eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
680 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
●پارچه لباس پلنگي خريده بود. به يڪي از خياط ها داد وگفٺ: يڪ دســٺ ُ لباس ڪردي برايم بدوز. روز بعد لباس را تحويل گرفٺ وپوشــيد. بسيار زيبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتے بعد برگشت. با لباس سربازي!پرسيدم: لباست ڪو!؟ ●گفت: يڪے از بچه هاي ڪرد از لباس من خوشش آمد. من هم هديه دادم به او! ســاعٺش را هم به يڪ شخص ديگرداده بود. آن شخص ساعٺ را پرسيده بود و ابراهيـم ساعت را به او بخشيده بود! اين كارهاے ساده باعث شد بسيارے از ڪردهــای محلے مجذوب اخلاق ابراهيم شــوند و به گروه اندرزگو ملحق شــوند. 📚سلام بر ابراهیـم،جلــد1 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :1⃣2⃣ لباس ها هم با سلیقه تمام تا شده بود. خدیجه سر شوخی را باز کرد و گفت: «کوفتت بشود قدم، خوش به حالت. چقدر دوستت دارد.» ایمان، که دنبالمان آمده بود، به در می کوبید. با هول از جا بلند شدم و گفتم: «خدیجه! بیا چمدان را یک جایی قایم کنیم.» خدیجه تعجب کرد: «چرا قایم کنیم؟!» خجالت می کشیدم ایمان چمدان را ببیند. گفتم: «اگر ایمان عکس صمد را ببیند، فکر می کند من هم به او عکس داده ام.» ایمان دوباره به در کوبید و گفت: «چرا در را بسته اید؟! باز کنید ببینم.» با خدیجه سعی کردیم عکس را بکَنیم، نشد. انگار صمد زیر عکس هم چسب زده بود که به این راحتی کنده نمی شد. خدیجه به شوخی گفت: «ببین انگار چسب دوقلو زده به این عکس. چقدر از خودش متشکر است.» ایمان، چنان به در می کوبید که در می خواست از جا بکند. دیدیم چاره ای نیست و عکس را به هیچ شکلی نمی توانیم بکنیم. درِ چمدان را بستیم و زیر رختخواب هایی که گوشه اتاق و روی هم چیده شده بود، قایمش کردیم. خدیجه در را به روی ایمان باز کرد. ایمان که شستش خبردار شده بود کاسه ای زیر نیم کاسه است، اول با نگاه اتاق را وارسی کرد و بعد گفت: «پس کو چمدان. صمد برای قدم چی آورده بود؟!» ادامه دارد... 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
●می دانستم که حسین شهید شده است. محمدرضا که تازه از اندیمشک به خانه آمده بود به من گفت: مادر، می خواهم شما را به معراج شهدا ببرم تا پیکر حسین را ببینید. با هم رفتیم. در آنجا به طوری که اشک در چشمانم حلقه زده بود، صورت حسین را بوسیدم. ●کنار قبری که حسین را به خاک سپردیم، قبر خالی بود. محمد رضا با دست به آن اشاره کرد و گفت: چند روز دیگر شهیدش می آید. در همان مراسم، از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید و هنگام رفتن به من گفت: مادر مرا حلال می کنی؟ گفتم: تو به من بدی نکرده ای که بخواهم حلالت کنم. گفت: نه، این طوری نمی شود، بگو از صمیم قلب حلالت می کنم. من هم گفتم: حلال ِ حلال. ‌●چند روز بعد، شهید آن قبر را آوردند. خودش بود؛ محمد رضا را همانجا به خاک سپردیم. ‌‌✍روای: مادر شهید 📎پ ن :شهیدسیدمحمدرضا دستواره قائم مقام لشکر۲۷محمدرسول الله «ص» 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽ ⛔️شبهه: عجب شیرتوشیریه👇 محمدعلی نجفی، فساد سازمان قضائی نیروهای مسلح را افشا کرد! پس از افشاگری‌های انجام‌شده مبنی بر اینکه «محمدعلی نجفی» شهردار اسبق تهران برای کاهش فشار نهادهای اطلاعاتی تهدید کرده که نقش «میترا استاد» همسر سابقش را فاش می‌کند، ابراهیم رئیسی رئیس دستگاه قضایی ناچار به واکنش شد. محمدعلی نجفی تهدید کرده بود رابطه جنسی میترا استاد همسر سابق خود با «غلامعباس ترکی» دادستان نظامی تهران را فاش می کند؛ این افشاگری باعث بحران در سازمان قضایی نیروهای مسلح شده .... (خلاصه شده) ❇️پاسخ : در تیرماه 1399 شایعه فوق در فضای مجازی و سایتهای ضد انقلاب بدون ارائه هیچ منبع قابل اعتمادی منتشر شد. این درحالی بود که مجازات اعدام محمدعلی نجفی، با گذشت اولیای دم میترا استاد منتفی شد. 👈 وکیل مدافع محمدعلی نجفی با اشاره به انتشار خبری مبنی بر «تهدید به افشاگری در صورت صدور حکم اعدام» گفت که گذشت اولیای دم میترا استاد و منتفی شدن قصاص، جعلی بودن این خبر را نشان می‌دهد. 🔹حمیدرضا گودرزی در گفت‌وگو با ایسنا با بیان اینکه ساعتی قبل از زندان اوین با موکلم محمدعلی نجفی تماسی داشتم، اظهار کرد: از روز گذشته در فضای مجازی مطالبی موهوم و دروغین و مجعول از طرف موکلم عنوان شده که مدعی شده بودند "چنانچه مجازات اعدام برایم رقم بزنند جرایم رخ داده توسط برخی از افراد را در مورد همسرم با مستندات ارائه می‌کنم" که اینک با تکذیب این خبر جعلی و ساختگی به اطلاع عموم می رساند همین که با گذشت اولیای دم خانم میترا استاد موضوع مجازات قصاص موکلم منتفی شده و پرونده از جهت مجازات‌های حبس در دیوان عالی مطرح رسیدگی است؛ به خوبی نشان می‌دهد که مجازات و اعدام به طور کلی در پرونده منتفی شده و به خودی خود این موضوع جعلی و دروغین بودن خبر را نشان می‌دهد. 🔹 وی افزود: مراتب را در راستای به حقوق عمومی و حفظ حقوق افرادی که از آنها به ناحق در این خبر جعلی نامبرده شده است اعلام می دارم و مراتب تکذیب و جعلیت خبر را به اطلاع عموم می رسانم. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
; راه علی‌اکبر را انتخاب کرده‌ام و عشق حسین است که مرا به این سو می‌کشاند؛ تاآنجا که بتوانم در جبهه می‌مانم، دنیای اینجا فرق دارد! 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
دختر دانشجو از استادش [شهید دیالمه] سوالی می‌پرسد شهید دیالمه سرش را پایین می‌اندازد و جواب می‌دهد ... دختر دانشجو عصبانی می‌شود و می‌گوید: مگر تو استاد ما نیستی؟! چرا نگاهم نمی‌ڪنی؟! شهید دیالمه گفت: اگر به تو نگاه ڪنم، اونی ڪه باید نگاهم ڪنه، دیگه نگاهم نمی‌ڪنه ...!(: 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :2⃣2⃣ زیر لب و آهسته به خدیجه گفتم: «به جان خودم اگر لو بدهی، من می دانم و تو.» خدیجه سر ایمان را گرم کرد و دستش را کشید و او را از اتاق بیرون برد. 🔸فصل چهارم روزها پشت سر هم می آمدند و می رفتند. گاهی صمد تندتند به سراغم می آمد و گاهی هم ماه به ماه پیدایش نمی شد. اوضاع مملکت به هم ریخته بود و تظاهرات ضد شاهنشاهی به روستاها هم کشیده شده بود. بهار تمام شد. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سرد و یخبندان را هم پشت سر گذاشتیم. در نبود صمد، گاهی او را به کلی فراموش می کردم؛ اما همین که از راه می رسید، یادم می افتاد انگار قرار است بین من و او اتفاقی بیفتد و با این فکر نگران می شدم؛ اما توجه بیش از اندازه پدرم به من باعث دل خوشی ام می شد و زود همه چیز را از یاد می بردم. چند روزی بیشتر به عید نمانده بود. مادرم شام مفصلی پخته و فامیل را دعوت کرده بود. همه روستا مادرم را به کدبانوگری می شناختند. دست پختش را کسی توی قایش نداشت. از محبتش هیچ کس سیر نمی شد. به همین خاطر، همه صدایش می کردند «شیرین جان». آن روز زن برادرها و خواهرهایم هم برای کمک به خانه ما آمده بودند. مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرده بود. ادامه دارد...✒️ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
قسمتی از وصیت نامه شهید ردانی پور: خواهرانم✨ در تربيت فرزندانتان بکوشيد و حجاب را رعايت کنيد. زهرا گونه زندگي نماييد و شوهرانتان را به راه خدا واداريد. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽ ⛔️شبهه: ایران تنها کشوری است که وقتی برای حقوق دیگران (فلسطین و سوریه و...) راهپیمایی می‌کند، حماسه است اما وقتی برای حقوق خود و مشکلات به خیابان بیایند فتنه‌گر و خائن هستند ✅ پاسخ: هیچ کس با پیگیری حقوق و اعتراض مشکلی ندارد، نیروهای انقلابی همیشه پیشگام در همدردی و اعلام حمایت با مظلومان بوده‌اند، چه در خوزستان، چه در سیستان و بلوچستان چه کشاورزان اصفهانی و.... اما امان از دشمنان ملت که وقتی صدای اعتراضی بلند می‌شود، سریع سوءاستفاده کرده و اعتراضات مردمی را به اغتشاش تبدیل می‌کنند. هرچه معترضان نیز فریاد می‌زنند ما طرفدار نظام هستیم و با بی‌بی‌سی و اینترنشنال کاری نداریم، اما باز رسانه‌های معاند با برجسته کردن چند شعار ساختارشکنانه، اعتراضات صلح آمیز مردمی را به انحراف می‌کشند. و باعث عقیم شدن مطالبات به حق مردم می‌شوند! 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔻گذرتان به بهشت زهرا تهران افتاد حتماً بر سر مزار این دوقلوهای شهید بروید! برادران دو قلوی شهیدی که هیچ‌گاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است!! نوجوان‌هایی که سال ۶۱ امدادگران خستگی‌ناپذیر گردان سلمان بودند. عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه سومار اولین‌باری بود که آنها پا به جبهه گذاشته بودند. همرزمان این دو شهید می‌گویند وقتی نامه‌ به خط مقدم می‌آمد، معمولاً ثابت و ثاقب غیبشان می‌زد! یک‌بار یکی از رزمندگان متوجه شد وقتی همه گرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عکس‌هایشان را با وجد نگاه می‌کنند، دوقولوها دست در گردن هم در کنج سنگر، گریه می‌کنند. بعدها که موضوع را جویا شدم، فهمیدم آنها بی‌سرپرست هستند و هر بار دل‌شان می‌شکند که کسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست. عکس‌های کودکی و زنبیل قرمزی که در آن سر راه گذاشته شده‌اند را بغل کرده گریه می‌کنند. چندی بعد ثاقب در مجتمع نگهداری خودش به دلیل مجروحیت دعوت حق را لبیک گفته و ثابت نیز بعد از چند سال تحمل مجروحیت از استنشاق گازهای شیمیایی به نزد برادر می‌شتابد و او نیز شهد شهادت را می‌نوشد. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :3⃣2⃣ دمِ غروب، دیدیم عده ای روی پشت بام اتاقی که ما توی آن نشسته بودیم راه می روند، پا می کوبند و شعر می خوانند. وسط سقف، دریچه ای بود که همه خانه های روستا شبیه آن را داشتند. بچه ها آمدند و گفتند: «آقا صمد و دوستانش روی پشت بام هستند.» همان طور که نشسته بودیم و به صداها گوش می دادیم، دیدیم بقچه ای، که به طنابی وصل شده بود، از داخل دریچه آویزان شد توی اتاق؛ درست بالای کرسی. چند نفری از دوستانم هم به این مهمانی دعوت شده بودند. آن ها دست زدند و گفتند: «قدم! یاالله بقچه را بگیر.» هنوز باور نداشتم صمد همان آقای داماد است و این برنامه هم طبق رسم و رسومی که داشتیم برای من که عروس بودم، گرفته شده است. به همین خاطر، از جایم تکان نخوردم و گفتم: «شما بروید بگیرید.» یکی از دوستانم دستم را گرفت و به زور هلم داد روی کرسی و گفت: «زود باش.» چاره ای نبود، رفتم روی کرسی بقچه را بگیرم. صمد انگار شوخی اش گرفته بود. طناب را بالا کشید. مجبور شدم روی پنجه پاهایم بایستم؛ اما صمد باز هم طناب را بالاتر کشید. صدای خنده هایش را از توی دریچه می شنیدم. با خودم گفتم: «الان نشانت می دهم.» خم شدم و طوری که صمد فکر کند می خواهم از کرسی پایین بیایم، یک پایم را روی زمین گذاشتم. صمد که فکر کرده بود من از این کارش بدم آمده و نمی خواهم بقچه را بگیرم. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
⚘﷽⚘ ✅ نصیحت بسیار مهم شهدا جدی گرفته ایم زندگی دنیایی را و شوخی گرفته ایم قیامت را، ڪاش قبل از اینڪه بیدارمان ڪنند؛ بیدارشویـــم... ❤️ شهید حسین معزغلامی 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆