°•|🍃🌸
#بــرگـےازخــاطــراتــــ 📄
°•{شهید مدافــع حــرم
#محمدحسین_محمـــدخانی🕊🌹}•°
▫️اگر سردردی، مریضی یا هر مشکلی داشتیم، معتقد بودیم برویم #هیئت خوب میشویم؛ میگفت: «میشه توشه تمام عمر و تموم سالت رو در هیئت ببندی!» ...
▫️جزو آرزوهایش بود در خانه روضه هفتگی بگیریم، اما نمیشد، چون خانهمان کوچک بود و وسایلمان زیاد ... البته اکثراً هیئت دو نفری داشتیم؛ برای هم #سخنرانی میکردیم و چاشنیاش چندخط #روضه هم میخواندیم، بعد چای، نسکافه یا بستنی میخوردیم. میگفت: «این خوردنیا الان مال هیئته!»
▫️هر وقت چای میریختم میآوردم، میگفت: «بیا دوسه خط روضه بخونیم
تا چای روضه خورده باشیم!»
▫️زیارت عاشورا میخواندیم و تفسیر میکردیم، اصرار نداشتیم زیارت #جامعه_کبیره را تا ته بخوانیم. یکی دو صفحه را با معنی میخواندیم، چون به زبان عربی مسلط بود، برایم ترجمه میکرد و توضیح میداد.
📙 برشی از کتاب «قصه دلبری، #شهید_محمدحسین_محمدخانی
به روایت همسر»
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 آیه های خودمانی 🇮🇷
چراغونی آسمون
اگه میخواهید بزرگی خدا رو حس کنید یه راه خیلی راحت هست. صبر کنید شب بشه بعد یه نگاه به آسمون بندازید. این همه ستاره که معلوم نیست تا کجا ادامه دارن و معلوم نیست چهقدر از ما فاصله دارن و معلوم نیست چند تا هستن، اینا همه بزرگی خدا رو ثابت میکنه. خدا تو این آیه چه زیبا بزرگی خودشو به ما نشون داده. غیر مستقیم گفته این چراغهای تو آسمون همش کار منه:
وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابیحَ
آسمان دنیا را با چراغهایی تزیین کردیم
(بخشی از آیه 12 فصلت)
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷
✫⇠قسمت :1⃣9⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
بعدازظهر بچهها کنار در ورودی کمپ جمع شده و بیرون را نگاه میکردند. چند ساختمان و سوله در ضلع جنوبشرقی کمپ ملحق قرار داشت. عراقیها یکی از سولههای اردوگاه ۱۵ را که در مجاورت کمپ ملحق قرار داشت، خالی کرده بودند. قبل از ظهر، تعدادی از کویتیها را آنجا آوردند. حدود دویست نفری میشدند. اول فکر میکردم شاید اسرای ایرانی باشند. سامی گفت: کویتیاند! دشداشهی سفید عربی تنشان بود. نگهبانها بچهها را از جلوی در ورودی کمپ متفرق کردند. آنها سعی داشتند اسرا نفهمند آنها کویتیاند. از سامی پرسیدم: کویتیها در اردوگاه اسرای ایرانی چه میکنند؟ گفت: در حملهی ارتش ما به کویت، اینا مقاومت کردند! عراقیها تعدادی آمریکایی و انگلیسی مقیم کویت را نیز گروگان گرفته بودند. صدام اعلام کرده بود که این گروگانها را به تأسیسات و مراکز مهم نظامی و غیر نظامی خواهد برد تا آمریکاییها و انگلیسیها نتوانند مراکز مهم نظامی عراق را بمباران کنند. شب، حال نگهبانها حسابی گرفته شد. بعضیشان که روزهای پایانی خدمتشان را میگذراندند، ناراحت بودند. انگار نه انگار آنها بودند که پریروز هلهله و پایکوبی میکردند. کشورهای غربی و اروپایی حامی کویت صدام را تهدید کرده بودند. مرخصی نظامیان عراقی لغو شده بود. کسانی که سالها بعد باید به خدمت سربازی میرفتند باید همان سال خودشان را به دایرهی وظیفهی عمومی عراق معرفی میکردند و به خدمت سربازی میرفتند. تلوزیون عراق طی اطلاعیهی رسمی از سوی فرماندهی ارتش عراق اعلام کرد: کلیهی سربازان عراقی که خدمت سربازیشان به اتمام رسیده و هماکنون در عراق به سر میبرند، یک هفته، و سربازانی که خدمت سربازیشان به سر رسیده و خارج از عراق به سر میبرند دو هفته مهلت دارند، خودشان را به آخرین یگان خدمتیشان معرفی کنند... سرپیچی از این دستور خیانت به ملت عراق است و عواقب بدی را به دنبال خواهد داشت. لحن اطلاعیه دستوری و تهدیدآمیز بود. اطلاعیه به مزاج نگهبانهای عراقی خوش نبود.
تا قبل از اشغال کویت، عراقیها میگفتند: ایران دشمن قسم خوردهی اعراب است. صدام در سالهای جنگ در سخنرانیهایش احساسات اعراب را تحریک میکرد که ایران دشمن اعراب است و عراق به نمایندگی از امت عرب با دشمن اعراب میجنگد! کشورهای عربی هم واقعاً باورشان شده بود صدام به نمایندگی از اعراب مقابل صدور انقلاب ایران میجنگد، به همین خاطر، شیوخ مرتجع کشورهای عربی با سرازیر کردن دلارهای خود به جیب رژیم بعثی عراق، صدام را به طور کامل تجهیز کرده بودند. صدامی که بعدها دامن خودشان را گرفت و بلای جانشان شد. ستوان شفیق قاسم اقرار میکرد که چون ما با شما میجنگیم آمریکاییها حملهی اشتباهی جنگندهی عراقی به ناو آمریکایی را به مثابه زدن سیلی برادر کوچکتر به صورت برادر بزرگتر میدانستند. بیشتر از همه ستوان فاضل و جمیل تا قبل از اشغال کویت با اسرا بحث میکردند و میگفتند: شما ایرانیها دشمن اعرابید! آن روز به جمیل گفتم: شما که میگفتید ایران دشمن اعراب است؛ حالا با اشغال کویت توسط خودتون، ما دشمن اعرابیم یا شما؟! جمیل جوابی نداشت. دلم میخواست حرفهایی را که سالها در دلم مانده بود میگفتم. حاج حسین شکری به ستوان فاضل گفت: ما با حمایتمون از مردم فلسطین ثابت کردیم که دشمن اعراب نیستیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
🔷لحظه اي غفلت نكنيد كه
دشمنان اسلام در كمينند، به
تبعيت از فرمان امام در صحنه
بوده و هميشه تابع و مطيع
فرمان ولايت فقيه باشيد تا از
لغزشها و ضربات و لطمات
مصون بمانيد..واي بر ما اگر اين
نعمت الهي (جمهوري اسلامي)
را شكرگزار نبوده و لياقت
استقرار حكومت جهاني اسلام
را نيابيم..شما در برابر خون
پرجوش و خروش شهيدان
مديون و مسئوليد..
📎فرمانده ٔقرارگاه تاکتیکی نصر
#سردارشهید_سیدباقر_طباطبائینژاد
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🍃استاد عالی :
🔺دنبال ثروت درونمان باشیم،چه فایده اگر کسی بیرونش غرق در نعمت و ثروت باشد ،اما درونش پوک باشد،پوچ باشد!
دیگر لذت عبادت و شیرینی مناجات با خدا را نچشیده است و نفهمیده!چه فایده!چه ارزشی!ما همان ملتی هستیم که سجده ها می کردیم،در آن هشت سال،یادتان هست؟!بچه ها همشون عادت داشتند در جبهه ها،که اهل اشک بودند،اهل سجده بودند،اهل عبادت بودند، دنبال این سرمایه ها بودند؛چیزهای دیگه مارا نبرد!
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#نامه_طنز_یک_رزمنده_به_خانواده_اش
🔹مرتضی رجب بلوکات یکی از شهدای دفاع مقدس در هنگام جنگ تحمیلی با نوشتن نامه ای طنز به خانواده اش که در آن صدام را هم به سخره گرفته است، سعی بر آن دارد تا آنها را از نگرانی نجات دهد.
بسم الله الرحمن الرحیم
🎋راستش را بخواهید چیزی برای نوشتن ندارم، این تلگراف زدن ها، من را تنبل بار آورده و دیگر نامه نوشتن را فراموش کردم. فقط این مطلب را عرض کنم که من همیشه به یاد شما هستم و طبق سفارشات همه شما مخصوصاً خاله و مامان و ناهید اصلاً سعی نمی کنم به جلو بروم و همه اش سعی می کنم این عقب ها باشم؛ هر چند عمر دست خداست و تا خدا نخواهد هیچ اتفاقی نمی افتد.
🌿 ولی با این همه، من خودم می ترسم برم جلو این مردک دیوانه شوخی های خرکی می کنه گلوله توپ می زنه چند متری آدم اصلا هم نمی گه، بابا ترکش داره شاید خدایی نکرده بخوره به یک بنده خدا مجروح بشه از این شوخی ها نکن خطرناکه، اصلا حالیش نمی شه.
🌱 صد بار بهش گفتم منو به زور آوردن جبهه، مامانم صبح زود با لنگ کفش بلندم کرد گفت: برو سر صف گوشت. رفتم صف گوشت. اومدن این پاسدارها و کمیته چی ها به زور برداشتنم فرستادنم جبهه.
🌴 آخر یک روز می ترسم ناراحت بشم. این توپش رو که میفرسته این ور پاره کنم بیندازم اونور اونوقت دعوامون بشه لعنت بر شیطان... . خوب بگذریم، در آخر از شما می خواهم به همگی علی الخصوص حاجی آقا و عزیز و خاله ها و دایی ها با اهل خانواده و همچنین ننه آقا و عمو تقی و عمه گلی با اهل خانواده سلام گرم مرا برسانید فقط مواظب باشید سلام زیاد گرم نباشه دستشان بسوزه. ضمناً شاید تا یکی دو روز پست کردن این نامه طول بکشه زیاد به تاریخش اهمیت ندین.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 آیه های خودمانی 🇮🇷
بدبیاری
امان از اون روزایی که از صبح تا شب برای آدم بد میاد. همه کارا گره میخوره. گرفتاری میاد چند تا چند تا! یکیشو درست میکنی، یکی دیگه خراب میشه. خونه و اداره و محل کار نداره، اصلاً مثل این که از آسمون برات گرفتاری میباره. این روز که به خاطر رفتار ما نحس و نامبارک میشن، برای همه هست، ولی با کمک خدا و انجام کارای خوب و دوری از کارای بد میشه اونارو پشت سر گذاشت.
خدا هم تو قرآن گفته عذاب در روزهای نحس بر قوم عاد (به دلیل گناهاشون) نازل شد.
فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً صَرْصَراً فی أَیَّامٍ نَحِساتٍ
پس ما در روزهای نحس باد تندِ سردی بر آنها فرستادیم
(بخشی از آیه 16 فصلت)
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷
✫⇠قسمت :2⃣9⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
قبل از ظهر امروز دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۶۹ وسایلمان را جمع کردیم و روانهی سولهها شدیم. امروز برای همیشه از کمپ ملحق خارج شدیم. وقتی از ملحق میرفتم، تلخ و شیرین این کمپ برایم مجسم میشد. با این که خیلی این جا اذیت شده بودم، دلم برایش تنگ میشد! وارد سوله که شدم، فهمیدم نامههایی که مخفیانه برای غلامرضا کریمی، رضا محمدی و علیاکبر فیض نوشته بود، به دستشان نرسیده. به علیاکبر گفتم: مگه نامههامو دکتر مؤید بهت نداد؟! گفت: نه چیزی بهم نداد! گفتم: کپسول آنتیبیوتیک بهت نداد؟ گفت: چرا داد، دادمشون بچههایی که مریض بودن، خوردن! خندیدم. علیاکبر میدانست بچهها در کپسول نامهنگاری میکنند. تصورش این بود که کپسولهایی که از طریق دکتر مؤید در اختیار او قرار داده میشود، نامه نیست. دکتر مؤید معاون درمانگاهِ اردوگاه بود. علیاکبر کپسولهایی را که علی جارلله به او داده بود، خوانده بود و نامه حساب میکرد. اما کپسولهای دکتر مؤید را به مریضها داده بود! روش نامهنگاری در کپسولهای آنتیبیوتیک بهترین و مطمئنترین بود. برای این کار ابتدا کپسولها را خالی میکردیم، زرورق سیگار را به شکلی میبریدیم که در داخل کپسولها جا شود. مطلب مورد دلخواه را مینوشتیم، داخل آن جا میدادیم و در کپسول را میبستیم. کپسولها از طریق دکتر مؤید، سامی و هر نگهبانی که رابطهی خوبی با ما داشتند، دست بچهها میرساندیم. تولید محتوای ریشوها:
روز بعد عراقیها اجازه دادند مجروحین حمام کنند. در فصل تابستان با مشکل کمبود آب مواجه بودیم. به همراه مجروحین بیرون سوله سر صف ایستاده بودیم. یکی از نگهبانهای جدید الورود که تا امروز او را ندیده بودم به ما که از دیگران کم سن و سالتر بودیم، گفت: شما بچهها چرا اومدید جبهه؟ یاد صحبتها و آخرین مثال حسن بهشتیپور افتادم. به نگهبان تازه وارد گفتم: یکی از دوستانم یه مثال خوبی زد، فکر میکنم جواب سؤال شما هم باشه. بعد ادامه دادم: وقتی جایی از بدن انسان زخم میشه، میکروبها از اون محل به بدن حمله میکنن، همیشه میکروبها میخوان بدن آدمها رو نابود کنن. تو این بین گلبولهای سفید که در خون شناورند، آرپیجیزنها و تکتیراندازهای بدن هستند. گلبولهای سفید از خودشون فداکاری نشون میدن، برای دفاع از جان و سلامت آدمها میکروبخواری میکنن و میکروبها رو نابود میکنن. ما در حملهی شما به کشورمون نقش گلبولهای سفید رو داشتیم. امیدوارم تونسته باشم منظور خودمو بیان کنم!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆