🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
شهيد وطن پور جواني بود خوش برخورد و در عين حال داراي ذوق و سليقه اي خاص. تلاش و فعاليت جزء زندگي او بود. اولين بار که من با او آشنا شدم، در کلاس درس آقاي قراﺋتي بود. ايشان براي آموزش روش تبليغ مي آمدند و در هر جلسه درس يک نفر بر مي خاست و بحثي را مطرح مي کرد. البته به سبک آقاي قرائتي. بعد نقاط ضعف و قوت او مورد بررسي قرار ميگرفت. يک بار نوبت شهيد وطن پور بود. ايشان با لهجه شيرين اصفهاني به ادامه بحث پرداختند و توانستند به سبک آقاي قرائتي بحث نمايند. حتي حرکات و تکيه کلامهاي آقاي قرائتي را نيز به شکل جالبي تقليد ميکردند که بعد از اتمام صبحتهاي شهيد وطن پور، آقاي قرائتي به اين نکته اشاره داشتند و ابراز خوشحالي کردند
🌷 @byadshohada 🌷
وقتی دکتر تیر خورد، همه ی بچه ها آمدنددیدنش. باور نمی کردند. می گفتند دکتر رویین تن است. تصرف دارد روی گلوله ها. مسیرشان را عوض می کند. از این حرف ها. دکتر وقتی شنید، خیلی خندید.
#شهید_مصطفی_چمران
#خاطرات_شهدا
@byadshohada
🌷سیره شهدا🌷
امکان نداشت امروز تو را ببیند، و فردا که دوباره دیدت، برای روبوسی نیاید جلو. اگر می خواستی زود تر سلام کنی، باید از دور، قبل از این که ببیندت، برایش دست بلند می کردی.
#شهید_مهدی_زین_الدین
@byadshohada
گوشه ی حیاط ، می ایستاد نماز شب می خواند. زیر انداز هم نمی انداخت . هنوز دستش خوب نشده بود؛ نمی توانست خوب قنوت بگیرد. با همان حال ، العفو می گفت. گریه می کرد. می گفت« ماه رمضون که تموم بشه، من هم تموم می شم.»
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
@byadshohada
😊لبخندشهدا😊
روي رکاب ميني بوس ايستاده بود. بچه ها يکي يکي از کنارش رد ميشدند، مي رفتند بال.سروصدا و خنده ميني بوس را پر کرده بود.انگار نه انگار که ميخواستند بروند جنگ. ـ همه هستن؟ کسي جا نمونه. برادرا چيزي رو که فراموش نکردين؟ غلامرضا خيلي جدي گفت «برادر احمد، ما ليوان آب خوريمون جا مونده. اشکالي نداره؟» دوباره صداي خنده بچه ها رفت هوا. احمد لبخند زد. به راننده گفت «بريم»
#حاج_احمد_متوسلیان
@byadshohada
🌺 کلام شهدا 🌺
اینقدر خُرده نگیرید. به خدا فردا سؤال میشوید. لااقل اگر نمیتوانیم کمک کنیم با حرفهایمان ضربه نزنیم. چرا بیجهت کاه را کوه میکنیم؟! من از خداوند میخواهم که ما را مدیون خون شهدا نمیراند.
#شهید_علي_اكبر_نظری_ثابت
🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💕❣💕❣
#نیمه_شعبان_مبارک
خبر آمدنش را همه جا پخش کنید !
می رسد لحظه میعاد، به امّید خدا !
منتقم میرسد و روز ظهور ش، حتماً ،
می شود فاطمه دلشاد، به امّید خدا !
حرم خاکی خورشید و قمرهای بقیع ،
عاقبت می شود آباد، به امّید خدا !
مثل مشهد، وسط صحن بقیع نصب کنیم ،
دو سه تا پنجره فولاد، به امّید خدا !
لذتی دارد عجب، گر که به ما، او گوید :
آفرین! دست مریزاد! به امّید خدا!
💐🌟میلاد آقا امام زمان ، حضرت مهدی(عج) مبارک باد🌟💐
@byadshohada
#خاطرات_شهدا
وقتی می اومد خونه ، دیگه نمی ذاشت من کار کنم . زهرا رو می ذاشت رو پاهاش و با دست به پسرمون غذا میداد. میگفتم : یکی از بچه ها رو بده به من. با مهربونی میگفت: نه شما از صبح تا حالا به اندازه کافی زحمت کشیدی. مهمون هم که میاومد ، پذیرایی با خودش بود. دوستاش به شوخی میگفتن : مهندس که نباید تو خونه کار کنه! میگفت: من که از حضرت علی (ع) بالاتر نیستم. مگه به حضرت زهرا کمک نمیکردند؟
#شهید_حسن_آقاسی_زاده
@byadshohada
#کلام_شهدا
دو ماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود. یک شب بچه ها خبر آوردند یک بسیجی اصفهانی در ارتفاعات «کانی سخت» تکه تکه شده است. بچه ها تکه های بدن او را درون کیسه ای ریختند و آوردند. آنچه موجب شگفتی ما شد، وصیتنامه ی این شهید بود که نوشته بود: «خدایا اگر مرا لایق یافتی، چون مولایم اباعبدالله (ع) بابدن پاره پاره از این دنیا ببر.»
#شهید_محمد_رضا_تورجےزاده
@byadshohada
#سیره_شهدا
مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود. یهو از روی صندلی افتاد و سرش شکست. سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانسمان کردن. منتظر بودم یوسف بیاد و بگه چرا سهل انگاری کردی؟ چرا حواست نبود؟ وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت. گفتم : خوابیده. بعد شروع کردم اروم آروم جریانو براش توضیح دادن. فقط گوش داد. آروم آروم چشماش خیس شد و لبش رو گاز گرفت. بعد گفت: تقصیر منه که اینقدر تورو با حامد تنها میذارم ، منو ببخش. من که اصلا تصور همچین برخوردی رو نداشتم از خجالت خیس عرق شدم . #شهید_یوسف_کلاهدوز
@byadshohada
#خاطرات_شهدا
یک مینی بوس طلبه برای تبلیغ . هرکدام با یک ساک پر از اعلامیه و عکس امام ، پخش شدیم توی روستاها. قرار بود ده شب سخنرانی کنیم؛ از اول محرم تاشب عاشورا. هر شب از شریف امامی ، شب عاشورا باید از شاه می گفتیم. توی همه ی روستا ها هم آهنگ عمل می کردیم. مصطفی ده بالا بود. خبر ها اول به او می رسید. پیغام داده بود « باید از مردم امضا بگیریم. یه طومار درست کنیم؛ بفرستیم قم برای حمایت از امام.» شب ها بعد از سخن رانی امضاها را جمع می کردیم. شب پنجم ساواک خبر دار شد. مجبور شدیم فرار کنیم. #شهید_مصطفی_ردانی_پور
@byadshohada
#سیره_شهدا
کوچک ترین فرصتی که برای عباس علی پیش می آمد، به راحتی می شد ایشان را کتاب به دست در گوشه ی سنگری پیدا کرد. معمولاً کتاب های مذهبی و علمی می خواند و مطالب جدیدی را که در پی مطالعاتش به دست می آورد، در اختیار بچه های گردان قرار می داد. یک بار خلوتش را بهم زدم و پرسیدم:«چرا این قدر مطالعه می کنی؟!» گفت :«برای این که وقتی انسان بی کار باشد شیطان به سراغش می آید.» #شهید_عباس_علی_عباسی
@byadshohada
#کلام_شهدا
با داخل شدن وقت نماز، رزمندگان در هر كجا كه قرار گرفته بودند، بانگ برميداشتند و به وحدانيت معبود و مقصودشان گواهي ميدادند. هيچكس هم خود را از اين اعلان و ابلاغ و اظهار حق با حضور ديگري بينياز نميدانست. از اين روي به هنگام طلوع فجر، يكپارچه از تمام سنگرهاي نگهباني حتي در خط، طنين روحافزاي تكبير، جانهاي شيفته را فرا ميخواند.
#شهید_محسن_ماندنی
@byadshohada
#شعر_مهدوی
♦️ خدا كند تو بیایی ♦️
چه قدر منتظرم من، خدا كند تو بیایی
نشسته پشت درم من، خدا كند تو بیایی
از آن درختِ شكسته، از آن پرندهی خسته
هنوز خستهترم من، خدا كند تو بیایی
همیشه در سفری تو، بهار و برگ و بری تو
درخت بیثمرم من، خدا كند تو بیایی
غریب ماندهام اینجا، غریب مثل پرستو
شكسته بال و پرم من، خدا كند تو بیایی
شب است و ماه تویی تو، نشان راه تویی تو
ببین كه در به درم من، خدا كند كه بیایی
#محمدرضا_احمدی_فر
========
@byadshohada
🌷به یاد شهدا🌷
#خاطرات_شهدا
🌷 شهید مدافع حرم #هادی_شجاع🌷
در ایست بازرسیهایی که برگزار میکردیم خیلی خوش رو، خوش خنده و مهربان بود.
از هر کدام از رفقایش بپرسید
اولین نکته ای که از این شهید به یادشان می آید لبخندی بود
که همیشه بر صورتش حک شده بود و رنگ و بوی شهدا را داشت.
در برنامه های ایست و بازرسی ای که در اسلامشهر می گذاشتیم
وقتی مجرم یا متهمی را دستگیر می کردیم به
هیچ وجه اهانت نمیکرد و میگفت وظیفه ماست
با برخورد مناسب این ها را اصلاح کنیم.
🔅 روحش شاد یادش گرامی و راهش استوار🔅
#سیره_شهدا
تو فکه دنبال پیکر شهدا بودیم.
نزدیک غروب، مرتضی یه شهید توی گودال پیدا کرد.
هربیل خاک رو که می ریخت بیرون، مقدار بیشتری خاک توی گودال برمی گشت!
دم اذان مغرب شد. مرتضی بیل رو فروکرد تو خاک و گفت: فردا برمی گردیم.
صبح برگشتیم فکه. به محض رسیدن، مرتضی رفت سراغ بیل و اون رو از خاک کشید بیرون و راه افتاد.
تعجب کردم. گفتم: آقامرتضی کجا میری؟!
یه نگاه به من کرد، گفت:
دیشب یه جوونی اومد به خوابم و گفت:
من دوست دارم تو فکه بمونم! بیل رو بردار و برو...
.
.
.
سلام ما به سربازان گمنام
به ابراهیم و ردانی و ضرغام
به آنانی که عمری نذر کردند
اگر رفتند، دیگر بر نگردند...
.
#علمدار_کمیل
#شهید_ابراهیم_هادی
#کلام_شهدا
🔸 ما اگر ربا ميخوريم، نماز را هم با نافله هايش ميخوانيم، اگر خيانت به امانت مردم ميکنيم
ولي زيارت عاشورايمان هم ترک نميشود، ميفهميم که اينها عبادت نيست، روي عادت است.از امام روايت شده است: لاتَنْظُروا الي طولِ رُکوعِ الرَّجُلِ وَ سُجودِهِ
هيچ وقت به طول دادن رکوع و سجود شخص نگاه نکنيد؛ يعني رکوع هاي طولاني وسجودهاي طولاني شما را گول نزند، ممکن است اين از روي عادت باشد و اگر ترک کند وحشت کند.
🔸اگر ميخواهيد بفهميد اين شخص چگونه آدمي است، در راستيها و امانتها امتحانش کنيد چون امين بودن عادت بردار نيست، راست گفتن عادت بردار نيست مانند نماز خواندن.
💬 #شهید_مطهری
📚اسلام و نیاز ها جلد ۱ صفحه ۲۱۱🔸
#خاطرات_شهدا
هر كس به نوعى نماز شب خواندن خود را كتمان مى كرد.شوخى ها و مزاح هاى جالبى بر سر اين موضوع انجام مى گرفت . مثلا به پاى بعضى از بچه ها هنگامى كه خواب بودند قوطى كنسرو و كمپوت مى بستند كه به محض بلند شدن در نيمه هاى شب سر و صدا كند و همه را از خواب بيدار كند تا نماز شب بخوانند. يا چند بار دو سه نفر از بچه ها را با طناب به هم مى بستند تا وقتى كه يكى از آنها بلند مى شد ديگران را هم بيدار كند و بقيه متوجه مى شدند كه چه كسى براى نماز شب زودتر بيدار مى شود. ولى همان فرد از همه بيشتر اين موضوع را كتمان مى كرد. با وجود اين همه پنهان كارى ها، نيمه هاى شب هيچ كس در چادر نبود و هر كس جاى خلوتى را گير مى آورده و مشغول عبادت شبانگاهى خودش بود.
@byadshohada
#سیره_شهدا
سال شصت و دو بود؛ پاسگاه زید. کادر لشکر را جمع کرد تا برایشان صحبت کند. حرف کشید به مقایسه ی بسیجی ها و ارتشی های خودمان با نظامی های بقیه ی کشورها. مهدی گفت:«درسته که بچه های ما در وفاداری و اطاعت امر با نظامی های بقیه ی جاها قابل مقایسه نیستند، ولی ما باید خودمونو با شیعیان ابا عبدالله مقایسه کنیم. اون هایی که وقت نماز، دور حضرت رو می گرفتند تا نیزه ی دشمن به سینه ی خودشون بخوره و حضرت آسیب نبینه.» #شهید_مهدی_زین_الدین
@byadshohada
🍃🌸🍃 #کلام_شهدا
از #شهيدبابايى پرسيدند:
عباس جـان چه خبر؟
چه كار ميکنى؟
گفت به نگهبانى #دل مشغوليم
که #غيرازخدا كسی وارد نشود.🌸🍃
@byadshohada