فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺مقطعی زیبا از استاد
🔶حمید شاکرنژاد
🎆سوره بقره آیه ۱۵۳
♦️اجرا در شهرستان شوشتر_خوزستان
https://Eitaa.com/bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺فرازی زیبا از
🔶استاد احمد محمد عامر
🔻سوره فصلت آیه ۱۱
https://Eitaa.com/bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺فرازی از سوره شمس
🔶استاد محمود شحات انور
🌠کیپ تاون
https://Eitaa.com/bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺مقطعی زیبا از استاد
🔶سید متولی عبدالعال
♦️سوره حمد
🎆اجرا در لبنان
https://Eitaa.com/bshmk33
🌸🍃
🦋مانده دو روز دگر آید به پایان انتظار
🦋در غدیرخم بگویم این سخن باافتخار
🦋لافتی الا #علی لاسیف الا ذوالفقار
🦋لاولی الا #علی و آل او در روزگار
✨یا علی✨
https://Eitaa.com/bshmk33
🍃فرازی از خطبه #غدیر
هشدار که هرگز بجز این برادرم (علی "ع" ) کسی نباید امیرالمؤمنین خوانده شود. هشدار که پس از من امارت مومنان برای کسی جز او روا نباشد.
🎊 ۲ روز تا غدیر
https://Eitaa.com/bshmk33
#حدیث 🍃
🖤امام صادق علیه السلام:
خلاد بن صفار میگوید: از امام صادق(ع) سؤال شد: آیا قائم به دنیا آمده است؟ حضرت فرمود: «لا وَ لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَیامَ حَیاتِی»؛ (خیر! اگر دوران او را درک می کردم، همهی زندگی ام را در خدمت به او می گذراندم)
📚کتاب الغیبة، ص ۲۴۵.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
https://Eitaa.com/bshmk33
کاش می شد
سینه ام را
پر کنم از عشق تو ♥️
آنقدر لبریز
که از لب های من
نام تو تنها شود جاری
فقط
یابن الحسن... ♥️
✨روزت بخیر اماممهربانم✨
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
https://Eitaa.com/bshmk33
『💚͜͡🌹』
#سلام_امام_زمانم♥️
سلامتی؛
ارمغانِ سلام است!
و تـــو؛ جلوهی تمام و کمالِ سلام!
سَلامِ بر سلام؛
نورٌ علیٰ نور است
برای آنان که به تلالؤ
پسِ پردهات نیز، دلگرمند...
#سلام بر تـــو
حضرت صاحب دلم؛
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
https://Eitaa.com/bshmk33
🔴 ناپدید شدن جوانان شیعه بر پشت بامها در سال ظهور...
💚 آقا امام صادق علیهالسلام فرمودند:
«هنگام ظهور حضرت مهدی عجلالله فرجه، جوانان شیعه در حالی که روی پشتبام خانههایشان در خواب به سر میبرند در یک شب بدون قرار قبلی به صاحبشان میرسند، پس صبح در مکه خواهند بود» (و به زیارت امام و رهبر خویش نایل میشوند و در خدمت آن حضرت قرار میگیرند.)
عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ اَلْبَطَائِنِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بَيْنَا شَبَابُ اَلشِّيعَةِ عَلَى ظُهُورِ سُطُوحِهِمْ نِيَامٌ إِذَا تَوَافَوْا إِلَى صَاحِبِهِمْ فِي لَيْلَةٍ وَاحِدَةٍ عَلَى غَيْرِ مِيعَادٍ فَيُصْبِحُونَ بِمَكَّةَ.
📗بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۳۷۰
📗الغيبة (للنعمانی)، ج۱، ص ۳۱۶
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
https://Eitaa.com/bshmk33
🍃💐°🍃💐°🍃💐°🍃💐°
°💐🍃💐
🍃💐
💐°
【 تـوسـل روز #شنبـه 】
✨بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ✨
🌸🍃یا اَبَاالقاسِـم یا رَسـوُلَ اللهِ
یا اِمـامَ الرَّحمَـةِ یا سَیِّـدَنا وَ مَـولانا
اِنّـا تَوَجَّهنـا وَاستَشفَعنـا
وَ تَوَسَّلنـا بِکَ اِلیَ اللهِ
وَ قَدَّمنـاکَ بَیـنَ یَـدَی حاجاتِنـا
یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله
💐
🍃💐
°💐🍃💐
🍃💐°🍃💐°🍃💐°🍃💐°
https://Eitaa.com/bshmk33
روزی، اتوبوس خلوتی در حال حرکت بود. پیرمردی با دستهگلی زیبا روی یکی از صندلیها نشسته بود. مقابل او دخترکی جوان قرار داشت که بی نهایت شیفتهی زیبایی و شکوه دستهگل شده بود و لحظهای از آن چشم برنمیداشت. زمان پیاده شدن پیرمرد فرارسید. قبل از توقف اتوبوس در ایستگاه، پیرمرد از جا برخواست، به سوی دخترک رفت و دستهگل را به او داد و گفت: «متوجه شدم که تو عاشق این گلها شدهای. آنها را برای همسرم خریده بودم و اکنون مطمئنم که او از این که آنها را به تو بدهم، خوشحالتر خواهد شد.» دخترک با خوشحالی دستهگل را پذیرفت و با چشمانش پیرمرد را که از اتوبوس پایین میرفت، بدرقه کرد و با تعجب دید که پیرمرد به سوی دروازهی آرامگاه خصوصی آن سوی خیابان رفت و کنار در ورودی نشست.
#نوشته_پائولو_کوئلیو
https://Eitaa.com/bshmk33
معلّم از دانشآموز سوالی کرد امّا او نتوانست جواب دهد، همه او را تمسخر کردند. معلّم متوجّه شد که او اعتماد به نفس پایینی دارد. زنگ آخر وقتی همه رفتند معلّم، او را صدا زد و به او برگهای داد که بیت شعری روی آن بود و از او خواست آن بیت شعر را حفظ کرده و با هیچکس در این مورد صحبت نکند. روز بعد، معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن را پاک کرد و از بچّهها خواست هر کس توانسته شعر را سریع حفظ کند، دستش را بالا ببرد. تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز بود. بچّهها از این که او توانسته در فرصت کم شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند. معلّم خواست برای او دست بزنند. معلّم هر روز این کار را تکرار میکرد و از بچّهها میخواست تشویقش کنند. دیگر کسی او را مسخره نمیکرد و دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره او را "خِنگ" مینامیدند، نیست و تمام تلاش خود را میکرد که همیشه احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن را حفظ کند.
آن سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاسهای بالاتر رفت. وارد دانشگاه شد. مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی گرفت و اکنون پدر پیوند کبد جهان است.
📚کتاب زندگانی دکتر ملک حسینی
https://Eitaa.com/bshmk33
🔴 روزی عقربی یکی از دوستان امیرالمومنین عليه السلام را نیش زد ، و سریعا نزد امیرالمومنین عليه السلام آمد...
حضرت به او فرمود:
«بر اثر این نیش نمی میری برو»
او رفت و پس از مدتی آمد و عرض کرد : یاامیرالمومنین بر اثر آن نیش عقرب دوماه زجر کشیدم
حضرت به او فرمود:
«میدانی آن عقرب چرا تو را نیش زد؟ »
عرض کرد: خیر
حضرت فرمودند :
«چون یک بار در حضور تو سلمان را به خاطر دوستی ما مسخره کردند و تو هیچ نگفتی و از سلمان دفاع نکردی این نیش عقرب بخاطر آن است.»
نیش و کنایه زدن به محبین و موالیان حضرات معصومین(علیهم السلام) اینقدر مهم و حساس است.دفاع نکردن از سلمان این عقوبت را داشت
📚مستدرک الوسایل جلد 12 صفحه 336
https://Eitaa.com/bshmk33
⚠️ #تلنگر
یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی آرایش کنار آینه,مانتو تنگه و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد و راهی خیابونای شهر شد.
همینطوری که داشت راه میرفت وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد :
❌خواهرم حجابت !!
خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن !!.
نگاه کرد، دید یه جوون ریشوئه از همون ها که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده.
به دوستش گفت من باید حال اینو بگیرم وگرنه شب خوابم نمیبره مرتیکه سرتاپاش یه قرون نمی ارزه، اون وقت اومده میگه چکار بکنید و چکار نکنید.
تصمیم گرفت مسیرش رو به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه که دلش خنک بشه وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با این ریشای مسخره ات ، بعدم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن..
پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد و زیر لب گفت :
خدایا این کم رو از من قبول کن !!
شبش که رفت خونه به خودش افتخار میکرد گوشی رو برداشت و قضیه رو با آب و تاب برای دوستاش تعریف میکرد.
فردای اون روز دوباره آینه وآرایش و بعد که آماده شد به دوستاش زنگ زد و قرار پارک رو گذاشت.
توی پارک دوباره قضیه دیروز رو برای دوستاش تعریف می کرد و بلند بلند میخندیدند شب وقتی که داشت از پارک برمیگشت یه ماشین کنار پاش ترمز زد : خانمی برسونیمت؟
لبخند زد و گفت برو عمه تو برسون بعد با دوستش زدن زیر خنده ، پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و بعد یک باره حمله کرد به سمت دختر و اون رو به زور سمت ماشین کشید.
دختر که شوکه شده بود شروع کرد به داد و فریاد
اما کسی جلو نمیومد ، اینبار با صدای بلند التماس کرد
اما همه تماشاچی بودن ، هیچ کدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک مینداختن و زیباییشو ستایش میکردن، حاضر نبودن جونشون رو به خطر بندازن
دیگه داشت نا امید میشد که دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه :
آهای ولش کن بی غیرت !!
مگه خودت ناموس نداری ؟؟
وقتی بهشون رسید، سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو ، و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد !!
دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش میلرزید یک دفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید یه جوون ریشو از همونا که پیرهن رو روی شلوار میندازن از همونا که به نظرش افراطی بودن
افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خونه
ناخودآگاه یاد دیروز افتاد ، اون شب برای دوستاش اس ام اس فرستاد :
وقتی خواستن به زور سوارش کنند ، همون کسی از جونش گذشت که توی خیابون بهش گفت : خواهرم حجابت !!
همون ریشوی افراطی و تندرو همون پسری که همش بهش میخندید..
اما الان به نظرش یه پسر ریشو و تندرو نبود ، بلکه یه مرد شجاع و با ایمان بود💪 دیگه از نظرش اون پسر افراطی نبود ، بلکه باغیرت بود✌️
🌹 این جوون ریشو کسی نیست جز شهید امر به معروف و نهی ازمنکر #علی_خلیلی🌹
https://Eitaa.com/bshmk33