه نمیشود اینجا.
ما آمدهایم ...
تا آماده شویم ...
برای نبرد نهایی ...
#اللهم_عجل_لوليک_الفرج
#فجر۴۲ 🇮🇷 ✨
🌼@bshmk33