eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
682 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 💠 ! ●از طـرف سـتاد فرماندهی جنـگ عراق برای سرش جایـزه گذاشته بودند.بیـن عـراقـی‌ها معـروف شـده بـود بـه اشـلـو ! از بـس که خـودش را به سنگـرهایـشان می رساند و به عـربی باهاشان صحـبت می‌کـرد و مـی‌گـفت : «اشـلونـک!؟» (حالـت چطـور اسـت؟)بعد که میرفته ، میفهمیدند مرتضی بود. . ●تیرماه 1337 بدنیا آمد...اهل روستا بود...روستای جلیان فسا...با دامپروری کشاورزی امورات زندگی خود رو می گذروند.. پس از شروع جنگ تحميلي به خوزستان رفت و عاشقانه در عملياهاي مختلف از جمله :فتح المبين ،بيت المقدس ،رمضان ، والفجر ۱ و ۲ و ۸ ، خيبر ، بدر و کربلاي ۴ و ۵ شرکت کرد و حماسه آفريد. هفتم بهمن 65 مرتضی در شلمچه بشهادت رسید.رادیو تلویزیون عراق تا چند روز بعد شهادتش شادی و جیغ و داد پخش میکرد. 📎پ ن : " هفتم بهمن سالروز شهادت فرمانده گردان فجر سردار شهید مرتضی جاویدی(اشلو) بود روحش شاد یادش گرامیباد...🌷 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..این دختر خانم عرب زبان چه زیبا به یکی از ایرادهای عوامانه جواب داده حجاب شما رو بزرگ نشون می ده؟! ╭─┅🍃🌸🍃┅─╮ ╰─┅🍃🌸🍃┅─╯ 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽ 🚫شایعه خبرگزاری ایلنا: کشتی «کابل» متعلق به شرکت ادمیرال با مالکیت «برادران شمخانی» به بهانه نقص مدارک از تقریبا ١٠ روز پیش همراه با همه باری که در حال حمل آن بوده، به حکم یک دادگاه هندی در بندر کاندلا توقیف شده‌ است. ❇️پاسخ 1️⃣باتوجه به کذب‌ بودن این خبر، فرزندان شمخانی از این رسانه و عوامل این دروغ شکایت کردند. 2️⃣علی شمخانی دبیر شورای عالی امنیت ملی نیز به صورت تلویحی به این خبر کذب واکنش نشان داد و در صفحه شخصی خود در شبکه اجتماعی توییتر نوشت: «سرباز واقعی در میانه جنگ فکر و دیدگانش را از دشمن اصلی به سمت ستون پنجم منحرف نمی‌کند. زخم تحریم با برنامه غرب و شمشیر بی‌تدبیری و وادادگی غربگراهای داخلی، پیکر مقاوم مردم ایران را مجروح ساخته. برای التیام این زخم از جان و آبرو مایه می‌گذاریم. ناگفته‌ها بماند برای بعد.» https://hamshahrionline.ir/x7Cdx
🔴 *فرق گذاشتن بین دو «مریم» وقتی رسانه‌های* *خارجی مریم میرزاخانی را بولد و مریم کوچکی‌نژاد را بایکوت می‌کنند به این نتیجه می‌رسیم که برای آنها نخبگی مهم نیست* *بلکه نخبه بی‌حجاب مهم است وگرنه مریم کوچکی‌نژاد هم استاد دانشگاه نورت وسترن آمریکا و دانش‌آموخته دانشگاه صنعتی شریف جزو ۴۰ دانشمند برتر زیر ۴۰ ساله دنیا است ولی کسی او را نمی‌شناسد.* *همچنین خانم دکتر سهیلا سامی شاگرد پروفسور سمیعی که در ۲۸ سالگی ۵۰۰ عمل موفق مغز انجام داده است را کسی نمی‌شناسد چون این‌ها حجاب دارند و غرب نمی‌خواهد زن محجبه را موفق نشان بدهد.*
🔴لشکر فیک‌ها علیه مجلس و رسانه‌ها/ تولید ۱۱ هزار محتوا علیه طرح صیانت توسط ۶۶ اکانت! 🔹️داده کاوی ها نشان می دهد، بیش از ۱۱ هزار محتوا در توییتر علیه طرح حمایت از کاربران فضای مجازی را تنها ۶۶ اکانت منتشر کرده اند! این ربات ها که با هدف القای موج مردمی و عملیات روانی علیه مجلس و رسانه ها و چهره های سیاسی فعال بودند، اکثرا در سال جاری ساخته شده اند!
💚 طلوع کن ای آفتاب عالم تاب ای نوربخش روزهای تاریک زمین ای آرام دلهای بی‌قرار ای امام مهربان طلوع کن و رخ بنما تا این روزهای سخت اندکی روی آرامش ببینیم و قرار گیرد زمین و زمان 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
📎رزمنده ضدگلولهٔ دفاع مقدس 🔺مجروحيت‌هاي هاشم كلهر مثل خودش عجيب و منحصر به فرد هستند. جراحاتي كه شايد هر كدامشان براي يك نفر رخ مي‌دادند براي هميشه او را از جبهه دور مي‌كردند. اصابت تیردوشکا به سر ، انفجارنارنجک ۴۰تکه در دست ، اصابت گلوله پدافتد به بدن ، هیچکدام هاشم را به شهادت نرساند. 🔺يكبار همراه مهدي خندان به سوي دشمن پيشروي مي‌كنند، عراقي‌ها از اينكه دو ايراني با لباس سپاه آن قدر به آنها نزديك شده‌اند تسليم مي‌شوند. 🔺اما تك‌تيرانداز بعثي‌ها، هاشم را از دور نشانه مي‌گيرد و تا هاشم از جايش بلند مي‌شود، تير قناصه درست به صورت و فك و دهانش مي‌خورد؛ «هاشم غافلگير شد. نفهميد چه اتفاقي افتاد، فقط ناخواسته چيزي را قورت داد. شدت ضربه به حدي بود كه در جا چند تا از دندان‌هايش را بلعيد. بقيه هم از دهانش بيرون ريخت. 20 دندان هاشم همان جا ريخت. فك ثابت و متحركش هم در جا متلاشي شد.» 🔺همه این جراحت‌ها موجب شده بود تا روزی هاشم به مادرش که به نماز ایستاده بود بگوید: «ننه من دارم جونمو، قسطی می‌دم. بخدا این مجروحیت‌های من هرکدامش یک شهادته ولی من شهید نشدم.» 🔺پس از نماز، مادر به هاشم گفته بود: «خوب مادرجان هرچه خدا بخواد همان می‌شه» هاشم ادامه داده بود: «ننه بعد نمازت دستهایت را بلند کن به سمت آسمان و بگو خدایا من از هاشم راضیم توهم راضی باش .» مادر هم همین جمله را به زبان آورده بود.برای همین تا هاشم این جمله را شنید ابتدا کف پای مادرش را بوسیده بود و بعد یک پشتک کف منزل زده و گفته بود:دیگه تمام شد... 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
دخٺر‌‌خانم‌هاۍ‌ڪانال خیلی‌هامون‌همیشہ‌میگیم‌کاشکی‌پسر‌میشدیم اون‌وقٺ‌میٺونستیم‌مدافع‌حرم‌بشیم میٺونستیم‌‌خیلی‌کارا‌رو‌انجام‌بدیم میٺونستیم‌بجنگیم..👨‍🦯💔 ولی‌یہ‌صحبٺی‌دارم‌باهاٺون پسر‌نشدیم‌کہ‌مدافع‌حرم‌بشیم اما‌دخٺر‌شدیم‌کہ‌مدافع‌"چادر‌"بشیم😍♥️ ما‌همین‌الانشم‌ٺو‌میدان‌نبردیم جنگیدن‌کہ‌فقط‌با‌ٺیر‌و‌تفنگ‌نیسٺ‌... همین‌کہ‌ٺوی‌این‌بازار‌دین‌فروشی‌و‌بد‌حجابی باحجاب‌باشی‌خودش‌جہاده😌✌️ شہید‌شدن‌فقط‌با‌خمپاره‌و‌مین‌وتیر‌نیسٺ... زمانی‌کہ‌دلٺ‌از‌طعنہ‌و‌پوزخند‌های‌ بہ‌ظاهرروشن‌فکر‌ها‌میشکنہ‌شہید‌میشی... و‌خون‌همون‌اشڪی‌کہ‌از‌چشماٺ‌جاری‌میشہ🥲 پس‌هیچ‌وقٺ‌نگید‌دخٺرا‌نمیٺونن‌بجنگن نمیٺونن‌شہید‌شن! اگر‌پسر‌ها‌‌یک‌بار‌در‌میدان‌نبردن ما‌دخٺرا‌هر‌رو‌ز‌در‌میدان‌نبردیم اگر‌پسرا‌یہ‌بار‌شہید‌میشن ما‌چادری‌ها‌هر‌روز‌داریم‌ با‌‌حرف‌های‌بقیہ‌شہید‌‌میشیم...🥺❤️‍🩹 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
دوستان گرامی با عرض تسلیت شهادت امام موسی کاظم علیه السلام از امشب داستان جدیدی را با نام «» شروع می کنیم امیدوارم که خوشتون بیاد
⚘﷽⚘ 🇮🇷 🇮🇷 چه کسی نمی‌خواهد عاشق شود؟ می‌دانی چرا عاشق می‌شوی؟ اگر عاشق شوی بی معشوق می‌میری. نگو من می‌شناسم کسی را که بی معشوق نمرده. او مرده، مطمئن باش. اگر عاشق نشوی هم میمیری. عشق و محبت بین دونفر وقتی عمیق و پایدار می‌شود که هر دو نفر معشوق مشترکی داشته باشند. عشق را باید دانست. باید آن را حس کرد. باید فهمیدش. باید آن را در قلبت جا دهی، می‌دانم بزرگ است. کوچکش نکن. اگر هم کردی بگذار دوباره بزرگ شود و قد بکشد. به آسمان نگاه کن و عاشق شو. وقتی نمانده زودتر عاشق شو. تو می‌توانی، فقط باید خوب نگاه کنی. نگاهش کن. آسمان را می‌گویم. عمیق، نفس‌گیر، زیبا، مهربان، شفاف. دستت را روی قلبت بگذار و خاضعانه به خاک بیفت. از پشت شیشه‌های دودی ماشین دیدمش. حرفهای رضا یکی یکی مثل نوار ضبط شده از ذهنم عبور می‌کرد. "اون به درد زندگی نمیخوره، اون فکرش و هدفش با تو خیلی فرق داره. گاهی عشق باعث میشه آدمها از هم دور بشن. چون فقط به یک چیز فکر میکنن اونم رسیدن به هدف خودشونه سعی کن گاهی بدون عشق جستجوش کنی." گاهی از حرفهاش سردرنمی‌اوردم، او هم توضیحی نمی‌داد. برای شناخته نشدن امروز ماشینم را با رضا عوض کرده بودم. تپش قلبم آنقدر بالا بود که احساس می‌کردم تمام قفسه‌ی سینه‌ام بالا و پایین می‌شود. کاش حقیقت نداشت. کاش تعقیبش نمی‌کردم. کاش هیچ وقت پری ناز را نمی‌دیدم و محبتش به دلم نمی‌نشست. پری ناز از ماشین آن مرد پیاده شد و با لبخند با او دست داد. همانطور که دستش در دست آن مرد بود با هم صحبت می‌کردند. با صدای تقه‌ایی که به شیشه‌ی ماشین خورد چشم از پری ناز برداشتم. دختر خانم موجهی از پشت شیشه اشاره می‌کرد که شیشه را پایین بکشم. من هم شیشه‌ی آن طرف ماشین را پایین کشیدم و اشاره کردم که از آن طرف بیاید و حرفش را بگوید. چون ترسیدم پری ناز مرا ببیند. دختر که کمی عصبی به نظر می‌رسید، ماشین را دور زد و سرش را کمی پایین آورد و گفت: –میشه بفرمایید معنی این کاراتون چیه؟ یک چشمم به پری ناز و یک چشمم به دختر بود. –خانم میشه زودتر حرفتون رو صریح بزنید. من کار دارم. چی می‌خواهید؟ حرفم عصبی‌ترش کرد. –واقعا که ادبم خوب چیزیه. جلوی پارکینگ خونه‌ی ما پارک کردید طلبکارم هستید؟ می‌دونید چند دقیقس اینجا منتظرم که برید کنار؟ باید حتما با صدای بوقم همسایه‌ها رو اذیت کنم تا متوجه بشید؟ سرم را خم کردم و نگاهی به پشت سرش انداختم. راست می‌گفت درست جلوی پارکینک آنها بودم. ولی از طرز حرف زدنش هم خوشم نیامد. –هیس، خب از اول این رو بگید دیگه. نگاهی به پری ناز انداخت و با تمسخر گفت: –اونقدر چراغ زدم ماشین به زبون درامد. ولی شما مثل این که بد جور غرق کاراگاه بازی هستین و انگار نه انگار. الانم به جای عذر خواهی طلبکارید؟ همان لحظه پری ناز دست آن مرد را رها کرد و به طرف کوچه‌ی ما راه افتاد. بدون این که جواب آن دختر را بدهم، پایم را روی گاز گذاشتم و دنبال ماشینی که پری ناز را رسانده بود راه افتادم. نباید گمش می‌کردم. باید خیلی چیزها را می‌فهمیدم. از آینه دیدم که دختره بیچاره همانجا ایستاده و هاج و واج نگاهم می‌کند. شیشه را پایین کشیدم و دستم را به نشانه‌ی عذرخواهی برایش بلند کردم. او هم دستش را درهوا به نشانه‌ی عصبانیت پرت کرد. اینجا محله‌ی ما بود وقتی پسر بچه‌ بودم پدرم این خانه را خرید. تقریبا از اهالی قدیمی این محله هستیم. تا به حال این دختر را ندیده بودم. البته این روزها دیگر معنی و مفهوم واژه‌ی همسایه تغییر کرده، مثل معنی خیلی از واژها، آنقدر ساخت و ساز زیاد شده که اصلا دیگر مثل قدیم نمی‌شود همسایه‌ها را شناخت. شاید خانه‌ی ما و چند خانه‌ی کناریمان تنها خانه‌های کوچه بودند که هنوز بافت قدیمی داشتند. من شناخت کمی از همسایه‌های کوچه‌ی خودمان داشتم چه برسد به این دختر که خانه‌شان کوچه پشتی ما هست. بعد از نیم ساعتی تعقیب و گریز بالاخره در یک کوچه‌ی خلوت جلوی ماشین آن مرد پیچیدم. مجبور شد روی ترمز بزند. با عصبانیت از ماشین پیاده شد تا بد و بیراه بگوید. ولی با دیدن من دوباره فوری سوار شد و خواست دنده عقب بگیرد و فرار کند. فوری خودم را به ماشینش رساندم و در را باز کردم و بیرون کشیدمش. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
ای چاره هر کار یا باب الحوائج کار دلم شد زار یا باب الحوائج با کوله بار حاجتم رو بر تو کردم غم از دلم بردار یا باب الحوائج 🥀 (ع)💔 🏴🥀 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔰خدایا تو را شکر می‌کنم به لفظ و زبان که مرا مسلمان آفریدی، خدایا تو را شکر می‌کنم به اینکه مرا شیعه آفریدی، رهبرم را امام خمینی قرار دادی خدایا تو را شکر می‌کنم از این که مرا در این زمان آفریدی و من انتخاب شدم برای جنگ با دشمن کافر. 🔰خدایا تو را به لفاظ و زبان شکر می‌کنم که من را پیغام آور اسلام در این مکان قرار دادی. هرچند که این حقیر لایق آن نیستم خدایا این حقیر نمی‌دانم و نمی‌توانم که با جان و دل و اعمال شکر تو را بکنم فقط می‌دانم که باید شکر کنم. 🔰خدایا قرآن را آنچنان به من بیاموز که بدانم و آگاه باشم که نمی‌توان نمونه آن را آورد، خدایا بگذار آنقدر به قرآنت آشنا شوم که بدانم چرا نمی‌شود نمونه آن را آورد. 🔰من از سلاح خوشم نمی‌آید به خاطر اینکه آدم می‌کشد من از سلاح به خاطر این خوشم می‌آید که دشمن از آن خوشش می‌آید. 🔰خدایا خداوندا وای به حال کسی که حکمش حکم تو نباشد و به دلیل حکم و قانون خوی شکسی را بکشد خدایا مرا یاری کن که هرکس را که می‌کشم حکم تو باشد و طبق قانون تو نه حکم من و قانون من زیرا قانون من کامل نیست و حکم من عادل نیست و قضاوتم اگه به منطقی باشد که منطق الهی نباشد ناقص است. خدایا مرا به حکم عدالت آشنا ساز و حکم حاکم به زمینت را به من شناسان. 📎فرماندهٔ عملیات لشگر ۱۰سیدالشهدا 🌷 ولادت : ۱۳۳۵/۴/۱۶ تهران شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۷ جزیرهٔ مجنون ، عملیات خیبر 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔰 اینها همسایگان نروژ و دانمارکند، خوشحال ترین شادترین مردماااانِ جهان اسمشان را گذاشته‌اند مردمان جزایر فارو! همان ها که در میهمانی هایشان کت و شلوار می‌پوشند و کراوات می‌زنند. 🦈🔪پس از 2 ساعت تعقیب و گریز دلفین‌ها، آنهارا به ساحل کشانده و اینگونه زجرکششان می‌کنند. با فروکردن میله به مغزشان! ❗️حدس بزنید اگر این اتفاق، نه هرسال که یکسال در ایران می‌افتاد، چه میکردند با ایران و ایرانیان با خودشان چه می‌کردند! 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
بدحجاب بی‌دین نیست📿 ولی فࢪدے👤است که یکے از⇩'' دستوࢪات مهم خدا✨ࢪا نادیده گرفته ! بدحجاب به دلخواه خود یک قسمتی از دین خدا ࢪا در زندگے خود تعطیل کࢪده است ! اما یادمان نره که گناه بدحجاب مثل گناه دࢪوغگویان یا ...•• نیست، بلکه گناهش بزرگتࢪ است چࢪا که بدحجاب هم خود گناه می‌کند هم زمینه گناهکارے دیگران را مهیا کࢪده است 💎` 💫•° 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 نمی‌شناختمش. ولی کاملا معلوم بود که او مرا خوب می‌شناسد. جوانی لاغر اندام که یک تیشرت و شلوار جذب پوشیده بود. مشت اول را که به دماغش زدم، عینک دودی‌اش روی زمین پرت شد. شروع به التماس کرد. –آقا راستین، شما اشتباه می‌کنید اون جور که شما فکر می‌کنید نیست. نفس نفس می‌زدم. دندانهایم را روی هم فشار دادم و دو دستی به سینه‌اش کوبیدم. تعادلش را از دست داد و روی زمین افتاد. از یقه‌اش گرفتم و بلندش کردم. چسباندمش به ماشینش و پرسیدم: –تو درستش رو بگو. با ترس نگاهم کرد. پوزخندی زدم و گفتم: –بهت نمیاد اینقدر ترسو باشی. تو که می‌ترسی با ناموس مردم چیکار داری؟ با مِن و مِن گفت: –ولی اون گفت هنوز هیچی بینتون نیست. حرفش عصبی‌‌ترم کرد و باعث شد کشیده‌ی محکمی نصیبش کنم. –اون غلط کرد. اصلا چرا اینجوری گفت؟ مگه تو بهش چی گفتی؟ –دستش را گذاشت روی جایی که کشیده خورده بود و گفت: –هیچی، فقط پرسیدم با من بیرون میاد شما ناراحت نمیشید؟ گفت، نه باور کنید ما رابطمون کاریه، اون میخواد برای خودش شرکت بزنه من فقط دارم کمکش می‌کنم. چیزی بینمون نیست. هر چه او بیشتر حرف میزد من عصبی‌تر میشدم. فریاد زدم: –تو چی کاره‌ایی که کمکش کنی؟ از کجا تو رو می‌شناسه؟ –من قبلا توی یه شرکتی که پری‌ناز حسابدارش بود کار می‌کردم. –صدات رو ببر، اسمش رو نیار. لال شد و سرش را پایین انداخت. کمی از او فاصله گرفتم و پرسیدم: –چرا میخواد شرکت بزنه؟ چطوری تو رو پیدا کرد؟ اون که یک ساله حسابدار شرکت ماست. آرام سرش را بالا آورد و گفت: –بهم زنگ زد. منم بیکار شده بودم. گفتم به شرطی کمکش می‌کنم که با هم شریک بشیم. با چشم‌های از حدقه در آمده پرسیدم: –اونم قبول کرد؟ سرش را به علامت مثبت تکان داد. می‌دانستم به خاطر جرو بحثی که ماه پیش با پری ناز داشتیم می‌خواهد شرکت بزند. چون من آن روز در شرکت به او گفتم: –اینجا شرکت منه هر کاری که من بگم باید تو انجام بدی. او هم گفت: –شرکت زدن که کاری نداره. چرخوندنش مهمه. منم از حرفهایش عصبانی بودم برای همین گفتم: –اگه کاری نداره برو یدونه بزن. هر کاری هم دلت میخواد توش انجام بده. اینقدرم اینجا واسه من رئیس بازی درنیار. ولی این دلیل نمی‌شود که هر کاری دلش می‌خواهد بکند. یا با هر کسی رفت و آمد کند. یقه‌ی مرد روبرویم را گرفتم و با عصبانیت بیشتری گفتم: –خوبه که من رو می‌شناسی و می‌دونی اگه با یکی لج کنم چی میشه. پس دیگه نبینم دور و بر خانم جاهد باشی. تاسیس شرکت و این حرفها رو هم فراموش کن. فهمیدی یا نه؟ سرش را تند تند تکان داد. یقه‌اش را رها کردم. به سرعت برق و باد سوار ماشینش شد و رفت. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✍️ ●موقعی که شهید شدم از شما می‌خواهم چشمانم را باز بگذارید تا دشمن نگوید شهادت براو تحمیل گشت بلکه با دیده بصیرت در این راه قدم گذاشته و با عزمی راسخ آن را به پایان رسانید، همچنین می‌خواهم دست‌هایم رابیرون بگذارید تا دنیاطلبان و عافیت‌طلبان ببینند که از متاع دنیا چیزی با خود نمی‌برم». ما هر چه خون بدهيم انقلابمان پايدارتر مي شود. ●به هيچ وجه سرمايه داران را به منزل و يا سر قبرم راه ندهيد و به آنها بگوييد که حسن ضد شما وحامي ضعفا بوده است. و بدانيد که عاقبت شما نابودي است بدانيد که من و امثال من هميشه آماده شهادت هستيم چه در اينجابه خنجر منافقان و چه در جبهه به دست صداميان. 📎جانشین فرماندهٔ تیپ ۲۱ امام رضا ( ع) 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۴/۱۲/۶ مشهد ●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۸ جزیرهٔ‌مجنون ، عملیات خیبر 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
بی‌حجابی‌یعنی‌رایگان‌در‌اختیار‌دیگران قرار‌دادن‌خود...‼️ اونی‌که‌حجاب‌داره‌و‌آرایش‌نمیکنه ضهیف‌،زشت‌ویا‌عقب‌افتاده‌نیست🚫 اتفاقا‌اونی‌که‌بی‌حجابه‌خودشه‌ضعیف فرض‌کرده‌و‌به‌راحتی‌زینت‌های‌خودشو جلو‌دید‌چشمای‌مردای‌هوسران‌قرار میده...🍂 خانوم‌های‌محترم‌قدر‌جایگاه‌درجه‌خودتون رو‌بدونید🌸 اسلام‌زن‌رو‌محدود‌نکرده!! بلکه‌بهش‌گفته‌تو‌ارزشت‌بالاتر‌از‌این‌‌هاست که‌هرکی‌از‌راه‌برسه‌ببینتت✔️ زیبایی‌تو‌برای‌همسره‌تو‌هست‌که‌برای‌ به‌دست‌آوردنت‌تلاش‌میکنه🎈 اسلام‌اتفاقا‌دنبال‌آزادی‌شما‌هست⛓ اونم‌آزادی‌از‌نگاه‌هرزه‌ی‌مرد‌هایی‌که به‌شما‌به‌عنوان‌وسیله‌رفع‌نیازشون نگاه‌میکنن پس‌همین‌الان‌خودتو‌از‌این‌وضعیت بکش‌بیرون‌بذار‌بهت‌بگن‌ضعیف‌... .ir 📿 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 تازه متوجه‌ی مردمی که اطرافمان جمع شده بودند شدم. فوری سوار ماشینم شدم و راه افتادم. چه کار می‌توانستم بکنم. چند بار به پری ناز اعتراض کرده بودم بابت این راحت بودنش با غریبه‌ها ولی او هر بار فقط می‌گفت " کم‌کم عادت‌می‌کنی که حساس نباشی اینا همش از حساسیت بیش از حده " مگر می‌شود عادت کرد. مگر من گوشت خوک خورم یا مشکل روحی دارم که برایم مهم نباشد. با صدای زنگ گوش‌ام روی گوشم گذاشتمش. بلافاصله صدای پری‌ناز در گوشم پیچید که با فریاد گفت: –برای چی من رو تعقیب کردی؟ چرا گرفتی اون رو زدی؟ تو فکر کردی کی... حرفش را بریدم. –چه زود خبرا بهت میرسه. بیشتر از اون وقتم رو واسش تلف نکردم چون می‌خواستم بیام سراغ تو و حقت رو کف دستت بزارم. تعقیبت کردم تا بهم ثابت بشه با چه بی سروپایی می‌خوام ازدواج کنم. تا با چشم خودم ندیده بودم باورم نمیشد. –حرف دهنت رو بفهم. من با هر کس که دلم بخواد میرم و میام، به تو هم ربطی نداره. واسه من ادای مردای غیرتی رو در نیار. این عقب افتاده بازیها هم دیگه از مد افتاده، بزار در کوزه آبش رو بخور. خوبه فعلا هیچ نسبتی با هم نداریم. –هیچ نسبتی هم نخواهیم داشت. بهتره تا قبل از این که به خونه برسم از اونجا بری. وگرنه بلایی که سر اون آوردم سر توام میارم. جلوی مامانمم صدات رو ننداز تو سرت. تو لیاقت نداری عروسش بشی. با بغضی که کنترلش می‌کرد گفت: –یک ساله سرکارم گذاشتی الانم یه بهونه پیدا کردی که بزنی زیرش؟ –بهونه؟ بمون همونجا تا بفهمی بهونه یعنی چی؟ گوشی را قطع کردم و پایم را محکم تر روی گاز فشار دادم. به خانه که رسیدم. چشم‌های اشکی مادرم اولین چیزی بود که دیدم. کنار حوض کوچک حیاط نشسته بود. مادرم زن شوخ و شادی بود. دیدن اشکهایش برایم جام زهر بود. –کجاست مامان؟ –رفت. با صدای گوشی‌ام از جیبم خارجش کردم. –چه بد موقع زنگ زدی رضا. –چیه انگار تو نرمال نیستی. –مادر داخل خانه رفت. –نیستم. چون اونچه نباید می‌دیدم دیدم. همش به این فکر می‌کنم من چطور عاشقش شدم. –گاهی آدما اشتباهی عاشق میشن راستین. اینو وقتی می‌فهمیم که کار از کار گذشته. –بخور آروم بگیری پسرم. مادر بود با یک لیوان آب. رضا گفت: –حالا بعدا بهت زنگ میزنم الان فقط آروم باش. گوشی را قطع کردم و لیوان را از دست مادر گرفتم و یک نفس سر کشیدم. –کاش اون دفعه که داداشت امد شرکت و پری‌ناز رو دید و بهت گفت اختلاف افکارتون زیاده یه تجدید نظری تو تصمیمت می‌کردی پسرم. –الان وقت سرزنش کردنه مامان؟ خود حنیفم با زنش چیشون به هم می‌خورد؟ ولی الان دارن خوشبخت زندگی می‌کنن. –نگو راستین، زن حنیف به ایرانی بودنش افتخار می‌کنه. ایرانی رو عقب افتاده و امل نمی‌دونه. تمام خشمم را سر لیوان خالی کردم و روی زمین کوبیدمش. هزار تکه شد. مادر هینی کشید و نگاهم کرد. بعد دستم را گرفت و دوباره کنار خودش نشاند و دلجویانه گفت: –الان که طوری نشده، محرمت نبود که... از حرفهایی که پری ناز پشت تلفن با تو زد فهمیدم اون دوست نداره تو توی هیچ کارش دخالت کنی. ناراحتی نداره، خدا رو شکر که زودتر فهمیدی چقدر از زن بودنش داره سواستفاده میکنه. البته پری ناز می‌گفت، بهش تهمت زدی و اشتباه می ‌کنی. اون فقط یه ملاقات کاری بوده. آره راستین؟ –بلند شدم و آن طرف‌تر روی زمین نشستم و به دیوار حیاط تکیه دادم. –اصلا ملاقات کاری باشه، به من می‌گفت با هم می‌رفتیم. چه معنی داده کافی شاپ رفتن و خنده و شوخی کردن. –یک ساعتی که پری ناز پیش من و بابات بود مدام یا با تلفن حرف میزد یا پیام میداد. بابات گفت این دختره ازدواج براش زوده، اون هنوز توی فکرش جایی برای کس دیگه باز نکرده، خیلی درگیره. –درگیر چی؟ –بابات می‌گفت درگیر همه‌ی چیزهایه که شاید سالهای پیش بهش داده نشده و اون می‌خواد همه‌رو یه جا بگیره، می‌گفت راستین برای ازدواج باید ته صف خواسته‌های پری‌ناز وایسه. وگرنه... بعد زیر چشمی نگاهم کرد. –احتمالا تو رفتی اول صف وایسادی. نظم رو به‌هم زدی و آشوب راه انداختی. گاهی آدما خودشونم نمی‌دونن واقعا از دنیا چی‌میخوان فقط بیخودی ذهنشون رو شلوغ میکنن. همین که خواستشون رو به دست میارن می‌فهمن چیزی که می‌خواستن این نبوده. –می‌خواستم زودتر محرم بشیم رفت و آمدمون راحت باشه. پری ناز توسط شریکم کامران به عنوان حسابدار وارد شرکت شد. بعد از یک مدت در همه‌ی کارها نظر میداد. البته نظراتش هم گاهی سازنده بود. خودش می‌گفت به خاطر تجربه‌ی کاری که دارد. کم‌کم از زرنگی‌اش خوشم آمد و بیرون از شرکت هم با هم قرار دوستانه می‌گذاشتیم. تا این که چند وقت پیش پیشنهاد ازدوج دادم و قرار شد برای آشنایی با مادرم به خانمان بیاید. فکرش را هم نمی‌کردم اولین جلسه‌ی آشنایی مادرم با عروس آینده‌اش، به سرانجام نرسد. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
همسر شـ‌هید: فرهادِ من راوی جنگ دفاع مقدس بود،یک ماه مانده به اینکه سال کهنه جای خود را به سال نو دهد فرهاد راهی سرزمین های نور می شد و از رشادت های جوانان و نوجوانانی میگفت که شاید هیچ کدام از آن ها را ندیده بود... به من همیشه میگفت : من تو و محمد رو همه زندگی ام رو از همین شهدا گرفتم و این تنها خدمتیه که من براشون انجام میدم،که با روایتگری یاد و خاطره شهدا رو زنده نگه میدارم..شرط اولیه ازدواجمان هم همین بود که در این مسیر همراهش باشم ، نه اینکه مانع باشم و من در همه سفر ها همراهش بودم. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✍️ ●سه چهارم دختران حجابشان حجاب نیست!! و چیزهایی که میپوشند ؛واقعا حجاب نیست چادر میپوشند ، ولی چادرشان دارای برق و مُد است. ●حضرت صاحب الزمان (عج)! خدا به شما صبر دهد، زیرا او منتظر ماست نه اینکه ما منتظر او باشیم. هنگامی می شود گفت منتظریم که خود را اصلاح کنیم. 🌷 ●ولادت : ۱۹۹۵/۸/۳۱ نبطیه ، لبنان (۱۳۷۴/۶/۹) ●شهادت : ۲۰۱۶/۲/۲۹ ادلب ، سوریه ( ۱۳۹۴/۱۲/۱۰) 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 امام فیسبوکی📲 🔺فرض کنید عجل الله از طریق فیسبوک ظهور کنند و با شیعیان مرتبط باشند! خنده دار نیست؟! ❌ مدعی دروغین امامت و نبوت، فقط از طریق فیسبوک با پیروان خودش در ارتباط است... ⚠️تازه اگه فیسبوک مثل مدتی پیش، قطع بشه ارتباط پیروان او با امامشان مختل میشه! 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 مادر کنارم نشست و پرسید: –حالا چطور شد تعقیبش کردی؟ –می‌دیدم همش با تلفن حرف میزنه و قرار میزاره. البته میدونم که قرار کاریه، ولی دلم نمیخواد همسر آیندم اینجوری بی قید باشه. رفت و آمدش تو همون موسسه کوفتی برام بسه، ظاهرش کمک به دخترای بدبخته ولی باطنش رو خدا میدونه. –چی بگم پسرم. اینا میگن ما روشن فکریم دیگه، این کارامون یعنی پیشرفت کردیم. –نه مامان. اینا گرد سوز فکرم نیستن چه برسه روشنش، من دوست ندارم زنم فکرش چراغونی باشه، نورش چشمم رو میزنه. –خب پسرم، تو اول باید خانواده‌ی دختر رو بشناسی، تو که میگی اصلا نمیدونی خونش کجاست. فقط میدونی میره موسسه. –می‌دونم اکثرا پیش خالش میمونه. پدر و مادرش فکر کنم اینجا نیستن. زیاد در موردشون حرف نمیزنه منم نمی‌پرسم. علاقه‌ام به پری‌ناز تنها عاملی بود که همیشه باعث میشد دنبال سوال این جوابها نگردم. نکند خود من هم منورالفکر بودم.مادر بلند شد و راهی را که آمده بود را برگشت و زمزمه وار گفت: –مثلا روز جمعه‌ایی کیک پختم به خوشی دور هم بخوریما.یاد حرفهای پری ناز افتادم که گفت: من با اون پسره قرار کاری داشتم. روز جمعه چه قرار کاری میشه داشت. مثل برادرم آدم مذهبی نبودم. ولی این آزادی که پری ناز حرفش را میزد هم نمی‌توانستم قبول کنم. وقتی با دوستم رضا از مشکلم گفتم. نظرش این بود که باید از همین اول آخرها را بگویم. وگرنه بعد از ازدواج دیگر کاری نمی‌شود کرد. مثل خیلی از مردها باتلاق روبرویشان را چمنزار می‌دیدند ولی وقتی جلوتر رفتند زیر پایشان خالی شد و فرو رفتند. آنقدر درگیر نجات خودشان شدند که به هر ریسمانی چنگ زدند. حرفهای رضا گاهی مرا می‌ترساند. حتی گاهی از عشق هم می‌ترسیدم.یادم است یک روز که در اتاق کار با کامران و پری ناز در مورد مسائل کاری با هم حرف میزدیم. خانم ولدی برایمان شیرینی آورد و روی میز گذاشت. کامران دستش را دراز کرد تا یکی بردارد. پری ناز روی دستش زد و به شوخی گفت، خانم ها مقدم ترند. در دلم آشوبی به پا شد و تیز نگاهش کردم. ولی او شیرینی را برداشت و با لذت خورد. شیرینی که آن روز خوردم نتوانست کامم را شیرین کند. وقتی به خودم آمدم نیمی از ظرف شیرینی را خورده بودم. وای که چقدر مزه‌ی تلخی داشت. امان از روزی که فشارت پایین باشد و کامت تلخ، دیگر با هیچ قندی فشارت بالا نمی‌آید. از آن روز به خیلی چیزها حساسیت پیدا کردم. به خصوص به این جمله، " در محیط کار طبیعی است پیش می‌آید." حساسیتم وقتی کهیر زد که ماجرای شرکت زدن و پچ پچ اطرافیان وادارم کرد دنبال درمان قطعی باشم. تا کی قرص هیدروکسی‌زین مصرف می‌کردم. باید کبدم پاکسازی میشد. گاهی با خودم فکر می‌کنم چه فرقی بین من و حنیف است، چرا او اینقدر احساس خوشبختی دارد. حتی غم غربت، دوری و سختی کارش نتوانسته خوشبختی‌اش را از او بگیرد. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✍️ #ڪلام_شـ‌هید اگر به رئیس جمهور با مرکب سیاه خودکار رأی داده ایم ، به ولی فقیه زمان با جوهر سرخ خون رأی دادیم »... #خاطرات_شهید ●ساعت ۲ نصف شب بود . پادگان دوکوهه خیر سرم داشتم میرفتم نماز شب بخونم رفتم سمت دست شویی برای تجدید وضودیدم صدای خس خس میاد ، ۴ تا توالت از حدود ۲۵ تا رو شسته بود رفته بود سراغ پنجمی ...کنجکاو شدم که این آدم مخلص کیه ؟ ●پشت دیواری قایم شدم... اومد بیرون رو چند لحظه ای سرش روگرفت رو به آسمان ور ماه افتاد رو صورتش ... تعجب کردم . باورم نمیشد ، اسدالله بود ؛فرمانده گردان ... ●با یه دست داشت دست شویی هارو می شست...تا سحردرگیر بودم با خودم فرمانده 2 تا گردان با یه دست داشت دست شویی های پادگان دوکوهه رو تمیز میکرد ... 📎فرماندهٔ گردان حمزه ، مسئول‌آموزش و فرمانده محورلشگر ۲۷محمدرسول‌الله #سردارشهید_اسدالله_پازوکی🌷 ●ولادت : ۱۳۴۳/۲/۲ پاکدشت ، تهران ●شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۱۱ فاو ، عملیات والفجر۸ 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽ 💢 در روزهای اخیر ویدئویی در توییتر دست به دست می شود که یک دختر «اوکراینی» با فریاد بر سر نظامیان های روسی از آنها می خواهد که آنجا را ترک کنند. ❗️این پست جعلی تاکنون بیش از 700 ریتوییت، 2500 توییت با نقل قول، بیش از 2000 لایک به دست آورده است. 👈این ویدیو به وقایع مناقشه فلسطین و اسرائیل در 9 سال پیش اشاره دارد. این فیلم را می توان در YouTube یافت، تاریخ انتشار آن 24 دسامبر 2012 است. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔸شهید مهدی زین الدین : 🌹هر گاه شب جمعه را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد می‌کنند. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸استاد رحیم پور ازغدی پاسخ می دهد 🔹آیا بهتر نیست حجاب انتخابی باشد تا هر کس می‌خواهد با میل و رغبت آن را بپذیرد؟ آیا الگوی کشورهای اسلامی دیگر مناسب تر نیست؟ آیا باید تمام کسانی که حجاب کامل ندارند را با یک دید نگاه کرد؟