3.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ
💎 آیا منم با این همه گناه، میتونم یار امام زمان عجلاللهفرجه باشم؟
👈 اگه نبینی بدجور ضرر میکنی...
#دیدن_این_کلیپ_شدیدا_توصیه_میشود
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#بــــرگــےازخاطــــراتــــــ 📄
°•{نوجــوان ۱۳ ســــالہ
#شهید_بهنــــام_محمـــدی🍃🌹}•°
🔸بهنام میرفت شناسایی؛ چند بار گفتہ بود: «دنبال مامانم میگردم، گمش ڪردم» عراقیها هم فڪر نمیڪردند بچہ ۱۳ سالہ برود شناسایی؛ رهایش میڪردند ...
🔸یڪبار رفتہ بود شناسایی؛ عراقیها گیرش انداختند و چند تا سیلی بہ او زدند ...
جای دست سنگین مأمور عراقی روی صورت #بهنام مانده بود؛ وقتی بر میگشت دستش رو روی سرخی صورتش گرفتہ بود؛
هیچ چیز نمیگفت؛ فقط بہ بچہها اشاره میڪرد ڪه عراقیها ڪجا هستند و بچہها راه میافتادند.
🔸«یڪ بار یڪ اسلحہ بہ غنیمت گرفتہ بود و با همان یڪ اسلحہ هفت عراقی را اسیر ڪرده بود»
راوی 👈 همرزم شهید
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
😊 لبخند شهدایی 😊
الاغ ول نمی کند
از خط برگشته بودیم، می رفتیم شهر که به سر و رویمان صفایی بدهیم. زمان تجاوز دشمن به مناطق مسکونی بود. از حمام که بیرون آمدیم آژیر کشیدند و بلا فاصله صدای مهیب انفجار به گوش رسید. به دنبال خلایق خودمان را به محل حادثه رساندیم. مأموران آتش نشانی و امداد رسانی تلاش می کردند اجساد شهدا و احیاناً کسانی که هنوز زنده بودند از زیر خاک بیرون بکشند. الاغ زبان بسته ای نیز زیر آوار مانده بود، در حال جان دادن دست و پایش را تکان می داد. یک از بچه ها گفت: نگاه کن حالا که ما ول کرده ایم این الاغ ول نمی کند. دستش را از خاک بیرو آورده شعار جنگ جنگ تا پیروزی می دهد!
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷
✫⇠قسمت :0⃣8⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
سوار آمبولانس که شدم، دو دژبان مسلح چشمها و دستهایم را بستند. ساعتی بعد آمبولانس بیمارستان القادسیهی تکریت توقف کرد. دژبانها مرا به آسایشگاه مخصوص اسرای ایرانی انتقال دادند. وارد سالن نسبتاً بزرگی شدم که بیش از شصت اسیر ایرانی تحت درمان بودند. بیشترشان اسهال خونی داشتند. آنها را از اردوگاههای مختلف تکریت آورده بودند. دکتر جمال وقتی با اعزام بیماران خاص و اورژانسی به بیمارستان تکریت موافقت میکرد، که کار از کار گذشته بود و اسیر مریض با مرگ دست و پنجه نرم میکرد. بیشتر اسرای مریض در اردوگاه جان میدادند و کارشان به بیمارستان القادسیهی تکریت نمیرسید. (طبق آماری که از قسمت درمانگاه اردوگاه به دست آوردم، تعداد هشتاد و چهار اسیر ایرانی در اردوگاه ۱۶ تکریت بر اثر اسهال خونی و دیگر امراض ناشناخته به شهادت رسیدند.)
بیمارستان تکریت، محل شهادت اسرای مظلومی بود، که دور از چشم دیگران جان میدادند. دکتر مؤید گفت: عراقیها اسرایی را که در بیمارستان تکریت جان میدهند، بدون کفن و سنگ لحد در کویرهای اطراف تکریت خاک میکنند! بیشتر بچهها بر اثر ضرب و شتم، بدنشان سیاه و کبود شده بود. زخم بدن این افراد به عفونت تبدیل میشد. بعضیها به خاطر حمام نکردن طولانی، بدنشان قارچهای پوستی و کورکهای چرکین زده بود. در کشالهی ران بعضیها جوشهای زخمی و عفونی دیده میشد. همزمان با فصل گرما، بیماریهای این فصل شیوع پیدا میکرد. در بیمارستان تکریت بیماریهایی از قبیل اسهال و استفراغ، مسمومیتهای غذایی، بیماریهای باکتریایی، عفونی و انگلی، گرمازدگی، حتی سرطان پوست و... فراوان بود. با وجود آب آشامیدنی ناسالم و کمبود آب، عملاً رعایت بهداشت فردی و گروهی غیر ممکن بود. نبود آب برای حمام، غذاهای آلوده و فاسد، انتقال میکروبها توسط مگس، پشه و سایر عوامل مداخلهگر نیز از مواردی بود که در ایجاد امراض و بیماریهای گوناگون نقش داشت.
بیمارستان القادسیه یکی از بیمارستانهای قدیمی تکریت بود. از دیوارهای رنگ و رو رفتهاش پیدا بود قدمت زیادی دارد. آن جا تحت کنترل شدید امنیتی بود و هیچ راهی برای فرار وجود نداشت، اگر هم راهی بود، رمقی نبود. تکریتیهایی که آن جا کار میکردند، اگر میفهمیدند فردی بسیجی و یا پاسدار است، به او داروی عوضی میدادند. استفاده از یک سرنگ برای تزریق به چند اسیر برای عراقیها عادی بود. آنها بدون این که از بچهها تست بگیرند به آنها آمپول پنیسیلین تزریق میکردند. عدهای از بچهها به علت نشستن زیاد بواسیر گرفته بودند. بر اثر آلودگی هوا و ورود گرد و غبار در کویرهای پادگان صلاحالدین خیلیها به عفونت چشمی مبتلا بودند. صورت بیشتر بچهها از جمله خودم پر بود از جوشهای عفونی، دانههای سرسیاه و سرسرخ و کُورک.
اسیری که سمت راستم دراز کشیده بود، عفونت کلیه و مثانه داشت. از بچههای اردوگاه ۱۳ بود. همان روز عراقیها او را بردند. هوای داخل آسایشگاه بوی تعفن میداد. پنج تشک آن جا بود که به خاطره بوی بد تشکها از آنها استفاده نمیشد. صبحانهمان مقدار کمی آب عدس، ناهارمان یک عدد سمون نپخته و مقدار کمی برنج با آب پیاز بود. هیچ دارویی به اندازهی نانهای خمیری به اسرایی که اسهال خونی داشتند، خدمت نکرد. وقتی خمیر نان میخوردیم، یبوست پیدا میکردیم. شکممان کار نمیکرد و کمتر خونمان میرفت!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
2.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کمک خدا چه موقع به ما می رسد؟...
حجت الاسلام پناهیان
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
2.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 کلیپ | تصاویر شهدا
🎤 همراه با صوت و نغمه غلامعلی کویتی پور
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شـهدا
🌷شب #اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشیاش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم.
🌷طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعتهای خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد.
🌷موقع نماز صبح، از خواب #پرید. نقشههایم، نقشه بر آب شد. او #خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانهی مامانم.
🌷مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه #دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. میخواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم.
🌷من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود...
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_محسن_حججی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆