🚘🚨🚘
🚦به چراغ قرمز رسید و ترمز کرد...
همانطور که از گرما شکایت میکرد ؛شالش را انداخت روی شانه اش...
دستی به موهایش کشید و باعصبانیت گفت:
"چقد این موتوری ها بی فرهنگن که قانون و رعایت نمیکنن...😡
انگار #قانون وایسادن پشت #چراغ_قرمز فقط برای ماست و اونا لازم نیس رعایتش کنن😠
چه فرقی میکنه موتوری باشی یانه ⁉️...
اگه قرارباشه هر قانونی رو خواستیم رعایت کنیم ؛ هرکدوم رو نخواستیم نه ؛
که سنگ رو سنگ بند نمیشه...😏
اجرای قانون وظیفهی همهست ...🤨"
♢♢♢♢↯↯↯↯↯♢♢♢♢
_قانون راهنمایی رانندگی🙂
_قانون حجاب😐
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :5⃣5⃣
#فصل_هشتم
مجبور شد به رزن برود. وقتی دید نمی تواند در رزن هم کاری پیدا کند، ساکش را بست و رفت تهران.
چند روز بعد برگشت و گفت: «کار خوبی پیدا کرده ام. باید از همین روزها کارم را شروع کنم. آمده ام به تو خبر بدهم. حیف شد نمی توانم عید پیشت بمانم. چاره ای نیست.»
خیلی ناراحت شدم. اعتراض کردم: «من برای عید امسال نقشه کشیده بودم. نمی خواهد بروی.»
صمد از من بیشتر ناراحت بود. گفت: «چاره ای ندارم. تا کی باید پدر و مادرم خرجمان را بدهند. دیگر خجالت می کشم. نمی توانم سر سفره آن ها بنشینم. باید خودم کار کنم. باید نان خودمان را بخوریم.»
صمد رفت و آن عید را، که اولین عید بعد از عروسی مان بود، تنها سر کردم. روزهای سختی بود. هر شب با بغض و گریه سرم را روی بالش می گذاشتم. هر شب هم خواب صمد را می دیدم. وقتی عروس های دیگر را می دیدم که با شوهرهایشان، شانه به شانه از این خانه به آن خانه می رفتند و عیدی می گرفتند، به زور می توانستم جلوی گریه ام را بگیرم.
فروردین تمام شده بود، اردیبهشت آمده بود و هوا بوی شکوفه و گل می داد. انگار خدا از آن بالا هر چه رنگ سبز داشت، ریخته بود روی زمین های قایش.
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#فرازی_از_وصیت_نامہ
... اي مردم و جوانان حزب الله تا قدرت و توانايي داريد بر عليه ظالمين بجنگيد و هميشه سعي كنيد اسلام سربلند و پايدار بماند. گوش به فرمان امام عزيز باشيد و هر چه امام گفت انجام دهيد و آنهايي كه دم از صلح و سازش مي زنند آنها را ادب كنيد، چون كه حزب الله در مقابل هچ ظلم و فسادي سكوت نخواهد كرد و تا ريشه فساد و فتنه هست، جهاد ادامه خواهد يافت .
سعي كنيد اول مبارزه با نفس و شيطان دروني ( جهاد اكبر ) بكنيد و سپس مبارزه با دشمن خارجي ( جهاد اصغر ) بكنيد كه اگر اين دو با هم باشد انسان پيروز خواهد شد و گر نه خير ...
📎فرماندهٔ گردان امامحسین لشگر۲۵کربلا
#سردارشهید_منصور_کلبادینژاد🌷
●ولادت : ۱۳۴۴/۸/۱ گلوگاه ، مازندران
●شهادت : ۱۳۶۶/۱۲/۲۸ خرمالعراق ، عملیات والفجر۱۰
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
6.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹علی چیتسازیان🌹
💠این نابغه اطلاعات و عملیات بارها در دوران جنگ تحمیلی توانسته بود با نفوذ به خاک دشمن به زیارت امام حسین(ع) برود.فرماندهان عراقی او را عقرب زرد مینامیدند و صدام برای سرش جایزه تعیین کرده بود.
#شهدا_رهبرمون_رو_دعا_کنید
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :6⃣5⃣
#فصل_هشتم
یک روز مشغول کارِ خانه بودم که موسی، برادر کوچک صمد، از توی کوچه فریاد زد.
ـ داداش صمد آمد!
نفهمیدم چه کار می کنم. پابرهنه، پله های بلند ایوان را دو تا یکی کردم. پارچه ای از روی بند رخت وسط حیاط برداشتم، روی سرم انداختم و دویدم توی کوچه. صمد آمده بود. می خندید و به طرفم می دوید. دو تا ساک بزرگ هم دستش بود. وسط کوچه به هم رسیدیم. ایستادیم و چشم در چشم هم، به هم خیره شدیم. چشمان صمد آب افتاده بود. من هم گریه ام گرفت. یک دفعه زدیم زیر خنده. گریه و خنده قاتی شده بود.
یادمان رفته بود به هم سلام بدهیم. شانه به شانه هم تا حیاط آمدیم. جلوی اتاقمان که رسیدیم، صمد یکی از ساک ها را داد دستم. گفت: «این را برای تو آوردم. ببرش اتاق خودمان.»
اهل خانه که متوجه آمدن صمد شده بودند، به استقبالش آمدند. همه جمع شدند توی حیاط و بعد از سلام و احوال پرسی و دیده بوسی رفتیم توی اتاق مادرشوهرم. صمد ساک را زمین گذاشت. همه دور هم نشستیم و از اوضاع و احوالش پرسیدیم. سیمان کار شده بود و روی یک ساختمان نیمه کاره مشغول بود.
کمی که گذشت، ساک را باز کرد و سوغاتی هایی که برای پدر، مادر، خواهرها و برادرهایش آورده بود، بین آن ها تقسیم کرد.
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 قورباغه هایی که مامور خدا بودند! 🇮🇷
🌹هنگام عبور از اروند رود به دلیل تلاطم شدید آب، عده ای از غواصان، دهان و گلویشان پر از آب شده بود و در آستانه ی خفه شدن قرار داشتند. در چنین حالتی بی آنکه خود بخواهند، دچار وضعیتی شده بودند که ناچار به سرفه کردن بودند اما چون می دانستند که با یک سرفه ی کوچک هم عملیات لو رفته و نیرو ها به قربانگاه می روند، با تمام توان تلاش می کردند تا سرفه نکنند. چون وضعیت اضطراری شد، ماجرا را با سردارقربانی در میان گذاشتیم ایشان پیغام داد: اگر شده خود را خفه کنید اما سرفه نکنید، چون یک لشکر را نابود خواهید کرد. ما که از انتقال این پیام به خود می لرزیدیم ناگزیر آن را ابلاغ کردیم. در پی این ابلاغ چنان صحنه های تکان دهنده ای را می دیدیم که به راستی بازگو کردن آنها نیز برایم سخت و دشوار است.🌹
🌹عزیزانی که دچار سرفه شده بودند، بار ها و بار ها خود را زیر آب فرو می بردند اما باز موفق به اجرای فرمان نمی شدند. در شرایط سخت و غیر قابل توصیفی قرار داشتیم. این بار دستور رسید: از فرد کنار دست خود کمک بگیرید تا زیر آب بمانید و بی صدا شهید شوید تا جان دیگران به خطر نیفتد.🌹
🌹می دانستیم که صدور چنین دستوری برای فرمانده چقدر دشوار است. اما این را هم می دانستیم که موضوع هستی و نیستی یک لشکر و پیروزی یک عملیات در میان است.🌹
🌹اما با این همه نفس در سینه های ما حبس شده بود و مدام از خود می پرسیدیم که کدامیک از ما قادر به انجام چنین کاری است. این در حالی بود که خوددوستان عزیزی که دچار سرفه ی شدید شده بودند با خواهش و تمنا از ما می خواستند تا با آنها کمک کنیم که زیر آب بمانند و خفه شوند!🌹
🌹می دانم که بازگو کردن این حقایق چقدر تلخ و غم انگیز است اما این را نیز می دانم که برای ثبت در تاریخ و نشان دادن عظمت یک نسل و روح بلند رزمندگانی که برای دفاع از جان و مال و آبرو و آرمان یک ملت از هیچ مجاهدتی دریغ نمی ورزیدند ناگزیر به بیان این وقایع هستیم.🌹
🌹به هر تقدیر همه در تکاپو بودیم تا راهی برای گریز از این مهلکه پیدا کنیم که در یک چشم بر هم زدن تمام اروند رود و همه ی ساحل ما و دشمن پر از صدای قورباغه هایی شد که نمی گذاشتند صدای سرفه ی نیرو ها ی ما به گوش کسی برسد.
🌹شگفت انگیز بود و باور نکردنی زیرا در جایی و حالی که شاید در طول یک سال هم نتوان صدای یک قورباغه راشنید، آن شب و آن جا مالامال از صدای قورباغه هایی شد که تردید ندارم به یاری ابراهیم ها و اسماعیل هایی شتافته بودند که برای یاری الله در برابر آن فرمان سر تعظیم فرو آورده و حاضر شده بودندتا قدم به قربانگاه خود بگذارند همان لحظه بود که اعجاز توسل به بی بی فاطمه زهرا(س) و تبرک جستن از پرچم بارگاه امام رضا(ع) را در یافتیم و بار دیگر خدای را سپاس گفتیم که ما را در صف عاشقان خاندان عصمت و طهارت قرار داد.🌹
راوی: شهید سرهنگ رمضان قاسمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽
دوخبر در یک روز!!!!
1👈افزایش ۵۰ درصدی حقوق طلاب از شهریور
2👈میرکاظمی: همسانسازی حقوق معلمان خلاف قانون بود
❇️پاسخ:
رییس سازمان برنامه و بودجه : همسان سازی حقوق معلمان خلاف قانون بود و ۱۸۰۰ میلیارد کسری بودجه آوردیم.
ما یک تعهدی داریم و باید جلوی بیانضباطی را بگیریم، اگر موضوع را مدیریت نکنیم، فشار اصلی به بخش ضعیف از جمله معلمان میآید.
در مورد ادعای افزایش ۵۰ درصدی حقوق طلاب از شهریور هیچ منبع موثقی یافت نشد.
طلاب از دولت هیچ گونه حقوقی دریافت نمی کنند.
آنچه به عنوان کمک هزینه تحصیل(شهریه) به طلاب پرداخت می شود، از طرف وجوهات تحت اختیار مراجع تقلید است.
کمک هزینه تحصیل طلاب، از حداقل دستمزد کارگران کمتر است و بسیاری از طلاب با همین مبلغ گذران زندگی می کنند.
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کشف پیکر شهیدی با پاهای بسته
روز شنبه پیکر مطهر یک شهید با پاهای بسته در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی در فکه عراق کشف شد.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :7⃣5⃣
#فصل_هشتم
همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کفش و چتر. کبری، که ساک من را از پشت پنجره دیده بود، اصرار می کرد و می گفت: «قدم! تو هم برو سوغاتی هایت را بیاور ببینیم.»
خجالت می کشیدم. هراس داشتم نکند صمد چیزی برایم آورده باشد که خوب نباشد برادرهایش ببینند. گفتم: «بعداً.» خواهرشوهرم فهمید و دیگر پی اش را نگرفت.
وقتی به اتاق خودمان رفتیم، صمد اصرار کرد زودتر ساک را باز کنم. واقعاً سنگ تمام گذاشته بود. برایم چند تا روسری و دامن و پیراهن خریده بود. پارچه های چادری، شلواری، حتی قیچی و وسایل خیاطی و صابون و سنجاق سر هم خریده بود. طوری که درِ ساک به سختی بسته می شد. گفتم: «چه خبر است، مگر مکه رفته ای؟!»
گفت: «قابل تو را ندارد. می دانم خانه ما خیلی زحمت می کشی؛ خانه داری برای ده دوازده نفر کار آسانی نیست. این ها که قابل شما را ندارد.»
گفتم: «چرا، خیلی زیاد است.»
خندید و ادامه داد: «روز اولی که به تهران رفتم، با خودم عهد بستم، روزی یک چیز برایت بخرم. این ها هر کدام حکایتی دارد. حالا بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.»
همه چیزهایی که برایم خریده بود، قشنگ بود.
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#مقیدبه_نمازاول_وقت
●شهید نریمانی شش ماه از من بزرگتر هستند ولی از لحاظ درسی و تحصیلی در یک سال بودیم و نخستین اعزام شهید سال 92 بود و زمانی که بنده باردار بودم و نمیدانستم کجا میخواهند بروند. زمانهانی بود که ماموریت آقا محمود سه هفته طول میکشید و من هیچ سوالی درباره مکان ماموریت ایشان نمیکردم ولی خیلی سخت بود و اوقاتی از نحوه چمدان جمع کردن شهید نریمانی متوجه اعزام ایشان میشدم و همیشه شهید میگفتند: تحمل کنید و ارتباط با شهید تنها تلفنی بود.
● زمانهایی که از خارج از کشور تماس میگرفتند متوجه تاخیر صدا میشدم و شک میکردم. اما روزی زمان اذان مغرب تماس گرفتند و همیشه شهید محمود نریمانی مقید به نماز اول وقت بود و در این موقع تمام کارهای خودشان را تعطیل میکردند و به همین دلیل از آقا محمود سوال کردم که موقع نماز تماس گرفتید؟
● ایشان هول شد و گفت: نمازم را خواندم و بحث رو عوض کردند و این موقع بود که اطمینان یافتم ایشان خارج از کشور هستند. اطرافیان خیلی به من دلداری میدادند که هیچ نگران نباشم و بعد از دو ماه ایشان برگشت باز هیچ سوالی نکردم.
راوی : همسرشهید
#شهید_محمود_نریمانی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :8⃣5⃣
#فصل_هشتم
نمی توانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است. گفتم: «همه شان قشنگ است. دستت درد نکند.»
اصرار کرد. گفت: «نه... جان قدم بگو. بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.»
دوباره همه را نگاه کردم. انصافاً پارچه های شلواری توخانه ای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود. گفتم: «این ها از همه قشنگ ترند.»
از خوشحالی از جا بلند شد و گفت: «اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود. این ها را با یک عشق و علاقه دیگری خریدم. آن روز آن قدر دلتنگت بودم که می خواستم کارم را ول کنم و بی خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت.»
بعد سرش را پایین انداخت تا چشم های سرخ و آب انداخته اش را نبینم.
از همان شب، مهمانی هایی که به خاطر برگشتن صمد بر پا شده بود، شروع شد. فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته، دعوتمان می کردند. خواهرشوهرم شهلا، شیرین جان، خواهرها و زن برادرها.
صمد با روی باز همه دعوت ها را می پذیرفت. شب ها تا دیروقت می نشستیم خانه این فامیل و آن آشنا و تعریف می کردیم. می گفتیم و می خندیدیم.
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#ڪلام_شهید
والله والله
بنده هیچ نگرانی
و سر سوزن دلواپسی
به همسر و فرزندانم ندارم
ڪہ بعد از من چه می ڪنند
زیرا اگر آنان در خطحق و ولایت باشند
پس یقینا اهل مـن هستند ... و خـداوند وعده داده ڪہ خودش
خــون بهــای شهیـــدان است
وحال ڪدام یڪ از مدعیان جرات دارد
قیمتی بر این خـون بهـا بگذارد
ڪہ قرار است به اهـل من برسد ؟
#سرگرد_پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_مهدی_طهماسبی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆