امیرکبیر هفته ای دو روز به دروازه گمرک تهران میرفت و کالاهایی که بازرگانان وارد کرده بودند از نزدیک مشاهده و معاینه میکرد و اگر آنها را بی مصرف دانسته ورودشان را صلاح نمیدانست وامر میکرد برگردانده شود.
در سفری که امیر کبیر به اتفاق ناصرالدین شاه به اصفهان کرد ، در قم به بازار رفت و وقتی که بلورها و چینی هایی که پیشه وران قم ساخته بودند مشاهده کرد ، قلیان خود را به آنها نشان داد و گفت آیا می توانید چنین شیشه هایی برای قلیان بسازید ؟ ما این را هر کدام سه تا چهار تومان از انگلیس وارد می کنیم .
چرا شما نظیر آنها را نمی سازید که پول ما به جیب خارجیها نرود .
بعد دستور داد که در مجلس او به جز بلور و چینی قم ، ظرفی به کار برده نشود .
با این دستور اعیان واشراف کشور از امیر تبعیت کرده و به جای ظروف خارجی از ظرفهای ساخت ایران استفاده کردند .
🌼@bshmk33
🌸🍃🌸🍃
🌸به حکمِ خدا و دادن و ندادنهای خدا، اعتراض نکنیم
قطعا اگر لطف و مهربانی خدا نباشه ما ضرر میکنیم🌸
لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنتُم مِّنَ الْخَاسِرِینَ. (بقره/۶۴)
اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود،
از زیانکاران بودید.
در داستان حضرت موسی و خضر، وقتی موسی به کشتن آن نوجوان توسط حضرت خضر اعتراض کرد
حضرت خضر فرمود:
وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً (کهف/۸۰)
و امّا آن نوجوان، پدر و مادرش هر دو مؤمن بودند. ترسيديم كه او آن دو را به كفر و طغيان وا دارد.
فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً (کهف/۸۱)
خواستيم كه پروردگارشان به جاى او(فرزندى) پاكتر و بهتر و با محبّتتر به آن دو بدهد.
گاهی به صلاحمون هست که بعضی از نعمت ها رو تو زندگیمون نداشته باشیم.
شاید اگر زیبایی داشتیم، مغرور میشدیم.
شاید اگر ثروت داشتیم، در راه حلال مصرف نمیکردیم.
و به خاطر هزاران شاید دیگه، خدا ما رو از بعضی از نعمت ها محرم کرده
خدایا شکر که به ما لطف داری
🌼@bshmk33
ملاقات با امام عصر
یکی از دانشمندان، آرزوی زیارت امام زمان را داشت. مدتها ریاضت کشید و کوشید ولی نشد. سپس به علوم غریبه و اسرار حروف رو آورد، اما نتیجه نگرفت.
روزی در یکی از این حالات معنوی به او گفته شد: «دیدن امام زمان برای تو ممکن نیست، مگر آنکه به فلان شهر بروی». او نیز رفت و در آنجا چلّه گرفت و به ریاضت مشغول شد. روزهای آخر بود که به او گفتند: «الان امام زمان، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمرد قفل سازی نشسته اند». سریعا به آنجا رفت. وقتی رسید دید امام زمان نشسته اند و با پیرمرد گرم گرفته اند و سخنان محبت آمیز میگویند. سلام کرد، حضرت پاسخ دادند و اشاره به سکوت کردند.
دید پیرزنی قد خمیده با عصا آمد و قفلی را داد و گفت: اگر ممکنه برای رضای خدا این قفل را از من سه شاهی بخرید که به سه شاهی پول محتاجم. پیرمرد قفل را دید سالم است و گفت: این قفل هشت شاهی ارزش دارد... من کلید این قفل را میسازم و ده شاهی، قیمتش خواهد بود! پیرزن گفت: نه، نیازی ندارم.
پیرمرد با سادگی گفت: تو مسلمانی، من هم مسلمانم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حقت را ضایع کنم؟ این قفل اکنون هشت شاهی ارزش دارد، من اگر بخواهم سود ببرم، به هفت شاهی میخرم، زیرا بیش از یک شاهی منفعت بردن، بی انصافیست. باز تکرار میکنم: قیمت واقعی آن هشت شاهی است، چون من کاسبم و باید سود ببرم، یک شاهی ارزانتر میخرم! پیرزن باورش نمیشد. پیرمرد هفت شاهی به او داد و قفل را خرید.
همین که پیرزن رفت، امام به من فرمودند: «این منظره را تماشا کردی؟! اینطور شوید تا ما به سراغ شما بیاییم. چله نشینی لازم نیست، به جِفر متوسل شدن سودی ندارد. عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید تا من بتوانم با شما همکاری کنم! از همه این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کرده ام، زیرا این مرد، دیندار است و خدا را می شناسد، این هم امتحانی که داد. از اول بازار... همه میخواستند که ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه شاهی نیز خریداری نکرد و این پیرمرد به هفت شاهی خرید. هفته ای بر او نمیگذرد، مگر آنکه من به سراغ او می آیم و از او دلجوئی و احوالپرسی میکنم.»
🌼@bshmk33
▓📩 #ڪــلامشهـــید
💞شهـید مصطفۍ چمــران:
خُدایا مَـرا بسوزان استخوان هایم
را #خُــــرد ڪُن خاڪـسترم را به
بـاد بِســـــــپار ولے..
لحـــظهاێ مرا از #خـود وا مسپار!
🌼@bshmk33
عهد 25 ساله نانوای محله نواب
هیچ سفره ای خالی از نان نمی ماند!
همه چیز از خالی شدن جیب یک سرباز در شهری غریب شروع شد. از رو انداختن او به یک نانوا در اوج گرسنگی و دست رد زدن نانوا به سینه او.
برخورد نامهربانانه آن نانوا و دلشکستگی سرباز جوان که از قضا در شهر و دیار خود نانوا بود باعث شد که او تصمیم مهمی برای آینده زندگی اش بگیرد.
«هاشم عباسی» همان سربازى است که این روزها در بزرگراه نواب، حوالی میدان جمهوری، مغازه نانوایی دارد.
او بر اساس عهدی که آن روزها با خود بست، در همهی 25 سال بعد از آن ماجرا، به نیازمندان و کارتن خواب ها نان رایگان داده است. او در تمام این مدت اجازه نداده که هیچ نیازمندی دست خالی از مغازه اش بیرون برود.
به راستی که، به آسانی می توان درس شرافت و غیرت و انسانیت را از همین حوالی آموخت. فقط کافیست چشم ها را باز کنیم و اطرافمان را بهتر نگاه کنیم.
🌼@bshmk33