#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت40
این لبخند یعنی...
–تو از کجا فهمیدی من لبخند زدم؟چون یهو کلی انرژی مثبت به طرفم پرت کردی.
–خدا رو شکر که تو هستی امیر محسن. بخصوص با حسهای قوی که داری آدم راحت میتونه باهات حرف بزنه،
لبخند زد.
– در مورد صدف خانم فعلا اجازه بده یه جلسه دیگه باهاش حرف بزنم بعد بهت نظرم رو میگم. به شرطی که توام دیگه از حرفهای مامان نرنجیها.چند بشقاب از آبچکان برداشتم تا امیر محسن راحت تر بتواند ظرفها را در آن قرار دهد.
–راستش امیر محسن من بیشتر از حرف تو که گفتی باید به مامان "چشم "بگم ناراحت شدم.گاهی احساس میکنم تو این خونه کسی من رو نمیفهمه و همش باید زور بشنوم. گاهی مامان حرفهایی میزنه که دلم میشکنه.امیر محسن شیر آب را بست.
–در مورد مامان کوتاه بیا، سعی نکن مدام جوابش رو بدی، اون مادرمونه، میدونم حرف شنوی ازش تمرین سختیه ولی عوضش بزرگمون میکنه. سعی نکن مامان رو تغییر بدی، همیشه فکر کن مامان همینه، تو باید خودت رو با حرفهاش وفق بدی. بهش محبت کن و اونقدر دوسش داشته باش که حرفهاش ناراحتت نکنه. اُسوه اگر آرامش میخوای فقط به فکر تغییر خودت باش. از دیگران طلبکار نباش.صبح که از خواب بیدار شدم به آشپزخانه رفتم و زودتر از مادر صبحانه را آماده کردم.وقتی پدر نان به دست از بیرون آمد و سفرهی آماده صبحانه را دید با لبخند گفت:
–حتما مادرت خوشحال میشه.
چند دقیقه بعد مادر به آشپزخانه آمد.
با لبخند گفتم:
–سلام مامان.
نگاه متعجبش را اول به سفره و بعد به قوری و کتری روی اجاق گاز انداخت و گفت:
–سلام. چه عجب بالاخره یه روز بلند شدی و وظیفت رو انجام دادی.همان لحظه امیر محسن وارد شد.خندهایی که روی لبهایش بود را جمع کرد و گفت:
–صباحالخیر، صباحالنور، تقبلالله از همگی. مادر گفت:
–این یکی که از تعجب کلا زبون مادریش رو فراموش کرد.پدر خندید و گفت:
–امیر محسن بیا اینجا پیش من بشین. بعد رو به من گفت:
–دخترم دستت درد نکنه، کاش هر روز صبح زودتر بیدار شی، بدون تو صبحانه خوردن صفا نداره. امیر محسن لقمهایی که برایم گرفته بود را به طرفم گرفت و گفت:
–اُسوه خیلی پرانرژیه آقاجان، الان در جای جای این آشپزخونه انرژی پخش کرده. لقمه را از دستش گرفتم و گفتم:
–آخه من دیگه باید صبحها زودتر برم سرکار. واسه همین دیگه باید صبح زود بلند شم. پدر گفت:
–امیر محسن گفت بهم که تو یه شرکت کار پیدا کردی، کارت چطوره بابامیخوای ما برسونیمت بعد بریم رستوران.
–نه آقا جان. با مترو سر راست تره. شما من رو تا ایستگاه برسونید. کارمم خوبه، حالا تازه مشغول شدم.مادر گفت:
–آهان، پس به خاطر خودت بیدار شدی؟ ما رو باش، من فکر کردم به خاطر ماصبح زود بیدار شدی صبحونه حاضر کردی.
–چه فرقی داره مامان جان، اصلا از این به بعد آماده کردن صبحانه با من، شما دیگه بلند نشید میتونید تا هر وقت که دوست داشتید بخوابید.مادر گردنش را بالا داد و گفت:
–خب منم هر روز میرم پیاده روی دیگه، بخوابم که چی بشه، روز به روز تنبلتر بشم؟امیر محسن گفت:
–آره بابا، مامانم ورزشکاره.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🙌همه یه لحظه دقت کنن!!!
👇خداییش ببینید این حرف درسته یانه؟!!
⁉️اونایی که ما را تحریم می کنن، هدفشون غیر از اینه که ما را تحت فشار قرار بدن؟ غیر از اینه که اقتصاد ما را فلج کنند؟
❗️ببینید بعد از اینکه دولت جراحی اقتصادی و هوشمند کردن یارانه ها را کلید زد، شبکه های فارسی زبان شون چقدر ناراحتند و سعی میکنن مردمو از این طرح بترسونن!!!
⁉️اگه این طرح واقعا نتیجش، فشار بیشتر به مردم و بدتر شدن وضعیت اقتصادی ما بود که اونا از اجراش خوشحال می شدن!!!
♦️اما حالا که میبینیم ناراحتند یعنی این طرحیه که اوضاع اقتصادی را بهتر و فشارحداکثری اونها را خنثی میکنه
🙏لطفا شخصیت هایی که بدون داشتن تخصص اقتصادی و تحت تاثیر جوسازی ها، علیه این طرح موضع گیری کردند، از این به بعد قبل از هر موضوع گیری بیشتر فکر کنن
☝️ امام علی میفرمایند یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادته...
چون گاهی شیطان هفتاد سال عبادت ما را با یه فریبش به باد میده
⚠️ فریب نخوریم
ــــــــــــــــــــــــــــ
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
❌ #افسانه: حجاب فقط برای زنان است‼️
🔰یک روزنامه آمریکایی در گزارشی به بررسی 5 افسانه در جهان غرب درباره حجاب اسلامی پرداخته است. واشنگتن پست پاسخ داد:
🔸حجاب، مجموعهای از اقدامات برای یک شیوه زندگی عفیفانه است. برخی از این قوانین بر زن تطابق دارد و برخی دیگر بر مردان تطبیق مییابد. به طور مثال زمانی که مردان لباسهای تنگ میپوشند تا عضلات💪 خود را نشان دهند بر خلاف عفت اسلامی عمل کردهاند. علمای اسلامی معتقدند که یک مرد نباید لباسهایی بپوشد که مناسب نبوده و بدن او را نشان دهد✖️.
✅پوشیدن روسری یکی از انواع حجاب است اما مردان اغلب فراموش میکنند که حجاب بسیار بیشتر از آن است و در قرآن، زمانی که حجاب را خطاب قرار میدهد اول زنان را مورد خطاب خود قرار نمیدهد. قرآن، زمانی که درباره حجاب صحبت میکند ابتدا دستور میدهد که مردان نباید به زنان خیره شده و نسبت به آنها بیپروا باشند.
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 #شهید_صیاد_خدایی
گر بریزد خون من آن دوست رو
پای کوبان جان برافشانم بر او
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون جهند از دست خود دستی زنند
چون رهند از نفس خود رقصی کنند
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💰💵مقایسه درآمد ایرانی با آمریکایی
⬆️چند روز قبل یه فیلمی منتشر شده که یه آقای مقیم آمریکا قیمت چند قلم جنس را توی آمریکا با ایران مقایسه می کنه، بعد میگه الان قیمت اجناس توی ایران به قیمت آمریکا شده اما در آمد آمریکایی ها ۲۰ برابره ایرانه!!!!
♦️حالا یه خانم ایرانی مقیم آمریکا هم جوابشو داده تا مردم ایران متوجه بشن مقایسه اون آقا، ناقص و مغرضانه بوده
👌توضیحات اون خانم بعلاوه چند مورد دیگه را توی لینک زیر ببینید👇
📺https://eftekhar1357.ir/?p=3325
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🛑📷 #باشهدا
او هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت...
شهید ابراهیم هادی
شادی روح ملکوتی اش صلوات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنوندگان
عزیزتوجہ فرمایید 📢
شنوندگان
عزیز توجہ فرمایید📢
#خرمشهر_شهر_خون_آزاد_شد
#صدای_ماندگار
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رابطه حجاب و دین _پوشش باید چگونه باشد؟؟
🚫 امیرالمومنین می فرمایند:لباسی که بدنماست وساتر نیست.......
دکتر #رفیعی
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت41
چند روزی میشد که رفتار آقای طراوت کمی تغییر کرده بود.یعنی من احساس میکردم که تغییرکرده. چند بار برایم چای آورد و یک بار هم که با خودم ناهار نیاورده بودم برایم غذا سفارش داد، آن هم چه غذایی، "برگ مخصوص" در این گرانی گوشت هر چه اصرار کردم پولش را قبول نکرد و گفت:
–تو کارمند منم هستی، آدم به رئیسش پول غذا میده؟"بالاخره اینجا چندتا ریئس داره"خیلی خودمانی حرف میزد. ولی من خشک و جدی بودم. گاهی حتی لبخند هم نمیزدم. بعد از ماجرای سرکارگذاشتن رامین دیگر به مردها بیاعتماد شدم.به نظرم همهشان در ظاهر قصد ازدواج دارند ولی در باطن فقط خدا میداند که چه فکری در سرشان است.هنوز هم فرصت پیدا کردن برای خواندن نماز، آن هم در مسجد سر خیابان مشکل آفرین بود. باید بهانهایی سر هم میکردم و از شرکت بیرون میرفتم. بالاخره یک روز خانم ولدی مرا کنارکشید و با محبت مادرانهایی گفت:
–ببین دخترم، توام مثل بچهی خودمی بگو ببینم چرا بعد از ناهار یواشکی میری بیرون؟ سرم را پایین انداختم.
–چند بار پرسیدید منم گفتم که، یه کاریه میرم انجام میدم دیگه، مگه اشکالی داره؟صدایش را پایینتر آورد طوری که به زور میشنیدم.
–به خدا تو حیفی، چرا این کار رو با خودت میکنی؟ ولی ناراحت نباش،درست میشه فقط باید اراده کنی. من یه کمپ میشناسم کارش خیلی خوبه،تضمین صد در صد...شلیک خندهام باعث شد حرفش ناتمام بماند.خنده کنان روی صندلی میز ناهار خوری آبدارخانه نشستم.اوهم روبرویم نشست. هنوز ژستش را حفظ کرده بود.
–حالا چی میزنی؟من دوباره خندیدم و به زور گفتم:
–خانم ولدی چی میگید شما؟
–انکار نکن دخترم، عیبی نداره من مثل تو زیاد دیدم، من که غریبه نیستم.خندهام شدیدتر شد. دلم را گرفتم و گفتم:
–مگه خودتون تو کمپ هستید که زیاد دیدید؟خانم ولدی دیگر حرفی نزد و دستش را گذاشت زیر چانهاش و به چشمهایم زل زد. بلعمی با همان ناز و ادای همیشگیاش وارد آبدارخانه شد و پرسید:
–چی شده؟ جوک تعریف میکنید؟ بگید ما هم بخندیم.من در جوابش فقط خندیدم.خانم ولدی بلند شد و رو به بلعمی گفت:
–هیچی بابا، معلوم نیست چشه؟
–بلعمی متفکر نگاهم کرد.
–ولدی جان، این حالش خوبه؟؟ اصلا تو چته؟ نه به این، نه به تو، چرا دمغی ولدی گفت:
–منم مثل تو. الان وایسادم خندش تموم بشه بگه چی شده.از خنده اشکم سرازیر شده بود. بلند شدم و شیر آب را باز کردم و تا آبی به دست و صورتم بزنم.بلعمی گفت:
–آب نزن، بیا با دستمال پاک کن. ریملت میریزه.از حرف بلعمی دوباره خندهام گرفت.
بلعمی نگاهی به ولدی انداخت و گفت:
– مگه حرفم خنده داشت؟ بالاخره کمی آب به صورتم زدم و گفتم:
–ریمل نزدم.یه جوری براندازم کرد که یعنی خودتی. احتمالا باورش نشد. خانم ولدی یک استکان چای ریخت و دست بلعمی داد و گفت:–مژههای خودشه بابا، کم هست ولی بلند و فره. هممون اینجا جمع نشیم بهتره، تو برو چایت رو بخور.همان موقع راستین وارد آبدارخانه شد و رو به بلعمی با اخم گفت:–صدای خندتون تا توی اتاق میاد، چه خبره، نمیبینید جلسه دارم؟ بلعمی با دلخوری گفت: –آقا من نبودم. من تازه امدم. بعد پشت چشمی نازک کرد و بیرون رفت. راستین نگاهی به خانم ولدی انداخت.–چی شده همه رو دور خودت جمع کردی، اونم با این همه سرو صدا. وقت ناهار که خیلی وقته تموم شده.این حرفش باعث شد یاد حرف ولدی بیفتم و لبهایم کش بیاید.راستین به طرفم آمد و با لبخند کجی گفت:–پس خندیدنم بلدید. فوری لبهایم راجمع کردم و گفتم:–با اجازه من برم سر کارم.جدی گفت:–بعد از جلسه بیایید تو اتاقم کارتون دارم. بعد جلوتر از من به طرف اتاقش رفت.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
👌این متنو همه جا منتشر کنید✅
😉ماجرای اصغر چاخان
😊یه پیرمردی بود که خیلی اهل معرکه گرفتن بود...
🙂عصر که میشد دم در خونه می نشست و چندتا جوون دور خودش جمع می کرد و شروع می کرد به تعریف از گذشته هاش
😳یه چیزایی از خودش تعریف می کرد که جوونا؛ همه دهنشون باز می موند!!!... از اینکه چقدر توی جوونیش یل بوده و همه ازش حساب می بردن... از اینکه چقدر همه روش حساب می کردن... از اینکه چه برو بیایی داشته و برا خودش خانی بوده...
😇یه روز که یه عده ی زیادی رو جمع کرده بود و خیلی دور برداشته بود، یه پیرمرد دیگه از راه رسید و بهش گفت چطوری اصغر چاخان؟
😟همه ی جوونا بهش با تعجب نگاه کردن... پیرمرده گفت چرا اینطوری نگاه می کنین؟! من ۶۰ ساله این اصغرو میشناسم، کارش فقط چاخانه، اینم عکس جوونیش !!!
❗️بعد کیف جیبیش رو باز کرد و عکسو نشون داد
😆همه بعد از دیدن عکس زدن زیر خنده....
🙃آخه توی عکس، اصغر آقای معتمد محل که یکه پهلوان قصه ها و افسانه ها بود، کنار پیاده رو بساط پهن کرده بود و داشت کشف یه نفرو واکس میزد😂
😊این داستان، حکایت ته مونده های پهلویه
🤥هر دفعه که بخاطر یه موضوعی آب گل آلود میشه، خودشونو وسط میندازن و چاخان و داستان به هم میبافن و منتشر میکنند تا به مردم بگن حیف شد که این شاه نازنینو فراری دادین😊
🤗نسل جدید هم که اون دروان رو ندیدن و نمی دونن چی به چی بوده، باور می کنن !!
♨️خوب بیاین یه بار برای همیشه دست اینا را رو کنیم تا اینقدر معرکه نگیرند و برن پی کارشون
❎اگه فکر می کنید دوران پهلوی چیزی داشته که الان قابل حسرت خوردن باشه، توی لینک زیر صحبت های بختیار را ببنید که داره وضعیت اون دوران را توصیف می کنه👇
https://eftekhar1357.ir/?p=2412
❎اگه فکر می کنید زمان شاه گرونی شدید نبوده، صحبت های خود شاه را ببنید که داره از گرونی ها میگه👇
https://eftekhar1357.ir/?p=599
❎اگه فکر می کنید توی این چهل سال بعد از انقلاب کم پیشرفت داشتیم، ببنید صحبت های داماد شاه را که چطور به این چهل ساله افتخار می کنه👇
https://eftekhar1357.ir/?p=656
❎اگه فکر می کنید آینده جمهوری اسلامی ایران مبهمه بازم ببنید صحبت های داماد شاه را که میگه آینده بسیار روشنی پیش روی جمهوری اسلامی ایرانه👇
https://eftekhar1357.ir/?p=3315
❎اینم صحبت های بنیامین نتانیاهو که میگه ایران داره تبدیل به امپراتوری میشه👇
https://eftekhar1357.ir/?p=1744
😱اگه میخاین عمق دروغ هایی که راجع به دوران پهلوی منتشر شده را متوجه بشین هم یه سری به اینجا بزنید ببنید چه خبره!!!!👇
https://eftekhar1357.ir/?p=586
👍همه جا منتشر کنید که چند روزه دوباره ته مونده های پهلوی دور برداشتن و توی فضای مجازی حسابی معرکه گرفتن
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#جنگ_به_روایت_تصویر
راوی و عکاس این اثر «مریم کاظم زاده» است
او این صحنه را چنین وصف میکند:
« بهمن ۶۱ برای گرفتن عکس به خرمشهر رفتم بعد از آزادسازی و پاک سازی نسبی شهر میشد به صورت محدودی وارد خرمشهر شد. در همان ایام بود که اولین گروههای ساکن خرمشهر میتوانستند تحت شرایطی به منطقه بیایند. توفیقی برایم شد تا همراه خانواده شهدای اهلِ خرمشهر شوم. شب هنگامِ خواب ، مادرهـا که بعداز مدتها همدیگر را دیده بودند، خواب از سرشان پریده بود و باهم صحبت میکردند. پای صحبتهایشان نشستم. پیوندشان، خون پسرانشان بود. بعضیهایشان برای حفظ خرمشهـر جنگیده بودند و بعضی دیگر برای آزادیاش. یکی از مادرهـا خانم حاجی شاه بود...
سه فرزندش در خرمشهر «شهید» شده بودند.
آن سال آمده بود تا هم خانهاش را ببیند و هم
به زیارت قبر شهنازش و دو پسرش برود....
برایم از دخترش تعریف کرد. شهنازش دروس حوزوی میخواند و در کلاسهای نهضت سوادآموزی معلم بود. هشتم مهر ٥٩، همراه دوستش برای سنگرها غذا میبردند که هر دو با گلوله دشمن شهید میشوند. برایم گفت که چطور خودش، دخترش را کفن و دفن کرده است. بعد از شهناز، به فاصله یک ماه ، محمد حسیناش را از دست می دهد. محمدحسین سه سال از شهنـاز بزرگتـر بود. تاروز آخری که خرمشهر سقوط کرد، ماند و جنگید. پیکر محمدحسین را پیدا نکردند. پسر بزرگش ناصر هم بعد از آزادی خرمشهر در منطقه شهید شد..
آن شب، مادرها شاعر شده بودند و لالاییهای فیالبداهه برای پسرانشان میخواندند...
#مادران_عاشق_پرور
#شهیدان_حاجیشاه
#شهدای_خرمشهر
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
⭕️این مادر از مدرسه دخترش تو کالیفرنیا به دلیل شستشوی مغزی و تشویق به شرکت تو کلوپهای همجنسگرایان که منجر به افسردگی شدید و خودکشی دخترش شده شکایت کرده!
تزریق ایدئولوژی فقط برای مسلمونا اشکال داره؟!
👤 |ز|نـ|ـد|ا|نـ|ـی|
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆