eitaa logo
💥 قرارگاه بصیرتی شهید مهدی کوچک زاده
1.1هزار دنبال‌کننده
51.9هزار عکس
33.9هزار ویدیو
212 فایل
از ۹ آذر ۱۳۹۴ در فضای مجازی هستیم.. #ایتا #سروش_پلاس #هورسا #تلگرام #اینستاگرام #روبیکا جهت تبادل بین کانال ها : @Yacin7 کانال دوم ما در #ایتا ( قرارگاه ورزشی ) @Vshmk33 کانال سوم ما در #ایتا ( قرارگاه جوانه ها ) @Jshmk33
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔خداحافظ ای سیاهی و پرچم🏴 خداحافظ محرم و صفر خداحافظ روضه و نوحه و شور و دم خداحافظ شصت شب عزاداری و ماتم خداحافظ مقدس ترین لباس نوکرها خداحافظ پیراهن مشکی تو این دو ماه چه شب‌هائی رو گذروندیم شب‌های دهه اول روضه‌های مسلم، ورودیه، رقیه دوطفلان حضرت زینب، عبدالله ابن حسن قاسم ابن الحسن، علی اصغر، علی اکبر عباس، عصر عاشورا، گودال و ..... از عصر عاشورا به بعد فقط منتظر مزد نوکریمون، یه کربلا اربعین به امضای امام رضا علیه‌السلام بودیم و بی‌تاب رفتن یا نرفتن، جور شدن یا نشدن ویزا و بلیط و همسفر و ...... بعضی‌ها راهی شدن و بعضی‌ها هم جاموندن ان شاءالله سال بعد همه جامونده‌ها راهی بشن حالا لحظه‌های وداع با دو ماه سرتاسر عشق و شور و جنون و گریه‌ست لحظه‌های وداع با پیرهن مشکیامونه لحظه‌های وداع با کتیبه‌های محتشمه لحظه‌های وداع با علم و کتل و بیرق و.... یا امام رضا علیه‌السلام💚 سفره دو ماه عرض ارادت و نوکری و روضه و گریه برای آل الله داره با دستان مبارک شما و اسم مقدس شما جمع میشه از ما بپذیر اگه کم گذاشتیم اگه کوتاهی کردیم اگه زیاد اشک نریخیتم اگه باید و شاید عزاداری نکردیم نوکرت رو حلال کن ما حلقه به گوشان این خیمه و درگاهیم ما مزد عزاداری از فاطمه سلام الله علیها می‌خواهیم ➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـ♡ـدايا بعد از دو ماه عزاداری خالصانه برای سیدالشهداء علیه‌السلام و اهل بیتش و بر خاندان پیامبرت بر قامت امام عصر حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف لباس فرج و بر تن عزاداران لباس تقوا و ایمان کامل بپوشان و ما را از شیعیان راستین و از منتظران امام زمان عج قرار ده 🍃اَللّٰهُمَّ ؏َجِّلْ لِوَلیِّک الْفَرَج🍃 ➯@Bshmk33
↩️ تلنگـــ⚠️ــــر ↯ هر سال بعد از ماه محرم و صفر که می‌شد مرحوم علامه امینی خطاب به عزاداران سیدالشهداء علیه‌السلام می‌فرمودند: کبوتربازها وقتی یه کبوتر از بازار می‌خرند چند روزی بال و پرش رو می‌بندند روی پشت بام خونه بهش آب و دانه میدن بعد چند روز بال و پرش رو باز می‌کنند و پروازش میدن اگه اون کبوتر رفت و مجددأ برگشت و روی همون پشت بام نشست میگن هنر داره و رگه داره اما اگه برنگشت و رفت روی پشت بام کس دیگه‌ای نشست میگن بی‌هنر و بی‌رگ بود 📢 آهای مردم 📢 آهای جوان‌ها محرم و صفر گذشت و توی این دو ماه امام حسین علیه‌السلام ماهارو خرید، بال و پرمون رو بست پیش خودش نگهداشت در این دو ماه میهمان امام حسین علیه‌السلام بودیم و هر جا دعوتمون کردند به احترام امام حسین علیه‌السلام بود و در واقع از آب و نان امام حسین علیه‌السلام خوردیم حالا بعد از دو ماه بال و پرمون رو باز کرده که پرواز کنیم ⚠️نکنه که بی‌هنر و بی‌رگ باشیم بریم روی بام کس دیگه بشینیم نکنه نان و نمک بخوریم و نمکدون بشکنیم❗️ بیائید به امام حسین علیه‌السلام قول بدیم قول بدیم که تا ماه محرم سال دیگه فقط کبوتر امام حسین علیه‌السلام باشیم و فقط واسه اون پرواز کنیم و فقط روی پشت بام اون بشینیم ‌➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ربیع الاول ماه ولادت خورشید بی غروب عشق بی پایان جلوه صفات حسنای الهی سرچشمه رحمت و عطوفـت مظهر عشق و فداکاری مبااااااارک باد 🎉🎊فرا رسیدن ماه ربیع الاول بر پیشگاه صاحب الزمان عج و همه عشاق اهل بیت علیهم السلام پر برکت و گرامی باد🎊🎉 ➯@Bshmk33
💢↶ 💠🔹در چنین شبی در سال ۱۳ بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از مکه به قصد هجرت به سوى مدینه از شهر خارج شد و در غار ثور پنهان گردید و امیرالمؤمنین‌ علیه‌السلام براى اغفال دشمنان فداکارانه در بستر پیامبر خوابید ↩️ و آیه ۲۰۷ سوره بقره در منزلت ایشان نازل شد: 【وَ مِنَ الناس مَن یَشری نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ الله وَاللهُ رَئُوف بِالعِباد】 بعضى از مردم جان خود را در برابر خشنودى خدا می‌فروشند و خدا نسبت به بندگان مهربان است ✧✾════✾✰✾════✾✧ ⚠️ به فرموده علما و مراجع لازم است در پایان ماه صفر از انجام برخی خرافات بدون سند مانند کوبیدن درب مساجد و ... اجتناب شود❌ 💢↶ خرافات پایان ماه صفر ⇣ کوبیدن درب هفت مسجد تا قبل از اذان صبح و روشن کردن شمع! ⬅️ این خرافات سندیت و اعتباری دینی ندارند ‌➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید_مصطفی_محمدی_نیا نام پدر : محمدعلی تاریخ تولد : 1348/06/21 محل تولد : تهران سن : 19 سـال مذهب : اسلام شیعه تاریخ شهادت : 1367/04/22 محل شهادت : ابوغریب شغل : بسیجی دسته عملیاتی : بسیج  مـزار: بهشت زهرای تهران گـلزار شـهدا قـطعـه : 40 ردیف: 129 شماره: 7 ✍پدرش کارگر بود تا پایان سوم راهنمایی درس خواند. کم سن ترین شهید ابوقریب بود. از شدت تشنگی لب هایش خشک شده بود. با بدن مجروح و خونی داخل تنگه ذکر می گوید و با تیر خلاصی به شهادت میرسد. بدنش چندین روز زیر آفتاب داغ کم کم میسوزد و سیاه می شود. از روی عکس خواهرزاده اش بدنش شناسایی میشود. مدیونیم تا ابد اگر حتی لحظه ای بی تفاوت و با عافیت طلبی زندگی کنیم 🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و 🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🌸@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا شکرت🌱 ، هر روز ما را بی هیچ منتی سر خوان نعمتت میهمان می‌کنی چه شکر کنیم و چه فراموش.✨ خدایا شکرت که تو خدایی ات را می‌کنی حتی اگر من بندگی یادم برود 😊❤️ ➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 اینک منم! کسی که نهادش نژاده است بسیار حیله دیده ولی صاف و ساده است نیمش بلوط و نیم دگر سرو، سال‌هاست بس ریشه کرده‌است و بسی ایستاده است بی‌نان، خلل به مهرِ مدامش نمی‌رسد با دست بسته، شکر که رویش گشاده است در عصر سفلگان که به ناحق سواره‌اند دارد سری بلند که پایش پیاده است فرقی ندارد آنچه ندارد چه بود و چیست؟ وقتی به چنته آنچه که دارد، اراده است از درد و رنج، بار فراوان به دوش خویش برده‌ست و هیچ باج به دنیا نداده است از بندگی بری‌ست، مبادا گمان کنی غیر از خدا به پای کسی سر نهاده است @Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨روز مى‌شود، بى آنكه تو طلوع كرده باشى!!! و راستى مگر روز بدون آمدن خورشيد ممكن است؟! بيا و روزهايمان را روشن كن.. ♥️ 🕊 ➯@Bshmk33
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ 🌸اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ ➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕رمان 🔻قسمت سیزدهم ▫️عامر پوشیده در کت و شلوار مشکی دامادی و پیراهن سفید، چند قدم آن طرف‌تر با تلفن همراهش مشغول صحبت بود و شاید کسی از دوستانش برای تبریک تماس گرفته بود که صورتش هرلحظه از خنده شکفته‌تر می‌شد و سرانجام با هیجانی که به جانش افتاده بود، به سمت ما آمد. ▫️مادرم بالای سرم ایستاده و نورالهدی کنار من روی پله نشسته بود و عامر می‌خواست تنها با من صحبت کند که اشاره کرد نورالهدی برخیزد. ▪️هنوز نامحرم بودیم و فرهنگ سنتی خانواده‌ها اجازه نمی‌داد کنارم بنشیند که همان مقابل پله، روبرویم ایستاد و با چشمانی که از شادی برق می‌زد، مژده داد: «هدیه ازدواج‌مون قبل از عقد رسید!» ▫️و پیش از آنکه چیزی بپرسم، از خنده منفجر شد و با صدایی خفه فریاد کشید: «درخواستم برای دانشگاه میشیگان قبول شده!» ▪️مات و متحیر نگاهش می‌کردم و اصلاً نمی‌فهمیدم چه می‌گوید؛ فارغ‌التحصیل معماری بود و تا آن لحظه حتی یک کلمه از ادامه تحصیل در خارج از کشور حرفی نزده بود که به مِن‌مِن افتادم: «مگه... تو درخواست داده بودی؟... چرا به من چیزی نگفتی؟» ▫️صورت سبزه‌اش از شادی به کبودی می‌زد و نمی‌توانست هیجانش را کنترل کند؛ مدام دور خودش می‌چرخید و کلماتش از شادی می‌رقصید: «واسه اینکه باورم نمی‌شد قبول کنن! یعنی هنوزم باورم نمیشه! یعنی واقعاً می‌تونم برم آمریکا و دانشگاه میشیگان درسم رو ادامه بدم؟! یعنی خواب نمی‌بینم؟! یعنی واقعاً بیدارم؟» ▪️او از حرارت آنچه باورش نمی‌شد، تب کرده بود و قلب من مثل تکه‌ای یخ شده و سرما در تمام استخوانم‌هایم می‌خزید: «یعنی... یعنی می‌خوای بری؟» ▫️از اینهمه جنب و جوش و سر و صدا، توجه تمام اقوام به او جلب شده و من پلکی نمی‌زدم تا شاید حرف دیگری بزند و پاسخش، مسخره کردن من بود: «مثل اینکه نمی‌فهمی من چی میگم؟ مگه دیوونم که نرم؟ معلومه که میرم!» ▪️لباس عروس تنم بود و کنج صحن، منتظر خطبۀ عقدم بودم و نمی‌فهمیدم داماد این قصه چه می‌گوید که لب‌هایم به سختی تکان خوردند و از تمام حرف دلم، فقط دو کلمه بر زبانم جاری شد: «من چی؟» ▫️پیش از آنکه از اینهمه بی‌وفایی‌اش قالب تهی کنم، خندید و خواست پاسخم را بدهد که نورالهدی نزدیک‌مان آمد و با مهربانی خبر داد: «بلند شید! سید اومد.» ▪️بنا بود خطبۀ عقد توسط یکی از روحانیون سید آستان در همین اتاق کنج صحن خوانده شود و من هنوز منتظر پاسخ عامر بودم که خودش را کنار شانه‌هایم رساند و زیر گوشم نجوا کرد: «مگه میشه بدون تو برم؟» ▫️اقوام همگی وارد اتاق شده بودند، نورالهدی بی‌خبر از آنچه من از برادرش شنیده بودم، اصرار می‌کرد عجله کنیم و باید تکلیف این سفر همینجا مشخص می‌شد که مستقیم نگاهش کردم و مصمم پرسیدم: «اگه من نخوام بیام، چی؟» ▪️جریان زندگی در نگاهش متوقف شد و رنجیده‌تر از من بازخواستم کرد: «یعنی من همچین موقعیتی رو از دست بدم؟» ▫️تنها فرزند خانواده بودم که بعد از سال‌ها انتظار و یک دنیا نذر و نیاز و توسل، خداوند مرا به پدر و مادرم داده بود و می‌دانستم تا چه اندازه به حضورم وابسته هستند. ▪️دلبستگی خودم هم به خانواده و وطنم کمتر از آن‌ها نبود و نمی‌شد به این سادگی از همه چیزم بگذرم! ▫️حدود یک‌سال با عامر صحبت کرده بودم و در این مدت، حتی به اندازه یک کلمه به من اطلاعی نداده و حالا چند دقیقه مانده به عقد، خبر از سفری طولانی می‌داد و چطور می‌توانستم همراهش شوم؟ ▪️همان تماس تلفنی و خبر پذیرفته شدنش در دانشگاه میشیگان، سنگی بود که تمام آیینه‌های احساس و وابستگی‌مان را شکست و مراسم عقدمان به هم خورد. ▫️خانواده‌ها وساطت می‌کردند بلکه یکی از ما از خیر آنچه می‌خواهد بگذرد؛ اما نه او راضی می‌شد نه من! ▪️هر شب تماس می‌گرفت و ساعت‌ها صحبت می‌کرد؛ عاشقانه تمنا می‌کرد و ترجیع‌بند تمام غزل‌هایش یک جمله بود: «آمال! باور کن من یجوری دوستت دارم که هیچکس تو این دنیا نمی‌تونه کسی رو اینجوری دوست داشته باشه! باور کن من بدون تو نمی‌تونم!» ▫️یک ماه تا پروازش بیشتر نمانده بود، در دریای عشقش در حال غرق شدن بود و به هر چه واژه به دستش می‌رسید چنگ می‌زد تا مرا هم با خودش به آمریکا ببرد و اعتراف می‌کنم در به دست آوردن دل من، به شدت مهارت داشت. ▪️هر شب که تماس می‌گرفت، تیغ مخالفتم کُندتر می‌شد و شکستن قفل قلعه قلبم راحت‌تر تا تیر خلاصش را زد: «به جون خودت که از همه دنیا برام عزیزتره، اگه نیای نمیرم!» ▫️شاید بلف می‌زد تا تسلیمم کند و همین بلف، پای ماندنم را لرزانده بود؛ می‌ترسیدم دلبستگی‌ام به عزیزانم و اصرارم برای نرفتن، او را از پیشرفتی که شایستگی‌اش را دارد، محروم کند و همین عذاب وجدان قاتل مقاومتم شده بود تا یک شب که پیش از تماس او، خبری خانه خراب‌مان کرد... 📖 ادامه دارد... ➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 مانده تا شهادت آقا امام حسن عسکری (ع) و آغاز امامت و ولایت ، ، ( عج ا...تعالی فرجه الشریف ) 💥 مانده تا تولد ، ، ، حضرت ( صلی الله علیه و آله و سلم ) و فرزند گرامی شان رئیس مذهب جعفری ، آقا امام ( ع ) ➯@Bshmk33@Bshmk33