✅از #شهید_نواب پرسیدن: چرا آرام نمی نشینی؟
ببین آیت الله بروجردی ساکت است...
نواب گفت: آقای بروجردی سرهنگ است؛ من سربازم. سرباز اگر کوتاهی کند، سرهنگ مجبور میشود بیاید وسط!!
🔴هر بار که #امام_خامنه_ای دارد میاید وسط، یعنی ما سربازها کم گذاشته ایم...😞😞😞
سالِ ۷۸
گفته بودی اگر عکسِ مرا پاره کردن عیبی نداره ...💔
سالِ ۸۸
گفتی جانِ ناقابلی دارم...😭
این جمعه چه روضه ای برایِ ما داری ؟
#رهبرِمن...
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
🔸شهید مهدی زین الدین :
🌹هر گاه شب جمعه #شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد میکنند.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب جمعه است هوایت نکنم می میرم
خاطره ای شنیدنی از زیارت شب جمعه کربلا از راه دور.
اشکتون جاری شد شهدا رو یاد کنید
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔺یکی میره هلند ومیگه؛ من در ایران سرکوب شدم
یکی از هلند میاد ایران ومیگه؛ ایران رو در این عصر "کشتی نوح" میدونم که هرکس سوارش بشه نجات پیدا میکنه/ #حجاب #دکتر_بحری
#علیزاده
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت سوّم:
تمام تجهیزاتم برای جنگیدن
گردان به سمت خرمشهر حرکت می کرد و همه ی نیروا مسلح شده و تجهیزات لازم رو گرفته بودند. یه کلاش با ۵ خشاب و دو نارنجک و یک کوله پشتی و مقداری جیره جنگی و یه دونه سربند خوشگل. آها یه قمقمه آبم بود. ولی من از همه اینا بی نصیب بودم و هر چه گفتم پس اسلحه من چه می شه، می گفتند حاج آقا دیر شده و کار تسلیح تموم شده و همه مسئولین تدارکات و تسلیحات آماده حرکتند و بعضی قبلاً رفتن منطقه. اگر میخوای همینجوری همراه گردان حرکت کن یا بمون و با گردانای بعدی اعزام شو. گفتم نه میام، ان شاء الله تو منطقه خودم سلاح و مهمات پیدا می کنم.
نیروای گردان همه با سلاح و مهمات و تجهیزات سوار شدند و روحانی گردان که من بودم با یک جفت پوتین یه جفت گوشو یه عمامه راه افتادم. بی انصافی نشه سربند رو بهم دادند که بستم رو عمامه.خب چکار باید می کردم مثل حسنی مدرسه م دیر شده بود. حالا هنوز فرصت بود و با دشمن درگیر نشده بودیم. اصلا به شما چه؟ خودم یجوری درستش می کنم. بعضی از بچه ها سر بسرم میذاشتند و با شوخی می گفتند حاج آقا پس اسلحَت کو؟ نکنه میخوای دشمن رو با وِرد و دعا نابود کنی؟ بسیجی اند دیگه ! از خوش مزگی بچه ها لذت می بردم و گاهی هم احساس شرم می کردم که چرا اینقدر دیر خودمو به جمع این عزیزا رسوندم.!
به هر حال روز ۲۸ دیماه ۶۵ سوار شدیم و به خرمشهر رسیدیم و تو ساختمونی که برای توجیه و آشنایی ما با عملیات آماده کرده بودند ، مستقر شدیم. بچه ها سر از پا نمی شناختن و هر کدوم بنحوی آمادگی خودشون رو برای مقابله با دشمن و رزم بی امان با خصم نشون می دادند. چهره ها بشاش انگار دارن میرن عروسی. دعا ؛ قرآن ؛ شوخی و مسخره بازی ، همه جورش بود. عجب حال و هوایی بود و چه روزگار خوشی!
یکی دو روزی که خرمشهر بودیم فرماندهان و مسئولین طرح و عملیات ،کالک ها و نقشه های عملیات رو برامون تشریح کردند و اجمالا با منطقه عملیاتی و وظیفه خودمون تو عملیات آشنا شدیم. بعد از توجیهات و تهیه مقدمات لازمه، سوار تعدادی لندکروز عازم منطقه عملیاتی شلمچه شدیم. کم کم صدای انفجار و رگبار مسلسل و توپ و خمپاره ها به گوش می رسید. حسابی بساط سور و سات برقرار بود.
🔸 رحمن سلطانی
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
°•|🌿🌹
#دلنوشته
مـا را آفریدهاند براےِ
رفتن در مسیر سخت
خالص شـــــوی
منقطع شـــــوی
#شهیـد خواهے شد...
این راه ...
و این تـــو ...
#راه_تو_را_میخواند
#اَللّهُمَّارْزُقْناتَوْفِیقَالشَّهادَةِفِیسَبِیلِک
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
💚 #سلام_آقای_من💚
💝 #سلام_پدر_مهربانم💝
گفتم کہ خدایا مرا مرادی بفرست
طوفان زده ام راه نجـاتی بفرست
فرمود که با زمزمہ #یا_مهدی
نذر گل نرگس صـلواتی بفرست
🍃🌼اللهم صل علی محمد
و آل محمد و عجل الفرجهم🌼🍃
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#من_بلد_نیستم ریاست را
بس کنید این همه شماتت را
صبح جمعه خبر شنیدم که
به کفم داده اید دولت را
عشق من کلبه عمو سام است
جان دهم لحظه زیارت را
من فقط وعده را بلد هستم
اکبرم داده این مهارت را!
عادتم بوده لاف ها بزنم
نکنم ترک هرگز عادت را
صنعتم واردات جاسوس است
شده ام خبره این تجارت را
رونق اقتصاد داخل، هووی!
من بلد نیستم راهت را
سایه جنگ گرچه شکل من است
رد کنم کلا این شباهت را
می زنم هرکه انتقادی داشت
حظ کنید این همه جسارت را
روی یو اس کراش دارم من
بند او کرده ام سیاست را
قافیه هرچه بود بی خود بود
هرکه غیر از خودم خر است. تمام!
✍ زهرا آراستهنیا
#من_بلد_نیستم
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هم خوانی حماسی وزببا
در محضر رهبر انقلاب
صهبا صهبا مست و حیران
حتما ببینید
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت چهارم:
بسیجی عاشق چتر منور
لابد خیلی وقتا شنیدید بسیجیا عاشق چتر منور بودند. کی این حرفارو بهتون گفته؟ بُهتونه بابا. میگن هر وقت دشمن منور مینداخت بچه ها دنبالش می دویدند و بعنوان یادگاری و سوغات جبهه تو ایام مرخصی به خونواده هاشون هدیه می دادند. حالا ولش کن اصلا به من چی! هنوز بدون سلاح و مهمّات بودم و هر آن احتمال داشت ما رو برای عملیات حرکت بدن. نوبرش بود که با دست خالی میرفتیم با کماندوهای گارد ریاست جمهوری میجنگیدیم.
خلاصه یه شب برای پیدا کردن اسلحه و مهمات از سنگر زدم بیرون و گشتی تو مقر زدم. چشمم به چند تا تانک غنیمتی خورد که تو محوطه بودند. قبلا هم سابقه داشت یه همچین جاهایی اسلحه و مهمات پیدا کنم. باید شانسمو امتحان میکردم. از یکی از تانکا رفتم بالا و از دریچه پریدم پایین. داخل تاریک بود و چیزی پیدا نبود. به زحمت و مثل کورا همه جا رو با دستم وارسی کردم تا اینکه دستم به یه اسحله خورد، آره یه کلاش بود ورش داشتمو اومدم بیرون.
تو مقر هم فشنگ و نارنجک زیاد بود. مقداری فشنگ و نارنجک و وسایل مربوطه رو جور کردم. حالا دیگه روحانی گردان مسلح شده بود. همه برید کنار. دیگه باکم از ماهر عبدالرشید و عدنان خیرالله نبود. مدیونی اگه فک می کنی پیاز داغشو زیاد می کنم. دشمن بی هدف چند تا منور انداخت. یکیشون چشمک زنان داشت نزدیکیای من میومد پایین. اولش بیخیال شدم و راهمو کشیدم و رفتم ولی یه چیزی منو وسوسه می کرد. داشت نزدیک و نزدیکتر می شد. انگار می گفت حاجی بیا من اینجام. بی اراده دنبالش راه افتادم. من می رفتم و اونم عشوه می کرد و سوار بر باد سلانه سلانه هی دور میشد. لامصب وایسا دیگه. تا آخرش پنجا متری تلپی افتاد زمین و گرفتمش. کجا داشتی درمی رفتی با معرفت؟
حالا جدا کردن چتر از قسمت فلزیش کار حضرت فیل بود. نه سرنیزه و نه انبر دستی. با چه زحمتی تونستم جداش کنم که نگو. نوک انگشتام سوخت. حالا دیگه با دست کاملا پر ، شاد و شنگول انگار یه تانکو غنیمت گرفته بودم راه افتادم سمت سنگرم .خب حالا کدوم سنگر بود؟ کجا بود. کدوماشون بود. برقام که همشون خاموشن. کدوم برق اونم نزدیک خط ؟ همون چراغای دستی تو سنگرا منظورمه دیگه. ای داد بیداد .اما سنگرها همه شبیه همند.از کی بپرسم همه خوابن. فقط حاج آقا خیر سرش رفته بود تهجد و شب زنده داری ! تازه اگه کسی منو می دید نمی گفت حاجی این نیمه شب داری چکار می کنی؟
هر سنگری که سرک می کشیدم، بچه های گروهان ما نبود.خجالتم می کشیدم بپرسم. با خودم گفتم بکش این سزای نافرمانی و راه افتادن دنبال یه چتر منوره. ناسلامتی تو روحانی گردان هستی و باید به دیگران یاد بدی نه اینکه مثل بچه ها نصفه شب دنبال یک چتر بدوی اگر شهید یا زخمی می شدی، اون وقت تکلیفت چه بود؟ لابد منتظر بودی چهل تا حوری با هم بیان و تا دم در بهشت تمشیتت بکنن. واقعا هم از یه روحانی که تبلیغ و عمامه را بهانه قرار داده تا به عملیات برسه بیشتر از اینم انتظار نمی رفت، با خودم می گفتم علامه دهرم بشی، بسیجی هستی و عاشق چتر منور!
بالاخره با هر زحمتی بود سنگرمو پیدا کردم و با اسلحه ایی که تو دستم داشتم و چتر منور، وارد سنگر شدم. بچه ها بعضی خواب بودند و بعضیم بیدار و به سرنوشت خودشونو و عملیات فِک می کردند. حالا اون طفلکیا لابد پیش خودشون می گفتند عجب حاج آقایی عابد و زاهدی داریم. رفته بیرون رو خاکا نماز شبشو خونده که ریا نشه. آخه کی فک می کرد من در تعقیب و گریز چتر رؤیایی ام بودم. رفتم یواشکی خوابیدم و انگشتامو که سوخته بود رو فوت میکردم.
روایت اسرای مفقود الاثر
رحمان سلطانی
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆