eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
682 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
پدرم اقا مرتضی که از رزمندگان جنگ بودند و مادرم زهرا خانم مختار پور هستن 😌 راستی من بچه سوم خانواده مونم😉 مامان میگف به عشق فرزند شهید حضرت زهرا(س) اسم من رو هم محسن گذاشت😁
از بچگی علاقه زیادی به مداحی و قرائت قرآن داشتم. تو هیئت های محلمون هرسال محرم مداحی میکردم🎤 میدونی چرا چون من عاشق امام حسینم و اولین کتابی غیر درسیم که بابام بهم هدیه داد کتاب مقتل الحسین (ع) بود.
از ٧ سالگی وارد بسیج محلمون شدم و در سال ١٣٨۵ تو موسسه فرهنگی شهید کاظمی عضو شدم😉 وقتی که با سبک زندگی و رشادتهای شهید کاظمی آشنا شدم، شیفته اش شدم و تصمیم گرفتم که این شهید رو الگوی زندگیم کنم
خَلاص شدن هنــر خالِص شدن می خواهد و تــو هنرمندی اے شَهیــد یادم بده چگونہ از بند دنیـا خود را خلاص کنم 🌷
خستگے نداشت. مے گفت؛ من حاضرم تو ڪوہ با همہ تون مسابقہ بذارم، هر ڪدوم خستہ شدين، بعدے ادامہ بدہ... اينقدر بدن آمادہ اے داشت ڪہ تو جبهہ گذاشتنش بيسيم چے. بيسيم چیِ شهيد پور احمد... اصلاً دنبال شناختہ شدن و شهرت نبود. بہ اين اصل خيلے اعتقاد داشت ڪہ اگہ واقعاً ڪارے رو براے خود خدا بڪنے، خودش عزيزت مے ڪنہ... آخرش هم همين خصلتش باعث شد تا عڪس شهادتش اينطور معروف بشہ. @byadshohada
سالروز شهادت جانسوز نهال گلشن دین، نور دیده زهرا، سپهر دانش و بینش، امام محمد باقر(ع) تسلیت باد▪️ غم این بی حرمی حالِ مرا میگیرد....😭
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 اگر جهانخواران بخواهند درمقابل دین ما بایستند، ما در مقابل آنان خواهیم ایستاد و تا نابودی کامل آن‌ها از پای نخواهیم نشست؛ یا همه آزاد می‌شویم، یا از مرگ شرافتمندانه استقبال خواهیم کرد، اما در هرحال پیروزی با ما خواهد بود... همیشه و در تمام حالات به فکر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)باشید، مدافع خوبی برای ولایت... 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 وی بارها دستگیر و توسط شکنجه شد. پیرامون یکی از موارد دستگیری می‌گوید: در زندان به قدری جای ما بود که به نوبت چند نفر می‌خوابیدیم و چند نفر دیگر می‌ایستادیم…. ما را شکنجه می‌کردند….. همان اول که ما را گرفتند فکر می‌کردند چه کسی را گرفته‌اند. دور ما را گرفتند یک را به پشتم گذاشتند دیگری را روی سینه‌ام و یکی هم سیلی می‌زد و می‌گفت: پدر سوخته بگو دوستان شما چه کسانی هستند. گفتم: من هیچ دوستی ندارم تک و تنها هستم... یکی از آنها گفت: نگاه کن پدر سوخته را هرچه کتک می‌زنیم رنگش تغییر نمی‌کند. می‌گفتند: ترا می‌کشیم، می‌گفتم: …… به دهانم می‌زدند هر که می‌گفتند: پدر سوخته دندانهایش دارد می‌ریزد و کسی را لو نمی‌دهد... 🌷 🌷 @byadshohada🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
😊 لبخند شهدایی 😊 در یکی از عملیاتها امیر رفته بود یک مین را خنثی کند که این مین منفجر می شود و شدت انفجار ایشان را بلند می کند می گفت: تا مین منفجر شد با خودم گفتم به به الآن است که بیفتم روی دامن حور ولی یک دفعه خوردیم روی تخته سنگ تیزی به نحوی که فریاد ما بلند شد می گفت: این هم از نحوه شهادتش ما که می خواستیم شهید شویم. 🌷 @byadshohada 🌷
این دنیا، دنیاےآزمایش است و همہ می‌دانید کہ هیچ کدام ماندگار نیستیم و همگےخواهیم رفت،فقط مواظب باشیم کہ پرونده ماسفید باشد. #شهید_محمود_ستوده 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 وی بارها دستگیر و توسط شکنجه شد. پیرامون یکی از موارد دستگیری می‌گوید: در زندان به قدری جای ما بود که به نوبت چند نفر می‌خوابیدیم و چند نفر دیگر می‌ایستادیم…. ما را شکنجه می‌کردند….. همان اول که ما را گرفتند فکر می‌کردند چه کسی را گرفته‌اند. دور ما را گرفتند یک را به پشتم گذاشتند دیگری را روی سینه‌ام و یکی هم سیلی می‌زد و می‌گفت: پدر سوخته بگو دوستان شما چه کسانی هستند. گفتم: من هیچ دوستی ندارم تک و تنها هستم... یکی از آنها گفت: نگاه کن پدر سوخته را هرچه کتک می‌زنیم رنگش تغییر نمی‌کند. می‌گفتند: ترا می‌کشیم، می‌گفتم: …… به دهانم می‌زدند هر که می‌گفتند: پدر سوخته دندانهایش دارد می‌ریزد و کسی را لو نمی‌دهد... 🌷 🌷 @byadshohada🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
😊 لبخند شهدایی 😊 نزد عرفا، ایثار شرک است سه ساعت از ظهر گذشته بود و هنوز ماشین غذا نیامده بود. گرسنگی بیداد می کرد. بالاخره غذا رسید. همه دور قابلمه غذا جمع شده بودند و تنها یک رزمنده هنوز مشغول عبادت بود و نیامده بود. صدایش کردند نیامد. یکی از بچه ها گفت: «اشکالی ندارد،‌نیاید. غذایش را بدهید من بخورم.» با شنیدن این حرف، آن برادر عبادتش را قطع کرد و در یک چشم به هم زدن، ظرف غذا را از جلوی ما برداشت و گفت: «نزد عرفا، ایثار شرک است!!» 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 شهادت هدفيست كه همه كس را ياراي رسيدن بدان نيست و مسيريست كه هر از راه رسيدهاي را توان قدم نهادن و پيمودن آن نيست. 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
🌻 سیره شهدا 🌻 سردار شهید «علی چیت‌سازیان» تقوای عجیبی داشت. روزی كه از همدان به سمت منطقة یك می‌آمدم، خانمی دبه‌ای از شیرة ملایر به من داد و گفت: این را به آنهایی كه به خدا نزدیك‌تر هستند، برسان!. مطمئناً‌ نظرش تمامی بچه‌های جنگ بود؛ ولی من كه حال و هوای معنوی بچه‌های اطلاعات و عملیات را دیدم، آن را به تداركاتِ واحد آنها تحویل دادم و اولین قاشق از آن شیره را به علی آقا دادم. بعد از آنكه علی آقا و دیگر بچه‌های اطلاعات خوردند، حرف آن خانم را برای آنها ذكر كردم؛ یك دفعه اشك در چشمان علی آقا نشست. دستهایش را به طرف آسمان برد و گفت: خدایا! چگونه جواب این مردم را بدهیم؟ البته ایشان به این هم راضی نشد تا آنكه گفت: «به آن خانم بگو مرا حلال كند.‌» زیرا سردار علی چیت‌سازیان خود را جزء كسانی كه به خدا نزدیك‌تر هستند نمی‌دانست. 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
😊 لبخند شهدایی 😊 هوالباقی هرچه می‌گفتی چیزی دیگر جواب می‌داد. غیر ممکن بود مثل همه صریح و ساده و همه فهم حرف بزند. بعد از عملیات بود، سراغ یکی از دوستان را از او گرفتم چون احتمال می‌دادم که مجروح شده باشد، گفتم: «راستی فلانی کجاست؟» گفت بردنش «هوالشافی.» شستم خبردار شد که چیزیش شده و بردنش بیمارستان. بعد پرسیدم: «حال و روزش چطوره؟» گفت: «هوالباقی.» می‌خواست بگوید که وضعش خیلی وخیم است و مانده بودم بخندم یا گریه کنم. 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید
✨شخصى نزد امام صادق رفت و گفت من ازلحظه مرگ بسيارميترسم،چه کنم؟ 🌸 امام صادق(ع) فرمودند⇩ زيارت ‌عاشورا را زياد بخوان.. آن مرد گفت: چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟ امام صادق فرمود: مگر در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد؟ •{ اَللّهُمَّ‌ارْزُقْنی‌شَفاعَهَ‌الْحُسَیْنِ‌یَوْمَ‌الْوُرُودِ }• یعنی خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من کن... شفاعت حضرت اباعبدالله الحسین (ع) نصیب همه دوستان گرامی 🌼🍃 @byadshohada🍃🌼
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهيد نصر الله غلامي تاریخ و محل شهادت 5/6/60 سقز گروه دفاع مقدس زندگینامه شهيد نصرالله غلامي در سال ۱۳۳۷ش در خانواده‌اي متدين و مذهبي در محلات ييلاق فارس ديده به جهان هستي گشود. دوران کودکي را با شور و شعفي زائدالوصف در فضاي ساده و صميمي عشاير دلاور و غيور سپري نمود و در هفتمين بهار زندگي خود، جهت آموختن علم و دانش راهي مدرسه گرديد. نصرالله هنوز ۸ سال بيشتر نداشت که فقدان مادر را تجربه کرد اما با وجود تندبادهاي زمانه باز هم نااميد نگرديد و با زندگي در کنار عمويش، وارد برهه جديدي از حيات دنيوي خود شد. وي در سن ۱۴ سالگي و پس از اخذ مدرک سيکل، در آموزشگاه نوجوانان نيروي زميني ارتش، دوره دوسالهاي را با پشتکار و جديت به پايان رساند. نصرالله در سال ۱۳۵۸ش بعد از پيروزي انقلاب شکوهمند اسلامي، با يکي از دختران متعهد و مسلمان عشاير پيمان زناشوئي بست. وي بهدنبال آغاز غائله کردستان که دل هر مسلماني را مي‌آزرد، در سرکوبي و براندازي عوامل خودفروخته و گروهکهاي خائن حضوري فعالانه پيدا کرد. سپس با آغاز جنگ تحميلي رژيم بعثي عراق عليه نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران، مشتاقانه جهت انجام تکليف به سوي جبهه‌هاي حق عليه باطل شتافت و در بسياري از عملياتهاي جنگي شرکت کرد. جبهه‌هاي سوسنگرد، سرپل ذهاب و فکه همگي بر رشادتهاي اين دلاورمرد گواهي مي‌دهند. نصرالله در مردادماه سال ۱۳۶۰ش به منطقه عملياتي غرب (سقز) اعزام گرديد و در روز پنجم شهريورماه همان سال در عملياتي نظامي بههمراه يکي از يارانش در سن ۲۳ سالگي نداي پروردگار را لبيک گفت و به ديدار دوست شتافت. مزار شهيد نصرالله غلامي در گلستان شهداي دارالرحمه شيراز قرار دارد. از اين شهيد گرانقدر دو فرزند به يادگار مانده است. 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری : من مطمئن هستم اگر به نامحرم نگاه کنی #راه_شهادت بسته می‌شود.چشم گنهکار لایق #شهادت نیست. 🌷 @byadshohada🌷
🌻 سیره شهدا 🌻 امیر دلاور، سردار دربندی، از هم رزمان شهید بزرگوار علی صیاد شیرازی می گوید: «در آسمان کردستان بودیم و سوار بر هلی کوپتر. دیدم ایشان مدام به ساعت شان نگاه می کند. علت را پرسیدم. گفت: موقع نماز است. همان لحظه به خلبان اشاره کرد که همین جا فرود بیاید تا نماز را در اول وقت بخوانیم. خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست، اگر صلاح بدانید تا مقصد صبر کنیم. شهید صیاد گفت: اشکالی ندارد، ما باید همین جا نماز را بخوانیم. هلی کوپتر نشست. با آب قمقمه ای که داشت، وضو گرفتیم و نماز ظهر را همگی به امامت ایشان اقامه کردیم». 🌷 @byadshohada 🌷
😊 لبخند شهدایی 😊 😉ترب می خواهی😉 تعداد مجروحین بالا رفته بود.فرمانده از میان گرد و غبار انفجار ها دوید طرفم و گفت : " سریع بی سیم بزن عقب . بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد! " شستی گوشی رابی سیم را فشار دادم. به خاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواسته مان سر در نیاورندپشت بی سیم باید با کد حرف می زدیم. گفتم :" حیدر حیدر رشید " چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید . بعد صدای کسی آمد :  - رشید بگوشم.  - رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید! -هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟ -شما کی هستی ؟ پس رشید کجاست ؟ - رشید چهار چرخش رفته هوا . من در خدمتم. -اخوی مگه برگه کد نداری؟ - برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟ دبدم عجب گدفتاری شده ام. از یک طرف باید با رمز حرف می زدم از طرف دیگر با یک آدم شوت طرف شده بودم . - رشید جان از همانها که چرخ دارند! - چه می گویی ؟ درست حرف بزن ببینم چه می خواهی ؟ - بابا از همانها که سفیده. - هه هه نکنه ترب می خوای.  - بی مزه! بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره. - د ِ لا مصب زودتر بگو که آمبولانس می خوای! کارد می زدند خونم در نمی آمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی سیم گفتم.  🌷🌷 @byadshohada🌷🌷
🔸 حضرت امام هادی علیه السلام : هركس مطیع و پیرو خدا باشد از قهر و كارشكنى دیگران باكى نخواهد داشت. 🌸 ولادت با سعادت حضرت امام هادی علیه السلام مبارک باد 🌹 @byadshohada
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهيد ناصر كاظمي تاریخ و محل شهادت 6/6/61 محور پيرانشهر - سردشت گروه درگيري با ضد انقلاب كردستان زندگینامه ناصر کاظمي در ۱۲ خردادماه ۱۳۳۵ش در خانواده‌اي معتقد و اهل تقوا در تهران ديده به جهان گشود و از همان ابتداي زندگي، با قشر محروم جامعه،‌آشنا و همراه شد. ناصر، دوره ابتدايي را با نمره‌هاي خوب پشت سر گذاشت تا وارد دبيرستان شد. او در اين سنين، با شور و علاقه به مطالعه کتاب‌هاي ديني پرداخت تا بنيان‌هاي اعتقادي و اخلاقي خود را با معارف اسلامي استوار سازد. وي پس از پايان دوره متوسطه با شرکت در کنکور، در رشته‌هاي "پيراپزشکي" و "تربيت بدني" پذيرفته شد و بنا به علاقه‌اي که داشت، تحصيلاتش را در رشته تربيت بدني ادامه داد. ناصر هم‌زمان با تحصيل، به کار معلمي و تدريس در مدارس جنوب شهر تهران همت گماشت و بخش مهمي از حقوق معلمي خود را صرف خريدن کتاب‌هاي ديني براي شاگردانش کرد. کاظمي در اين کلاس‌ها با طرح مباحث ديني، اجتماعي و سياسي، دانش‌آموزانش را نسبت به مشکلات روز و نيازهاي قشر جوان آْگاه کرد. در روند همين مطالعات و فعاليت‌هاي اجتماعي بود که کاظمي به ماهيت وابسته و فاسد رژيم شاهنشاهي پي برد و از سال ۱۳۵۶ش به مبارزات سياسي خود شدت و وسعت بخشيد. در همين سال، پس از شکنجه در ژاندارمري، به دادگستري منتقل و سپس ‌در "زندان قصر" ‌محبوس گرديد. ناصر به‌دنبال اوج‌گيري مبارزات مردم مسلمان ايران عليه رژيم ستم‌شاهي، به‌همراه جمعي از زندانيان سياسي، ‌از زندان آزاد گرديد و جدي‌تر از گذشته به مبارزه پرداخت و تا پيروزي انقلاب اسلامي، لحظه‌اي آرام نگرفت. ناصر کاظمي در خردادماه ۱۳۵۸ش به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد تا تجربيات خود را در اين نهاد مقدس به‌کار بندد. پس از گذرانيدن دوره کوتاه آموزش نظامي، براي خدمت در استان "سيستان و بلوچستان" راهي آن منطقه شد و حدود چهار ماه در شهرستان "زابل" به مردم محروم و مستضعف ناحيه خدمت کرد. در پي وقوع غائله "خلق عرب در خوزستان" به اين استان رفته و به مقابله با توطئه‌گران برخاست و تا آخر غائله در خرمشهر ماند. کاظمي هنوز از اين توطئه نياسوده بود که براي مبارزه با گروهک‌هاي ضد انقلاب کردستان، راهي اين خطه از ميهن اسلامي شد و به پيشنهاد "شهيد محمد بروجردي" فرمانده وقت سپاه کردستان، همراه چند نفر در ۱۰ دي‌ماه ۱۳۵۸ش به "پاوه" رفت. ناصر، فعاليت خود را در پاوه، با سمت "فرماندار" آغاز کرد. وي که در اين مسئوليت، شايستگي و لياقت و کارداني خود را نشان داده بود به‌زودي علاوه بر مسووليت فرمانداري، به فرماندهي سپاه پاوه نيز منصوب گرديد. او بيش‌تر جلسات خود را با مسئولان شهر، پس از فعاليت طاقت‌فرساي روزانه و در نيمه‌هاي شب مي‌گذاشت و در تمام مدت مسئوليت خود براي حل مشکلات مردم شهر، از هيچ کوششي دريغ نمي‌کرد. ناصر کاظمي از راه ايجاد وحدت بين سپاه و ارتش و به‌کارگيري نيروهاي مردمي و طراحي چند عمليات، موفق مي‌شود تمام مناطق تحت اشغال ضد انقلاب را از چنگ آن‌ها خارج کند و آْرامش را به منطقه برگرداند. او معتقد بود که براي پاک‌سازي مناطق کردنشين،‌ بايستي از مردم بومي استفاده کرد که اين اعتقاد او سبب برقراري ارتباط عاطفي ميان او و مردم شد و موجبات آزادي و پاک‌سازي منطقه "نوربان" و "قشلاق" ‌در راه پاوه را فراهم کرد. خبر اين پيروزي‌ها در منطقه مي‌پيچيد و رعب و وحشت زيادي در دل ضد انقلاب مي‌افکند. آزادسازي و پاک‌سازي "باينگان"،‌ "نودشه"، "نيسانه"، "نروي"‌،‌ "‌نوسود"، "‌کله چناره"‌، ‌و "شمشي" ‌از ديگر فعاليت‌هاي اين شهيد بزرگوار است. وي هم‌چنين براي مقابله با گروه‌هاي مسلح ضد انقلاب در کردستان، "تيپ ويژه شهدا" را تشکيل داد و فرماندهي آن را بر عهده گرفت. ناصر پس از يک سال و نيم خدمات ارزشمند در پاوه، به سنندج رفت و تحت عنوان "مسئول سپاه پاسداران کردستان" منصوب گرديد. پاک‌سازي مناطق حساسي هم‌چون جاده "‌بانه - سردشت"، "کامياران"، "‌مريوان"، "تکاب"،‌ "صائين‌دژ"، "‌بوکان" و "سد بوکان" از جمله اقدامات متهورانه او به‌شمار مي‌رود. ناصر کاظمي با تمام عشق در خدمت مردم محروم بود. در کردستان درخشيد و چنان شخصيت والايي از خود بروز داد که مردم، دل در گرو محبت او سپردند و حتي نام "ناصر" را براي کودکانشان برگزيدند و بر اين نام مباهات کردند. هوشمندي، بصيرت، شجاعت و قاطعيت از ويژگي‌هاي بارز کاظمي بود. کردستان به وجود او مباهات مي‌کرد و در کنار او،‌ احساس تنهايي و غربت نداشت. ناصر کاظمي اين ميدان‌دار بزرگ جهاد در جبهه‌هاي کردستان سرانجام در تاريخ ششم شهريورماه سال ۱۳۶۱ هجري شمسي درحالي‌که مشغول پاک‌سازي محور "پيرانشهر - سردشت" بود؛ در يکي از روستاهاي منطقه، بر براق شهادت نشست .و کردستان را در سوگ خود نشاند. 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
#کلام_شهید_علی_چیتسازان برای #شهادت و برای #رفتن تلاش نڪنید برای #رضای_خدا ڪار ڪنید بگویید #خداوندا اگر تو مارا در #جهنمت بیندازی ازما #راضی باشی برای ما ڪافیست. @byadshohada
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 نماز اول وقت هم رزم شهید علی موسوی می گوید: «تنها جایی که می شد سراغش را گرفت، نمازخانه بود. آن قدر مقید بود که نیم ساعت قبل از نماز، به طرف نمازخانه می رفت. هم خودش مقید به نماز اول وقت بود و هم با اخلاصِ خاصی، بقیه را به نماز اول وقت دعوت می کرد. یک بار که من در جلسه ای حضور داشتم و اتفاقاً تا ظهر طول کشید، ناگهان در باز شد و موسوی با چهره نورانی اش وارد شد و بعد از سلام، از ما پرسید: برادرا! می بخشید، خواستم بپرسم ظهر شده؟ بعد ما متوجه وقت نماز شدیم و چند لحظه بعد صدای اذان بلند شد. نحوه تذکر دادن او در آن لحظه خیلی برایم جالب بود». 🌷 @byadshohada 🌷
😊 لبخند شهدایی 😊 می روم حلیم بخرم روزی که قرار بود اعزام شویم صبح زود به برادر کوچکم گفتم: «من می‌روم حلیم بخرم و زودی بر می‌گردم.» قابلمه را برداشتم و دم در خانه آن را زمین گذاشتم و یا علی مدد! رفتم که رفتم. درست سه ماه بعد از جبهه برگشتم در حالی که این مدت از ترس حتی یک نامه برای خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم فروشی یک کاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه. در زدم. برادر کوچکترم در را باز کرد و وقتی حلیم را دید با طعنه گفت: چه زود حلیم خریدی و برگشتی!» خنده ام گرفت. داداشم سر برگرداند و فریاد زد: «نورعلی! بیا که احمد آمده» با شنیدن اسم نور علی چنان فرار کردم که کفشم دم در خانه جا ماند. ! 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهيد ايرج بائوج لاهوتی تاریخ و محل شهادت 6/6/66 قروه گروه دفاع مقدس زندگینامه شهيد ايرج بائوج لاهوتي در تاريخ يازدهم دي‌ماه ۱۳۴۱ش در روستاي کشت‌سراي شهر کومله از توابع استان گيلان پا به عرصه هستي نهاد. صداي گريه‌اش که در فضاي خانه طنين انداخت، شوري خاص در ميان اعضاي خانواده پديد آورد، از کودکي علاقه خاصي به اهل ‌بيت (ع) و کلام‌الله مجيد داشت. به‌دنبال بازگشت ظفرمندانه امام خميني (ره) در ايران و تشکيل جمهوري اسلامي ايران، لاهوتي عاشقانه گوش به فرامين رهبر کبير انقلاب سپرد و با صدور فرمان جهاد به سوي ميدان‌هاي نبرد حق عليه باطل شتافت، وي ابتدا به عضويت بسيج درآمد و چندي بعد به‌واسطه توانائي و لياقت به‌ترتيب مسئوليت گردان‌هاي حمزه سيد‌الشهدا (ع) و سلمان را از لشگر ۱۶ قدس بر عهده گرفت. لاهوتي با حضور در عمليات کربلاي ۲ و کربلاي ۵ حماسه‌هاي بي‌نظيري آفريد و زماني که براي آخرين‌بار به شهر بازگشت،‌ با دوشيزه‌اي پارسا ازدواج نمود. لاهوتي، پانزده روز بعد دوباره عازم عرصه‌هاي پيکار گرديد. پيکر پاک شهيد ايرج بائوج لاهوتي سرانجام در تاريخ ششم شهريورماه سال ۱۳۶۶ هجري شمسي در منطقه قروه کردستان در سن ۲۵ سالگي بر خاک افتاد، اما نامش براي هميشه در دفتر اميران ايران اسلامي ثبت و ضبط شد. ( 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 شما پاسدار خون هاي ريخته شده براي اسلام عزيز هستيد و بايد شما عزيزان پيام خون شهيدان و شعار آنها را با كار و كوشش در راه خدا به جهانيان صادر نمائيد، و ثابت كنيد كه مي توانيم در پناه اسلام غير وابسته به ابرقدرت ها باشيم 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌷 سیره شهدا 🌷 احمد از نظر درسی جزو دانش آموزان ممتاز مدرسه بود. سال آخر که با احمد همکلاسی بودم، مسئولین میخواستند کلاس رو مثل دانشگاهها مختلط برگزار کنند. ما به این مسئله اعتراض کردیم، خیلی از بچه ها هم بی خیال این مسئله شدند، اما در اراده و اعتقاد احمد ذره ای خلل وارد نشد، احمد سر کلاس ها اعتراض خودشو اعلام می کرد، معلم ریاضی هم به مدیر گفته بود اگر رحیمی سر کلاس من بیاد دیگه درس نمی دم، با این که حق با احمد بود. احمد اون سال درس ریاضی را غیرحضوری خوند و حاضر نشد ایمانش را بفروشه، و همان سال با معدل 19 به بالا دیپلم گرفت و در پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد. 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆