🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :5⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
خدیجه با شیرین زبانی؛ خودش را توی دل همه جا کرده بود. حاج آقایم هلاک بچه ها بود. اغلب آن ها را برمی داشت و با خودش می برد این طرف و آن طرف.
خدیجه از بغل شیرین جان تکان نمی خورد. نُقل زبانش «شینا، شینا» بود. شینا هم برای خدیجه جان نداشت.
همین شینا گفتن خدیجه باعث شد همه فامیل به شیرین جان بگویند شینا. حاج آقا مواظب بچه ها بود. من هم اغلب کنار صمد بودم. یک بار صمد گفت: «خیلی وقت بود دلم می خواست این طور بنشینم کنارت و برایت حرف بزنم. قدم! کاشکی این روزها تمام نشود.»
من از خداخواسته ام شد و زود گفتم: «صمد! بیا قید شهر و کار را بزن، دوباره برگردیم قایش.»
بدون اینکه فکر کند، گفت: «نه... نه... اصلاً حرفش را هم نزن. من سرباز امامم. قول داده ام سرباز امام بمانم. امروز کشور به من احتیاج دارد. به جای این حرف ها، دعا کن هر چه زودتر حالم خوب بشود و بروم سر کارم. نمی دانی این روزها چقدر زجر می کشم. من نباید توی رختخواب بخوابم. باید بروم به این مملکت خدمت کنم.»
دکتر به صمد دو ماه استراحت داده بود. اما سر ده روز برگشتیم همدان. تا به خانه رسیدیم، گفت: «من رفتم.»
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهدا
●روح الله پس از گرفتن رضایت پدر و مادر و همسرش، لحظه وداع وقتی دید حنانه دختر یک و نیم ماهه اش گریه می کند،😭 حتی پشت سرش را هم نگاه نکرد.
●بعدها در سوریه گفته بود:
وقتی صدای گریه حنانه را شنیدم یک لحظه می خواستم برگردم اما اگر لحظه خداحافظی، یک لحظه برمی گشتم شاید نظرم عوض می شد... !
#شهید_روح_الله_طالبی 🌷
■از ویژگیهای شهید خضوع و تواضعش بود
واسش بزرگ و کوچک هم فرق نداشت
درمقابل همه متواضع و فروتن بود
#شهید_ابوذر_امجدیان🌷
●فرازی از وصیت نامه شهید:
«دعا کنید شهید باشیم نه اینکه فقط شهید شویم. اصلا شهید نباشیم شهید نمی شویم»
#شهید_روح_الله_عمادی🌷
●مراقب توطئه دشمن باشید و از دعواهای شیعه و سنی پرهیز کنید و هم دیگر را به چشم هموطن ببینید
#شهید_حجت_اصغری🌷
●ازهمانکودکیمیگفت:
هرکسزیارتعاشورابخواندشهیدمیشود
#شهید_محمدحسین_میردوستی🌷
● نیم ساعت قبل از اذان کارهای خودش را با اذان هماهنگ میکرد که مبادا از خواندن نماز اول وقت جا بماند.
اضطراب نماز اول وقت همیشه در چهره اش نمایان بود.
#شهید_سجاد_طاهرنیا🌷
●شب ها یه بالشت سفت میگذاشت زیرسرش میگفتم روی زمین کمرت دردمیگیر، بلندشو روی تخت بخواب میگفت؛ نه ممکنه برای نمازصبح خواب بمونم نبایدجای خوابم راحت باشه
#شهید_پویا_ایزدی🌷
●روزے ڪه میرفت سوریه
ازش پرسید
حسین ڪی برمیگردی؟
گفت طول نمیڪشه
ولی تاسوعاخونه ام
ڪہ صبح تاسوعا شهید میشه
وبرش میگردونن
#شهـید_حسین_جمالی🌷
📎 مدافعان حرم
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅✅ به همین سادگی میشه آمرشد
🌺 امربه معروف اقای گلزار به خانم بدحجاب
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :6⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
اصرار کردم: «نرو. تو هنوز حالت خوب نشده. بخیه هایت جوش نخورده. اگر زیاد حرکت کنی، بخیه هایت باز می شود.»
قبول نکرد. گفت: «دلم برای بچه ها تنگ شده. می روم سری می زنم و زود برمی گردم.»
صمد کسی نبود که بشود با اصرار و حرف، توی خانه نگهش داشت. وقتی می گفت می روم، می رفت. آن روز هم رفت و شب برگشت. کمی میوه و گوشت و خوراکی هم خریده بود. آن ها را داد به من و گفت: «قدم! باید بروم. شاید تا دو سه روز دیگر برنگردم. توی این چند وقتی که نبودم، کلی کار روی هم تلنبار شده. باید بروم به کارهای عقب افتاده ام برسم.»
آن اوایل ما در همدان نه فامیلی داشتیم، نه دوست و آشنایی که با آن ها رفت و آمد کنیم. تنها تفریحم این بود که دست خدیجه را بگیرم، معصومه را بغل کنم و برای خرید تا سر کوچه بروم. گاهی، وقتی توی کوچه یا خیابان یکی از همسایه ها را می دیدم، بال درمی آوردم. می ایستادم و با او گرم تعریف می شدم.
یک روز عصر، نان خریده بودم و داشتم برمی گشتم. زن های همسایه جلوی در خانه ای ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. خیلی دلتنگ بودم. بعد از سلام و احوال پرسی تعارفشان کردم بیایند خانه ما. گفتم: «فرش می اندازم توی حیاط. چایی هم دم می کنم و با هم می خوریم.» قبول کردند.
ادامه دارد..
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽
♦️سوال: آیا فرهنگ فقط یک امر ملی است یا فرهنگ يگانه بشری نیز وجود دارد؟
❇️پاسخ:
🔹 عدهای فقط به فرهنگ ملی قائل هستند ولی به فرهنگ یگانه بشری قائل نیستند که حرف نادرستی است. اگر کسی قائل به اصل فطرت باشد آنگونه که در اسلام هست، یک فرهنگ یگانه و فرهنگ مشترک بشری وجود دارد، در عین اینکه یک فرهنگ اکتسابی، ملی و قومی و مانند آن هم وجود دارد.
🔸 بشر فرهنگ مشترک دارد ولی ناسیونالیستها و فلسفههای ناسیونالیستی یا فلسفههای مارکسیستی برای فرهنگ، یا ماهیت ملی و قومی و نژادی قائلند و یا ماهیت طبقاتی؛ ماهیت انسانی برایش قائل نیستند در صورتی که مسئله بسیار مهمی است.
🔹 در اسلام یکی از جاهای خیلی حساس این است که برای فرهنگ، ماهیت انسانی قائل است همچنان که برای ایدئولوژی ماهیت انسانی قائل است.
شهید آیتالله مطهری، اقتصاد تطبیقی (جلد دوم). این کتاب آبانماه منتشر میشود.
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔸شهید مهدی زین الدین :
🌹هر گاه شب جمعه #شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد میکنند.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#اندکیتامل🌱
░░░░░░░
🔸محمد رسول الله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم):
از ما نيست كسى كه نسبت به زن و مالِ مسلمانى خيانت ورزد!
(📗الاختصاص۲۴۸)
♨️این خیانت به ناموس خود و دیگران،
طبیعتا فقط شامل ارتباطجنسی نمیشه❗️
🔻بلکه نگاه و کلام و رفتار نابجا در فضای حقیقی ...
🔻و گفتگو و چتهای بیمورد با نامحرم در فضای مجازی که خیلیهاشون در دراز مدت ایجاد رابطه و احساس عاطفی میکنه
هم مصداق #خیانت هستن‼️
#مراقبباشیم
#تقوایمجازی
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#در_محضـر_شهیـد
آنان ڪہ بہ من بدے ڪردند ،
مرا هشیار ڪردند
آنان ڪہ از من انتقاد ڪردند ،
بہ من راہ و رسم زندگے آموختند
آنان ڪہ بہ من بے اعتنایے ڪردند ،
بہ من صبر وتحمل آموختند
آنان ڪہ بہ من خوبے ڪردند ،
بہ من مهر و وفا ودوستے آموختند
پس خدایا ؛
بہ همہ ے آنانے ڪہ باعث تعالے
دنیوے واخروے من شدند ،
خیر ونیڪے دنیا وآخرت عطا بفرما .
#شهید_دکتر_چمران
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#طنز
روز ۷ آبان روز جهانی کوروش را به همه ی کوروش دوستان تبریک عرض می نماییم
راستی همونطور که همه ی شعرا و ادیبان و نویسندگان بزرگ ایرانی از جمله فردوسی، یادشون رفته در آثارشون یه ذکر خیری از کوروش بکنن
سازمان ملل هم یادش رفته که اصلا یه روزی بنام روز جهانی کوروش داریم و هیچ جایی چنین روزی را ثبت نکرده
حتی توی تقویم پهلوی هم اسمی از روز کوروش نیومده بود!!😭
آدم اینو کجای دلش بذاره؟! 😫😩
ای نامردا😥
😂😂😂
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :7⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
در همین موقع، مردی از ته کوچه بدوبدو آمد طرفمان. یک جارو زده بود زیر بغلش و چند تا کتاب هم گرفته بود دستش. از ما پرسید: «شما اهل روستای حاجی آباد هستید؟!»
ما به هم نگاه کردیم و جواب دادیم: «نه.»
مرد پرسید: «پس اهل کجا هستید؟!»
صمد سفارش کرده بود، خیلی مواظب باشم. با هر کسی رفت و آمد نکنم و اطلاعات شخصی و خانوادگی هم به کسی ندهم. به همین خاطر حواسم جمع بود و چیزی نگفتم.
مرد یک ریز می پرسید: «خانه تان کجاست؟! شوهرتان چه کاره است؟! اهل کدام روستایید؟!» من که وضع را این طور دیدم، کلید انداختم و در حیاط را باز کردم. یکی از زن ها گفت: «آقا شما که این همه سؤال دارید، چرا از ما می پرسید. اجازه بدهید من شوهرم را صدا کنم. حتماً او بهتر می تواند شما را راهنمایی کند.»
مرد تا این حرف را شنید، بدون خداحافظی یا سؤال دیگری بدوبدو از پیش ما رفت. وقتی مرد از ما دور شد، زن همسایه گفت: «خانم ابراهیمی ! دیدی چطور حالش را گرفتم. الکی به او گفتم حاج آقامان خانه است. اتفاقاً هیچ کس خانه مان نیست.»
یکی از زن ها گفت: «به نظر من این مرد دنبال حاج آقای شما می گشت. از طرف منافق ها آمده بود و می خواست شما را شناسایی کند تا انتقام آن منافق هایی را که حاج آقای شما دستگیرشان کرده بود بگیرد.»
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
با شنیدن این حرف، دلهره به جانم افتاد. بیشتر دلواپسی ام برای صمد بود. می ترسیدم دوباره اتفاقی برایش بیفتد.
مرد بدجوری همه را ترسانده بود. به همین خاطر همسایه ها به خانه ما نیامدند و رفتند. من هم در حیاط را سه قفله کردم. حتی درِ توی ساختمان را هم قفل کردم و یک چهارپایه گذاشتم پشت در.
آن شب صمد خیلی زود آمد. آن وضع را که دید، پرسید: «این کارها چیه؟!»
ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «شما زن ها هم که چقدر ترسویید. چیزی نیست. بی خودی می ترسی.»
بعد از شام، صمد لباسش را پوشید.
پرسیدم: «کجا؟!»
گفت: «می روم کمیته کار دارم. شاید چند روز نتوانم بیایم.»
گریه ام گرفته بود. با التماس گفتم: «می شود نروی؟»
با خونسردی گفت: «نه.»
گفتم: «می ترسم. اگر نصف شب آن مرد و دار و دسته اش آمدند چه کار کنم؟!»
صمد اول قضیه را به خنده گرفت؛
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدیو
#استاد_علی_تقوی
🔴 *با اینهمه گناه و فساد، چرا خدا بلا نازل نمیکنه* ⁉️
👈 *ناشــر باشیــد*
#پویش_حجاب_فاطمے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدیو
#استاد_علی_تقوی
🔴 *مجــࢪوح را ࢪهــا نکــن* ❗️
🔰 *نشــــرحداکثـــری*
#پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :9⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
اما وقتی دید ترسیده ام، کُلت کمری اش را داد به من و گفت: «اگر مشکلی پیش آمد، از این استفاده کن.» بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه را یادم داد و رفت. اسلحه را زیر بالش گذاشتم و با ترس و لرز خوابیدم. نیمه های شب بود که با صدایی از خواب پریدم. یک نفر داشت در می زد. اسلحه را برداشتم و رفتم توی حیاط. هر چقدر از پشت در گفتم: «کیه؟» کسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز آمدم توی اتاق که در زدند. مانده بودم چه کار کنم. مثل قبل ایستادم پشت در و چند بار گفتم: «کیه؟!» این بار هم کسی جواب نداد. چند بار این اتفاق تکرار شد. یعنی تا می رسیدم توی اتاق، صدای زنگ در بلند می شد و وقتی می رفتم پشت در کسی جواب نمی داد. دیگر مطمئن شده بودم یک نفر می خواهد ما را اذیت کند. از ترس تمام چراغ ها را روشن کردم. بار آخری که صدای زنگ آمد، رفتم روی پشت بام و همان طور که صمد یادم داده بود اسلحه را آماده کردم. دو مرد وسط کوچه ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. حتماً خودشان بودند. اسلحه را گرفتم روبه رویشان که یک دفعه متوجه شدم یکی از مردها، همسایه این طرفی مان، آقای عسگری، است که خانمش پا به ماه بود. آن قدر خوشحال شدم که از همان بالای پشت بام صدایش کردم وگفتم: «آقای عسگری شمایید؟!» بعد دویدم و در را باز کردم.
قسمت :0⃣1⃣1⃣
#فصل_یازدهم
آقای عسگری، که مرد محجوب و سربه زیری بود، عادت داشت وقتی زنگ می زد، چند قدمی از در فاصله می گرفت. به همین خاطر هر بار که پشت در می رسیدم، صدای مرا نمی شنید. آمده بود از من کمک بگیرد. خانمش داشت زایمان می کرد.
#فصل_دوازدهم
کمی بعد، از آن خانه اسباب کشی کردیم و خانه دیگری در خیابان هنرستان اجاره کردیم. موقع اسباب کشی معصومه مریض شد. روز دومی که در خانه جدید بودیم، آن قدر حال معصومه بد شد، که مجبور شدیم در آن هیر و ویری بچه را ببریم بیمارستان. صمد به تازگی ژیان را فروخته بود و بدون ماشین برایمان مکافات بود با دو تا بچه کوچک از این طرف به آن طرف برویم. نزدیک ظهر بود که از بیمارستان برگشتیم. صمد تا سر خیابان ما را رساند و چون کار داشت دوباره تاکسی گرفت و رفت. معصومه بغلم بود. خدیجه چادرم را گرفته بود و با نق و نق راه می آمد و بهانه می گرفت. می خواست بغلش کنم. با یک دست معصومه و کیسه داروهایش را گرفته بودم، با آن دست خدیجه را می کشیدم و با دندان هایم هم چادرم را محکم گرفته بودم. با چه عذابی به خانه رسیدم، بماند. به سختی کلید را از توی کیفم درآوردم و انداختم توی قفل. در باز نمی شد. دوباره کلید را چرخاندم. قفل باز شده بود؛ اما در باز نمی شد. انگار یک نفر آن تو بود و پشت در را انداخته بود. چند بار به در کوبیدم.
ادامه دارد.....
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽
🔰 علت تأکید جمهوری اسلامی بر وحدت مقابله با برنامه دشمنان است
👈🏻 انفجارهای اخیر در #افغانستان نمونهای از نتیجه اختلاف افکنی بین شیعه و سنی است
رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار میهمانان کنفرانس وحدت اسلامى و جمعی از مسئولان نظام: علت اینکه ما در جمهوری اسلامی بر وحدت مسلمین زیاد تأکید میکنیم، این است که امروز مرتّباً تلاش میشود که بین فِرق مسلمین، بین شیعه و سنی اختلاف ایجاد بشود، شما ملاحظه کنید در ادبیات سیاسی آمریکا مسئلهی سنی بودن و شیعه بودن چند سال است که وارد شده؛ با اینکه آنها با اصل اسلام مخالفند، دشمنند. اما مسئلهی شیعه و سنی را رها نمیکنند.
ملاحظه هم میکنید دستآموزهای آمریکا در هر جای دنیای اسلام بتوانند فتنه ایجاد میکنند. نزدیکترین نمونهاش همین حوادث تأسفبار و گریهآور افغانستان در این دو جمعهی گذشته است که مسجد مردم و مسلمان را، در حال نماز را، منفجر کردند. چه کسی منفجر میکند؟ داعش. داعش کیست؟ داعش همان مجموعهای است که آمریکاییها - همین گروه دموکرات آمریکا - صریحاً گفتند که این را ما به وجود آوردیم، البته حالا نمیگویند و انکار میکنند.
#پاسخ_به_شبهات
چجوری با شهدا رفیق شیم😉❤️
دوستی باهاشون یه حس قلبی و شناختشون هست😍🌺
اما خوندن این متن هم خالی از لطف نیست!
✍️✍️✍️
دوست شهیدت کیه؟؟
گام اول👣
انتخاب❤️ شهید❤️
به یه گردان نگاه کن
به صورت شهدا نگاه کن
به عکسشون، به لبخندشون
ببین کدوم رو بیشتر دوس داری
با کدوم یکی بیشتر راحتی؟!😍
گام دوم👣
عهد بستن با دوست ❤️شهیدت❤️
یه جایی بنویس؛ البته اگه ننوشتی هم اشکال نداره.
با دوست شهیدم عهد میبندم پای رفاقت او تا لحظه ی مرگم خواهم بود😉 و از تذکرات دوستانه ی خود به هیچ وجه روی نمیگردانم.❤️😍
گام سوم👣
شناخت❤️ شهید❤️
تا میتونی از دوست شهیدت اطلاعات جمع آوری کن.
عکس، فیلم، صوت، کتاب و وصیت نامه...📚🎥📸
گام چهارم👣
هدیه ثواب اعمال خود به❤️ شهید❤️
از همین الان هرکار ثوابی که انجام میدی،
فقط یه جمله بگو:"خدایا! ثواب این عملم برسه به دوست شهیدم."❤️😍
طبق روایات نه تنها ازت چیزی کم نمیشه، بلکه با برکت تر هم میشه!😉
بعله دیگه اینجوریاس... دین مهربونی وعشقه دیگه😋
اسلام واس ماس😍
بچه ها؟!
شهید، اونقدر مقام بالایی داره که نیازی به ثواب کار ما نداشته باشه!اینو یادتون باشه هاااا❤️
تو با این کار خلوص نیت و علاقت رو به شهید نشون میدی!😉
گام پنجم👣
درگیر کردن خود با ❤️شهید❤️
سریع همین الان بک گراند گوشیتو عوض کن و عکس دوستتو بزار!!
در طول روز باهاش درد دل کن.باهاش حرف بزن.آرزوهاتو بهش بگو...🌺
گام ششم👣
عدم گناه در حضور ❤️رفیق❤️
روح شهید تا گام پنجم اگر با درستی قدم بر دارید بسیار از شما راضیه
ولی آیا در حضور دوست معنویت میتونی گناه کنی؟😰
حجابمون، غیبت، دروغ، نمازامون و .....
حواسمون باشه👌
گام هفتم👣
اولین پاسخ❤️ شهید❤️
کمی صبر و استقامت در گام ششم، آنچنان شیرینی برای شما خواهد داشت که در گام بعدی گناه کردن براتون سخت میشه..
خواب دوست شهیدتو میبینی اگر واقعا درگیرش شده باشی و اون ازت راضی باشه، دعایی که کرده بودی برآورده میشه، دعوت به قبور شهدا و راهیان نور و ...
گام هشتم👣
حفظ و تقویت رابطه تا شهادت(مرگ)
گام های سختی رو کشیدین!درسته؟!
مطمئنا با شیرینی ای که چشیده اید، از این مسیر خارج نخواهید شد...
راستی شما کدوم شهید رو انتخاب کردین؟....
🌺🌺🌺🌺
یاعلی مدد
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#پیام_شهید
●ما باید قدر نعمت ولایت فقیه را بدانیم. به شفاعت شهدا امیدوار نباشید. شهید با کسی قوم و خویشی ندارد، اگر راه شهدا که همان راه اسلام است را ادامه دادید از ما هستید و گرنه خیر.
●من از جانب خودم و دوستانم می گویم: از یکایک شما بازخواست میکنیم که با خون ما چه کردید، آیا در مقابل کفر، منکرات و فساد فاسدان ایستادید یا گذشتید و گفتید به ما چه؟ اگر بی تفاوت بودید منتظر غضب ما باشید. اگر اشکی دارید، بر مظلومیت خاندان اهل بیت (ع) و سالار شهیدان بریزید».
#غواصشهید_مهدی_دباغ
●ولادت : ۱۳۴۹/۶/۵ قوچان ، خراسانرضوی
●شهادت : ۱۳۶۷/۱/۲۳ حلبچه
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :1⃣1⃣1⃣
#فصل_دوازدهم
ترس به سراغم آمد. درِ خانه همسایه را زدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. زن هم می ترسید پا جلو بگذارد. خواهش کردم بچه ها را نگه دارد تا بروم صمد را خبر کنم. زن همسایه بچه ها را گرفت. دویدم سر خیابان. هر چه منتظر تاکسی شدم، دیدم خبری از ماشین نیست. حتی یک ماشین هم از خیابان عبور نمی کرد. آن موقع خیابان هنرستان از خیابان های خلوت و کم رفت و آمد شهر بود. از آنجا تا آرامگاه بوعلی راه زیادی بود. تمام آن مسیر را دویدم. از آرامگاه تا خیابان خواجه رشید و کمیته راهی نبود. اما دیگر نمی توانستم حتی یک قدم بردارم. خستگی این چند روزه و اسباب کشی و شب نخوابی و مریضی معصومه، و از آن طرف علّافی توی بیمارستان توانم را گرفته بود؛ اما باید می رفتم. ناچار شروع کردم به دویدن. وقتی جلوی کمیته رسیدم، دیگر نفسم بالا نمی آمد. به سرباز نگهبانی که جلوی در ایستاده بود، گفتم: «من با آقای ابراهیمی کار دارم. بگویید همسرش جلوی در است.»
سرباز به اتاقک نگهبانی رفت. تلفن را برداشت. شماره گرفت و گفت: «آقای ابراهیمی! خانمتان جلوی در با شما کار دارند.»
صمد آن قدر بلند حرف می زد که من از آنجایی که ایستاده بودم صدایش را می شنیدم.
می گفت: «خانم من؟! اشتباه نمی کنید؟! من الان خانم و بچه ها را رساندم خانه.»
ادامه دارد...
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 زلال سخن 🇮🇷
#تلنگر
🔴خطرناک ترین جمله دنیا چیست؟
✍️گفته میشود خطرناکترین جمله این است: «من همینم که هستم.» در این جمله کوتاه میتوانیم غرور، لجاجت، خودرایی، خودخواهی، درجا زدن و به تدریج راندن آدمها از اطراف خود را حس کنیم
پس مراقب باشیم ، هر روز فرصتی هست برای یه قدم بهتر شدن.
قرآن میفرماید: "ان الله لا یحب المتکبرین" (سوره نمل آیه 22) یعنی خداوند متکبران را دوست ندارد!
•«رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا»•
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●به خانومش همیشه میگفت برام دعاکن شهیدشم...
خانومش میگفت حالا زوده
إن شاءالله توهم مث شهید همدانی ها تو سن بالاتر شهید شی
میگفت دوست دارم علی اکبری شهید شم...
📎شادی روح این شهید عزیز صلوات
#شهید_مهدی_بختیاری
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#چادرانہ🌱
#تلنگر
﴿ اگـہ فڪر میڪنے
خودت چادࢪۍ شدے،
اشتباه میڪنے❌
بدون ڪہ انتخابت ڪردن!
بدون ڪہ یہ جایے خودتو نشون دادۍ!
بدون حتما
یه یا زهـرا گفتے..
ڪہ بےبے خریدتت
⇜اࢪزون نفروشـے خودتو..!✋🏻﴾
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 فرازی از وصیت نامه شهدا 🇮🇷
✍️شهدا حجت را بر همہ تمام ڪردند و جاے هیچ گونہ عذر و بهانہ اے نیست. همه ما در قبال خون شهدا مسئول هستیم، پس بڪوشیم ڪہ دِین این شهدا را ادا ڪنیم تا فردا شرمنده ے آنها نباشیم.
#علی_نقی_ابونصری
📚ڪتاب تا ڪربلا، صفحہ 168
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#پاسخ_به_شبهه؛
❌ متن شبهه:👇👇
روزی نیروهای انقلابی به سر احمدینژاد قسم میخوردند، حتی خود رهبری فرمودند مواضعش به من نزدیکتر است پس چرا اکنـون....؟؟
✅ پاسـخ:👇👇
در یک کلمه دوستی برای خدا و دشمنی برای خدا، این یک اصل قرآنی است که همیشه در زندگی، ما را از سردرگمیها نجات میدهد.
مثـالها از اول خلقت تا اکنون:
۱- ابلیس ۶۰۰۰ سال عبادت کرد با یک نافرمانی شـد شیطان رجیم.
۲- بلعم باعورا بعضی از کرامات هم به او داده شد سپس دنیاپرستی او باعث شد سگی بشود که لهله میزند. (تعبیر قرآن)
۳- حسّانبنثابت اول شاعری بود که در غدیر کلمات پیامبر را در مدح مولا به شعر در آورد و پیامبر(ص) به او فرمود روحالقدس به تو کمک میکند تا وقتی که از ما دفاع میکنی، همین شخص بعدها منحرف شد و با علی(ع) بیعت نکرد.
۴- زبیـر یکی از کسانی بود که افتخار تشییع مخفیانه ی حضرت زهرا (س) نصیبش شد اما ۲۵سال بعد در مقابل علی(ع) شمشیر کشید.
در انقلاب ما هم مثالهای فراوان وجود دارد. مرحوم منتظری را امام (ره) روزی فقیه عالی قدر خطاب کردند اما روزی هم فرمودند حلقوم شما بلندگوی منافقین شده و من با کسی عقد اخوت تا آخر نبستهام و خدا مرگ مرا برساند که شاهد خیانت دوستانم نباشم.
🔻اما وظیفـهٔ ما:
اگر ما در صدر اسلام بودیم با کمال افتخار زمانی لب و دندان حسّان بن ثابت را میبوسیدیم و زمانی بر دهانش لجن میزدیم.
با کمال افتخار زمانی دست و بازوی زبیر را میبوسیدیم و ۲۵ سال بعد با کمال افتخار قلب او را نشانه می رفتیم.
اکنون هم با کمال افتخار روزی از احمدینژاد دفاع میکردیم که حامی محرومان و اهداف انقلاب بود و اکنون با کمال افتخار کاه هم بارش نمیکنیم.
پس به دنبال تکلیف و وظیفه شرعی باشیم تا دچار سردگمی در آینده نشویم.
زیرا به قول مولوی:
رگ رگ است این آب شیرین آب شور
بـر خـلایق میرود تا نفـخ صـور.
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهش گفتن رزمنده ی اسلام
گفت:
ما رزمنده ی اسلام نیستیم
ما شرمنده ی اسلامیم....👌
📎شادی روح این شهید عزیز صلوات 🌷
#شهید_مجتبی_برسنجی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجاب وشهدا:
از زبان فرزند شهید بشنوید
همونطور که من این حجاب زهرایی را انتخاب کردم شما هم این چادر را انتخاب کنید.
من از طرف خانواده شهدا میگم ما از دختری که به راحتی با بی حجابی پا روی خون شهدای ما می گذاره،نمی گذریم.
#پویش_حجاب_فاطمی
#سفیران_حسینی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :3⃣1⃣1⃣
#فصل_دوازدهم
رفت روی لبه دیوار از آنجا پرید توی حیاط. کمی بعد سرباز در را باز کرد. گفت: «هیچ کس تو نیست. دزدها از پشت بام آمده اند و رفته اند.»
خانه به هم ریخته بود. درست است هنوز اسباب و اثاثیه را نچیده بودیم. اما این طور هم آشفته بازار نبود. لباس هایمان ریخته بود وسط اتاق. رختخواب ها هر کدام یک طرف افتاده بود. ظرف و ظروف مختصری که داشتیم، وسط آشپزخانه پخش و پلا بود. چند تا بشقاب و لیوان شکسته هم کف آشپزخانه افتاده بود.
صمد با نگرانی دنبال چیزی می گشت. صدایم زد و گفت: «قدم! اسلحه، اسلحه ام نیست. بیچاره شدیم.»
اسلحه اش را خودم قایم کرده بودم. می دانستم اگر جای چیزی امن نباشد، جای اسلحه امنِ امن است. رفتم سراغش. حدسم درست بود. اسلحه سر جایش بود. اسلحه را دادم دستش، نفس راحتی کشید. انگار آب از آب تکان نخورده بود. با خونسردی گفت: «فقط پول ها را بردند. عیبی ندارد فدای سر تو و بچه ها.»
با شنیدن این حرف، پاهایم سست شد. نشستم روی زمین. پول ژیانی را که چند هفته پیش فروخته بودیم گذاشته بودم توی قوطی شیرخشک معصومه. قوطی توی کمد بود. دزد قوطی را برده بود. کمی بعد سراغ چند تکه طلایی که داشتم رفتم. طلاها هم نبود.
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣1⃣1⃣
#فصل_دوازدهم
صمد مرتب می گفت: «عیبی ندارد. غصه نخور. بهترش را برایت می خرم. یک کم پول و چند تکه طلا که این همه غصه ندارد. اصلِ کار اسلحه بود که شکر خدا سر جایش است.»
کمی بعد صمد و سرباز رفتند و من تنها ماندم. بچه ها را از خانه همسایه آورده بودم. هر کاری کردم، دست و دلم به کار نمی رفت. می ترسیدم توی اتاق و آشپزخانه بروم. فکر می کردم کسی پشت کمد، یخچال یا زیر پله و خرپشته قایم شده است. فرشی انداختم گوشه حیاط و با بچه ها نشستم آنجا. معصومه حالش بد بود؛ اما جرئت رفتن به اتاق را نداشتم.
شب که صمد آمد، ما هنوز توی حیاط بودیم. صمد تعجب کرده بود. گفتم: «می ترسم. دست خودم نیست.»
خانه بدجوری دلم را زده بود. بچه ها را بغل کرد و برد توی اتاق. من هم به پشتوانه او رفتم و چیزی برای شام درست کردم. صمد تا نصف شب بیدار بود و خانه را مرتب می کرد.
گفتم: «بی خودی وسایل را نچین. من اینجابمان نیستم. یا خانه ای دیگر بگیر، یا برمی گردم قایش.»
خندید و گفت: «قدم! بچه شدی، می ترسی؟!»
گفتم: «تو که صبح تا شب نیستی. فردا پس فردا اگر بروی مأموریت، من شب ها چه کار کنم؟!»
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽
♦️سوال:
علت كثرت جمعيت اهل تسنن نسبت به شيعيان چيست؟آيا اين دليل حقانيت آنان نيست؟
❇️پاسخ:
:درباره علت کثرت جمعیت اهل تسنن توجه به چند نکته لازم است:
1⃣کثرت عدد هیچ ارتباط لزومى با حقانیت ندارد. عین همین سؤال را مىتوان درباره فزون تعداد مسیحیان مطرح ساخت.
به تعبیر حضرت على(ع) باید حقیقت را معیار شناخت افراد قرار داد، نه اشخاص را معیار شناخت حقیقت.
2⃣کم بودن تعداد شیعه در برابر اهل سنت علل تاریخى مهمى دارد؛ از جمله:
الف)حکومتهاى جور در طول تاریخ مانع جدى تبلیغ و شناسایى مکتب اهل بیت(ع) بوده و به هر شکل ممکن از آن جلوگیرى مىکردند.لاجرم جهانیان آنسان که باید و شاید در طول تاریخ با این فرهنگ غنى آشنایى نیافتند.
ب )بر اثر فشار و سختگیرىهاى فزون از حد حکام، شیعه در طول تاریخ در رعب وحشت و رنج به سر مىبردند. این مسأله نیز مانع نزدیک شدن دیگران به شیعه و گسترش تشیع مىگردید.
ج )در بسیارى از موارد بر اثر جور و ستم شدید حکام، شیعیان به شدت در تقیه بوده و ناچار به عمل براساس برخى از مکاتب فقهىاهل سنتبودند.
استمرارطولانى اینوضعیت موجبشدپساز گذشتمدتى، نسلهاىبعدىاصالتشیعىخود را فراموش کرده و آیینى را که توسط آباى آنها به خاطر تقیه برگزیده شده بود، عین حقیقت تلقى کنند و براى همیشه به آن پاى بند باشند. این مسأله در بسیارى ازنقاط جهان اسلام به ویژه در هند و بنگلادش و سریلانکا و سوریه و ترکیه وجود داشته است.
د )در مورد اثبات حقانیت شیعه کتابهاى بسیارى نوشته شده، جالب این است که اکثر علماى شیعه حقانیت شیعه را با مدارک اهل سنت به اثبات مىرسانند. طبیعى است براى اثبات این مدعا نمىتوان در یک نامه ادله و مدارک ارائه نمود.
ازاینرو شما را به مراجعه متون زیر دعوت مىکنیم:
1⃣الغدیر علامه امینى، ترجمه: جلال الدین فارسى
2⃣شیعه در اسلام علامه طباطبایى
3⃣عقبات الانوار علامه میر حامد حسین لکنهوى
این کتاب مشتمل بر بیش از ده جلد و همه منابع آن از اهل سنت مىباشد.
4⃣ معارف اسلام در دو مکتب (ترجمه: معالم المدرستین) علامه عسکرى، ترجمه: دکتر جلیل تجلیل
5⃣حقجو و حقشناس (ترجمه: المراجعات) علامه سید شرف الدین، ترجمه امامى
این کتاب حاوى مناظره علمى و تحقیقى دو عالم برجسته شیعه و سنى است و داراى اتقان و استدلالات محکم و به دور از هرگونه تعصب است.
ه ) در مورد نماز و روزه در سنت پیامبر(ص) نوشتههاى بسیارى وجود دارد؛ از جمله: وضوء النبى من خلال ملابسات التشریع، علىالشهرستانى، و سبع مسائل فقهیه، جعفر السبحانى.
http://askdin.com/comment/3850
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سهم شان
از سفره انقلاب
یک قرص نان بود!
گرفتند و با اخلاص رفتند...
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌿استدلال فطری
🎥سخنران:آقای قرائتی
خانمی که ازدواج کردی دوست داری آقای شما ۹۸ درصد شما را دوست داشته باشه وبقیه چشمش به دیدن ودوست داشتن خانم آرایش کرده دیگه باشه🤔 اجازه هست یا نیست؟!!
خانمی که یک درصد دوست نداری آقات چشمش به دیدن ودوست داشتن زن دیگه باشه آرایش کرده بیرون نرو که جلب توجه کنی
#پویش_حجاب_فاطمی
#سفیران_حسینی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :5⃣1⃣1⃣
#فصل_دوازدهم
گفت: «من که روی آن را ندارم بروم پیش صاحب خانه و خانه را پس بدهم.»
گفتم: «خودم می روم. فقط تو قبول کن.»
چیزی نگفت. سکوت کرد. می دانستم دارد فکر می کند.
فردا ظهر که آمد، شاد و سرحال بود. گفت: «رفتم با صاحب خانه حرف زدم. یک جایی هم برایتان دیده ام. اما زیاد تعریفی نیست. اگر صبر کنی، جای بهتری پیدا می کنم.»
گفتم: «هر طور باشد قبول. فقط هر چه زودتر از این خانه برویم.»
فردای آن روز دوباره اسباب کشی کردیم. خانه مان یک اتاق بزرگ و تازه نقاشی شده در حوالی چاپارخانه بود. وسایل چندانی نداشتم. همه را دورتادور اتاق چیدم. خواب آرام آن شب را هیچ وقت فراموش نمی کنم. اما صبح که از خواب بیدار شدم، اوضاع طور دیگری شده بود. انگار داشتم تازه با چشم باز همه چیز را می دیدم. آن طرف حیاط چند تا اتاق بود که صاحب خانه در آنجا گاو و گوسفند نگه می داشت. بوی پشم و پهنشان توی اتاق می پیچید. از دست مگس نمی شد زندگی کرد. اما با این حال باید تحمل می کردم. روی اعتراض نداشتم.
شب که صمد آمد، خودش همه چیز دستگیرش شد. گفت: «قدم! اینجا اصلاً مناسب زندگی نیست. باید دنبال جای بهتری باشم.
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣1⃣1⃣
#فصل_دوازدهم
بچه ها مریض می شوند. شاید مجبور شوم چند وقتی به مأموریت بروم. اوضاع و احوال مملکت رو به راه نیست. باید اول خیالم از طرف شما راحت شود.»
#فصل_سیزدهم
صمد به چند نفر از دوستانش سپرده بود خانه مناسبی برایمان پیدا کنند. خودش هم پیگیر بود. می گفت: «باید یک خانه خوب و راحت برایتان اجاره کنم که هم نزدیک نانوایی باشد، هم نزدیک بازار؛ هم صاحب خانه خوبی داشته باشد تا اگر من نبودم به دادتان برسد.»
من هم اسباب و اثاثیه ها را دوباره جمع کردم و گوشه ای چیدم.
چند روز بعد با خوشحالی آمد و گفت: «بالاخره پیدا کردم؛ یک خانه خوب و راحت با صاحب خانه ای مؤمن و مهربان. مبارکتان باشد.»
با تعجب گفتم: «مبارکمان باشد؟!»
رفت توی فکر. انگار یاد چیزی افتاده باشد. گفت: «من امروز و فردا می روم مرز، جنگ شده. عراق به ایران حمله کرده.»
این حرف را خیلی جدی نگرفتم. با خوشحالی رفتیم و خانه را دیدیم. خانه پشت انبار نفت بود؛ حاشیه شهر. محله اش تعریفی نبود. اما خانه خوبی بود. دیوارها تازه نقاشی شده بود؛ رنگ پسته ای روشن. پنجره های زیادی هم داشت. در مجموع خانه دل بازی بود؛ برعکس خانه قبل. صمد راست می گفت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣1⃣1⃣
#فصل_سیزدهم
صاحب خانه خوب و مهربانی هم داشت که طبقه پایین می نشستند. همان روز آینه و قرآن را گذاشتیم روی طاقچه و فردا هم اسباب کشی کردیم.
اول شیشه ها را پاک کردم؛ خودم دست تنها موکت ها را انداختم. یک فرش شش متری بیشتر نداشتیم که هدیه حاج آقایم بود. فرش را وسط اتاق پهن کردم. پشتی ها را چیدم دورتادور اتاق. خانه به رویم خندید. چند روز اول کارم دستمال کشیدن وسایل و جارو کردن و چیدن وسایل سر جایشان بود. تا مویی روی موکت می افتاد، خم می شدم و آن را برمی داشتم. خانه قشنگی بود. دو تا اتاق داشت که همان اول کاری، در یکی را بستم و کردمش اتاق پذیرایی. آشپزخانه ای داشت و دستشویی و حمام، همین. اما قشنگ ترین خانه ای بود که در همدان اجاره کرده بودیم.
عصر صمد آمد؛ با دو حلقه چسب برق سیاه. چهارپایه ای زیر پایش گذاشت و تا من به خودم بیایم، دیدم روی تمام شیشه ها با چسب، ضربدر مشکی زده. جای انگشت هایش روی شیشه ها مانده بود. با اعتراض گفتم: «چرا شیشه ها را این طور کردی؟! حیف از آن همه زحمت. یک روز تمام فقط شیشه پاک کردم.»
گفت: «جنگ شده. عراق شهرهای مرزی را بمباران کرده. این چسب ها باعث می شود موقع بمباران و شکستن شیشه ها، خرده شیشه رویتان نریزد.»
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 فرازی از وصیت نامه🇮🇷
🔸اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون . درس بخون درس بخون . خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن . . .
#شهید_عباس_بابایی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆