﷽
♦️سوال:
چرا ایران به بعضی از کشورهای منطقه مثل سوریه، لبنان و فلسطین کمک می کند؟
❇️پاسخ:
1️⃣ دلیل اول این کار، منحصر به ما نیست و هر کشوری در هر جای دنیا، بخشی از امکانات خود را صرف کمک های خارجی می کند؛ صرف نظر از این که این کشور، فقیر باشد یا ثروتمند.
2️⃣ دلیل دوم، رابطه بین کشورهای اسلامی است؛ یعنی بخشی از منافع ما، در بین الملل اسلامی تأمین می شود. این منافع، ممکن است سیاسی، معنوی، فرهنگی یا مادی باشند. اگر شما بخواهید از بانک اسلامی وام بگیرید، باید عضو کنفرانس اسلامی باشید و حقتان را آن جا بپردازید. باید نشان دهید که در روز حادثه، به کمک کشورهای دیگر اسلامی می شتابید تا اگر شما یک نیاز سیاسی پیدا کردید یا جبهه ای در مقابل شما شکل گرفت، بتوانید کمک های سیاسی و بین المللی دیگر کشورهای اسلامی را طلب کنید.
جامعه اسلامی، اعضای یک پیکرند و نمی شود گفت که عضوی دردی داشته باشد و دیگر عضوها راحت باشند.
3️⃣ دلیل سوم این که بخشی از امنیت ملی هر کشوری، در خارج از مرزهای آن کشور تأمین می شود. شما نمی توانید در خاک ایران بنشینید، در محدوده خاک ایران بمانید و بعد توقع داشته باشید که امنیت شما تأمین گردد. حضرت امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید: هیچ قومی ذلیل نشدند؛ مگر این که در خانه خود نشستند تا دشمنان به سراغ آنان آمدند. این، واقعیت همیشه تاریخ است. اگر شما این جا نشستید، می بینید دشمن در کشورهای همسایه و منطقه شما، زمینه سازی می کند و ممکن است علیه شما کاری بکند. شما نباید بنشینید تا طرح های دشمن از مرحله طرح و نقشه، به عمل درآید و به خاک شما حمله کنند و بعد شروع به دفاع کنید. اگر دیدید در خارج از مرزهای شما و در کشورهای همسایه یا در منطقه شما اقداماتی علیه شما می کنند، باید دخالت کنید. این، خواست و سیاست عمومی هر کشوری است که می خواهد سرپا بماند.
آمریکایی ها در نیمکره غربی هستند؛ ولی ناوگان خود را به نیمکره شرقی فرستاده اند. ناوگان ششم آنها در مدیترانه، ناوگان هفتم آنها در اقیانوس هند و کبیر و ناوگان پنجم آنان، در خلیج فارس مستقر است. اگر از آمریکایی ها بپرسند که شما در خلیج فارس چه می کنید و ناوهای هواپیمابَرِتان در خلیج فارس چه می کنند؟ می گویند: منافع ملی ما ایجاب می کند که در خلیج فارس باشیم. بنابراین، منافع ملی آمریکا ایجاب می کند که آن ها در خلیج فارس باشند؛ منافع ملی روس ها ایجاب می کند که با ده هزار نیرو و ناو و هواپیما، در دریای خزر، مانور بدهند؛ منافع هندی ها ایجاب می کند که در اقیانوس هند، مانور دریایی بدهند و... .
🔸منافع ایران هم ایجاب می کند که در منطقه خود، حضوری فعال داشته باشد و حداقل شاخص ها و گیرنده هایی داشته باشد که بتوانند پیش از وقت، اخطار بدهند و ما را از خطرهایی که در پیش داریم، آگاه سازند تا اقدامات پیش گیرانه انجام شود. پیش گیری، همیشه مؤثرتر و کم هزینه تر از درمان است. پیش گیری، چه در دردهای جسمی و چه در دردهای روحی یا اجتماعی، ارزان تر و مؤثرتر است.
🔸یکی از کشورهای قسم خورده ایران، اسراییل است. اسراییلی ها تلاش می کنند که در کشورهای همسایه ما نفوذ کنند. آنان سعی می کنند تا در خلیج فارس، آسیای مرکزی و قفقاز، حضوری فعال داشته باشند و این را هم تصریح کرده اند که ما سعی می کنیم در حیاط خلوت ایران، نفوذ کنیم. حیاط خلوت ما، کشورهای همسایه ما عراق، افغانستان، پاکستان، آذربایجان، ترکیه، ترکمنستان و کشورهای خلیج فارس هستند. اسراییلی ها می خواهند با برقراری رابطه با همسایه های ما، بر ما فشار وارد کنند. ما هم اگر قرار باشد اقدام متقابل انجام دهیم تا توازنی بین امکانات ما و دسترسی های اسراییل فراهم شود، حتما باید با کشورهایی که با اسراییل همسایه اند، رابطه داشته باشیم. بنابراین، ما با لبنان و سوریه - به عنوان دو کشور همسایه اسرائیل - رابطه استراتژیک داریم و این در حقیقت، کمک بزرگی به حفظ امنیت ملی ماست.
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●بعضی ها هم تو این بمیر بمیر اینجوری شهید میشن ....
#شهید_هادی_امینی شهیدی که حین انجام ماموریت به شهادت رسید .هم چنین عموی ایشان شهید مجتبی امینی از شهدای دفاع مقدس بودند
#شهید_هادی_امینی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
30.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# ویدیو
# استاد —علی —تقوی
🔴 کار فرهنگی به تنهایی کافی نیست ...‼️
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :8⃣1⃣1⃣
#فصل_سیزدهم
چاره ای نداشتم. شیشه ها را این طوری قبول کردم؛ هر چند با این کار انگار پرده ای سیاه روی قلبم کشیده بودند.
صمد می رفت و می آمد و خبرهای بد می آورد. یک شب رفت سراغ همسایه و به قول خودش سفارش ما را به او کرد. فردایش هم کلی نخود و لوبیا و گوشت و برنج خرید.
گفتم: «چه خبر است؟!»
گفت: «فردا می روم خرمشهر. شاید چند وقتی نتوانم بیایم. شاید هم هیچ وقت برنگردم.»
بغض ته گلویم نشسته بود. مقداری پول به من داد. ناهارش را خورد. بچه ها را بوسید. ساکش را بست. خداحافظی کرد و رفت.
خانه ای که این قدر در نظرم دل باز و قشنگ بود، یک دفعه دلگیر و بی روح شد. نمی دانستم باید چه کار کنم. بچه ها بعد از ناهار خوابیده بودند. چند دست لباسِ نَشسته داشتم. به بهانه شستن آن ها رفتم توی حمام و لباس شستم و گریه کردم.
کمی بعد صدای در آمد. دست هایم را شستم و رفتم در را باز کردم. زن صاحب خانه بود. حتماً می دانست ناراحتم. می خواست یک جوری هم دردی کند. گفت: «تعاونی محل با کوپن لیوان می دهند. بیا برویم بگیریم.»
حوصله نداشتم. بهانه آوردم بچه ها خواب اند.
منی که تا چند روز قبل عاشق خرید وسایل خانه و ظرف و ظروف بودم، یک دفعه از همه چیز بدم آمده بود. با خودم گفتم: «جنگ است. شوهرم رفته جنگ. هیچ معلوم نیست چه به سر من و زندگی ام بیاید. آن وقت این ها چه دل خوش اند.» زن گفت: «می خواهی هر وقت بچه ها بیدار شدند، بیایم دنبالت.»
گفتم: «نه، شما بروید. مزاحم نمی شوم.» آن روز نرفتم. هر چند هفته بعد خودم تنهایی رفتم و با شوق و ذوق لیوان ها را خریدم و آوردم توی کمد چیدم و کلی هم برایشان حظ کردم.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
😇 خاطرات شهدا 😇
بمباران هوایی که می شد و دشمن با راکت مناطق مسکونی و غیر مسکونی را مورد تجاوز قرار می داد.
بچه ها سرشان را رو به آسمان و در جهت هواپیماهای عراقی بلند می کردند و می گفتند: نگاه کن یک مثقال عقل به کله این صدام نیست، آخر ما راکت بدون توپ به چه دردمان می خورد! و بعضی اضافه می کردند: ولش کن بابا چه می داند تنیس چیست؟ بابایش ورزشکار بوده، ننه اش ورزشکار بوده، به هیکلش نگاه نکن، دو دفعه به او بشین پاشو بدهی به اسهال و استفراغ می افتد.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🚫#شبهه_الف_190
🤔اگر پیامبران معصوم هستند چطور در قرآن آمده آدم پروردگارش را عصیان کرد(121طه)⁉️
✅پاسخ اول:
👈"اوامر" و "نواهی" دو جنبه دارند: مولوی و ارشادی.
◀️ برای روشن شدن موضوع، پزشکی را در نظر می گیریم که به بیمار دستور می دهد که فلان دارو را بخور و از فلان غذای نامناسب پرهیز کن. شکی نیست که اگر بیمار دستور پزشک را نادیده بگیرد تنها به خودش ضرر زده است. چرا که ارشاد و راهنمایی پزشک را نادیده گرفته است.
◀️خداوند نیز به حضرت آدم فرموده بود که از میوه آن درخت نخور، چرا که در صورت چنین عملی از بهشت بیرون خواهی رفت و در زمین گرفتار درد و رنج بسیار می شوی. او با این امر ارشادی مخالفت نمود که نتیجه اش را نیز مشاهده کرد. 🔶🔹🔸
--------------------------
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
در عجبم ...!
از مردی که از ترس خط و خش به ماشینش چادر می پوشاند
اما ...💔
#غیرت
#تفڪر
#چادرانه
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :0⃣2⃣1⃣
شهر حال و هوای دیگری گرفته بود. شب ها خاموشی بود. از رادیو آژیر وضعیت زرد، قرمز و سفید پخش می شد و به مردم آموزش می دادند هر کدام از آژیرها چه معنی و مفهومی دارد و موقع پخش آن ها باید چه کار کرد. چند بار هم راستی راستی وضعیت قرمز شد. برق ها قطع شد. اما بدون اینکه اتفاقی بیفتد، وضعیت سفید شد و برق ها آمد.
اوایل مردم می ترسیدند؛ اما کم کم مثل هر چیز دیگری وضعیت قرمز هم برای همه عادی شد.
چهل و پنج روزی می شد صمد رفته بود. زندگی بدون او سخت می گذشت. چند باری تصمیم گرفتم بچه ها را بردارم و بروم قایش. اما وقتی فکر می کردم اگر صمد برگردد و ما نباشیم، ناراحت می شود. تصمیمم عوض می شد.
هر روز گوش به زنگ بودم تا در باز شود و از راه برسد. این انتظارها آن قدر کش دار و سخت شده بود که یک روز بچه ها را برداشتم و پرسان پرسان رفتم سپاه. آنجا با هزار مصیبت توانستم خبری از او بگیرم. گفتند: «بی خبر نیستیم. الحمدلله حالش خوب است.»
با شنیدن همین چند تا جمله جان تازه ای گرفتم. ظهر شده بود که خسته و گرسنه رسیدیم خانه. پاهای کوچک و ظریف خدیجه درد می کرد. معصومه گرسنه بود و نق می زد. اول به معصومه رسیدم. تر و خشکش کردم. شیرش دادم و خواباندمش. بعد نوبت خدیجه شد. پاهایش را توی آب گرم شستم. غذایش را دادم و او را هم خواباندم. بچه ها آن قدر خسته شده بودند که تا عصر خوابیدند.
آن شب به جای اینکه با خیال راحت و آسوده بخوابم، برعکس خواب های بد و ناجور می دیدم. خواب دیدم صمد معصومه و خدیجه را بغل کرده و توی بیابانی برهوت می دود. چند نفر اسلحه به دست هم دنبالش بودند و می خواستند بچه ها را به زور از بغلش بگیرند. یک دفعه از خواب پریدم. دیدم قلبم تندتند می زند و عرق سردی روی پیشانی ام نشسته. بلند شدم یک لیوان آب خوردم و دوباره خوابیدم. عجیب بود که دوباره همان خواب را دیدم. از ترس از خواب پریدم؛ اما دوباره که خوابم برد، همان خواب را دیدم. بار آخری که با هول از خواب بیدار شدم، تصمیم گرفتم دیگر نخوابم.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#سیره_شهدا
محمد حسابی خـوش صحبت بود و معمولاً وقتی به جمعی وارد میشد، جمع را دست میگرفت.
اگر بنا بود از کاری نهی کند، طوری این کار را انجام میداد که شخص مقابل او حس نمیکرد مجبور به پذیرش حرفهای اوست، مزایا و معایب کار را میگفت و دستآخر او را برای انجام دادن یا ندادن آن آزاد میگذاشت.
خیرخواه همه بود همه میتوانستند روی کمک او حساب باز کنند از خانوادههای هر دومان تا دوست و آشنا، از طرفی مقید بود حتماً ماهیانه هزینهای را برای کمک به محرومان اختصاص دهد.
#شهید_محمد_طحان
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✍ بانوی ایرانی 🧕
غرب تو را نشانہ رفته است .
چون خوب می داند ،
تو قلـ💖ـب خانواده ای
پس علمدار حیای فاطـ✨ـمی
در جبهہ ی جنگ نرم باش .✨
#پویش_حجاب_فاطمے✨
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :1⃣2⃣1⃣
#فصل_سیزدهم
با خودم گفتم: «نخوابیدن بهتر از خوابیدن و دیدن خواب های وحشتناک است.»
این بار سر و صداهای بیرون از خانه مرا ترساند. صدایی از توی راه پله می آمد. انگار کسی روی پله ها بود و داشت از طبقه پایین می آمد بالا؛ اما هیچ وقت به طبقه دوم نمی رسید. در را قفل کرده بودم. از پشت پنجره سایه های مبهمی را می دیدم. آدم هایی با صورت های بزرگ، با دست هایی سیاه. معصومه و خدیجه آرام و بی صدا دوطرفم خوابیده بودند. انگشت ها را توی گوش هایم فرو کردم و زیر پتو خزیدم. هر کاری می کردم، خوابم نمی برد. نمی دانم چقدر گذشت که یک دفعه یک نفر پتو را آرام از رویم کشید. سایه ای بالای سرم ایستاده بود، با ریش و سبیل سیاه. چراغ که روشن شد، دیدم صمد است. دستم را روی قلبم گذاشتم و گفتم: «ترسیدم. چرا در نزدی؟!»
خندید و گفت: «چشمم روشن، حالا از ما می ترسی؟!»
گفتم: «یک اِهِمی، یک اوهومی، چیزی. زهره ترک شدم.»
گفت: «خانم! به در زدم، نشنیدی. قفل در را باز کردم، نشنیدی. آمدم تو صدایت کردم، جواب ندادی. چه کار کنم. خوب برای خودت راحت گرفته ای خوابیده ای.»
رفت سراغ بچه ها. خم شد و تا می توانست بوسشان کرد.
نگفتم از سر شب خواب های بدی دیدم. نگفتم ترس برم داشته بود و از ترس گوش هایم را گرفته بودم، و صدایش را نشنیدم.
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣2⃣1⃣
#فصل_سیزدهم
پرسید: «آبگرم کن روشن است؟!» بلند شدم و گفتم: «این وقت شب؟!»
گفت: «خیلی خاکی و کثیفم. یک ماه می شود حمام نکرده ام.»
رفتم آشپزخانه، آبگرم کن را روشن کردم. دنبالم آمد و شروع کرد به تعریف کردن که عراقی ها وارد خرمشهر شده اند. خرمشهر سقوط کرده. خیلی شهید داده ایم. آبادان در محاصره عراقی هاست و هر روز زیر توپ و خمپاره است. از بی لیاقتی بنی صدر گفت و نداشتن اسلحه و مهمات.
پرسیدم: «شام خورده ای؟!»
گفت: «نه، ولی اشتها ندارم.»
کمی از غذای ظهر مانده بود. برایش گرم کردم. سفره را انداختم. یک پیاله ماست و ترشی و یک بشقاب سبزی که عصر صاحب خانه آورده بود، گذاشتم توی سفره و غذایش را کشیدم. کمی اشکنه بود. یکی دو قاشق که خورد، چشم هایش قرمز شد. گفتم: «داغ است؟!»
با سر اشاره کرد که نه، و دست از غذا کشید. قاشق را توی کاسه گذاشت و زد زیر گریه. با نگرانی پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!»
باورم نمی شد صمد این طور گریه کند. صورتش را گرفته بود توی دست هایش و هق هق گریه می کرد.
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔆 شما دیگر در ضد نظام بودن این کانال های شیاد شک دارید؟
🤔 ببینید به اسم مهدویت، چه توهین بی شرمانه ای به ربیس جمهور نظام اسلامی ( اقای رئیسی) کرده اند. دقیقا همان حرفی که جریان صهیونیستی ضدانقلاب به ایشان نسبت داد!!
⚠️اگر ساکت باشیم، به زودی زبان های نامبارک شان سراغ رهبر انقلاب هم خواهد رفت!!!
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆