10.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اشکهای «حاج قاسم» در فراق «حاج احمد»
🔹امروز سالروز شهادت سردار سرلشکر احمد کاظمی است.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
«کاری کنید که وقتی کسی شما را
ملاقات می کند احساس کند که
یک شهید را ملاقات کرده است »
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
#فرمانده_لشکر۸نجف
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*روسری مو بکشم جلو، مشکل مملکت حل میشه؟ ⁉️دزدی و اختلاس حل میشه؟❓😱 جواب کوبنده و عالی*👏👏⬆️
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✫⇠قسمت :3⃣2⃣2⃣
#فصل_هفدهم
برادرهایم مثل برادرهای صمد درگیر جنگ شده بودند. اغلب وقت ها صبح که از خواب بیدار می شدم، تا ساعت ده یازده شب سر پا بودم. به همین خاطر کم حوصله، کم طاقت و همیشه خسته بودم.
دی ماه آن سال عملیات کربلای 4 شروع شد. از برادرهایم شنیده بودم صمد در این عملیات شرکت دارد و فرماندهی می کند. برای هیچ عملیاتی این قدر بی تاب نبودم و دل شوره نداشتم. از صبح که از خواب بیدار می شدم، بی هدف از این اتاق به آن اتاق می رفتم. گاهی ساعت ها تسبیح به دست روی سجاده به دعا می نشستم. رادیو هم از صبح تا شب روی طاقچه اتاق روشن بود و اخبار عملیات را گزارش می کرد.
چند روزی بود مادرشوهرم آمده بود پیش ما. او هم مثل من بی تاب و نگران بود. بنده خدا از صبح تا شب نُقل زبانش یا صمد و یا ستار بود.
یک روز عصر همان طور که دو نفری ناراحت و بی حوصله توی اتاق نشسته بودیم، شنیدیم کسی در می زند. بچه ها دویدند و در را باز کردند. آقا شمس الله بود. از جبهه آمده بود؛ اما ناراحت و پکر. فکر کردم حتماً صمد چیزی شده. مادرشوهرم ناله و التماس می کرد: «اگر چیزی شده، به ما هم بگو.» آقا شمس الله دور از چشم مادرشوهرم به من اشاره کرد بروم آشپزخانه. به بهانه درست کردن چای رفتم و او هم دنبالم آمد.
✫⇠قسمت :4⃣2⃣2⃣
#فصل_هفدهم
طوری که مادرشوهرم نفهمد، آرام و ریزریز گفت: «قدم خانم! ببین چی می گویم. نه جیغ و داد کن و نه سر و صدا. مواظب باش مامان نفهمد.»
دست و پایم یخ کرده بود. تمام تنم می لرزید. تکیه ام را به یخچال دادم و زیر لب نالیدم: «یا حضرت عباس! صمد طوری شده؟!»
آقا شمس الله بغض کرده بود. سرخ شد. آرام و شکسته گفت: «ستار شهید شده.»
آشپزخانه دور سرم چرخید. دستم را روی سرم گذاشتم. نمی دانستم باید چه بگویم. لب گزیدم. فقط توانستم بپرسم:
«کِی؟!»
آقا شمس الله اشک چشم هایش را پاک کرد و گفت: «تو را به خدا کاری نکن مامان بفهمد.»
بعد گفت: «چند روزی می شود. باید هر طور شده مامان را ببریم قایش.»
بعد از آشپزخانه بیرون رفت. نمی دانستم چه کار کنم. به بهانه چای دم کردن تا توانستم توی آشپزخانه ماندم و گریه کردم. هر کاری می کردم، نمی توانستم جلوی گریه ام را بگیرم. آقا شمس الله از توی هال صدایم زد. زیر شیر ظرف شویی صورتم را شستم و با چادر آن را خشک کردم. چند تا چای ریختم و آمدم توی هال.
آقا شمس الله کنار مادرشوهرم نشسته و به تلویزیون خیره شده بود، تا مرا دید، گفت: «می خواهم بروم قایش، سری به دوست و آشنا بزنم. شما نمی آیید؟!»
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتی شنیدهنشده از درخواست حاجقاسم پیش از دریافت نشان ذوالفقار
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽
⛔️ شبهه:
وزیر بهداشت ۱۲ دی ماه: من از واکسن ایرانی برکت استفاده کردهام.
امروز عکس کارت واکسنش منتشر شده که هر دو دوز واکسن اسپوتنیک روسی تزریق کردند. بجای اینکه بابت دروغش معذرت خواهی کنه، مدیر ارشد وزارت گفته کسی که عکس کارت واکسن را منتشر کرده تحت پیگرد حقوقی قرار میگیرد.
❇️ پاسخ:
1️⃣وزیر بهداشت همزمان با کادر درمان کشور، نوبت اول واکسن اسپوتنیک را در اسفند ۹۹ و نوبت دوم را فروردین ۱۴۰۰ دریافت کرده است.
https://www.google.com/amp/s/shahraranews.ir/fa/amp/news/89423
لازم به ذکر است که فاز نهایی مطالعات بالینی واکسن ایرانی کوو ایران برکت شنبه یکم خرداد ماه۱۴۰۰انجام گردید.
https://www.isna.ir/photo/1400030100807/
2️⃣اما اینکه وزیر بهداشت در مصاحبه ای گفته بود که من واکسن ایرانی تزریق کرده ام منظور دوز سوم بوده است که محمدهاشمی(رئیس مرکز روابط عمومی و اطلاع رسانی وزارت بهداشت) در توییتی در این خصوص نوشت: « سواد رسانهای یکی از مهمترین نیازهای فعالین فضای مجازی است لذا پی بردن به صدق اینکه وزیر بهداشت دز اول و دوم را اسپوتنیک دریافت کرده و سوم را برکت اصلا کار سختی نیست. پیشتر هم این حاشیه سازی درباره دریافت دز دوم ایشان مطرح بود!❗️ بهتر است طوری عمل کنیم که همواره منبع خبری موثق باشیم.»
https://hamshahrionline.ir/x7wL9
3️⃣مدیر کل حقوقی سازمان بیمه سلامت با بیان اینکه انتشار تصویری از کارت واکسیناسیون وزیر بهداشت و مشخص شدن کد ملی و تاریخ تولد ایشان و همچنین استفاده از شماره تلفن همراه بیمه شده، منجر به سوءاستفاده یکی از پزشکان و دسترسی به صفحه اول اطلاعات شخصی وزیر شده است، افزود: این اقدام مصداق بارز نقض حریم خصوصی و افشای اطلاعات و همچنین نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی بوده و پیگیریهای لازم حقوقی در این زمینه انجام خواهد شد.
https://mehrnews.com/xWRS3
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#چادرانھ
#آبرو
#عشق
💖
پشت این چادر🖤مشڪے
بہ خدا رازۍ هست
بہ ڪبودۍ💜 زده اند رنگ غم یاسےرا
بہ خدا زنده ڪند
بار دگردر دنیا
چادر زینبـے ام💚 غیرت عبـاسےرا
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
#پویش_حجاب_فاطمے
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✫⇠قسمت :5⃣2⃣2⃣
#فصل_هفدهم
می دانستم نقشه است. به همین خاطر زود گفتم: «چه خوب، خیلی وقته دلم می خواهد سری به حاج آقایم بزنم. دلم برای شینا یک ذره شده. مخصوصاً از وقتی سکته کرده، خیلی کم طاقت شده میگویند بهانه ما را زیاد می گیرد. می آیم یکی دو روز می مانم و برمی گردم.»
بعد تندتند مشغول جمع کردن لباس های بچه ها شدم. ساکم را بستم. یک دست لباس مشکی هم برداشتم و گفتم: «من آماده ام.»
توی ماشین و بین راه همه اش به فکر صدیقه بودم. نمی دانستم چطور باید توی چشم هایش نگاه کنم. دلم برای بچه هایش می سوخت. از طرفی هم نمی توانستم پیش مادرشوهرم چیزی بگویم. این غصه ها را که توی خودم می ریختم، می خواستم خفه شوم.
به قایش که رسیدیم، دیدم اوضاع مثل همیشه نیست. انگار همه خبردار بودند، جز ما. به در و دیوار پارچه های سیاه زده بودند. مادرشوهرم بنده خدا با دیدن آن ها هول شده بود و پشت سر هم می پرسید: «چی شده. بچه ها طوری شده اند؟!»
جلوی خانه مادرشوهرم که رسیدیم، ته دلم خالی شد. در خانه باز بود و مردهای سیاه پوش می آمدند و می رفتند. بنده خدا مادرشوهرم دیگر دستگیرش شده بود اتفاقی افتاده. دلداری اش می دادم و می گفتم: «طوری نشده. شاید کسی از فامیل فوت کرده.»
✫⇠قسمت :6⃣2⃣2⃣
#فصل_هفدهم
همین که توی حیاط رسیدیم، صدیقه که انگار خیلی وقت بود منتظرمان بود، به طرفمان دوید. خودش را توی بغلم انداخت و شروع کرد به گریه کردن. زار می زد و می گفت: «قدم جان! حالا من سمیه و لیلا را چطور بزرگ کنم؟»
سمیه دوساله بود؛ هم سن سمیه من. ایستاده بود کنار ما و بهت زده مادرش را نگاه می کرد. لیلا تازه شش ماهش تمام شده بود. مادرشوهرم، که دیگر ماجرا را فهمیده بود، همان جلوی در از حال رفت. کمی بعد انگار همه روستا خبردار شدند. توی حیاط جای سوزن انداختن نبود. زن ها به مادرشوهرم تسلیت می گفتند. پا به پایش گریه می کردند و سعی می کردند دلداری اش بدهند.
فردای آن روز نزدیک های ظهر بود که چند تا بچه از توی حیاط فریاد زدند: «آقا صمد آمد. آقا صمد آمد.»
خانه پر از مهمان بود. دویدیم توی حیاط. صمد آمده بود. با چه وضعیتی! لاغر و ضعیف با موهایی ژولیده و صورتی سیاه و رنجور. دلم نیامد جلوی صدیقه با صمد سلام و احوال پرسی کنم، یا جلو بروم و چیزی بگویم. خودم را پشت چند نفر قایم کردم. چادرم را روی صورتم کشیدم و گریه کردم.
صدیقه دوید طرف صمد. گریه می کرد و با التماس می گفت: «آقا صمد! ستار کجاست؟! آقا صمد داداشت کو؟!»
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽
🚫شایعه
آیت الله احمد علم الهدی که در سال ۵۴ در مراسمی در حرم امام رضا (علیه السلام) که تعداد زیادی روحانی وجود دارد به شدت از شاه تعریف می کند. میگوید در مقابل خدمات ارزنده و گرانقدر و ارزشمند همه جانبه ذات اقدس شاهنشاه آریامهر ارواحنا فداه سر تعظیم و تسلیم در این مقام مقدس فرود می آوریم.
❇️پاسخ
📌چنین شایعاتی یا هدف تخریب شخصیت های انقلابی از سوی رسانه های بیگانه منتشر می گردد و متاسفانه با انتشار در شبکه های اجتماعی و بررسی نکردن صحت و سقم آن توسط افراد ، فضای اتهام علیه افراد در جامعه ایجاد می گردد. خداوند متعال به ما دستور می دهد «یا ایها الذین آمنوا ان جائکم فاسق بنبأ فتبینوا ان تصیبوا قوما بجهاله فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین» « اى کسانى که ایمان آورده اید اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد در باره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهى از روى نادانى آسیب برسانید، و از کرده خود پشیمان شوید.»(سوره حجرات ، آیه۶)
🔺۱. همزمان با اولین انتشار این ویدئو در ۲۶ دی۹۶ در برنامه تونل زمان شبکه من و تو، شایعه ای با مضمون "ستایش جامعه روحانیت مبارز از شاه" منتشر و اخیرا هم با عنوان تجلیل آیت الله علم الهدی از شاه، باز نشر شده است!
🔺۲. جامعه روحانیت مبارز در سال ۵۶ و حدود یکسال پس از ضبط این فیلم تاسیس شد و هیچکدام از موسسین آن یا هیچ یک از چهره های شناخته شده سیاسی یا مذهبی کشور در فیلم مشاهده نمی شوند!❗️
🔺۳. در مقایسه تصویر سخنران ویدئو و تصویر سال ۵۴ آیت الله سیداحمد علم الهدی نیز هیچ شباهتی میان این دو نفر مشاهده نمی شود!
🔺۴. حاضران در فیلم، افرادی هستند که امام خمینی آنها را "آخوندهای درباری" می خواند و همواره بر خسارات این عده به اسلام تاکید داشتند.
🔺۵. در همان زمان که این افراد در حال تملق گویی شاه بودند، به گواه تاریخ و اسناد ساواک، دسته دیگری از روحانیون در حال مبارزه با رژیم شاه و در شکنجه گاه ها و زندانها بودند!
(http://shayeaat.ir/post/۱۲۳۳)
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خواسته جالب شهید کربلای خانطومان امیرعلی محمدیان
آقا امیرعلی از شهدای مفقودالاثر مدافع حرم است.
#شهید_امیرعلی_محمدیان
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#دخترانههاےآرام
#چادرانھ
#باحیا
ھࢪ شاخھ اۍ ڪھ از باغ بࢪون آࢪد سࢪ
دࢪمیوھ آن طمـ؏ ڪند ࢪاھگذࢪ
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
#پویش_حجاب_فاطمے
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
✫⇠قسمت :7⃣2⃣2⃣
#فصل_هفدهم
صمد نشست کنار باغچه، دستش را روی صورتش گذاشت. انگار طاقتش تمام شده بود. های های گریه می کرد. دلم برایش سوخت.
صدیقه ضجّه می زد و التماس می کرد: «آقا صمد! مگر تو فرمانده ستار نبودی. من جواب بچه هایش را چی بدهم؟! می گویند عمو چرا مواظب بابامان نبودی؟!»
جمعیتی که توی حیاط ایستاده بودند با حرف های صدیقه به گریه افتادند. صدیقه بچه هایش را صدا زد و گفت: «سمیه! لیلا! بیایید عمو صمد آمده. باباتان را آورده.»
دلم برای صمد سوخت. می دانستم صمد تحمل این حرف ها و این همه غم و غصه را ندارد. طاقت نیاوردم. دویدم توی اتاق و با صدای بلند گریه کردم. برای صمد ناراحت بودم. دلم برایش می سوخت. غصه بچه های صدیقه را می خوردم. دلم برای صدیقه می سوخت. صمد خیلی تنها شده بود. صدای گریه مردم از توی حیاط می آمد. از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم. صمد هنوز کنار باغچه نشسته بود. دلم می خواست بروم کنارش بنشینم و دلداری اش بدهم. می دانستم صمد از هر وقت دیگر تنهاتر است. چرا هیچ کس به فکر صمد نبود. نمی توانستم یک جا بایستم. دوباره به حیاط رفتم. مادرشوهرم روبه روی صمد نشسته بود. سرش را روی پاهای او گذاشته بود. گریه می کرد و می پرسید: «صمد جان! مگر من داداشت را به تو نسپردم؟!»
✫⇠قسمت :8⃣2⃣2⃣
#فصل_هفدهم
صمد همچنان سرش را پایین انداخته بود و گریه می کرد. مردها آمدند. زیر بازوی صمد را گرفتند و او را بردند توی اتاق مردانه. جلو رفتم و کمک کردم تا خواهرشوهر و مادرشوهرم و صدیقه را ببریم توی اتاق.
از بین حرف هایی که این و آن می زدند، متوجه شدم جنازه ستار مانده توی خاک دشمن. صمد با اینکه می توانسته جسد را بیاورد، اما نیاورده بود.
به همین خاطر مادرشوهرم ناراحت بود و یک ریز گریه می کرد و می گفت: «صمد! چرا بچه ام را نیاوردی؟!»
آخر شب وقتی خانه خلوت شد؛ صمد آمد پیش ما توی اتاق زنانه. کنار مادرش نشست. دست او را گرفت و بوسید و گفت: «مادر جان! مرا ببخش. من می توانستم ستارت را بیاورم؛ اما نیاوردم. چون به جز ستار جسد برادرهای دیگرم روی زمین افتاده بود. آن ها هم پسر مادرشان هستند. آن ها هم خواهر و برادر دارند. اگر ستار را می آوردم، فردای قیامت جواب مادرهای شهدا را چی می دادم. اگر ستار را می آوردم، فردای قیامت جواب برادرها و خواهرهای شهدا را چی می دادم.» می گفت و گریه می کرد. تازه آن وقت بود متوجه شدم پشت لباسش خونی است. به خواهرشوهرم با ایما و اشاره گفتم: «انگار صمد مجروح شده.»
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆