10.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ڪلیپ
چرا آقا ابراهیم الگو دختر ارمنی میشود⁉️
از شهدای دفاع مقدس شهید مورد علاقه ام #شهید_ابراهیم_هادی است
خیلی حرف قشنگی ها، خدا دوست نداشت گمنام باشد
وقتی تو به دنبال گمنامی هستی خدا جایگاه تورو در دلها هزار برابر میکند..
📎پ ن :کتاب #سلام_بر_ابراهیم مطالعه شود حتما....
#ابراهیم_هادی معروف به سردار کانال کمیل، شهیدی که پیکر مطهرش سالهاس جاویدالاثر است🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 هرچه خدا بخواهد همان است
📍ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
(سوره فاطر آیه ۲)
📍ﭼﻮﻥ ﺧﺪﺍ ﺭحمتی ﺭﺍ ﺑﺮﺍی ﻣﺮﺩم ﺑﮕﺸﺎﻳﺪ ، ﺑﺎﺯﺩﺍﺭﻧﺪﻩ ﺍی ﺑﺮﺍی ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ ، ﻭ ﭼﻮﻥ ﺑﺎﺯﺩﺍﺭﺩ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻓﺮﺳﺘﻨﺪﻩ ﺍی ﺑﺮﺍﻳﺶ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ، ﻭ ﺍﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎی ﺷﻜﺴﺖ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﻭ ﺣﻜﻴﻢ ﺍﺳﺖ.✳️✳️✳️
📍 ﺧﻠﺎﺻﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺗﻤﺎم ﺧﺰﺍﺋﻦ ﺭﺣﻤﺖ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺭﺍ ﻟﺎﻳﻖ ﺑﺒﻴﻨﺪ ﻣﺸﻤﻮﻝ ﺁﻥ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﺩ، ﻭ ﻫﺮ ﻛﺠﺎ ﺣﻜﻤﺘﺶ ﺍﻗﺘﻀﺎ ﻛﻨﺪ ﺩﺭﻫﺎﻯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻰ ﮔﺸﺎﻳﺪ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﺟﻤﻠﻪ ﺟﻬﺎﻧﻴﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﻢ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﻯ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺍﻭ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﺒﻨﺪﻧﺪ، ﻳﺎ ﺩﺭﻯ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﮕﺸﺎﻳﻨﺪ، ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺎﺩﺭ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺷﺎﺧﻪ ﻣﻬﻤﻰ ﺍﺯ ﺗﻮﺣﻴﺪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻨﺸﺄ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ.✴️✴️✴️
#کلام_وحی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_چهارم
●نویسنده :مجیدخادم
پاکت کاغذی پر از نخود و لوبیا و مثل همیشه یکدست سبزی خوردن پیچیده شده توی روزنامه. به سبزیفروش گفته بود روزنامه بیشتر دو رورش بپیچ که به نان ها نخورد .
بیشتر از آنهایی که توی مغازه چه سبزی فروشی بودن از این تزیین زنبیل های پلاستیکی قرمز رنگ شبکه شبکه ای داشتند
همه داشتند. می گذاشتند توی صف جای خود،صف نان، صفحه شیر ، زنبیل خودش یک نفر بود .
وارد مسجد که میشد همیشه توی دلش می لرزید .حالا دیگر میدانست ساواکی یعنی چه ؟حرفش را زیاد شنیده بود .فرهاد کتاب توی پاکت کاغذی و عکسهای لوله شده و روزنامه پیچ شده را گذاشت در زنبیل زیر خریدها.
_برم بازار مسجد الرضا؟
_نه داداش خیلی نزدیکه به مسجد .همونجا تو بیست متری. آقای حسینی را می شناسی؟
_ کدام حسینی ؟
_همون که موقع نماز ظهر وایساده بود صف اول ،کنار مشهدی حسن،کچله، یک کلاه پشمی سیاه همیشه میزاره سرش.
_آهان فهمیدم ،میشناسم.
_بیست متری که رفتی ,دوتا کوچه بعد مسجدالرضا ,اون طرف خیابون, و تو که رفتی در سوم سمت راست درش هم ضد زنگ زدن ،هنوز رنگ نشده یادت میمونه؟
_بله در سوم ضد زنگ .
فرزاد از کوچه مسجد ایرانی بیرون زد و راه افتاد سمت چهارراه سینما سعدی. نزدیک غروب بود ولی هوا هنوز کاملا روشن بود. می رفت اما چشمش بیشتر به زنبیل بود تا جلوی پایش. ۱۰۰ متریه مغازه عرق فروشی، نزدیک چهارراه که رسید، سرش را بالا کرد و همانجا چشمش افتاد به ماشین ریوی خاکی رنگ ارتشی که کمی بالاتر از روبروی عرق فروشی، آن طرف خیابان پارک کرده بود و دوتا سرباز ژ۳ به دست هم کنارش ایستاده بود.
صحبت های فرهاد و دوستانش در مسجد شنیده بود که این روزها ارتشیان میآیند در چهارراه سینما سعدی برای محافظت از عرق فروشی و سینما مردم چند بار به اینجا حمله کرده بودند و با سنگ شیشه هایشان را ریخته بودند پایین.
فرزاد تا آن وقت از نزدیک ارتشیها را ندیده بود کم کم جلوی مغازه عطر فروشی رسیده بود احساس گرما می کرد پشت میز نشسته بودند و سیگار دود می کردند. یک لحظه خواست برگردد که صاحب مغازه عرق فروشی جلوی در گفت «برو بچه اینجا واینسا»
از صدای زمخت مرد بی اختیار قدم برداشت.زنبیل توی دستش سنگینی میکرد .به سربازهای آن طرف خیابان نگاه میکرد. ایستاده بودند و با کمر و گردن کشیده اطراف را می دیدند .نگاهشان بیشتر به پیاده رو و روبروی ایشان بود و چهار راه.
فرصت فکر کردن نداشت. چه بکند؟ قدمها ضعیف و سست خودشان جلو میرفتند. لحظهای از ذهنش گذشته بود نکند سربازها به من خاطر آمدند آنجا! قدم ها بی اختیار راهشان را کج کردند به سمت خیابان حافظ.
سرعت قدم هایش بیشتر شد و نگاهش را از زنبیل برداشت. می ترسید به زنبیل نگاه کند و ببیند که مثلاً به کتاب با گوشی عکس بیرون آمده باشد از لای بقیه چیزها. پیاده روی آن طرف خلوت بود مردم زیاد از دور و بر ماشین ارتشی رد نمیشدند. نزدیک ماشین که رسید شده بود قدم هایش سست شده بود،ضربان قلبش هم.
دلش میخواست گریه کند ولی خودش را محکم نگه داشته بود و دسته زنبیلی را محکمتر توی دستش فشار میداد.
نگاهش به قدم هایش بود و تند تند می رفت از جلوی ماشین که رد شد ،اولین پوتینهای دو سرباز کنار خیابان را دید. جلوی راه و بعد روی ماشین را که هفت سرباز کنار یکدیگر نشسته بودند و یکی شان به او لبخند زده بود.
فهمیده بود که به چهار راه رسیده و از آن رد شده و قدم توی ۲۰ متری گذاشته.
جلوی در سرخ ضد زنگ زده شده که رسید، زنبیل را زمین گذاشت. احساس کرده بود کف دستش میسوزد.جای لبه باریکی که دسته پلاستیکی زنبیل خط سرخ افتاده بود در که زد، آقای حسینی خودش آمد دم در.
به دو سمت کوچه نگاهی انداخت و خودش از توی زنبیل بستهها را برداشت و دستی بر سر فرزاد کشید و خوش و بش کرد ،بعد برگشت داخل و در را بست .در که به هم خورد ،فرزاد تازه به خودش آمد. زنبیل را که بلند کرد احساس کرده بود خیلی سبک شده است .آنقدر که انگار دیگر هیچ چیز دستش نیست .انگار تمام خودش هم سبک شده بود که تمام راه را تا خانه در پیاده روی آن طرف خیابان روبروی ماشین ارتشی که هنوز ایستاده بود، عرق فروشی را انگار اصلا ندید، از جلوی داروخانه پدر هم رد شده بود بی آنکه نگاهی بیندازد.
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 موشنگرافیک| سختترین امتحان شهیدی که رتبه یک کنکور تجربی سال ۶۴ بود
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔺هفت) سبك زندگي
🔹سخن لازم دراینباره بسیار است. آن را به فرصتی دیگر وامیگذارم و به همین جمله اکتفا میکنم که تلاش غرب در ترویج سبک زندگی غربی در ایران، زیانهای بیجبران اخلاقی و اقتصادی و دینی و سیاسی به کشور و ملّت ما زده است؛ مقابله با آن، جهادی همهجانبه و هوشمندانه میطلبد که باز چشم امید در آن به شما جوانها است. «بيانيه گام دوم»
#كلام_رهبري
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 سفر کنید و عبرت بگیرید
📍قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ
(سوره انعام آیه ۱۱)
📍ﺑﮕﻮ : ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﮕﺮﺩﻳﺪ ، ﺳﭙﺲ ﺑﺎ ﺗﺄﻣﻞ ﺑﻨﮕﺮﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﺮﺟﺎم ﺗﻜﺬﻳﺐ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.✳✳✳
📍شکی ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﺁﺛﺎﺭ ﮔﺬﺷﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻗﻮﺍﻣﻰ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﭘﺸﺖ ﭘﺎ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﺭﺍﻩ ﻓﻨﺎ ﻭ ﻧﺎﺑﻮﺩﻯ ﺭﺍ ﭘﻴﻤﻮﺩﻧﺪ، ﺗﺎﺛﻴﺮﺵ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺑﻬﺎ ﺍﺳﺖ، ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﺁﺛﺎﺭ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺭﺍ ﻣﺤﺴﻮﺱ ﻭ ﻗﺎﺑﻞ ﻟﻤﺲ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﺩ.
ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻧﻈﺮﻭﺍ (ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﻴﺪ) ﺭﺍ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﺑﺮﺩﻩ ﻧﻪ" ﺗﻔﻜﺮﻭﺍ" (ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﻴﺪ).
ﺿﻤﻨﺎ ﺫﻛﺮ ﻛﻠﻤﻪ" ﺛﻢ" ﻛﻪ ﻣﻌﻤﻮﻟﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻄﻒ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﻣﻰ ﺭﻭﺩ، ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺳﻴﺮ ﻭ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺧﻮﺩ ﻋﺠﻠﻪ ﻧﻜﻨﻨﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﮔﺬﺷﺘﮕﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺑﺎ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻭ ﺩﻗﺖ ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﻨﺪ ﺳﭙﺲ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﮔﻴﺮﻯ ﻛﺮﺩﻩ، ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻛﺎﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ.✴✴✴
#کلام_وحی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
چی بگم آخه؟.pdf
2.32M
میخوای امر به معروف کنی اما نمیدونی چی بگی🤔؟! عذاب وجدان میگیری که نمیتونی حرفی بزنی😔؟!
دیگه نگران نباش 🌸
یه خبر خوب 😊
📔کتاب جالب «چی بگم آخه؟!👆
💠 مختصر | مفید | کاربردی 💠
✓ جملات کوتاه
✓ به قلم روان و گفتاری
✓ فهرست لمسی
✓ کم حجم
#کتابکار
#کتابهمراه
#امربهمعروفونهیازمنکر
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_پنجم
●نویسنده :مجیدخادم
خانه رسید ،پدر داشت با مادر جر و بحث میکردند مادر گفت تا درس تنگی برای چی میخوای راضی نمیشه گفتم که حاج خانم یکی از رفقا اومده میگه یکی دو سال آلمان بوده آمریکا نرفته دلش برای پسر من تنگ شده نیامده خونه اسمش چیه من عکس بچه ها نمیدم که کسی را نمیشناسم پدر دستی به سر و صورت می کشید و عصبی بگوید من چه می دونم نمی خورد که بچه ها آمده در داروخانه چه فرقی میکنه؟
همان روز ،سه نفر تر و تمیز و شیک و کراوات زده آمده بودند داروخانه مشتری ها را بیرون کرده و در شیشه های دارو خانه را بسته بودند یکی شان بیرون جلوی در ایستاده بود و دوتای دیگر رو به روی دکتر.
_آقای دکتر �ا انگار صبح صحبتهای دفعات قبلی ما را جدی نگرفته اید بهتون هشدار داده بودیم من اصلا هنوز هم متوجه نشدم که حرف حساب شما چیه علی اونور دنیا و اینور دنیا من واقعا نمیدونم اونجا چیکار میکنه غیر از درس خوندن مرد خوشتیپ پوزخندی میزند پدر میگوید نکنه اونجا معتاد شده دکتر خودتو به اون راه نزن میدونی پسرت اهل این چیزها نیست باشه به ما هم ربطی نداره خوب پس فقط بگین چه کاره داره میکنه تا من جلوش رو بگیرم
خودت میدونی بچه داره چکار میکنه والا به خدا نمی دونم ولی بچه اهلی نمازخونه چرا توهین میکنیم حتما شاگرد زرنگی کلاس رفع اشکال چیزی برای گذاشتن عیبی داره کلاسهای ممنوعه میزاره آقا اسلام شناسی کتاب های شریعتی مطهری خمینی نمی دونم یعنی شما نمیدونین �تر آرام میخندد و دستش را روی یقه روپوش سفید می کشد و می گوید مسلمان دیگه داره تبلیغ دین خدا میکنه تو کشور خارج اشکالی داره
آن مرد دیگر دارد داد می زند توی داروخانه و از این طرف و آن طرف می رود و برمی گردد آقاجان پسر داره در پوشش این چیزا علیه دولت فعالیت میکند شده آدم اجنبی علیه کشور خودش اصلا من نمیفهمم چرا دارم با شما بحث می کنم شما انگار هشدار ما را نفهمیدیم نمیخوای همکاری کنیم اصلاً عکس که قرار بود بیاری چی شد کجاست قربان من خودم تماس میگیرم باهاش حرف میزنم نصیحتش می کنم شما هیچ کاری نمی کنید عکس لطفاً عکس که این جا همراهم نیست منزل نزدیک آدرسشو داریم سریع بریم بیارین چشم من حتما فردا صبح خودم آدرس بدین عکسش رو میارم خدمتتون
جنگان میخوای اینجا کاسبی بکنیم ب میکند به مرد کنار دستی است که تمام مدت مثل مجسمه بی حرکت ایستاده به می گوید گفت بزن پشت در اینجا دیگه تعطیله دکتر به تک و تا میافتد رئیس شما حالا چرا خودتو ناراحت می کنید جوان و ۱۹۹ کرده من خودم عکسش را فردا میارم خدمتتون مرد که دوباره آرام شده به دکتر نزدیک میشود و انگشتش را میگیرد جلوی صورت دکتر و آهسته می گوید یا همین الان میپری میاریش یا..؟
_من جای پدر تم !
مرد سریع رویش را بر می گرداند و می گوید «همین که گفتم تو چرا هنوز ایستادی گفتم قفل بزن »
دکتر روپوش را از تن بیرون آورد و با ناراحتی از ورود داروخانه زد بیرون.
مادر اما کوتاه بیا نبود
« تا درست نگی برای چی می خوای عکسشو راضی نمیشم» _گفتم که حاج خانوم یکی از رفقا اومده میگه یکی دو سال آلمان بوده آمریکا نرفته دلش برای پسر من تنگ شده؟
_خوب چرا نیومد در خونه ؟اصلا اسمش چیه ؟من عکس بچه ام رو نمیدم به کسی که نمیشناسمش.
پدر دستی به سر و صورت می کشد و عصبی می گوید :«من چه می دونم نمی خوردش که !حالا اومده در داروخانه چه فرقی داره.!؟»
بالاخره راستش را می گوید و مادر بی تاب تر می شود.
« ببین حاج خانم شما ناراحت نباش توکل به خداوند با عکس چیکار میتونم بکنم دستش به خودش نمیرسه»
مادر با چشمهای اشک آلود عکس ۳ در ۴ را که از توی کمد بیرون آورده می دهد به پدر .
توی داروخانه مرد عکس را بین دو انگشت به صورتش نزدیک و دور میکند و بعد میگذارد از روی پیشخوان جلوی دکتر و کف دستش را محکم می کوبد روی عکس
_آقای دکتر شما آدم محترم و شناخته شده در این شهر هستید سعی کنید همین طور باقی بمانید
و بعد عکس را روی پیشخوان می تواند به سمت دکتر و به طرف در خروجی داروخانه میرود .توی سفارت عکسش را دارند اینجا هم داریم بیشتر مراقب خودتون و خانوادتون باشین»
و دستگیره را می فشارد تا ملحق شود به آن دو نفر دیگر که بیرون منتظرش ایستادهاند
دکتر بلند می گوید «شما شما فکر میکنین نمیشناسمتون؟ خودتون مسلمانی که در مادرتون هم مسلمونه»
آن سه نفر دیگر سوار پیکان زرد رنگ شان شده اند و دارند دور میزنند به سمت میدان هنگ.
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✍جهان معرکه امتحان است برادر
و بهترین ما کسی است که از بهترین آنچه دارد در راه خدا بگذرد...
#شهید_سیدمرتضی_آوینی🌷
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ دو دقیقه درس عملی!
1️⃣ کسی که این چنین بر زبان عربی تسلط دارد ، اصرار دارد با زبان فارسی سخن بگوید تا هویت ایرانی مملکتش را در چشم دنیا بزرگ بدارد.
2️⃣ نحوه برخورد با اشتباهات و کاستی های مترجم را ببینید که چه متانت و حوصله ای در این مرد بزرگ نهفته است.
3️⃣ روش تصحیح خطاها را ببینید که ذره ای شماتت و تحقیر در آن نیست و نهایت ادب و عیب پوشانی را می رساند.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴وا حسرتا بر مسخره کننده گان
📍يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ
(سوره یس آیه ۳۰)
📍ﺍی ﺩﺭﻳﻎ ﻭ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮی ﺑﺮﺍی ﻫﺪﺍﻳﺘﺸﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﺁﻣﺪ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ✳✳✳
📍ﻭﺍﻯ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻪ ﺩﺭﻳﭽﻪ ﻫﺎﻯ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﺴﺘﻨﺪ! ﺍﺳﻔﺎ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻪ ﭼﺮﺍﻏﻬﺎﻯ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺷﻜﺴﺘﻨﺪ! ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﻭ ﻣﺤﺮﻭم ﺍﺯ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺁﻥ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﻛﻪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺵ ﻫﻮﺵ ﺑﻪ ﻧﺪﺍﻯ ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ﻧﺪﻫﻨﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻬﺰﺍ ﻭ ﺳﺨﺮﻳﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮ ﺧﻴﺰﻧﺪ، ﺳﭙﺲ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩم ﺷﻤﺸﻴﺮ ﺑﮕﺬﺭﺍﻧﻨﺪ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺷﻮم ﻃﻐﻴﺎﻥ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻰ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎم ﺩﺭﺩﻧﺎﻛﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮔﻮﺵ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺻﻔﺤﺎﺕ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﻛﻤﺘﺮﻳﻦ ﻋﺒﺮﺗﻰ ﻧﮕﺮﻓﺘﻨﺪ، ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﺍﺩﻯ ﮔﺎم ﻧﻬﺎﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪﻧﺪ.✴✴✴
#کلام_وحی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆