آخرین حرفی که صدام پای چوبۀ دار دربارۀ ایرانیان زد
موفق الربیعی، سیاستمدار و وزیر سابق امنیت ملی عراق، که در مراحل تحقیقات و بازجویی از صدام تا لحظۀ اعدام او حضور داشت در مصاحبه با شبکۀ عراقی «آسیا» تأکید کرد صدام توهم ایران هراسی داشته است.
الربیعی گفت: «وقتی که جلو در مرکزی که قرار بود حکم اعدام در آن اجرا شود صدام را تحویل گرفتم و به اتاق قاضی بردم تا لایحۀ اتهاماتش قرائت شود، صدام تکرار می کرد: مرگ بر ایران... مرگ بر ایرانی های مجوس».
الربیعی تأکید می کند که صدام هنرپیشۀ بسیار خوبی بود و تمام زندگی برایش به مثابۀ یک تئاتر بود که باید در آن نقش بازی می کرد. حتی در آخرین لحظات زندگی هم تظاهر به قوی بودن می کرد طوری که وقتی وارد اتاق اعدام شد و طناب دار را دید گفت: «دکتر، این برای مرد است»!
الربیعی می گوید که صدام تا آخرین لحظات خونسرد بود و قبل از مرگ با خدا راز و نیاز یا طلب مغفرت نکرد؛ چون گفته می شود که او اساسا به عالم غیب ایمان نداشت. حتی در لحظات مرگ شهادتین را فراموش کرده بود و ما به یادش آوردیم که بگوید، که البته آن را فقط تا نیمه گفت. او نتوانست جمله اش را کامل کند؛ زیرا زیر پایش خالی شد.
وی می گوید صدام در جواب این سوال که چرا با جنگ و خون ریزی مانع پیشرفت کشور شده گفت: «من می خواستم اما ایران نگذاشت»!
الربیعی می گوید صدام از اسم ایران هم هراس داشت و حتی اگر دو تا ماهی در تنگ آب به جان یکدیگر می افتادند آن را به ایران مربوط می کرد. او معتقد بود ایرانی ها مجوس و آتش پرست هستند و لحظات قبل از اعدام هم چون می دانست که تصاویر ضبط شده و بعدا برای مردم پخش خواهد شد دائما شعار «مرگ بر ایران» و «مرگ بر ایرانیان مجوس» را سر می داد.
این سیاستمدار عراقی خاطرنشان کرد که روز اعدام صدام، بیشتر مسئولان داخلی و خارجی از بغداد خارج شدند تا در مسئولیت مرگ او شریک نباشند و فقط نوری المالکی مانده بود که ما هم بعد از اجرای اعدام، جسد صدام را با بالگرد به منطقۀ سبز بردیم تا به رؤیت او برسد و بعد هم برای دفن به استان صلاح الدین منتقل شد.
نکته قابل توجه این جاست که الربیعی می گوید: «تا قبل از اعدام صدام ما تحت فشار زیادی بودیم، هم از جانب حکومت های منطقه و هم طرف های بین المللی. حتی نهادهای مختلف دولت آمریکا در این رابطه دو نظر متفاوت داشتند و حاکمان کشورهای حوزۀ خلیج فارس هم اصرار داشتند این کار صورت نگیرد؛ چون معتقد بودند با این کار مردم منطقه نسبت به حکام خود جسور خواهند شد»
منبع: پایگاه خبری العالم
🌼@bshmk33
۲ آبان ۱۳۹۹
شکار گرگ
در میان برخی از اسکیمو ها روش متفاوتی برای شکار گرگ وجود دارد، آنها لبه چاقو را تیز کرده و به خون آغشته می کنند.
سپس چاقو را در میان برف ها قرار داده و در کمین می نشینند! گرگ با بو کشیدن خون به سمت چاقو امده و خون روى چاقو را میمکد.
به دلیل سرمای شدید هوا زبان گرگ بی حس شده و انقدر چاقو را میمکد تا زبانش بریده شده و ندانسته خون خود را تا سر حد مرگ می خورد!
حالا حکایت مردم ماست
زمانی که بعضی از مردم به خیال گران تر شدن ملک و ماشین و دارایی خوشحال میشوند
اما غافل از اینکه دارند خون خود را میمکند تا انجا که همان دارایی را باید بفروشند تا از گرسنگی نمیرند
🌼@bshmk33
۲ آبان ۱۳۹۹
“حسینقلی خان صدرالسلطنه” معروف به #حاجى_واشنگتن، نخستین سفیر ایران در آمریکا به علت آبروریزی ناشی از ذبح گوسفند در بالکن هتلی در شهر نیویورک در روز عید قربان، به تهران احضار شد.
ناصرالدین شاه خطاب به او گفت: "ما را نزد جوانترین دولت دنیا بیآبرو کردی، و ملت چندین هزار ساله ما را سخره عالمیان کردی، خداوند از تو نگذرد."
🌼@bshmk33
۲ آبان ۱۳۹۹
گرانی گوشت
در کتاب مظفرنامه چنین حکایت شده که در ایران گوشت از قرار هر کیلو دو ریال بوده ،روزی قصابی های تهران سر از خود گوشت را یک ریال گران کردند. مردم چون چنین دیدند عصبانی شدند و به خیابان ها ریخته و بر علیه قصاب ها شعار دادند!
این خبر به گوش مظفرشاه رسید و اعضاء دولت برای آرام کردن مردم از او کمک خواستند! سلطان صاحب قران فکری کرد و گفت: بروید و به قصاب ها بگویید گوشت را دو ریال گران تر از آنچه خود گران کرده اند به مردم بفروشند! یعنی هر کیلو گوشت شد از قراری پنج ریال! مردم چون دیدند قیمت گوشت بالاتر رفته این بار به خیابانها ریخته و این بار مغازه ها را به آتش کشیدند. هیئت دولت نزد قبله عالم رفتند و به عرض همایونی رساندند که تدبیر شاه شاهان کارساز نشد و مردم این کردند و آن نمودند! این دفعه مظفرالدین شاه گفت: حالا بروید و یک ریال گوشت را ارزانتر کنید! یعنی هر کیلو گوشت شد چهار ریال! و مردم هم پس از آن چون دیدند گوشت یک ریال ارزانتر شده برای سلامتی شاه دست به دعا شدند و در خیابان ها نماز شکرانه خواندند!عجب حکایتیست...
حکایت این روز های ماست...
🌼@bshmk33
۲ آبان ۱۳۹۹
دو زاریش افتاد !
کیوسکهای زردرنگ تلفن عمومی در کنار بوق آزادی که داشتند برای تعدادی از شهروندان اشتغالآفرینی هم میکرد. اطراف این اتاقکها مردانی نشسته بودند که سکههای دو ریالی و پنج ریالی میفروختند و یک لقمه نان حلال به خانههایشان میبردند. آنها سکهها را به چند برابر قیمت میفروختند و مردمی که دربهدر دنبال سکه میگشتند با رضایت کامل محصولشان را خریداری میکردند.
لحظهای که سکه دو ریالی داخل صندوق تلفن میافتاد و صدای بوق آزاد به گوش میرسید لبخند رضایت بر لبان فرد داخل کیوسک نقش میبست. اصطلاح «دوزاریش افتاد» در آن زمان خیلی کاربرد داشت. افتادن دوزاری به معنای فهمیدن و ارتباط برقرار کردن بود. ضربالمثل «طرف دوزاریش کجه» هم دقیقا به معنای کندذهن بودن فرد به کار میرفت. یادمان باشد خیلی وقتها دوزاری دستگاه نمیافتاد و دست ما از بوق آزاد تلفن کوتاه میماند. در عوض تلفنهای عمومی مهربان و بخشنده بود و وقتی تماس را برقرار نمیکرد سکه انداختهشده را پس میداد. بعضی وقتها هم سخاوت را به حد اعلا میرساند و سکه نفرات قبلی را هم میریخت پایین! این تلفنها با مشت و لگد رابطه خوبی نداشت. ریزش سکهها معمولا پس از آن اتفاق میافتاد که چند مشت جانانه نثار بدنه تلفن میکردی. بعضی از خرده کلاهبرداران هم سکهها را سوراخ میکردند و نخی را به آن میبستند. پس از آن که تماسشان تمام میشد نخ را میکشیدند و لذت یک تماس رایگان را تجربه میکردند.
🌼@bshmk33
۲ آبان ۱۳۹۹
اردوغان و همسرش
اردوغان و همسرش امینه هنگام افتتاح یک مرکز بزرگ تجاری وارد بخشفروش گوشت آن مرکز میشونداردوغان که بخش مذکور را بسیار تمیز و مرتب دیده بود؛ با محافظین خود به سمت غرفه قصابی رفته، شروع به صحبت با قصاب می کند.
رئیس جمهور: گوشت های گاو و گوسفند بد نیستند، کارها چطور پیش میره؟
قصاب: در مجموع خوب بود، اما امروز حتی یک کیلو هم نتونستم، بفروشم!
-چرا؟
قصاب: چون شما از اینجا بازدید داشتید، از ورود مشتری به بازار ممانعت به عمل آمد.
-در آن صورت من می خرم! ۴ کیلو گوشت میتونی به من بدهی!
قصاب: نه، نمیتونم، بفروشم!
رئیس جمهور: برای چی نمی فروشی؟!
قصاب: گفتند؛ شما می آئید، تمام چاقوهای ما را جمع کردند!
رئیس جمهور: چاقو هم نباشه؛ می شه، این تکه گوشت رو به من بده!
قصاب: باز هم نمی تونم، بفروشم!
رئیس جمهور: دوباره چی شد؟ چرا نمی فروشی؟!
قصاب: چون که من قصاب نیستم! یک سرباز وظیفه از بخش امنیت، پلیس امنیت! هستم
رئیس جمهور با عصبانیت می گوید: برو فرمانده ات رو صدا کن!
قصاب: اونه ها اونجاست، تو غرفه ماهی فروشی داره ماهی می فروشه
حکومت بسته ظاهری آراسته، درونی تهوع آور
🌼@bshmk33
۲ آبان ۱۳۹۹
۲ آبان ۱۳۹۹
داداشم وقتی بورس تو کانال ۲میلیون و ۲۰۰ بود میگفت پول بده میخوام وارد بورس بشم. که الان اینطور شده :)))
دیشب هم الاو بلا که پول بده دلار و یورو بخرم. :))))
برنامه خرید طلا و پراید رو هم باید بذارم تو برنامهش.
》میلاد نامبارک《
🌼@bshmk33
۲ آبان ۱۳۹۹
۲ آبان ۱۳۹۹
دلار از ۱۳ هزار تومان رسید به ۳۲ هزار تومان ،حالا اومده رسیده به ۲۹ تومان و همه خوشحال از اینکه دلار ارزان شد.
بقول فرخزاد و این تکرار تکرار است.
🌼@bshmk33
۲ آبان ۱۳۹۹
اجرای چالش لخت کردن
توسط حسن اقا روحانی
روی 80 میلیون ایرانی
🌼@bshmk33
۲ آبان ۱۳۹۹
راننده یکی از وزراء تعریف میکرد
روزی داشتیم با وزیر میرفتیم ...
وزیر بمن گفت : راست میگن اوضاع مملکت خرابه
گفتم : چطور جناب وزیر ؟
ایشان با لحن متفکرانه ای گفت :
وقتی تعمیرگاه ماشین بادمجان هم بفروشه دیگه فاتحه مملکت خوندس ...
خیلی به خودم فشار آوردم بفهمم که چی گفته
طاقت نیاوردم گفتم : از کجا فهمیدید قربان؟ ایشان با انگشت مبارکشان مغازه کنار جاده را نشان داد ...
روی درب تعمیرگاه نوشته شده بود .....
*بادِ مجانی موجود است*
تازه فهمیدم دکترای جعلی چه به روز مملکت آورده
🌼@bshmk33
۲ آبان ۱۳۹۹