eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
680 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 🇮🇷 ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم نزدیک سحر همینطور نیروها را می کشتند و اسیر می کردند و پیش می رفتند. خیلی وقت بود دیگر خاکریزهای خودی دیده نمی شد ،ولی هنوز دود کانال آتش دیده می شد که شعله هایش بخش وسیعی از آب هم انگار آتش و دود شده بود.درگیری سمت گردان که یک ساعت زودتر حمله کرده بود سنگین تر شده بود .ولی این طرف اوضاع دیگر کمی آرام بود .تا منطقه تعیین شده پیش رفته بودند و تمام گروهان های گردان فرهاد به هم رسیده بودند و داشتند تک‌تک سرباز عراقی باقی مانده و قایم شده تو سنگر ها را پاکسازی می کردند .همه آنجا مستقر شدند. نزدیک طلوع آفتاب بچه ها جمع شدند برای نماز. زیر آتش توپخانه های دوطرف و سر و صداهای شلیکها و درگیری های پراکنده ای که هنوز توی سایر محورها وجود داشت. نشسته با پوتین و لباس های غرق خون شده نماز را چند گروه به نوبت خواندند. هوا که کمی روشن شد، فرهاد آمد به خط برای بازدید و بررسی سنگرها. از تمام گروه ها آمار شهیدانشان را می پرسید .از گروه ناصر فقط یک نفر ،همان سجادیان بود .بچه ها گروه گروه دور هم جمع شده بودند و افراد گروه های مختلف برای هم خاطره درگیری شب را توی خط خودشان تعریف می‌کردند. فرهاد با معاونش ناصر داشتن باقی آمارها را جمع می کردند _اکبری چطور؟ _اونم شهید شده _آقا فرهاد بالاغیرتا معاون گردان چطور شد؟ _گفتم که دیشب مجروح شد خورده پشت پا هاش. _اون موقع؟!!مگه خودش .... _به هر حال ما که بحمدلله کار خودمونو کردیم. _بهش نمیخوره بترسه. گمونم غرورش... _ولی تلفات منم زیاد نبود ها .خدا را شکر. فقط اون محوری که زودتر حمله کردند ،نمیدونم چطور شده محور سختی بود. بعداً فهمیدم که آن محور هم موفق شده بودند و مواضع تعیین شده را فتح کرده بودند طبق قرار از ازگل گردان فقط ۱۶ نفر زنده مانده بودند که پل مارد را گرفته و منتظر جایگزین شدن نیروها بودند طبق قرار. میان جمع نشستند و گرم گفتگو و تعریف.عبدالحمید حسینی که آرپی جی زن یکی از گروه آنها بود داشت می گفت و اشک می ریخت: «یه تانک عراقی داشت می آمد سمت بچه ها حدود نصف شب وسط اوج درگیری ها بود من دور و برم خلوت بود و تنها بودم کمکم را هم زده بودند. موشک را که جا زدم، توی یه لحظه بلند شدم نشانه رفتم و زدمش. نزدیکم بود. خیلی کاری نداشت ،ولی وسط اون سر و صدا و انفجار و صدای تو با خمپاره تو همون لحظه که تانک رو زدم و نور آتش افتاد روی من و دور و برم یهو دیدم...» و از شدت گریه نتوانست ادامه بدهد یکی از بچه‌ها قمقمه آب دستش داد که خود نفس سر جا آمده ادامه داد. «به جدم یهو دیدم یه نفر آدم کنارم وایساده بغلم کرد و بوسیدم و فشارم داد و گفت: به نازم دستت درد نکنه خوب زدی. همش توی یه لحظه بود .بعد هم هرچی دوروبرم را نگاه کردم ،انگار غیب شده بود .یه آدم بود با لباس غیرنظامی وسط میدان جنگ !هر چه فکر می کنم چهره اش یادم نمیاد ,ولی صورتش را دیدم .یهو ناپدید شد. به جدم قسم امام زمان بود بهم خسته نباشی گفت» و با سیل اشک زبانش را بند آورده یکی دیگر از بچه ها ادامه داد: «پس سجادیان هم.....» _شهید شده آقای نصیری اول عملیات تیر خود روی پیشونیش. _نه به والله !!سجادیان که توی گردان رزمی شما نبود.!! _حالا من نمیدونم چطوری اومده بود با گروه ما .اما من دیدمش .بردنش عقب همون اول شب. _نه سرشب نبود وسطای عملیات بود. _شاید یکی دیگه بوده خواب نبودی آقا؟!! _مرد حسابی دارم میگم با همین دوتا چشم خودم دیدم .همون موقع هم با خودم گفتم اینکه تدارکاتی اینجا چه کار میکنه؟ فقط من نبودم خیلی ها دیدنش. اصلا یه وضعی بود .ترکش خمپاره خورده بود توی شکمش پاره شده بود. یک پاش هم قطع افتاده بود روی زمین، و خمپاره و ترکشم از جلو یک ریز می‌آمد .هممون داشتیم می دویدیم. سجادیان افتاده بود وسط صحرا داد می زد «یا صاحب الزمان یا صاحب الزمان» با قدرت تمام داد میزد که صداش وسط اون همه صدا پیچیده بود .افتاده بود رو زمین غرق خون. هیچ کس نمی توانست کمکش کنه. اصلا نمیشد وایساد .همه داشتیم می دویدیم جلو همینجوری دستشو برده بود بالا تکان می‌داد داد میزد «بچه ها برید جلو !برید جلو ،امام زمان جلومونه... یا صاحب الزمان!!!» همینجوری داد میزد. روحیه دادن به بچه ها در این وضعیت که همه جون گرفته بودند. تمام جمع را اشک برداشته بود و دیگر کسی را یارای چیزی تعریف کردن نبود. ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
اگر مشتی پلاک و استخوان اند رموز هستی و جان جهان اند چو خونی در رگ هستی، روان اند چو جان، در جسم این امت نهان اند نشان دولت صاحب زمان اند(عج) ❤️ 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
○آمده ام شاه پناهم دهی... 💠پیکر مطهر شهدامدافع حرم حضرت زینب سلام الله در حرم علیه السلام 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
10.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰ماجرای کربلای خان‎طومان چه بود 💠 به‌مناسبت تفحص پیکر مطهر شهید محمد بلباسی و ۶ شهید دیگر مدافع حرم در خان‌طومان 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 آیا خبر موثق است؟ 📍يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَىٰ مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ (سوره حجرات آیه ۶) 📍ﺍﻱ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ! ﺍﮔﺮ ﻓﺎﺳﻘﻲ ﺧﺒﺮﻱ ﺑﺮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ ، ﺧﺒﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺭﺳﻲ ﻭ ﺗﺤﻘﻴﻖ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﻧﺎﺁﮔﺎﻫﻲ ، ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺭﺍ ﺁﺳﻴﺐ ﻭ ﮔﺰﻧﺪ ﺭﺳﺎﻧﻴﺪ ﻭ ﺑﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺧﻮﺩ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﻮﻳﺪ .✳✳✳ 📍ﺍﮔﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﻋﻤﻞ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺧﺒﺮﻫﺎﻯ ﻓﺎﺳﻘﻴﻦ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺤﻘﻴﻖ ﻭ ﺗﺒﻴﻦ ﻧﭙﺬﻳﺮﻧﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﻠﺎﻫﺎﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﺼﻮﻥ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﺎﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻧﻴﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﻣﻬﻢ ﻭﺛﻮﻕ ﻭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺧﺒﺮ ﺍﺳﺖ، ﻣﻨﺘﻬﺎ ﮔﺎﻫﻰ ﺍﻳﻦ ﻭﺛﻮﻕ ﺍﺯ ﻧﺎﺣﻴﻪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ" ﺷﺨﺺ ﺧﺒﺮ ﺩﻫﻨﺪﻩ" ﺣﺎﺻﻞ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ، ﻭ ﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﻗﺮﺍﺋﻦ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺍﺯ ﺑﻴﺮﻭﻥ، ﻟﺬﺍ ﺩﺭ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﻯ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﮔﻮﻳﻨﺪﻩ ﺧﺒﺮ ﻓﺎﺳﻖ ﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﻭ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ. ﺑﻨﺎ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺍﻳﻦ ﻭﺛﻮﻕ ﻭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺭﺍﻫﻰ ﺣﺎﺻﻞ ﺷﻮﺩ، ﺧﻮﺍﻩ ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﻭ ﺗﻘﻮﺍ ﻭ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﮔﻮﻳﻨﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﻭ ﻳﺎ ﺍﺯ ﻗﺮﺍﺋﻦ ﺧﺎﺭﺟﻰ، ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺎ ﻣﻌﺘﺒﺮ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺳﻴﺮﻩ ﻋﻘﻠﺎ ﻛﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻣﻀﺎﻯ ﺷﺮﻉ ﺍﺳﻠﺎم ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ، ﻧﻴﺰ ﺑﺮ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺎﺱ ﺍﺳﺖ. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔻رهبر معظم انقلاب : تهاجم فرهنگی یک حقیقتی است که وجود دارد، می خواهند بر روی ذهن ملت ها و بر روی رفتار ملت ها ,جوان, نوجوان و کودک اثر گذاری کنند. بازی های اینترنتی از جمله همین موارد است. این اسباب‌بازی‌هایی که وارد کشور می‌شود از جمله همین موارد است که من چقدر در قضیه ی اسباب‌بازی داخلی معنی دار و جذاب حرص خوردم. ⛔️نفوذ فرهنگی 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم گروه دیگر آن طرفتر به شدت می‌خندیدند. یکی داشت می‌گفت:« آقا ما تازه دیشب فهمیدیم خمپاره چیه!! و اینکه میگن ترکش میاد یعنی چی؟ یکی دیگرشان وسط قهقهه ها می‌گفت:« دیشب ما هی دیدیم صدای سوت که میاد، فرماندمون شیرجه میزنه روی زمین، گفتیم بنده خدا ترسیده خل شده، تازه صبح فهمیدیم قضیه ترکش و اینا چیه...» خاطرات عملیات ( عملیات ثامن )را برای هم می گفتند، که یک نفر بلند شد روی سنگری به اذان گفتن. وسط نماز که بودند ماشین سیمرغ تدارکات به خط نزدیک شد و برای بچه ها غذا آورد‌ بعد از نماز ناصر غذا گرفت و آمد کنار خاکریز نشست هنوز شروع به خوردن نکرده بود، محمد کیومرثی همراه دو اسیر عراقی از خاکریز پایین آمد و رسید به ناصر. _«نگاه آقای عدومی، من این دوتا رو گرفتم .این تیربار و تیرا هم دستشون بود. و نوار تیرها را ضربدری بسته بود روی سینه‌اش و تربار ژ۳ هم توی دستش بود «غنیمته» _آفرین پسر بارکلا! پس تو تا آخر ماموریت با همین تیربار بشو تیربارچی گروهان ما . _رو چشم آقا ناصر. ناصر نشاندشان و غذا گرفت و برایشان آورد .داشتن غذا می‌خوردند که انفجاری مهیب وسط جمع شان سینه خاکریز را لرزاند . یک لحظه که گرد و خاک کمی فرونشست ،هرکسی پرت شده بود یک طرف. ناصر به هوش آمد. ولی موج گرفته بودش، و نمی دانست دارد چه کار می کند. تمام بدنش پر شده بود از خون و تکه‌های گوشت‌ .انگار سطلی از خون رویش خالی کرده باشند. این طرف و آن طرف می دوید و دست می کشید روی بدن و سر و صورتش تازه پشت لباس سبز شده بود و ریشه تنُُکی در آورده بود که از توی سرخی خون پاشیده و مالیده شده روی صورتش نخ بیرون زده بودند. فرهاد از آن طرف دوید و گرفتش محکم توی بغل تا آنکه آرام شد. ایستاده سرش تا شانه های فرهاد بود .هنوز هم دست لرزان را می کشید روی بدن خودش کمی آرام شد به کندی از آغوش فرهاد جدا شد. پیراهن خاکی رنگ فرهاد هم از خون های روی پیراهن ناصر لکه لکه سرخ شده بود ‌ _جاییم خورده آقا فرهاد؟! _هیچ جات .سالم سالمی .مورد گرفته بودت. ناصر ناگهان دوید سمت جایی که نشسته بود .چیزی نبود روی خاکریز رفت. دید آن طرف خاکریز بدنی نصف شده فقط به خون که از شکم به پایین ندارد افتاده گفت :«آقا فرهاد اسیر ها» آن وقت دوید بالای سر پیکر ،نوار تیر ضربدری روی سینه خونین را شناخت. انگار گلوله تانک مستقیم به شکمش خورده بود یا چیزی توی همین مایه ها. فرهاد بچه ها را صدا زد تا بیایند جسد را ببرند و همراه ناصر برگشت این طرف خاکریز . ناصر که از دور تانکی را دیده بود با انگشت اشاره کرد و گفت:« ببین ببین دارن میزنن!!! _«ها تازه ندیدی اون سمت چه خبره ؟!اینجا که هنوز خبری نیست» صدای انفجار گلوله تانک دیگری کمی آن طرف‌تر. فرهاد و ناصر دراز کشیده بودند روی زمین. تانک‌های عراقی پاتک کرده بودند و بچه‌ها تا به خودشان بیایند و آزادی جی زنها شروع کنند،غافلگیر شده و نصف گردان مجروح و شهید شده بودند. کم کم سر و کله هواپیماهای عراقی هم پیدا شد و کمی بعد هلیکوپترهای ارتش به کمک آرپی جی زن ها آمدند.آتش دوباره شدت پیدا کرده و درگیری اصلی انگار تازه شروع شده بود. دم عصر. فرهاد بای بیسیم پشت خاکریز بود و ناصر بچه‌ها را از این طرف و آن طرف جمع می کرد و می فرستاد توی سنگر ها. «فعلاً باید بمونیم خاکریزها را حفظ کنیم تا نیروی جایگزین برسد» فردا صبحش رسیدند. گردانی تازه‌نفس از بچه های بسیج و ارتش که خط را تحویل گرفتند. گردان عملاً متلاشی شده از درگیری‌های شدید تمام روز و شب گذشته برای استراحت و بازسازی به عقب فرستاده شد. ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆