فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
.
دختری که به شهدا میخندید؟!
درسفربه جنوب محجبه شد!
.
.
#شهیدان_زنده_اند🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔺دفاع ابدی از نظریه نظام انقلابی
🔹انقلاب اسلامی همچون پدیدهای زنده و بااراده، همواره دارای انعطاف و آمادهی تصحیح خطاهای خویش است، امّا تجدیدنظرپذیر و اهل انفعال نیست. به نقدها حسّاسیّت مثبت نشان میدهد و آن را نعمت خدا و هشدار به صاحبان حرفهای بیعمل میشمارد، امّا به هیچ بهانهای از ارزشهایش که بحمدالله با ایمان دینی مردم آمیخته است، فاصله نمیگیرد. انقلاب اسلامی پس از نظامسازی، به رکود و خموشی دچار نشده و نمیشود و میان جوشش انقلابی و نظم سیاسی و اجتماعی تضاد و ناسازگاری نمیبیند، بلکه از نظریّهی نظام انقلابی تا ابد دفاع میکند. «بیانیه گام دوم»
#کلام_رهبری
📍 ﺃﻟﻠَّﻪُ ﻳَﺘَﻮَﻓَّﻲ ﺍﻟْﺄَﻧﻔُﺲَ ﺣِﻴﻦَ ﻣَﻮْﺗِﻬَﺎ ﻭَﺍﻟَّﺘِﻲ ﻟَﻢْ ﺗَﻤُﺖْ ﻓِﻲ ﻣَﻨَﺎﻣِﻬَﺎ ﻓَﻴُﻤْﺴِﻚُ ﺍﻟَّﺘِﻲ ﻗَﻀَﻲ ﻋَﻠَﻴْﻬَﺎ ﺍﻟْﻤَﻮْﺕَ ﻭَﻳُﺮْﺳِﻞُ ﺍﻟْﺄُﺧْﺮَﻱ ﺇِﻟَﻲ ﺃَﺟَﻞٍ ﻣُّﺴَﻤّﻲً ﺇِﻥَّ ﻓِﻲ ﺫَﻟِﻚَ ﻟَﺂﻳَﺎﺕٍ ﻟِّﻘَﻮْمٍ ﻳَﺘَﻔَﻜَّﺮُﻭﻥَ
(سوره زمر آیه ۴۲)
📍ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎم ﻣﺮﮔﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻛﺎﻣﻞ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ، ﻭ (ﺟﺎﻥ) ﺁﻥ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻧﻤﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮﺍﺏ (ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ)، ﭘﺲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻗﻄﻌﻲ ﺷﺪﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻲ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺟﺎﻥ ﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ (ﻛﻪ ﻣﺮﮔﺶ ﻓﺮﺍ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ) ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺪّﺗﻲ ﻣﻌﻴﻦ (ﺑﻪ ﺟﺴﻢ ﺁﻧﺎﻥ) ﺑﺎﺯ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ. ﺑﻲ ﺷﻚ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ (ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﻭﺡ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺑﻴﺪﺍﺭﻱ)، ﺑﺮﺍﻱ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﻛﻪ ﻓﻜﺮ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﻲ ﺑﺰﺭﮒ (ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﺧﺪﺍ) ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.✳✳✳
📍ﺍﻣﺎم ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎم ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍی ﻋﺰﺭﺍﺋﻴﻞ «ﻣﻠﻚ ﺍﻟﻤﻮﺕ» ﻳﺎﻭﺭﺍنی ﺍﺯ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﺎﻥ ﻣﺮﺩم ﺭﺍ می ﮔﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺍﻭ می ﺩﻫﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺟﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﺷﺨﺼﺎً ﻗﺒﺾ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺗﺤﻮﻳﻞ می ﺩﻫﺪ.
ﺩﺭ ﺣﺪﻳﺚ می ﺧﻮﺍﻧﻴﻢ: ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻭﺡ ﺩﺭ ﺑﺪﻥ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﺪ ﻭلی ﻧﻔﺲ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ می ﺭﻭﺩ ﻭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﻧﻔﺲ ﻭ ﺭﻭﺡ ﻣﺜﻞ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﻭ ﺷﻌﺎﻉ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﻣﺮﮔﺶ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺭﻭﺡ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺑﺪﻥ ﺟﺪﺍ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ می ﭘﻴﻮﻧﺪﺩ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻧﻔﺲ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﺎﺯﻝ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﺡ ﻣﻠﺤﻖ می ﺷﻮﺩ.✴✴✴
#کلام_وحی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
23.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴قابل توجه بانوان...
#پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_نهم
●نویسنده :مجیدخادم
مهمان ها دوتا دوتا با هم زیر لب حرف میزدند و سر پایین انداخته و تکان تکان میدادند و تا چشمشان به پدر یا مادر میافتاد، لبخندی می زدند و نگاه پدر و مادر که به جای دیگری می شد ،سر می کردند توی خودشان و طرف دیگر لبخند زورکی دیگری زده میشد.
همه منتظر اولین هق هق بودند تا خودشان را ول کند. مادر هر چه میخواست سفره پهن کند و غذا را بکشد ،جلویش را میگرفتند ساعت از ۳ گذشته بود میگفتن حاج خانم بگذار فرهاد هم برسد همه با هم می خوریم و بیشتر که اصرار می کرد بهانه می آوردند که ما دیر صبحانه خوردیم یا توی راه چیزی خورده و از این حرفها.
حدود ساعت پنج مادر دیگر نتوانست خودش را نگه دارد و عصبانی سفره را به زود پهن کرد
«هی میگین تا فرهاد بیاد حالا فرهاد شاید تا شب نیومد این بچه کارش حساب و کتاب نداره شما گرسنه نیستین؟ از دو ساعت قبل از ظهر من برنج دم کردم الان ۵ شده است اگر سیرید یا گرسنه، چیزی خوردید یا نه ،من غذا رو میکشم خوب, همه اش شد ته دیگ»
مادر که از همان سر ظهر دلش شور افتاده بود .شهناز را سین جیم کرده بود اما چیزی دستگیرش نشده با این حال به حساب خودش به رویش نمی آورد تا مهمان ها نگران نشوند. پای سفره دست هیچکس به غذا نمی رفت دیگر خنده های الکی هم خشکیده بودند که صدای زنگ تلفن همراه را از خود بیخود کرد
مادر به چشم به هم زدنی پای تلفن بود
«شما مادر هستین؟»
«بله خودمان گوش همه چیز شده بود به صدای پشت گوشی که یکی از زنهای فامیل زد زیر گریه صورت مادر به هر برگشتم تا صدای گریه و غم یکی دوتا رفتن سمت آرامش کنند
«فرهاد گفت بهتون بگم دلتون شور نزنه خدارحم شگرد طوریش نیست»
مادر پشت سر هم صدا را قسم میداد مهمانی از آغاز شده بود به صدای زیر و گریه ها بیشتر هیچی هیچی هیچی نیست خاطرتون جمع ما اینجا هفت هشت ده نفری حواسمون به همدیگه هست
_کجا؟
_توی کاروانسرا دروازه قصابخانه هستیم .الان نمیشه بیاین حاج خانم. ما هم نمیتونیم بیایم. دیر وقت که شد خیابانهای خلوت بدست میاد خونه
مادر هنوز صدا را قسم می داد قسم پشت قسم.
«سالم و سلامته شکر خدا الان نمیشه اومد توی خیابون شما هم اجازه بدید من به خونه بقیه زنگ بزنم از نگرانی درشون بیارم»
کم کم رنگ و روی مادر سر جایش برگشت گوشی را قطع کرد نگاه کرد به مهمان ها که به شده بودند به چشمش را پاک کرد و خندید و گفت: «دیدی به من چیزی نمی گفت این طوری هم نیست بچه ها درست بنشین غذاتو بخورین!»
نیمه شب فرهاد باز روی خاکی و سیاه بوی دود و پیراهن پاره شده به خانه برگشت بعضی مهمان ها هنوز مانده بودند تا مطمئن شود تا آمدنش هنوز همه نگران بودند
دم صبح آفتاب هنوز بالا نیامده فرهاد به سرعت به سمت خیابان صورتگر میرود و فرزاد پشت سرش می رود تا به او برسد. شهر ظاهراً آرام است از دود و غبار توی هوا،صدای شلیک ها تظاهراتها درگیری ها شعارها.
ته نارنجی رنگ بلندگوی دستی بزرگ از پلاستیک توی دستش بیرون است
وارد آپارتمانم میشود از در که می رود راه رویی بزرگ است که چند تا جوان این طرف و آن طرف دارند کار میکنند پارچه می نویسند رنگ می زنند و همچنین کارهایی دارند شعار می نویسند روی پارچه و روی مقوای بزرگ با قلم و ماژیک. جوان های دیگر دایی هم میآیند و پارچهها و پلاکاردها و مقوا را هر جایی. هرکدام یکی دوتا را آماده هم کرده اند نوشته اش خشک شود فرزاد پای یکی از همین ها ایستاده فرهاد به اتاق دیگر می رود
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
راه ناتمامت اگر تا ڪربلاست
خواهم گذشت از جان،
بہ بهای دیدار خدایت #ای_شهید
مےدانم این راه بهشت را پشت سر مےگذارد
ابتدایش صراط و انتهایش #ڪربلاست...
هفته دفاع مقدس و یاد و خاطره شهیدان گرامے باد.🌷
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
11.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 شهید مهدی زین الدین قهرمان من است؛ مثل حاج قاسم! حالا حاج قاسم برایم از آقا مهدی زین الدین بگوید داستان خیلی شیرین می شود...
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴بر قلب متکبر جبار مهر زده میشود
📍الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَعِندَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذَٰلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ
(سوره غافر آیه ۳۵)
📍ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﺪﺍ بی ﺁﻧﻜﻪ ﺩلیلی ﺑﺮﺍی ﺁﻧﺎﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ، ﻣﺠﺎﺩﻟﻪ ﻭ ﺳﺘﻴﺰﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ [ ﺍﻳﻦ ﻋﻤﻞ ﺯﺷﺘﺸﺎﻥ ] ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻧﺰﺩ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻣﺎﻳﻪ ﺩشمنی ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ ; ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺩﻝ ﻫﺮ ﮔﺮﺩﻧﻜﺶ ﺯﻭﺭﮔﻮیی ، ﻣُﻬﺮ [ ﺗﻴﺮﻩ بختی ] ﻣﻰ ﻧﻬﺪ. ✳✳✳
📍ﻟﺠﺎﺟﺘﻬﺎ ﻭ ﻋﻨﺎﺩ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺣﻖ ﭘﺮﺩﻩ ﺍﻯ ﻇﻠﻤﺎﻧﻰ ﺑﺮ ﻓﻜﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﻰ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﻭ ﺣﺲ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﺩ، ﻛﺎﺭ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﻰ ﻣﻰ ﺭﺳﺪ ﻛﻪ ﻗﻠﺐ ﺍﻭ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻳﻚ ﻇﺮﻑ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﻬﺮ ﺷﺪﻩ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﺩ ﻛﻪ ﻧﻪ ﻣﺤﺘﻮﺍﻯ ﻓﺎﺳﺪ ﺁﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻰ ﺁﻳﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻣﺤﺘﻮﺍﻯ ﺻﺤﻴﺢ ﻭ ﺟﺎﻧﭙﺮﻭﺭﻯ ﻭﺍﺭﺩ ﺁﻥ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ.
ﺁﺭﻯ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺻﻔﺖ ﺯﺷﺖ" ﺗﻜﺒﺮ ﻭ ﺟﺒﺎﺭﻳﺖ" ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﻖ ﺑﺎﻳﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﻴﭻ ﻭﺍﻗﻌﻴﺘﻰ ﺭﺍ ﭘﺬﻳﺮﺍ ﻧﺸﻮﻧﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﺡ ﺣﻖ ﻃﻠﺒﻰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﺩ، ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﺣﻖ ﺩﺭ ﺫﺍﺋﻘﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻠﺦ، ﻭ ﺑﺎﻃﻞ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻣﻰ ﺁﻳﺪ.✴✴✴
#کلام_وحی
26.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 چرا باید دقیقا به حدودی که اسلام برای روابط زن و مرد و سایر قوانین شرعی اعلام کرده پایبند بود؟
⭕️ اگه انسان پاش رو کمی از حدود الهی گذاشت دیگه هیچ پایانی برای نابودی انسان نخواهد بود....
استاد رحیم پور
#پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_دهم
●نویسنده :مجیدخادم
_آقای فقیهی بعد از ظهر کارتونهای دوا رو بیارم همون خانه سر دوزک؟!!
_ فرهاد جان بیار همونجا .باند و چسب زیاد بیار .امروز احتمالاً مجروح زیاد داریم
_ پس باید به دکتر کسرائیان هم خبر بدم .
_حتماً یه چیز دیگه هم هست که شنیدم جلوی داروخانهها ما گذاشتند مواظب باش
_ دکتر بابا از قبل داروها را خرد خرد آورده خانه
در راهرو دارند دو سر پارچه بلند خشک شده را چوب میزنند و لوله می کنند که بدهند دست فرزاد.
یک ساعت بعد سرچهارراه زند، جمعیت به حرکت درآمد .فرهاد توی صف اول ایستاد و بلندگوی دستی را گرفته بالای سرش و کنار دستش یکی از توی میکروفون کوچکی که با سیم مارپیچ وصل است به ته بلندگو شعار میدهد. مردم تکرار میکنند فرزاد همان پلاکارد را ناشیانه زیر لباسش پنهان کرده و دو سر چوب را که از زیر پیراهن بیرون زده و تا پایین زانو رسیده به دست گرفته ،از توی پیاده رو هل می خورد وسط جمعیت.
همینطور نگاه میکند به مردمی که مشت هاشان را بالای سر گرفته و شعار میدهند. پلاکارد را از زیر لباسش میکشد بیرون و اولین کسی که نزدیکش از میگوید« آقا اینو بگیر »
یک نفر آن را میگیرد و یک نفر دیگر سر دیگرش را و پارچه لوله شده باز می شود و از دست جمعیت بالا میرود کنار دهها پلاکارد دیگر.
رویش نوشته است:
« به روز عید غدیر ,در مسجد حاج حبیب
به دست شاه جلاد برادرم شد شهید»
این شعار و شعار های دیگر توی گوش هایت می پیچد و صدای مردها و زنها بلند و بلندتر میشود
از بیستم بهمن به خانه نیامده بود .توی سی متری و مسجد ایرانی هم پیدایش نبود. توی شهر بوی خون میداد .بوی دود، بوی باروت،بوی خشم ،انفجار بوی تن عرق کرده مردم ،بوی سرما، بوی گذشته، بوی خاطرات کهنه و کاغذهای نو کتابی که انگار تازه اول بار از گشوده میشود با تمام کهنگی هایش!
یکی دوبار شهنازبا چند تا از همکلاسی هایش، به هوای پیدا کردنش توی بیمارستان ها رفت و لیست ها را خواند ،لیست های روی شیشه در ورودی درمانگاه ها و بیمارستان ها را.
صبحا تو دانشگاه هم دیگر را میدیدند و مکانها را بین خودشان تقسیم میکردند تو برو نمازی ،من میرم سعدی ،توهم بیمارستان شیراز. سر ساعت ۳ همینجا.
انگار تمام شهر یک هفته تعطیل بود جز کلانتریها و بیمارستانها .خیابانهای خلوت و غبار آلود و دود گرفته از آتش لاستیک های نیم سوخته یک چشم به هم زدن مملو و جمعیت میشدند و به ناگاه با صدای شلیکی دوباره خلوت
هرکس به کوچه و خانه ای می گریخت. صف منظم تظاهرات از هم می پاشید و جای آن طرف تر از ساعتی دیگر دوباره همه جمع میشدند و صفوف فشرده تر باز به میدان می آمدند.
شهناز به بیمارستان سعدی رفت لیست ها را خواند. لیست مجروحین را به سرعت و لیست شهدا را با هراس .بعد سراسیمه دوید داخل. توی راه ها پر بود از مجروح و ناله و فریاد و خون و درد صورت یکی را نگاه کرد فرهاد نبود پرستاری داد میزد:« ملافه ملافه پس کو ملافه؟!»
شهناز فرهاد را رها کرده و داشت به بقیه کمک می کرد نیرو کمبود هر ساعت مجروح ها بیشتر می شدند .
آمبولانس به بیمارستان داشت مجروح خالی می کرد .میدان ستاد مرکز درگیریها بود. از آنجا تا بازار وکیل تمام بلوار زند توی غوغا بود. صدای گلوله می آمد اما معلوم نبود از کجا از کدام سند نزدیک میدان کمی جلوتر از ساختمان ساواک وسط خیابان مردی افتاده بود و فریاد کمک می زد به شکمش خورده بود یک دستش را روی جای گلوله گذاشته بود و دست خونین دیگر را بالا برده و دوستی را از جایی صدا میزد به کمک می خواست.
کسی از توی پیاده رو دوید به سمت صدای شلیک دیگری و او را از ایست ناگهانی از ترس زمین خورد و چهار دست و پا نیم خیز شده دوید به همان کوچه ی روبه روی مجروح.
هیچ کس جرات نمی کرد نزدیک شود. درد می کشید و زیر لب چیزی می گفت . الله اکبر می گفت او کمک می خواست
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
کودک ولی برای همیشه به خواب رفت
وقتی که دید قصه بابا به «سر» رسید...
🏴شهادت #حضرت_رقیه سلام الله علیها تسلیت و تعزیت باد.
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای شهیدی که منافقین در عملیات مهندسی با اتو شکنجهاش کردند
🔹مادر شهید: از آن روز دیگر نتوانستم لباس اتو کنم
عملیات مهندسی برنامهای گسترده و سازمانیافته برای دستگیری، ترور و شکنجه نیروهای انقلاب توسط منافقین بود.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆