🤔 - چرا #غزه بزرگترین زندان روباز جهان است؟
_ نفوذ چطور اتفاق افتاد؟!
🔹 از سال ۲۰۰۷ غزه در محاصره دریایی و هوایی صهیونیستهاست. غزه حدود ۲ میلیون و ۱۰۰ هزار نفر جمعیت دارد که در پنج شهر غزهشمالی، شهر غزه، دیرالبلح، خان یونس و رفح زندگی میکنند.
#عکس_باز_شود
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🟢 سیره شهدا
🔹 طرز بیان شیوا، دلنشین و جذابی داشت، به همین خاطر اگر یک بار به سخنرانی جایی می رفت دعوتش می کردند ولی خودش هیچ زمانی حاضر به سخنرانی در جاهایی که وی را می شناختند نشد روستاهای نزدیک را انتخاب نمی کرد، معمولا به مناطق محروم می رفت.
🔸برای اعتکاف جنوب کرمان و زابل را انتخاب می کرد، با این که مسیر هایی بسیار دور و سخت بود، ولی با دوستان روستایش به همین مناطق می رفت.
🔻سخنرانی با موضوع فلسفه ایثار و شهادت در مسجد روستا کرد و خیلی خوب بحث شهادت و وظیفه هر فرد مسلمان در شرایط حاضر را بررسی و جمع بندی کرد.
🔹به معنای حقیقی کلمه بی تعلق به دنیــا بود وهیچگونه تعلق دنیوی نداشت نه به مال ونه به عناوین فریبنده دنیا وحتی به درس . اگر بنده درس را باتعلق میخوانم اما او برای خدا میخواند.
🔸این بی تعلقی به شدت او را بی تکلف ساخته بود وبسیار ساده و باصفا بود که هیچیک از دوستانش هیچگاه از بااو بودن معذب نبوده بلکه از همنشینی با اولذت میبردند.
🔹جهادی وتلاشگر بود وازهیچ خدمتی دریغ نمیکرد از اردوهای بی شمار جهادی اوگرفته تا تدارک جلسات شهدا، روایتگری و شجاعت های او در جبهه عراق و سوریه.
🔻متواضع بود ودرگیر عناوین نبود.بااینکه جزء نخبگان واستعدادهای برتر حوزه بود واساتیداو به استعداد والای ایشان اذعان داشتند اما به قول طلبه ها وجهه علمی برای خود نتراشیده بود.
#شهید_سعید_بیاضی_زاده
●ولادت : ۱۳۷۳/۴/۵ انار ، کرمان
●شهادت : ۱۳۹۵/۷/۲۲ حماه ، سوریه
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلند شو علمدار....😭😭😭
#بیمارستان_المعمدانی🏴
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🟢 #خاطرات_شهید
🔻اخلاق خوب
اعتقادات مذهبی قلبی اش خیلی زیاد بود، منیتی نداشت بدون اینکه در ظاهر بخواهد به مردم نشان دهد.
همش در نهانش بود نه آشکار
بلکه فقط بین خودش و خدایش بود.
🔹بدییی اگر در خانواده و دیگران می دید زود فراموش می کرد ولی خوبیشون را حسابی به خاطر می سپرد و قدر دانشان بود...
طاقت نداشت غم خانواده و یا کسی را ببیند همیشه سعی می کرد خانواده و اطرافیانش را از خود راضی نگه دارد.
👌بله! همین خوبی هایش بود که از آن یک شهید ساخت.
#شهید_مجید_قربانخانی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🟢 #سلام_بر_گلوی_تشنه_حسین
🔸قلاب آهنی رو انداخت روی یخ و کشید.
اولین قالب یخ رو از دهانه تانکر انداخت تو آب،
یه نفر از توی صفِ جماعت معترضش شد
که از کله سحر تا حالا ایستادم برایِ
دو تا قالب یخ، مگه نوبتی نیست؟
علی گفت: «اول نوبت گلوی تشنهی
پسر فاطمه، بعد نوبتِ بقیه »...
.
🔹با صاحب کارخونه یخ شرط کرده بود که
شاگردی میکنه، خیلی هم دنبال مزد نیست
اما اول یخِ تانکر نذری رو میده، بعد بقیه رو
خودش هم با خطِ نه چندان خوبش
روی تانکر نوشته بود:
«سلام به گلوی تشنه حسین عليهالسلام »
✍️ راوی: مادر شهیـد
#سردار_شهید_علی_چیت_سازیان
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌷به یاد شهدا🌷
#رمان_محمد_مهدی 47 🔰 غروب که شد مامان جون از خونه دائی اومد ، ناراحت بود ، چیزی نمی گفت ، منم فکر ک
#رمان_محمد_مهدی 48
💠 در حین پخش برگه های نماز ، دیدم چند نفر از جمله باباهادی برگه نگرفتن، از باباجون سوال کردم چرا نگرفتین؟
گفت من حفظ هستم این آیه رو و نیاز ندارم به برگه
همونجا تو دل خودم گفتم پس منم همین امشب قبل خواب حفظش می کنم 😊
🔰 بعد از دو نماز ،حاج اقا به منبر رفتند و گفتند 30 روز دیگه ماه محرم شروع میشه ، ماه عزاداری امام حسین (ع) و 40 روز دیگه هم روز عاشورا خواهد بود، خوب هست عزیزان از همین امشب نیت کنند و در تهذیب نفس و خودسازی خودشون تلاش بکنند تا ماه محرم رو بهتر درک کنن و بهره ببرن و به خدا نزدیک تر بشن ( راستش هیچی از این حرفهای حاج اقا نفهمیدم !)
✳️ بعد مسجد که داشتیم می اومدیم خونه ، از باباهادی سوال کردم امشب حاج اقا یه چیزهایی درباره تهذیب نفس و ... گفت، یعنی چی بابا؟ من اصلا نفهمیدم
👈 باباگفت ببین پسرم، وقتی شما میخوای بری مهمانی یه آدم عزیز و دوست داشتنی، هیچوقت حاضر نیستی با لباس کثیف یا شلخته و اتو نکرده بری
هیچوقت حاضر نیستی با بدن حمام نرفته و کثیف بری مهمانی
کار خوب و بهتر این هست که بری حمام و قشنگ خودت رو تمیز کنی و بهترین و زیباترین لباس ها رو بپوشی و خودت رو معطر کنی و بری مهمانی که قطعا هم شخصیت خودت رو حفظ کردی و هم میزان احترام خودت رو به اون میزبان و صاحب خانه محترم نشون دادی
🔰 حالا ما می خواهیم وارد ماه عزیز محرم بشیم، ماهی که صاحب خانه اون امام حسین (ع) است، ماهی که در اون همه اهل بیت (ع) عزادار امام حسین (ع) هستند و می تونیم بگیم همه این عزیزان صاحب عزا و صاحب مجلس هستند.
پس بهتره وقتی که می خواهیم وارد چنین مهمانی ای بشیم ،خوش بو و خوش لباس وارد بشیم
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#ڪلام_شهید
بر ما فرزنـدان سید علی خامنهای
تکلیف است که جان ناقابل خود را
فـدای اسلام عزیز ڪنیـم تا بلڪہ
با جان خود بتوانیم برای اسلام عزیز
ذره ای خدمـت ڪنیم.
#پاسـدار_مدافـع_حـرم
#شهید_سیدسجاد_روشنایی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💠شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
●در جاده بصره خرمشهر شهید "علی اکبر دهقان" همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد.
●در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید.
سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد " یاحسین، #یا_حسین" سر می داد.
همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند...
●چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود:
ألسلام علی الرأس المرفوع
خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم اینگونه شهید بشوم…
خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود.
خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام به ذکر " یاحسین" باشد...
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است
📎شادی روحش صلوات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#رمان_محمد_مهدی 49
✳️ گفتم باباجون این که شما میگین، هنوز 30 روز مونده به ماه محرم ، خوب ما یه روز قبل محرم میریم خودمون رو تمیز می کنیم و لباس سیاهامون رو اتو می کشیم و تمیز و خوش بو وارد مسجد یا هیات های عزاداری میشیم ، چرا از الان حاج اقا توصیه به این کار کردن؟
🔰 دیدم بابا هادی داره میخنده !
بابا با همون حالت لبخند گفتند عزیز من ، منظور حاج اقا این نبود که فقط ظاهرت رو زیبا کنی، بلکه باید دل خودت رو هم پاک کنی ، یعنی هم دل باید پاک باشه ، هم ظاهر
با تعجب پرسیدم من درون خودم رو چطور پاک کنم؟
بابا گفت ببین پسرم، درون ما ، قلب ما ، به خاطر گناهانی که می کنیم آلوده میشه ، هرچقدر این آلودگی بیشتر باشه، از خدا و اهل بیت (ع) بیشتر دور میشیم ، تو نمازها حواسمون جمع نیست، موقع انجام عبادت ، حال خوش و معنوی نداریم ، تو مجلس عزای اهل بیت (ع) اصلا نمی تونیم گریه کنیم و...
به نظرت راهش چیه که این آلودگی رو برطرف کنیم؟
⬅️ با صدای بلند گفتم " توبه " " توبه " ، من تو سخنرانی ها شندیم که میگن وقتی میخوای از دست گناهان راحت بشی باید توبه کنی و از خدا معذرت خواهی کنی و دیگه سمت اون گناه نری
🔰 باباهادی : آفرین پسرم ، آفرین ، راهش توبه هست
این تهذیب نفس و خودسازی که حاج اقا امشب گفت دقیقا یعنی همین، یعنی شما نمازگزاران از امشب با خدا قرار بذارین که تا شروع ماه محرم ، سعی کنین گناه نکنین و اگه کردین سریع توبه کنین ، سعی کنین با انجام واجبات در درجه اول و بعدش اگر فرصت داشتین با انجام مستحبات، خودتون رو بیشتر به خدا نزدیک کنین
اینطوری می تونین درون خودتون رو هم پاک کنین و دل خودتون رو آماده کنین برای ماه محرم
اگه دل آماده بشه، از ماه محرم بهتر میتونین استفاده کنین و اشک بریزین و عزاداری کنین و به خدا نزدیک تر بشین
البته باید حواسمون هم باشه که گریه کردن برای اهل بیت (ع) وقتی ارزش داره و ما رو به خدا نزدیک می کنه که عمل و رفتار ما هم خدایی بشه و کارهای خوب بکنیم و از کارهای بد گذشته دور بشیم
#رمان_محمد_مهدی 50
🔰شب موقع خواب به حرف های بعد مسجد بابا خیلی فکر کردم
واقعا این حرف های بابا هادی خیلی قشنگ بود ،
واقعا باید حواسمون باشه که نماز و روزه و اعمال دینی وقتی میتونه به ما کمک کنه و باعث رشد ما بشه ، که در عمل و رفتار ما هم اثر...
اثر...
اثر...
آهان ، یادم اومد
تازه یادم اومد
درسته
بابا امروز میخواست به این موضوع اشاره کنه و نکرد
👈👈👈دائی منصور!
👌 پس بگو چرا دائی منصور با این همه ادعای مذهبی بودن و نماز خوندن و عمل به دین ، باز هم تاثیراتش در زندگی شخصی خودش معلوم نیست!
چون سعی نکرده این اعمال و اطلاعات دینی رو ، در زندگی خودش پیاده کنه
🌀دین اسلام فقط به نماز خوندن نیست ، یادم هست حاج اقا قرائتی هم تو برنامه درس هایی از قرآن بارها این رو گفت و آیه " الذین آمنوا و عملوالصالحات " رو بارها به عنوان مثال ذکر کردند که مسلمان واقعی هم باید ایمان داشته باشه و هم عمل
هر دو باید در کنار هم باشن
اسم یه گروهی رو هم آوردن که جلوی امام علی (ع) ایستادند و جنگیدند ،اسمشون...
اسمشون...
آهان ،
خوارج ، گروه خوارج بود
گروهی که زیاد نماز و قرآن می خوندن اما آخرش با حضرت علی (ع) جنگیدن
حالا فردا تو راه مدرسه از بابا درباره این گروه سوال می کنم
واقعا باید جالب باشه که چطور شده افرادی که همیشه نماز و قرآن می خوندن و در تابستان های گرم روزه می گرفتند، کارشون به جایی رسیده که جلوی امام معصوم بایستن و جنگ کنن
🔰 دیگه داشتم می خوابیدم که یاد توصیه بابا افتادم ...
بابا به من گفت که شب ها قبل از خواب اگه حال و حوصله اش رو داری این اعمال مهم رو انجام بده که بسیار ثواب داره
اعمال....
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#لحظه_شهادت
گفت:دستش تیر خورده بودعمار
شهیدمحمدحسین محمدخانی ؛گفت: خدا رو شکر بالاخره یه بهونه جور شد قدیر رو بفرستیم مرخصی .فردای همون روز دیدیم برگشت جبهه از بیمارستان حلب
گفتیم چی شد پس؟ ..گفت هیچی ، ردیف شد برگشتم .. گفتیم قدیر بازی ات گرفته ؟ برو مرد حسابی این دست تیر نزدیک خورده ، شوخی بردار نیست ...
هر روز به یه بهونه ای میموند و برنمیگشت ... دستش چرک کرده بود ، بازم بر نمیگشت ... بالاخره بعد از کلی وقت راضی اش کردیم که برگرده.
روز آخر محمدحسین بهش گفت قدیر دیدی برگشتی و شهید نشدی
غم وجودش رو گرفت ....همون موقع صدای بیسیم اومد :
قدیر قدیر علی
(علی = #شهیدروح_الله_قربانی)
قدیر وایسا دارم میام دنبالت بریم عقب یه دوش بگیریم امشب گودبای پارتی داریم ... بعد پشت بیسیم تک تک مون رو دعوت کرد و گفت امشب شام دور همیم برا گودبای پارتی داش قدیر ...
روح الله اومد و قدیر رو سوار کرد و رفت ... منم جلوتر از اونها ، رفتم همونجا که قرار بود بریم یکی از بچه ها رو دیدم و شروع کردیم قدم زدن و صحبت کردن ، وسط همین صحبت ها بچه ها هم رسیدن ... ما همینجور که صحبت می کردیم کمی فاصله گرفته بودیم ... قدیر و روح الله رسیدن
صدای انفجار و آتش ماشین بچه ها بود
من و محمدحسین و میثم و بچه های دیگه ، سوختیم و سوختنشون رو تماشا کردیم ... بدون گود بای پارتی ، رفتن
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدروح_الله_قربانی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌷به یاد شهدا🌷
#رمان_محمد_مهدی 50 🔰شب موقع خواب به حرف های بعد مسجد بابا خیلی فکر کردم واقعا این حرف های بابا هادی
#رمان_محمد_مهدی 51
🔰 بابا به من گفت که شب ها قبل از خواب اگه حال و حوصله اش رو داری این اعمال مهم رو انجام بده که بسیار ثواب داره
👈 تسبیح حضرت زهرا (س)
👈 سه بار سوره توحید خواندن
👈 گفتن یک بار تسبیحات اربعه ( سبحان الله والحمدلله و لااله الاالله والله اکبر)
💠 منم بعضی شبها که یادم باشه میخونم ، البته یه کاغذی کنار تختم گذاشتم و روی اون نوشتم " اعمال قبل خواب " تا برام یاداوری بشه و انجامش بدم
✳️ تمام شب به این فکر می کردم که فردا قراره بچه ها چه جوابی برای سوال خانم معلم بیارن؟
آیا جواب من بهتر هست یا جواب اون ها؟
یهو یادم افتاد ساسان چی؟
اون میخواد چطور جواب رو پیدا کنه؟
پدرش که اصلا خدا رو قبول نداره ، مادرش هم که قبول داره بعید می دونم اطلاعاتی در این زمینه داشته باشه
واقعا دائی منصور چی شد که این رفتار رو نشون داد؟ چی میشه آدم وقتی اطلاعات دینی داره ، رفتارش دینی نیست؟
چی میشه یه نماز خون اینطوری میشه؟
💠 خوابم برد ، با صدای اذان بیدار شدم ، رفتم وضو بگیرم برای نماز صبح تا به باباهادی اقتدا کنم ، دیدم تو سجده داره ذکر میگه،
رفتم و وضو گرفتم و اومدم ، باز دیدم بابا تو حالت سجده هست، رفتم جانمازم رو برداشتم و کنارش نشستم تا نماز رو شروع کنه
بعد از چند دقیقه سرش رو بلند کرد و من رو بوسید ،
گفتم قبول باشه
گفتن قبول حق!
👈 گفتم باباجون این چه نمازی بود که اینقدر سجده طولانی داشت؟
⬅️ بابا گفت نماز نبودم عزیزم ، سجده بود ، سجده نزدیک ترین حالتی هست که بندگان به خدا دارند ،
تو روایات ما زیاد تاکید شده به سجده های طولانی و حتی گفتن اگه حاجتی دارین سعی کنین اون رو در حالت سجده از خدا بخواهید
👌 خیلی خوشم اومد ، گفتم باباجون این رو تا الان به من نگفته بودی؟
بابا گفت نیازی نبود عزیزم، واجب که نیست، بعضی کارها برای شما زود هست، گاهی انسان از کارهای روزمره این دنیا و سختی ها و مشغله های زیاد ، خسته میشه ، باید به آرامش برسه
و هیچ آرامشی هم بدون خدا حاصل نمیشه، الا بذکرالله تطمئن القلوب
گفتم : معنی آیه رو میدونم ، یعنی فقط و فقط با یاد خدا دل ها آرام میشه
بعدش بابا ادامه داد که وقتی میری سجده ، حتی اگه ذکر هم نگی ، آرامش عجیبی برات داره ، این همون اثر نزدیکی با خدا هست
هرکس به خدا نزدیک تر باشه ، آرامشش هم بیشتر هست
گفتم باباجون چطور میشه به خدا نزدیک شد؟
بابا گفت...
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#رمان_محمد_مهدی 52
🔰 گفتم باباجون چطور میشه به خدا نزدیک شد؟
بابا گفت دو تا کار باید انجام بدی تا محبوب خدا بشی ، یعنی خدا دوستت داشته باشه و اگر خدا کسی رو دوست داشته باشه ، اون رو به خودش نزدیک می کنه و اون فرد رو از نظر معنوی رشد می ده و کسیکه رشد معنوی داشته باشه ، حال بهتری داره ، هم زندگی خوب دنیایی داره و هم زندگی خوب در آخرت
این دو تا کار ، خلاصه توصیه و دستور همه علمای بزرگ هست،
الان برات زود هست ، اما وقتی کمی بزرگتر شدی حتما این کتابهای اخلاقی که زندگی نامه و توصیه علما هست رو بهت میدم تا بخونی و ببینی که هر کدومشون در کنار دیگر دستورات و توصیه هایی که دارن برای رشد معنوی و به خدا نزدیک شدن ، از این دو عمل به عنوان اصلی ترین کارها نام بردند که اگه اینها نباشه، کارهای دیگه فایده نداره
👈 گفتم باباجون دو تا سوال❓
اولا این دوتا کار چی هستند ❓
دوم اینکه یعنی چی اگه این دوتا نباشن، بقیه کارها فایده ندارن❓ مگه میشه ❓
✳️ باباهادی گفت ببین پسرم ، اول به سوال دوم جواب میدم ، بعدش سوال اول
عزیزم
وقتی خانم معلم به شما میگه که مثلا از صفحه 20 کتاب تا صفحه 40 رو بخونین برای امتحان ، یعنی این 20 صفحه باید خونده بشه تا بتونی از امتحان با نمره قبولی بیرون بیای
حالا اگه شما بری به جای این صفحات ، صفحه های 41 تا 100 کتاب رو بخونی ، آیا در امتحان موفق میشی❓
⬅️ سریع گفتم نه بابایی،نه ، آخه نمیشه که ، سوالات از صفحه دیگه هست اما من رفتم صفحه های دیگه رو خوندم
👌 باباگفت آفرین پسرم ، شما به جای 20 صفحه ای که خانم معلم بهت گفته ، 60 صفحه خوندی ، یعنی حتی سه برابر دستور خانم معلم ، وقت و انرژی گذاشتی ، اما باز به کمکت نیومد و موفق نشدی!
چرا؟
چون کار کردی، اما اون کاری که خانم معلم بهت گفت رو نکردی
حالا اعمال ما هم همین هست، برای موفقیت در این دنیا و آخرت ، باید اون کاری که خدا میگه رو انجام بدیم ، نه اینکه حرف خدا رو ول کنیم و برای خودمون کاری انجام بدیم که خدا نگفته
برای همین میگم تمام کارها و اعمال ما ، بستگی به این دو عمل مهمی داره که باید انجام بدیم
پلیس وقتی ماشین رو نگه میداره ، اولین چیزی که میخواد چیه؟
گفتم گواهینامه!
بابا گفت آفرین عزیزم، گواهینامه و کارت ماشین
حالا شما اگه هزارتا مدرک دیگه هم داشته باشی ، پلیس کاری به اونها نداره، میگه اون چیزهایی که ازت خواستم رو بمن بده
✳️ دیگه دل تو دلم نبود، گفتم چی هستن باباجون ، این دو تا کار چی هستند؟
من دوست دارم به خدا نزدیک بشم
شما این دوتا کار رو بگو تا عمل کنم
💠 بابا گفت اولین کار...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#رمان_محمد_مهدی 53
💠 بابا گفت اولین کار انجام دادن واجبات هست، یعنی اون چیزهایی که خدا دستور داده که حتما باید انجام بشه رو انجام بدی
🔰 با شنیدن این جمله ، از ذوق و شوقی که داشتم کم شد !!!
آخه این که خیلی ساده بود و می دونستم
در حقیقت همه میدونن!
همه کسانی که به خدا اعتقاد دارن ، چه مسلمان چه غیر مسلمان می دونن که باید واجبات رو انجام داد
اینکه چیز عجیبی نبود!
اما نخواستم کم بیارم، برای همین با ذوق به باباجون گفتم خب ، دومین کار؟
💠 باباهادی گفت دومین کار هم ترک گناهان هست ، یعنی کارهایی که خدا گفته انجام ندین رو نباید انجام بدی!
🔰 دیگه واقعا بی ذوق شدم!
تا جایی که بابا هم فهمید
گفت چیزی شده؟ تو که خیلی ذوق داشتی بدونی این دوتا کار چی هست، چی شد بی حال شدی ؟
🔰 گفتم آخه باباجون این دو تا کار رو که دیگه همه می دونن، همه !
من فکر کردم کارهای خاصی یا اعمال خاصی یا ذکرهای خاصی باید بگیم تا خدا ما رو دوست داشته باشه!
منتظر بودم اونها رو بگین
💠 باباجون خندید و گفت بله !
همه می دونن، همه !
اما چند نفر بهش عمل می کنن؟
چند نفر در طول روز تمام حواسشون هست که واجبات رو انجام بدن ، و گناهان رو ترک کنن و اگه خدای نکرده واجبی رو انجام ندادن ، قضا کنن و اگه گناهی رو مرتکب شدن ، توبه کنن؟
ما خیلی چیزها رو میدونیم پسرم ، آقا #محمد_مهدی
اما موقع عمل کردن که میشه ، چشم هامون رو می بندیم و عمل نمی کنیم !!
الان برو تو خیابون ، از هرکسی که می بینی سوال کن دروغ گفتن بد هست یا خوب؟
همه بهت جواب میدن کار بدی هست و خیلی هم بد هست!
اما بهشون بگی شده در طول یک ماه ، اصلا دروغ نگین؟
مطمئن باش خیلی هاشون جوابی ندارن بدن ، چون می دونن کارشون بد هست
اونهایی هم که کمی به قول خودشون زرنگ هستن، توجیه می کنن و هزارتا دلیل میارن برای دروغ گفتنشون که البته خودشون هم میدونن فقط برای فرار از وجدان خودشون این توجیه ها رو میارن
👈 آره عزیزم
همین دو تا کار رو انجام بدیم ، برای دنیا و آخرت ما کافی هست ، خدا از ما مستحبات زیاد نمیخواد،همین واجبات رو انجام بدیم و گناهان رو ترک کنیم، میشیم یک انسان عالی
👌 در کتاب توصیه های آیت الله بهجت می خوندم که وقتی از ایشون درخواست می کنند دستورالعملی به ما بدین که بتونیم امام زمان (عج) رو ببینیم، ایشون فرمودن...
#رمان_محمد_مهدی 54
🔰 ایشون فرمودند انجام واجبات ، ترک گناهان !
بعد یه کلیپی از ایشون هست که گزارشگر از ایشون سوال میکنه چه کار کنیم که امام زمان (عج) از ما راضی باشه؟
ایشون پاسخ میدن به حرف ها و دستورات ایشان عمل کردن
بعد خبرنگار میگه یعنی ذکری یا دعایی نیاز نیست بگیم تا به ایشون نزدیک بشیم؟
⬅️⬅️ آیت الله بهجت می فرمایند بالاترین دعا ، اطاعت است !➡️➡️
✳️ سریع گفتم باباجون ، آخه ما که امام رو نمی بینیم، صدای ایشون رو هم نمی شنویم، از کجا بدونیم ایشون چی میگن و چه دستوری میدن تا عمل کنیم⁉️
🔰 باباهادی گفت آیا حرفهای ایشون با حرف های قرآن ، فرق داره؟
آیا حرف های ایشون با حرف پیامبر ( ص) فرق داره؟
آیا حرف های ایشون با حرف های امام های قبلی فرق داره؟
👌 گفتم نه ، نباید فرقی داشته باشه
⏺ بابا گفت خب پسرم، ما وقتی به حرف های قرآن و احادیثی که از اهل بیت (ع) به ما رسیده عمل کنیم، در حقیقت به حرف های امام زمان (عج) هم عمل کردیم
و بالاترین دستوری که امام زمان (عج) دادن انجام واجبات و ترک گناهان هست
همین کارها رو ما انجام بدیم، امام از ما راضی میشه، وقتی امام راضی شد، خدا هم راضی میشه
و وقتی خدا از کسی راضی بشه، لذت عبادت رو به اون فرد میده و اون آدم دیگه هیچوقت از نماز و قرآن و روزه و.. خسته نمیشه
آخر ماه رمضان که همه خوشحالن بابت تمام شدن، این فرد ناراحت هست
بعد هرنماز، انتظار نماز بعدی رو میکشه
شب ها که به خواب میره، به این امید میخوابه که برای نمازشب بیدار بشه و تو سحرها و خلوت شب وقتی همه خواب هستن، با خدای خودش راز و نیاز کنه...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
#رمان_محمد_مهدی 55
🔰 پسرم
چنین آدمی همیشه خوشبخت هست ، حتی اگه سنگین ترین دردها و حادثه های دنیایی هم براش پیش بیاد ، چون همیشه با خدا هست، تحملش راحته
💠 گفتم باباجون از چندسالگی میشه نمازشب خوند و چطوری میشه خوند؟
🔰 باباگفت فعلا برات زود هست عزیزم، فعلا تمام سعی خودت رو بکن که نمازهات اول وقت باشه و تا جایی که توان داری به جماعت بخون ، نمازشب رو انشالله به وقتش بهت یاد میدم
✳️ گفتم بابا ، خوارج به کیا میگن ؟ الان هم هستن ؟
🔰 بابا گفت چطور ؟ چی شده ؟ کجا چنین اسمی رو شنیدی؟
✳️ گفتم شنیدم ، میخوام بدونم
🔰 بابا هادی: ان شالله تو راه مدرسه که دارم می برمت ، میگم برات
فعلا پاشو نماز صبح بخونیم ...
نه
صبر کن من دو رکعت نافله صبح بخونم ، بعدش با هم نماز صبح رو به جماعت می خونیم ،
✳️ باز با تعجب گفتم نافله صبح چی هست دیگه؟ چطوری میخونن؟
🔰 بابا گفت این هم زوده برات !
به وقتش برات میگم
✳️ اصرار کردم تا بابا بگه
🔰 بابا گفت باشه ، اما هر وقت حال داشتی بخون و وقتی حال نداشتی به همون کار واجب برس
بعد اذان صبح ، قبل از اینکه نماز رو بخونی ، مستحب هست دو رکعت نماز بخونی به نیت نافله صبح
شبیه به همین نماز صبح هست
اما در نمازهای مستحبی میتونی ساده تر هم بخونی
یعنی فقط همون سوره حمد رو بخونی و سوره دیگه واجب نیست
میتونی نشسته هم بخونی
✳️ گفتم چقدر جالب!
هر نمازی نافله مخصوص داره؟
🔰 باباگفت آره، ان شالله کم کم بهت یاد میدم
✳️ نماز صبح رو پشت سر بابا به جماعت خوندم و بعد صبحانه خوردن ، با بابا رفتیم سمت مدرسه
منتظر بودم به جواب سوالم برسم...
#رمان_محمد_مهدی 56
🔰 گفتم باباجون الان دیگه وقتش هست به سوال من جواب بدین
" خوارج " به چه گروهی میگن؟
✳️ باباهادی با کمی سکوت و فکر گفت نمیخوام بحث تاریخی این قضیه رو بگم که فعلا برات زود هست ، اما همین قدر بدون که این گروه از کسانی تشکیل شده بود که فقط حرف خودشون رو قبول داشتن
هر تفسیری که خودشون از قرآن می کردن
هر برداشتی که خودشون از احکام داشتن
اصلا حرف دیگران یا امام معصوم و علما براشون اهمیتی نداشت و توجه نمی کردن
حالا شاید برات جالب باشه که امیرالمومنین (ع) سختی هایی که از این جماعت کشیدن، از هیچ کس حتی معاویه هم نکشیدن
👈 می دونی برای چی؟
چون کسیکه با برداشت غلط از دین و قرآن ، زندگی میکنه ، خطرش خیلی بیشتر هست از کسی که اصلا اعتقادی به دین و قرآن نداره
برای همین تو روایات داریم بیشترین سختی ای که امام زمان (عج) بعد ظهور می کشند از دست افرادی هست که با قرآن و روایات به جنگ امام میرن و به ایشون میگن طبق این آیه یا روایت، کار شما درست نیست !!!!!
🌀 گفتم باباجون یعنی این افراد خودشون رو از امام هم بالاتر میدونن؟
یعنی فکر می کنند خودشون قرآن رو می فهمن و بقیه نه؟
✅ بابا گفت دقیقا همینه پسرم ، تفکر اینها همینه
💠 گفتم الان تو جامعه ما هم هستن؟
✅ باباهادی باز سکوت کرد
بعد چند لحظه ماشین رو زد کنار و ایستاد !
داشتم از تعجب شاخ در می آوردم ، آخه بابا هیچوقت این طوری نبود
همیشه در حین رانندگی به سوالات من هم جواب میداد
نفهمیدم چرا این طور کرد
🌀 سرش رو گذاشت روی فرمان ماشین ، بعد چند ثانیه سرش رو بلند کرد و با آه و حسرت گفت...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 دیوار دم میداد در بر سینه میزد
✅ شعر خوانی بسیار زیبا در بیان مصائب حضرت زهرا سلام الله علیها
🖤 اشک های مداوم رهبر انقلاب
حتما گوش کنید
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#رمان_محمد_مهدی 57
🌀 سرش رو گذاشت روی فرمان ماشین ، بعد چند ثانیه سرش رو بلند کرد و با آه و حسرت گفت :
بله پسرم ، بله عزیزم، الان هم افرادی هستند که تفکرات خوارج رو دارن، بعضی ها خیلی شدیدتر مثل وهابی های تندرو و داعش
بعضی ها هم خیلی کم رنگ تر ...
باز سکوت کرد
🔰 گفتم باباجون یعنی چی کم رنگ تر؟ میشه بیشتر برام توضیح بدی؟
✳️ باباگفت یعنی اینکه امام معصوم رو قبول دارن ، اهل جنگ با امام نیستن ، اما تو مسائل دینی فقط حرف خودشون رو قبول دارن و بس ، همه برداشت های خودشون از دین رو قبول دارن ،
هزارتا دلیل و مدرک و سند هم براشون بیاری که این فکرت غلط هست، گوش نمیدن
اینجور افراد هم به خودشون ظلم می کنن و زندگی رو برای خودشون جهنم می کنن، هم به خانواده و اطرافیان خودشون
من خودم در دوران دانشگاه با یکی از این ها هم اتاق بودم ، اما اصلا نمی تونستم تحمل کنم و ترم بعد اتاقم رو عوض کردم
💠 گفتم بابا مثل دائی...
✳️ بابا سریع دستش رو گذاشت جلوی لبش و به من گفت :
ادامه نده ، هیچی نگو ، شاید غیبت بشه
💠 بابا دوباره ماشین رو روشن کرد و حرکت کردیم به سمت مدرسه
دوباره از من سوال کرد که اگه خانم معلم سوال کنه چه کسی خدا رو خلق کرده چی جواب میدی؟
منم کامل اون بحث هایی که با هم کرده بودیم و تو دفترم نوشته بودم رو برای بابا گفتم تا خیالش راحت بشه که درس رو بلدم
🌀 وقتی رسیدیم دم در مدرسه ، داشتم پیاده می شدم که باباهادی گفت پسرم اصلا درباره دائی ، چیزی به سعید نگو
اصلا در این باره باهاش حرفی نزن ، شاید ناراحت بشه
🔰 گفتم چشم ، خیالتون راحت
🔰 همون زنگ اول ، خانم معلم گفت بچه ها میخوام یکی یکی از همون جایی که نشسته هستین ، جواب سوالی که ازتون کرده بودم رو بدین
بعد گفت محمد مهدی جان ، شما آخرین نفری باش که جواب میدی
نفر اول شروع کرد به جواب دادن که...
#رمان_محمد_مهدی 58
🔰 نفر اول شروع کرد به جواب دادن که ...
اصلا نتونست حرف بزنه
فکر کنم خجالت می کشید
💠 خانم معلم بهش گفت عزیزم
شما باید عادت کنین که تو جمع حرف بزنین،
بتونین حرف خودتون رو به دیگران انتقال بدین ،
نباید از حرف زدن در جمع خجالت بکشین
مخصوصا تو جمع دوستان و هم کلاسی هاتون که همه با هم داداش هستین
راحت حرفتون رو بزنین
✳️ از نفر بعدی سوال کردن ، اسمش رضا بود
رضا گفت خانم معلم من اصلا نتونستم جواب سوال شما رو پیدا کنم ، اما از مادرم پرسیدم و چیزهایی به من گفت و من هم نوشتم براتون آوردم
خانم معلم گفت آفرین، همه برای رضاجون دست بزنن!
خانم معلم گفت میدونی برای چی گفتم برات دست بزنن؟
رضا گفت :
چون جواب سوال رو دادم؟
خانم معلم گفت نه عزیزم
به خاطر اینکه راستش رو گفتی و گفتی که خودت ننوشتی و کمک گرفتی
آفرین پسرم
💠 حالا بگو جواب سوال چی شد
خدا رو چه کسی خلق کرد؟
رضا گفت:
خانم معلم مادرم گفتش که خدا رو کسی خلق نکرد، از اول بود
خدا از جنس ما آدم ها نیست که نیاز به خلق کردن داشته باشه
جنسش با ما فرق داره
ما آدم ها از آب و خاک و گل هستیم، اما خدا از جنس نور هست
برای همین فرق داره با ما و کسی اون رو خلق نکرده
چون کسی مثل خدا نیست
✳️ خانم معلم گفت آفرین پسرم
اما میتونی خودت این جواب رو بیشتر باز کنی و توضیح بدی؟
رضا گفت نه خانم معلم
همین که مادرم گفت رو حفظ کردم و گفتم
✳️ نوبت نفر بعدی شد
چیز خاصی نتونست جواب بده
نفرات بعدی هم همینطوری نتونستن خوب جواب بدن یا جواب هایی شبیه به جواب رضا دادن
تا اینکه نوبت رسید به ساسان...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بالاخره بعد از ۸ سال دیدمت
دختر شهید مدافع حرم الیاس چگینی پس از ۸ سال چشم انتظاری، در حرم امام رضا (ع) به مسافر بهشتیِ خود رسید.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#رمان_محمد_مهدی 59
🔰 من پیش خودم گفتم الان هست که ساسان یا حرفی نزنه ، چون خیلی خجالتی بود
یا اینکه جواب درستی نده
💠 یک مرتبه دیدم ساسان بلند شد و گفت خانم اجازه !
میتونم بیام پای تخته؟
✳️ خانم معلم تعجب کرد، من هم تعجب کردم ،
خانم معلم گفت بله عزیزم، میخوای چیزی بنویسی؟
آخه شما که هنوز تمام حروف و نوشتن رو یاد نگرفتین
🔰 ساسان برگشت و گفت نه خانم معلم ،
میخوام بیام یه چیزی روی تابلو نقاشی کنم
💠 خانم معلم گفت یعنی میخوای با نقاشی برای ما بگی که خدا رو چه کسی خلق کرده؟
جالبه
حتما باید چیز جالبی باشه
بیا ، بفرما
✳️ من که همین طوری با تعجب داشتم ساسان رو نگاه می کردم ، واقعا نمی تونستم حدس بزنم میخواد چیکار کنه
❇️ ساسان رفت پای تخته
یه خورشید بزرگ کشید
گفت الان مثلا روز هست
بعد خورشید رو پاک کرد و ماه و ستاره کشید
گفت الان مثلا شب هست
خانم معلم شما به ما گفتین که نور ستاره ها از ماه و نور ماه از خورشید گرفته میشه
درسته؟
حالا نور خورشید از کجا گرفته میشه؟
👌 خانم معلم گفت احسنت ساسان جان ، احسنت
بچه ها متوجه کار ساسان شدین؟
کیا متوجه شدن؟
خب مثل اینکه همه شما کمی متوجه نشدین
ساسان میخواست بگه که...
#رمان_محمد_مهدی 60
🔰 ساسان می خواست با این مثال نشون بده به همه ما که وقتی همه این ستاره ها و ماه ، از خودشون نوری ندارن ، پس وقتی ما اینها رو نورانی می بینیم، باید از یک جایی نور اونها بیاد و ازش نور بگیرن
✳️ حالا اون چه جایی میتونه باشه؟ از کجا نور میگیرن؟
علم ثابت کرده و منم قبلا تو کلاس به شما گفته بودم که نور ستاره ها و ماه از خورشید هست
🔰 یعنی هیچ ستاره و سیاره ای پر نورتر از خورشید تو آسمونها نیست
❇️ ما انسان ها و حیوانات و گیاهان و همه چیزهایی که تو این عالم می بینین، از خودمون توانایی خاصی نداریم و قبلا وجود نداشتیم، پس یک چیزی باید ما رو به وجود آورده باشه
چه کسی ما رو خلق کرده؟
آفرین ، خدا
خدا ما رو خلق کرده
💠حالا خورشید که به همه نور میده ، نور خودش رو از کجا گرفته؟
🌀 یکی از بچه ها گفت ، از خودش ، خودش نور داره
❇️ یکی دیگه از بچه ها گفت نه ، خدا بهش نور داده ، بابام گفته خدا نور هست، پس نور خورشید رو هم خود خدا بهش داده
👌 خانم معلم گفت ، آفرین
هر دو درست گفتین
نور خورشید از خودش هست، اما این نور رو از چیزی دیگه نگرفته ، خود خدا بهش داده
پس یک خورشید بیشتر نداریم و نورش رو هم غیر از خدا ، از هیچ چیز دیگه نگرفته
❇️ خدا هم همینه، خدا خودش وجود داشته ، کسی خدا رو خلق نکرده ، وگرنه ما باید خدای بالاتر و قوی تری می داشتیم ،
خدا نیازی به کسی نداره
خدا خودش از همه قوی تره
و هیچکس نمیتونه خدا رو خلق کنه
🔰 ساسان گفت منظور منم همین بود خانم معلم
میخواستم با مثال پر نور تر بودن خورشید این رو نشون بدم
🌀 خانم معلم گفت آفرین ساسان جان
همه براش دست بزنین...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
🟢 #خاطرات_شهید
📌 روز عملیات نام کسانی را که قرار بوده است در عملیات شرکت کنند خواندهاند و اسم حسین آقا در فهرست نبوده است.
حسین آقا برای گرفتن رضایت فرمانده محور، پیش او میرود اما فرمانده مخالفت میکند.
‼️همسرم که اصرار را بیفایده میبیند به فرمانده میگوید: من بچهی مشهدم اگر من را به این عملیات نبرید به محض برگشتن به حرم امام رضا(ع) میروم و از شما پیش آقا شکایت میکنم...
فرمانده محور وقتی صحبتهای شهید محرابی را میشنود بالاخره به او اجازه میدهد.
‼️در همین لحظات یکی از همرزمانشان به بقیهی مدافعانحرم میگوید: همهی ما از مشهد آمدهایم، فردا شهادت امام رضا علیه السلام (ع) است و خوش بحال کسی که فردا شهید شود.
‼️هنوز حرف این مدافعحرم تمام نشده بود که شهید محرابی به همرزمانش میگوید:" آن کسی که میگویی فردا "شهید" میشود من هستم
فردای آن روز، روز شهادت امام رضا در سوریه تیر به قلب ایشان اصابت کرد و در حالی که در "سجده" بودند و آخرین کلمهای که گفتند
"یاابالفضل"بود به شهـادت رسیدند.
✍️به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_حسین_محرابی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
🔹روز تشییع جنازه قرار شد پیکر مطهر شهید را اول ببریم منزل پدرش و بعد داخل شهر تشییع کنیم. وقتی آمبولانس جلوی در ایستاد، جمعیت تابوت را روی دست گرفتند و بردند داخل منزل پدرش.
🔸جمعیت گریه و شیون میکردند. بعد از چند دقیقه پدر شوهرم با صدای بلند فریاد کشید و همه را ساکت کرد. بعد خطاب به تابوت شهید کرد و گفت: فرهاد من از تو راضی هستم خدا هم از تو راضی باشد برو به امان خدا اما فقط محمدت را فراموش نکن و به او سر بزن!
🔹بعد از مراسم تدفین و نزدیک غروب محمد داخل ماشین خواب بود. هرچه نوازشش میکردیم چشمش را باز میکرد و باز هم میخوابید. بعد از ساعتی از خواب بیدار شد. میگفت بابا اومد پیشم، منو بوسید و برام اسباب بازی خرید، پلیس شده بود و تفنگ داشت، باهاش هاپوها رو میکشت….
🔸فرهاد به قولش وفا کرده و آمده بود. یکی از همرزمانش میگفت روز آخر در عملیات به من گفت امروز میخواهم اینها (دشمن) را مثل سگ بکشم.
#شهید_فرهاد_خوشهبر
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#رمان_محمد_مهدی 61
💠 ساسان اومد کنارم نشست
من همچنان تو تعجب بودم
خیلی هم تعجب کرده بودم!!!
چطور ممکنه چنین جوابی داده باشه؟
واقعا از خودش بود یا کسی دیگه...
آخه پدرش که کلا خدا رو قبول نداره،
مادرش هم با اون چیزهایی که ساسان خودش تعریف میکرد، این طور جواب دادن ازش بعید بود
تو همین فکر و خیال ها بودم که دیدم یه مرتبه خانم معلم من رو صدا میکنه
🌀محمد مهدی جان ، محمد مهدی جان !
❇️ گفتم بله خانم معلم!
🌀 خب پسرم حالا شما بگو که جواب سوال رو پیدا کردی یا نه؟
❇️ گفتم بله خانم معلم ، پیدا کردم
با کمک پدرم
اما بیشترش رو خودم جواب دادم !
همون جوابی که با باباهادی مرور کرده بودم رو گفتم و خانم معلم خیلی خوشش اومد
اما یه مرتبه هممون تعجب کردیم!!!
⏺ خانم معلم دست تو کیفش کرد و یه جایزه بیرون آورد که کاغذ کادوی خیلی خوشگلی روی اون پیچیده شده بود !
همه دوست داشتیم بدونیم این کادو برای چی هست؟!
🌀 خانم معلم گفت این کادو رو میخوام بدم به کسی که بهترین جواب رو داده!
✅ دل تو دل بچه ها نبود!
خودم هم کلی استرس داشتم !
جایزه گرفتن اون هم جلوی بچه ها ، خیلی میتونست جالب باشه
🌀 خانم معلم گفت : بچه ها
به نظر شما کدوم جواب از همه بهتر بود؟
یکی گفت جواب ساسان!
یکی گفت نه ، جواب محمدمهدی قشنگ تر بود
یکی گفت جواب خودم از همه بهتر بود!!!
کل کلاس رو هم همه بچه ها گرفته بود
بعضی ها اسم های دیگه ای رو هم میگفتن
تا اینکه یه مرتبه خانم معلم اومد سمت من و ساسان !!!
#رمان_محمد_مهدی 62
🔰تا اینکه خانم معلم اومد سمت من و ساسان !
دیگه داشتم از هیجان می مردم، قلبم خیلی تند داشت می زد
زیر چشمی مراقب ساسان هم بودم ، دستپاچه شده بود...
خدایا ، یعنی میشه جایزه رو من بگیرم؟
اخه این جایزه یه لذت دیگه داشت از بقیه جایزه هایی که خانم معلم یا پدر و مادرم برای خریده بودن متفاوت تر بود
👌 جایزه ای که خود خدا به من داده!
چون سوال درباره خدا رو جواب داده بودم
🔰 یاد صحبتهای یکی از مشاورین دینی تو تلویزیون به معلم ها و خانواده ها افتادم که داشت می گفت یکی از بهترین راه های تشویق بچه ها به سمت خدا و دین ، تعیین یک سری وظایف از جمله پاسخ به سوال یا نمازخواندن یا هرچیز دیگه و بعد اون ، هدیه دادن به کسانی که خوب انجام دادن ، هست
با این راه بچه ها با ذوق و شوق مسائل دینی خودشون رو یاد می گیرن و یه انگیزه بالایی براشون پیدا میشه
بابا هادی هم همیشه برای من از این کارها میکنه
دوچرخه ای که خونه دارم رو به خاطر یاد گرفتن تفسیر سوره ناس و فلق طبق تفسیر حاج اقا قرائتی ، برام خریده بود
همه اینها داشت تو ذهن من مرور میشد و خانم معلم هم لحظه به لحظه داشت نزدیک تر میشد...
❇️ نگاه همه بچه ها اومد سمت ما
دیگه هرچی چشم تو کلاس بود ، داشت من و ساسان و کادوی داخل دست های خانم معلم رو نگاه می کرد...
یه کادو بیشتر نبود، یا می رسید به من یا ساسان
اما کدوم یکی از ما ؟
اصلا جایزه چی می تونست باشه ؟؟؟
به نظر نمی رسید اسباب بازی باشه
اما اصلا هرچی که باشه ، مهم این هست که جلوی جمع جایزه می گیرم
✅ خانم معلم اومد جلوی من و ساسان و ایستاد.
نگاهی به من کرد ،
پیش خودم و تو دل خودم گفتم آخ جااااااااااااااان
مال من شد!
✳️ یهو دیدم نگاه خانم معلم رفت سمت ساسان...
حالا این نوبت ساسان بود که بیشتر دست و پاش رو گم کنه...
یعنی جایزه داشت به ساسان می رسید؟؟؟
✳️ تا اینکه خانم معلم یک مرتبه اسم من رو صدا زد!
یعنی وااااااااااااااااااااااااای
جایزه برای من شد
ادامه دارد....
#رمان_محمد_مهدی 63
🔰 خیلی از درون خوشحال بودم ، اصلا نتونستم جلوی خودمو بگیرم و خنده روی لبهام نشست
تا خانم معلم من رو صدا کرد، بلند شدم ،
آماده بودم
آماده بودم برای اینکه خانم معلم کادو رو به من بده
دستهاش رو آورد جلو
کادو رو به من داد و گفت:
👌 پسر عزیزم #محمد_مهدی جان، شما و ساسان جان بهترین جواب ها رو دادین
اما از اونجایی که شما و ساسان جان دوست های خیلی خوبی با هم هستین ، این جایزه رو شما به اقا ساسان بده که جوابش از نظر من بهتر بود
من میخوام شما جایزه رو به ساسان بدی ، بیا عزیزم!!!
حالا قیافه ساسان دیدنی بود!
از ذوف زیاد به نفس زدن افتاد !!!
✅ این حرفها رو که شنیدم، کمی جا خورم ، نمی تونم بگم زیاد ناراحت شدم ، نه
چون واقعا ساسان رو هم دوست داشتم و دلم میخواست اون هم برنده بشه
ولی هر کسی تو هر سن و سالی دوست داره خودش برنده بشه
اما من با همون حالت خنده ، جایزه رو گرفتم و دو دستی تقدیم ساسان کردم و بهش گفتم مبارکت باشه بهترین دوست من!
✳️ ساسان هم با ذوق زیاد جایزه رو از من گرفت و از خانم معلم تشکر کرد و جایزه رو سریع گذاشت روی میز و من رو از ته دل بغل کرد و گفت از تو هم ممنونم که همیشه کمکم می کنی
⏺ خانم معلم که داشت این صحنه ها رو می دید رو به بچه های کلاس کرد و گفت حالا همه برای #محمد_مهدی و ساسان دست بزنین!!
💠 اینقدر این ماجراها سریع گذشت که ما اصلا نفهمیدیم کی زنگ خورد!
ساسان جایزه رو بدون اینکه باز کنه گذاشت تو کیفش و با هم رفتیم زنگ تفریح
الان دیگه منم خوشحال بودم از اینکه جایزه به ساسان رسیده بود
هرچی باشه اون بیشتر به این روحیه گرفتن نیاز داشت
من بالاخره پدرم و مادرم برام زیاد کادو میخرن برای این چیزها، اما ساسان با اون وضع خانوادش خیلی بیشتر از من به جایزه نیاز داشت تا بتونه با ذوق و شوق بیشتر مسائل دینی رو یاد بگیره
🔰 تو زنگ تفریح باز بهش تبریک گفتم ولی هنوز برام جای سوال بود که واقعا جواب این سوال رو ساسان از کجا گرفته بود؟
آیا تو کتابی خونده بود؟
یا تو تلویزیون شنیده بود؟
یا مادرش بهش گفته بود؟؟؟
اما چون می دونستم ناراحت میشه، ازش سوال نکردم
❇️ زنگ آخر خورد و طبق معمول باباهادی اومد دنبال من و قبلش هم ساسان با مادرش رفته بود
من تو ماشین مدام به فکر ماجرای امروز بودم و اصلا حرف نمی زدم
تا اینکه پدرم گفت ...