🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_سیوسوم
کنار قبرها نشستیم فاتحہ خوندیم
چند دیقہ بینموݧ سکوت بود😐
علے سکوت و شکست و بدوݧ هیچ مقدمہاے گفت:
پیکر مصطفے رو نتونستݧ بیارݧ عقب، افتاده دست داعش😔
چشماش پر از اشک شد و سرش رو تکیہ داد بہ دیوار
دو هفتہ بعد از عقدش دوباره رفت...
دلم خیلے هوایے شده بود
اکثرا تو مراسم تشییع پیکر شهداے🌷 مدافع حرم شرکت میکردم.
حالم خیلے خراب میشد یاد مصطفي میافتادم
مطمعن بودم کہ شهید میشہ خودمو تو مراسم تشییعش تصور میکردم😔
اما بخودم میگفتم مصطفے بدوݧ مݧ نمیپره بهم قول داده هواے منو هم داشتہ باشہ
ایـݧ سرے ۷۵ روز اونجا موند.
_وقتے کہ برگشت رفتم پیشش و پا پیچش شدم کہ باید هر جورے شده سرے بعد مݧ هم باخودش ببره
اما اوݧ برام توضیح میداد کہ ایراݧ خیلے سخت نیروهاشو میفرستہ اونجا و منو ظاهرا متقاعد میکرد اما فقط ظاهرا
قلبم آروم نمیشد. هر چقدر هم کہ میگذشت مشتاقتر میشدم کہ برم🍃
_همش از اونجا اتفاقاتے کہ میوفتاد کاراهایے کہ میکردݧ و میپرسیدم
خیلے مقاومت میکرد کہ نگہ اما اونقد پاپیچش میشدم کہ بالاخره یچیزایے میگفت😁
اسماء نمیدونے کہ اونجا چہ مظلومانہ بچہها بہ شهادت🌷 میرسـݧ ...
علے آهے کشید و ادامہ داد...
مصطفے میگفت بچہها کہ شهید میشدݧ تا درگیرے تموم شہ دشمـݧ پیشروے میکرد و توے شرایطے قرار میگرفتیم کہ دسترسے بہ جنازهها امکاݧ پذیر نبود😔
بدݧ بچہها چند روز زیر آفتاب میموند
بچہها هر طور شده میخواستݧ جنازهها رو برگردونݧ عقب، خیلےها هم تو ایݧ قضیہ شهید🌷 میشدن.
بعد از کلے درگیرے و عملیات کہ بہ جنازه میرسیدیم بدناشوݧ تقریبا متلاشی شده بود از هر طرفے کہ میخواستیم برشوݧ داریم اعضا بدنشوݧ جدا میشد😭😭
بعضی موقعها هم کہ جنازه شهدا🌷 میوفتاد دست دشمن
چشماش پر از اشک شد😭 و رفت تو فکر میدونستم یاد مصطفے و جنازش کہ برنگشتہ افتاده
مݧ هم حال خوبے نداشتم اصلا تاحالا ایݧ چیزایے و کہ میگفت و نشنیده بودم
چادرم رو کشیدم رو سرم و چند قطره اشک از چشمام جارے شد😭
دیدݧ علے تو اون شرایط چیزایے کہ میگفت، نبود اردلاݧ و میلش براے رفتݧ نگران و داغونم کرده بود😔
چادر و از رو صورتم کنار زدم و نگاهش کرد صورتش خیس خیس بود😭
با چادرم اشکاشو پاک کردم
نگاهم نمیکرد تو حال هواے خودش بود و بہ رو برو خیره شده بود😐
دلم گرفت از نگاه نکردنش ولے باید درکش میکردم
دستش رو گرفتم و بہ بقیہے حرفاش گوش دادم
۶ماه طول کشید تا براے بار سوم بره تو ایݧ مدت دنبال کارهاے عروسیش💞 بود یک ماه بعد از عروسیش باز هم رفت
دیگہ طاقت نیوردم دم رفتن رو کردم بهش و گفتم: مصطفے دفعہے بعد اگہ منو بردے کہ هیچے نوکرتم هستم اما اگہ نبردے رفاقتموݧ تعطیل❌
دوتا دستش و گذاشت رو شونہهام و محکم بغلم کرد و در گوشم👂 طورے کہ همسرش نشنوه گفت:
علے دیر گفتے ایشالا ایندفعہ دیگہ میپرم🕊 بعد هم خیلے آروم پلاکشو گذاشت تو جیبمو گفت: اما داداش بامعرفتم میسپرم بیارنت پیش خودم ایݧ پلاک هم باشہ دستت بہ عنواݧ یادگارے
آخریـݧ بارے بود کہ دیدمش😔
آخریـݧ بارے بود داداشمو بغل کردم
اسماء آخرم مثل امام حسیݧ روز عاشورا شهید🌷 شد
بچہها میگفتݧ سرش از بدنش جدا شد و جنازش سہ روز رو زمیݧ موند آخر هم تو مرز تدمر افتاد دست داعش کہ هیچ جوره برنمیگرده😭
_حالا مݧ بودم کہ اشکام ناخودآگاه رو گونہهام میریخت و صورتمو خیس کرده بود
علے دیگہ اشک نمیریخت
میبینے اسماء رفیقم رفت و منو تنها گذاشت😔
از جاش بلند شد رفت بیروݧ
بعد از چند دیقہ مݧ هم رفتم
کهف شلوغ شده بود
علے و پیدا نمیکردم
_گوشے و برداشتم و بهش زنگ زدم📱
چند تا بوق خورد با صداے گرفتہ جواب داد
الو❓
الو کجایے تو علے❓
اومدم بالاے کوه⛰ اونجا شلوغ بود
باشہ مݧ هم الاݧ میام پیشت
اسماء جاݧ برو تو ماشیݧ🚙 الان میام
إ علے میخوام بیام پیشت
خوب پس وایسا بیام دنبالت
باشہ پس بدو.
_گوشے رو قطع کرد.
۵ دیقہ بعد اومد
دستم و گرفت از کوه⛰ رفتیم بالا خیلے تاریک بود چراغ قوهے گوشیو روشݧ کرد
یکمے ترسیدم، خودمو بهش نزدیک کردم و دستشو محکم تر گرفتم
یکمے رفتیم بالا روے صخره نشستیم
هیپچکسے اونجا نبود
تمام تهراݧ از اونجا معلوم بود
سرمو بہ شونہے علے تکیہ دادم هوا سرد بود 🌬
دستش رو انداخت رو شونم
آهے کشید و ایݧ بیت و خوند
"مانند شهر تهران شدهام...
باران زدهای ک همچنان الودست..
به هوای حرمت محتاجم..."
بعد هم آهےکشید و گفت انشااللہ اربعیݧ باهم میریم کربلا...🍃✨
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
باطن بد اخلاقی در خانه.mp3
2.16M
💠 حجت الاسلام و المسلمین #عالی
🔸موضوع : باطن بداخلاقی در خانه
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_سیوچهارم
تاحالا کربلا نرفتہ بودم....چیزے نمونده بود تا اربعیݧ تقریبا یک ماه...
با خوشحالے نگاهش کردم و گفتم:جان اسماء راست میگی⁉️
_لبخندے زد و سرشو بہ نشونہے تایید تکوݧ داد😊
دوستم یہ کاروانے داره اسم دوتامونو بهش دادم البتہ برات سخت نیست پیاده اسماء❓
پریدم وسط حرفشو گفتم:مݧ از خدامہ اولیݧ دفعہ پیاده اونم با همسرجاݧ برم زیارت آقا.
آهے کشیدو گفت:انشااللہ ما کہ لیاقت خدمت بہ خواهر آقا رو نداریم حداقل بریم زیارت خودشوݧ😔
_از جاش بلند شد و دو سہ قدم رفت جلو،دستش و گذاشت تو جیبشو وهمونطور کہ با چشماش تموم شهر رو برانداز میکرد دوباره آهے کشید
هوا سرد🌬 شده بود و نفسهاموݧ تو هوا بہ بخار تبدیل میشد
کت علے دستم بود.
احساس کردم سردش شده گوشاش و صورتش از سرما قرمز شده بودݧ😐
کت و انداختم رو شونشو گفتم
بریم علے هوا سرده....🌬
_سوار ماشین شدیم ایندفعہ خودش نشست پشت فرمون. حالش بهتر شده بود اما هنوز هم تو خودش بود...
علے؟
جانم
بہ خوانوادهے مصطفے سر زدے
آره صب خونشوݧ بودم
خوب چطوره اوضاعشون❓
اسماء پدر مصطفے خودش زماݧ جنگ رزمنده بوده.امروز میگفت خیلے خوشحالہ کہ مصطفے بالاخره بہ آرزوش رسیده اصلا یہ قطره اشک😢 هم نریخت بس کہ ایݧ مرد صبوره مثل بابارضا دوسش دارم😍
_اما مادرش خیلے بہ مصطفے وابستہ بود.خیلے گریہ میکرد با حرفاش اشک هممونو درآورد😭
میگفت علے تو برادر مصطفے بودے دیدے داداشت رفت، دیدے جنازشو نیاوردن
حالا مݧ چیکار کنم❓
آرزو داشتم نوههامو بزرگ کنم،بعدشم انقد گریہ کرد از حال رفت...😭
علے طورے تعریف میکرد کہ انگار داشت درمورد پدر مادر خودش حرف میزد
آهے کشیدم و گفتم؛زنش چے علے
زنش مثل خودش بود از بچگے میشناسمش خیلے آرومہ🍃
آروم بے سروصدا اشک میریخت😭
اسماء مصطفے عاشق زنش بود فکر میکردم بعد ازدواجش دیگہ نمیره اما رفت خودش میگفت خانومش مخالفتے نداره؛ اخمهام رفت تو هم و گفتم:خدا صبرشون بده
سرمو بہ شیشہ ماشیݧ تکیہ دادم و رفتم تو فکر🤔
_اگہ علے هم بخواد بره مݧ چیکار کنم؟
مݧ مثل زهرا قوے نیستم
نمیتونم شوهرمو با لبخند راهے کنم من اصلا بدوݧ علے نمیتونم...😔
قطره هاے اشک رو صورتم جارے شد😭 و سعے میکردم از علے پنهانشو کنم
عجب شبے بود ...
بہ علے نگاه کردم احساس کردم داره میلرزه دستم گذاشتم رو صورتش خیلے داغ بود...🤒
علے،خوبے، بزن کنار
خوبم اسماء
میگم بزن کنار
دارے میسوزے از تب🤒
با اصرارهاے من زد کنار سریع جامونو عوض کردیم صندلے و براش خوابوندم و سریع حرکت کردم
لرزش علے بیشتر شده بود و اسم مصطفے رو زیر لب تکرار میکردو هزیوݧ میگفت
ترسیده بودم.😱اولین بیمارستاݧ نگہ داشتم
هر چقدر علے رو صدا میکردم جواب نمیداد
سریع رفتم داخل وگفتم یہ تخت بیارݧ
علے و گذاشتݧ رو تخت و بردن داخل
حالم خیلے بد بود دست و پام میلرزید و گریہ میکردم😭 نمیدونستم باید چیکار کنم. علے خوب بود چرا یکدفعہ اینطورے شد❓
براے دکتر وضعیت علے و توضیح دادم
دکتر گفت:سرما خوردگے شدید همراه با شوک عصبے خفیفہ
فشار علے رو گرفتݧ خیلے پاییـݧ بود براے همیـݧ از حال رفتہ بود
بهش سرم وصل کردݧ💉
ساعت۱۱بود.گوشے علے📱 زنگ خورد فاطمہ بود جواب دادم
الو داداش
_سلام فاطمہ جاݧ
إ زنداداش شمایے، داداش خوبہ❓
آره عزیرم
واسه شام نمیاید❓
بہ مامانینا بگو بیرو بودیم. علے هم شب میاد خونہ ما نگراݧ نباشݧ
نمیخواستم نگرانشو کنم و چیزے بهشون نگفتم
سرم علے تموم شد
بادرآوردݧ سوزݧ چشماشو باز کرد😶
میخواست بلند شہ کہ مانعش شدم
لباش خشک شده بود و آب میخواست
براش یکمے آب ریختم و دادم بهش
تبش اومده پاییݧ
لبخندے بهش زدم و گفتم🙂
خوبے،با زور از جاش بلند شدو گفت:خوبم
مݧ اینجا چیکار میکنم اسماء ساعت چنده❓
هیچے سرما خوردے آوردمت بیمارستاݧ🏥
خوب چرا بیمارستاݧ میبردیم درمانگاه
ترسیده بودم علے
_خوب باشہ مݧ خوبم بریم
کجا❓
خونہ دیگہ
ساعت ۳نصف شبہ استراحت کݧ صبح میریم
خوبم بریم
هر چقدر اصرار کردم قبول نکرد کہ بمونہ و رفتیم خونہ ما.....🍃
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
◽️اگر ما به این حرکت امام حسین مومن هستیم و معتقد هستیم که در خط امام حسین حرکت میکنیم، باید واقعا حسینی باشیم نه یکذره کمتر و نه یکذره بیشتر.
◽️زمان را باید همیشه مُحرم فرض کنیم و همه زمین را کربلا و هر روز را عاشورا و در این عاشوراهای مکر، شتابان به دنبال رویارویی با جبهه کفر و ظلم باشیم.
◽️ما حسینی هستیم و حسینی عمل میکنیم، مقاومت و جنگ مردانه و با شرافت تا آخرین گلوله و اگر گلولهها هم تمام شد با سلاح اصلی و آخرین، یعنی خونمان، خط جهاد را متصل میکنیم به خط شهادت.
#شهید_غلامعلی_پیچک
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅سخنرانی #کوتاه
✅ "حاج آقا عالی"
🔰روایتی دیدنی از ارتباط امام حسین(ع) با یک چوپان🔰
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#سیره_شهدا 🌼🍂
همسرم عاشق سیدالشهدا بود ، هر سال ماه محرم لباس مشکی به تن میکرد و نسبت به ائمه اطهار(ع) تعصب داشت.
وقتی میشنید تکفیریها به حرم حضرت زینب (س) نزدیک شدند ، می گفت غیرتم اجازه نمیدهد تحمل کنم به ناموس اهل بیت (س) تعرض شود.
اواخر خیلی وابسته حضرت زینب (س) بود ، حشمت خیلی صبور و با گذشت بود و آرامش خاصی داشت.
او مانند یاری صدیق و مهربان بود ، بعد از شهادتش هم هر وقت به مشکلی برمیخورم از روح بلندش مدد میطلبم و به فرموده قرآن که شهدا زندهاند خیلی زود مشکلم حل میشود.....
مدافع حرم
#شهیدحشمت_سهرابی
📕 نیمه پنهان ماه
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•|🌿🌹
#کلیپ
🎥 نماهنگ زیبای کبوترانه با تصاویر دیده نشده از حلب
🔹نوشته به بالم رهایی و عشـــق
🔸ببین که چه بی مرزه پرواز من
🔹شدم کفتـر جَلد این آسمـــــون
🔸شدم پاســـــدار حریم حـــــرم
🔺تقدیم به #شهدای_مدافع_حرم
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_سیوپنجم
هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بمونہ و رفتیم خونہ ما...
جاشو تو اتاق انداختم.هنوز حالش بد بود و زود خوابش برد😴
بالا سرش نشستہ بودم و بہ حرفایے کہ زده بود راجب مصطفے فکر میکردم🤔
بیچاره زنش چے میکشہ هییی خیلے سختہ خدایا خودت بهش صبر بده ...😔
دستمو گذاشتم رو سرش، باز هم تب کرده بود دستمال و خیس کردم و گذاشتم رو سرش🤕
دیگہ داشت گریهام میگرفت تبش نمیومد پاییݧ🤒
بالاخره گریم گرفت و همونطور کہ داشتم اشک میریختم😭 پاشویش کردم
بهتر شد و تبش اومد پاییݧ .
اذاݧ صبح و دادݧ
یہ بغضے داشتم چادر نمازمو برداشتم و رفتم اتاق اردلاݧ
بغضم بیشتر شد یہ ماهے بود رفتہ بود
سجادمو پهݧ کردم و نماز صبح و خوندم🍃
بعد از نماز تسبیح📿 و برداشتم و شروع کردم بہ ذکر گفتݧ
دلم آشوب بود، یہ غمے تو دلم بود کہ نمیدونستم چیہ
بغضم ترکید، چشمام پر از اشک شدو صورتمو خیس کرد😭
با چادرم صورتم و پاک کردم و رفتم سمت پنجره پرده رو زدم کنار
تو کوچہ رو نگاه کردم حجلہے یہ جوونے رو گذاشتہ بودݧ و کلے پلاکارد ترحیم عجیب بود اومدنے ندیده بودم یاد حرفے کہ اردلاݧ قبل رفتݧ زد افتادم
"شهید🌷 نشیم مییریم"
قلبم بہ تپش افتاد اصلا آروم و قرار نداشتم💓
رفتم اتاق خودم علے با اوݧ حالش بلند شده بودو داشت نماز میخوند🍃
بہ چهارچوب در تکیہ دادم و تماشاش میکردم
نمازش کہ تموم شد برگشت کہ بره بخوابہ چشمش👀 افتاد بہ مݧ
باصدایے گرفتہ گفت: إ اونجایے اسماء
آره تو چرا بلند شدے از جات ؟؟؟
خوب معلومہ دیگہ واسہ نماز🍃
خیلہ خوب برو بخواب ،حالت بهتره؟؟؟؟؟
لبخند کمرنگے🙂 زدو گفت مگہ میشہ پرستارے مثل توداشتہ باشم و خوب نباشم؟؟عالیم
خیلہ خوب صبر کݧ داروهاتو💊 بدم بهت بعد بخواب
داروهاشو دادم ،پتو رو کشیدم روشو با اخم گفتم بخواب وگرنہ آمپول💉 و میارمااااا
خندیدو گفت چشم تو هم بخواب چشمات قرمز شده خانم😳
سرمو بہ نشونہ تایید تکوݧ دادم
خیلے خستہ بودم تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد😴
ساعت نزدیک ۱۲ظهر بود کہ با تکوݧهاے ماماݧ بیدار شدم
ماماݧ اسماء بیدار شو ظهر شد..
بہ سختے چشمامو باز کردم و ب جاے خالے علے نگاه کردم👀
بلند شدم و نگراݧ از ماماݧ پرسیدم
علے کو؟؟؟؟؟
علیک سلام دو ساعت پیش رفت بیروݧ
کجا⁉️
نمیدونم مادر ،نزاشت بیدارت کنم گفت خستہاے بیدارت نکنم
گوشے📱 و برداشتم و شمارشو گرفتم
مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد
چند بار پشت سر هم شمارشو گرفتم اما در دسترس نبود
اعصابم خورد شد گوشے و پرت کردم رو تخت و زیر لب غر میزدم😖
معلوم نیست با اوݧ حالش کجا رفتہ اه
ماماݧ همینطور با تعجب😯 داشت نگاهم میکرد
سریع لباسامو پوشیدم ،چادرمو سر کردم و رفتم سمت در
ماماݧ دنبالم اومد و صدام کرد🗣
کجا میرے دختر؟؟ دست و صورتت و بشور صبحونہ بخور بعد
ݧه ماماݧ عجلہ دارم
امروز میخوام برم خونہ اردلاݧ پیش زهرا تو نمیاے؟؟؟
ݧه ماماݧ شما برو اگہ وقت کردم منم میام
درو بستم و تند تند پلہهارو رفتم پاییݧ وارد کوچہ شدم اما اصلا نمیدونستم کجا باید برم😳
گوشیمو از کیفم برداشتمو دوباره شماره ے علے و گرفتم📱
ایندفعہ دیگہ بوق خورد اما جواب نمیداد
تا سر خیابوݧ رفتم و همینطور شمارشو میگرفتم
دیگہ ناامید شده بودم بہ دیوار تکیہ دادم و آهے کشیدم هنوز خستگے دیشب تو تنم بود😔
چند دیقہ بعد گوشیم📱 زنگ خورد
صفحہ ے گوشے و نگاه کردم علے بود سریع جواب دادم
الو علے معلوم هست کجایے؟؟
علیک سلام اسماء خانم .مݧ تو راهم دارم میام پیش شما😊
کجا رفتہ بودے با اوݧ حالت؟؟؟
خونہے مصطفے اینا بعدشم حالم خوبہ خانوم جاݧ
خیلہ خب کجایےدقیقا؟؟
دارم میرسم سر خیابونتوݧ
مـݧ سر خیابونمونم اهاݧ دیدمت دستم✋ و بردم بالا و تکوݧ دادم تا منو ببینہ
سوار ماشیݧ🚙 شدم و یہ نفس راحت کشیدم
نگاهم کردو گفت :کجا داشتے میرفتے؟؟
اخم کردم و گفتم دنبال جنابعالے
مگہ میدونستے مـݧ کجام؟؟؟
ݧه ولے نمیتونستم خونہ بمونم نگراݧ بودم😯
ببخشید عزیزم کہ نگرانت کردم ،خواب بودے دلم نیومد بیدارت کنم رفتم خونہ لباسامو عوض کردم و رفتم خونہ مصطفے اینا ببینم چیزے نمیخواݧ مشکلے ندارݧ؟
خب چیشد ؟؟؟
خدارو شکر حالشوݧ بهتر بود⁉️
علے کاش منو هم میبردے میرفتم پیش خانم رفیقت
بعد از ظهر میبرمت
دستم و گذاشتم رو سرش ݧه مثل ایݧ کہ خوبے خدارو شکر تبت قطع شده بریم خونہ ما برات سوپ🍜 درست کنم
إ مگہ بلدے؟؟؟؟
اے یہ چیزایے
باشہ پس بریم
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅سخنرانی #کوتاه
✅ "حاج آقا عالی"
🔰ماجرای زیبای روضه میرزا حبیبالله
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#برگی_از_خاطرات
🔴 درسی که "آبشناسان" به صدام داد
◽️مردم دشت عباس به او لقب «شیر صحرا» داده بودند. این لقب برای او چنان با مسما بود که رادیوهای دشمن هم با این لقب از او نام میبردند.
◽️او که نامش لرزه بر پشت دشمن میانداخت و جسارتش شهره خاص و عام بود. فرمانده شهیدی که با وجود خلق حماسههای بسیار، آنچنان که شایسته اوست به نسل امروز معرفی نشده است.
◽️در روزهایی که عراق اکثر شهرهای ایران را موشک باران میکرد، این فرمانده شجاع ایرانی نامهای به صدام نوشت: «اگر جناب صدام حسین ژنرال است و فنون نظامی را خوب میداند و نظریهپرداز جنگی است، پس به راحتی میتواند در دشت عباس با من و دوستان جنگ آورم ملاقات کند و با هر شیوهای که میپسندد، بجنگد؛ نه اینکه با بمب افکنهای اهدایی شوروی محلههای مسکونی و بیدفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد»
#امیر_سرلشکر
#شهید_حسن_آبشناسان
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ناگفته_های_حاج_قاسم
روایتی از نقش شهید عماد مغنیه در ابتدای جنگ 33 روزه
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
حجابدورانساسانے
ڪنتگوبینو در کتاب سهسالدرایران می نویسد:
"حجاب شدید دوره ساسانی، در دوره اسلام در میان ایرانیان باقی ماند... آنجه در ایران ساسانی بوده است تنها پوشیدگی زن نبوده است، بلکه مخفی نگه داشتن زن بوده است...
خودسری موبدان و شاهزادگان آن دوره به قدری بود که اگر کسی زن خوشگلی در خانه داشت نمی گذاشت کسی از وجودش آگاه گردد و حتی الامکان او را پنهان می کرد زیرا اگر معلوم می شد چنین خانم خوشگلی در خانه اش هست دیگر مالک او و احیانا مالک جان خودش هم نبود."
📚مسئله حجاب، شهید مطهری، ص 24
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_سیوششم
بعد از ظهر آماده شدم کہ بریم پیش خانم مصطفے
روسرے مشکیمو سر کردم کہ علےگفت :
اسماء مشکے سر نکݧ ناراحت میشݧ😔 خودشوݧ هم مشکے نپوشیدݧ
روسرے مشکیمو در آوردمو و سرمہاے سر کردم کہ هم مشکے نباشہ هم اینکہ رنگ روشݧ نباشہ..
جلوے درشوݧ بودیم علے صدام کرد و گفت :اسماء رفتیم تو، تو برو پیش خانم مصطفے پیش مݧ واینسا رفتنے هم مݧ میام بیروݧ چند دیقہ بعد پیام میدم📲 تو هم بیا
با تعجب😳 نگاهش کردم و گفتم:چرااااا؟؟؟
سرشو انداخت پاییݧ و گفت نمیخوام مارو باهم ببینہ...😔
حرفشو...
تایید کردم و رفتیم داخل خونہ
باورم نمیشد یہ خونہ ۸۰مترے و کوچیک باساده تریݧ وسایل
خانمها داخل اتاق بودݧ، رفتم سمت اتاق خانم مصطفے بہ پام بلند شد.🍃
بهش میخورد ۲۳سالش باشہ صورت سبزه و جذابے داشت آدمو جذب خودش میکرد😍
کنارش نشستم و خودمو معرفے کردم
دستمو گرفت، لبخند کمرنگے زد🙂 و گفت :خوشبختم تعریفتونو زیاد شنیده بودم اما قسمت نشده بود ببینمتوݧ
چهرهے آرومے داشت اما غم و تو نگاهش احساس میکردم😔
از مصطفے برام میگفت از اینکہ از بچگے دوسش داشتہ😍 و منتظر مونده کہ اوݧ بیاد خواستگاریش
از ایݧ کہ چقد خوش اخلاق و مهربوݧ بوده ،از ۶ماهے کہ باهم بودݧ و خاطراتشوݧ🍃
بغضم گرفت و یہ قطره اشک😢 از چشمام جارے شد سریع پاکش کردم و لبخند زدم
حرفاش بهم آرامش میداد اما دوست نداشتم خودمو بزارم جاے اوݧ.😔
موقع برگشت تو ماشیݧ🚙 سکوت کرده بودم چیزے نمیگفتم
علے روز بہ روز حال روحیش بهتر میشد اما هنوز مثل قبل نشده بود
زیاد نمیدیدمش یا سرکار بود یا مشغول درس خوندݧ📖 واسہ امتحاناش بود اخہ دیگہ ترم آخر بود
تا اربعیـݧ یہ هفتہ مونده بود و دنبال کارهامون بودیم....
تا اربعیݧ یہ هفتہ مونده بود و دنبال کارهاموݧ بودیم...
دل تو دلم نبود خوشحال بودم کہ اولیݧ زیارتمو دارم با علے میرم اونم چہ زیارتے ...🍃
یہ هفتہاے بود ارلاݧ زنگ نزده بود زهرا خونہے ما بود، رو مبل نشستہ بود و کلافہ کانال تلوزیوݧ📺 و عوض میکرد
ماماݧ هم کلافہ و نگراݧ، تسبیح بدست در حال ذکر گفتݧ بود📿
بابا هم داشت روزنامہ میخوند
اردلاݧ بہ ما سپرده بود کہ بہ هیچ عنواݧ نزاریم ماماݧ و زهرا اخبار نگاه کنݧ
زهرا همینطور کہ داشت کانال و عوض میکرد رسید بہ شبکہ شیش
گوینده اخبار در حال خوندݧ خبر بود کہ بہ کلمہے" تکفیرےها در مرز سوریہ "رسید😱
یکدفعہ همہے حواسها رفت سمت تلوزیوݧ📺
سریع رفتم پیش زهرا و با هیجاݧ گفتم: إ زهرا ساعت ۷ الاݧ اوݧ سریال شروع میشہ🎞
کنترل و از دستش گرفتم و کانال و عوض کردم
بنده خدا زهرا هاج و واج نگام میکرد😳 اما ماماݧ صداش در اومد:
اسماء بزݧ اخبار ببینم چے میگفت
-بیخیال ماماݧ بزار فیلمو ببینیم
-دوباره باصداے بلند کہ حرصو و عصبانیت هم قاطیش بود داد زد :میگم بزݧ اونجا😖
بعد هم اومد سمتم، کنترل و از دستم کشید و زد شبکہ شیش
بدشانسے هنوز اوݧ خبر تموم نشده بود...😔
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
shahkelid-din.ali_.mp3
3.66M
🔊فایل صوتی #کوتاه
🔰 شاه کلید دین
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥یک تجربه | لبخند مادر شهید!
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
رهبر معظم انقلاب: یاد شهدا در کشور امیدبخش و جهتبخش است
🔹حضرت آیت الله خامنهای در دیدار اعضای ستاد بزرگداشت ۶۲۰۰ شهید استان مرکزی: ما نیاز داریم که یاد شهدا روزبهروز در کشور برجستهتر بشود، درخشندهتر بشود؛ این واقعاً روحیهبخش و امیدبخش و جهتبخش است. ۹۸/۷/۸
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه است هوایت نکنم می میرم
خاطره ای شنیدنی از زیارت شب جمعه کربلا از راه دور.
اشکتون جاری شد شهدا رو یاد کنید
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔻بیش از یک دههست که تو اروپا خانمهای محجبه بخاطر پوشیدن روسری، نقاب و پوشیه با محدودیت رو به رو هستن ...⚡️
⭕️دادگاه عدالت اروپا قانونی تصویب کرده که کارفرماها میتونن کارکنانشون رو از پوشیدن روسری منع کنن!😒
🌐منبع:
www.theguardian.com/world/2017/mar/14/headscarves-and-muslim-veil-ban-debate-timeline
#پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_سیوهفتم
تلویزیوݧ عکسهاے شهداے سوریہ🌷 و منطقہاے کہ توسط تکفیرےها اشغال شده بود و نشوݧ میداد
ماماݧ چشماشو ریز کرد و سرشو یکم برد جلوتر یکدفعہ از جاش بلند شد و با دودست محکم زد تو صورتش، یا ابالفضل اردلاݧ..😱
بابا روزنامہ رو پرت کرد و اومد سمت ماماݧ
کو اردلاݧ؟؟؟؟ اردلاݧ چے??
منو زهرا ماماݧ و گرفتہ بودیم کہ خودشو نزنہ ماماݧ از شدت گریہ😭😭 نمیتونست جواب بابارو بده و با دست بہ تلوزیوݧ📺 اشاره میکرد
سرمونو چرخوندیم سمت تلویزیوݧ
اخبار تموم شده بود .
بابا کلافہ کانالهارو اینورو اونور میکرد
براے ماماݧ یکم آب قند🥛 آوردم و دادم بهش، حالش کہ بهتر شد بابا دوباره ازش پرسید
خانم اردلاݧ و کجا دیدے؟؟؟
دوباره شروع کرد بہ گریہ کردݧ و گفت :اونجا تو اخبار دیدم داشتݧ جنازههارو نشوݧ میدادݧ، بچم اونجا بود
رنگ و روے زهرا پرید اما هیچے نمیگفت
بابا عصبانے شد😖 و گفت :آخہ تو از کجا فهمیدے اردلاݧ بود؟؟؟مگہ واضح دیدے؟؟چرا با خودت اینطورے میکنے؟؟
بعد هم بہ زهرا اشاره کردو گفت :نگاه کݧ رنگ و روے بچه رو😳
ماماݧ آرومتر شد و گفت:خودم دیدم هیکلش و موهاش مث اردلاݧ مݧ بود .ببیݧ یہ هفتہام هست کہ زنگ☎️ نزده واے بچم خدا
نگراݧ شدم گوشے و برداشتم واز طریق اینترنت رفتم تو لیست شهداے🌷 مدافع
دستام میلرزید و قلبم تندتند میزد
از زهرا اسم تیپشوݧ و پرسیدم
وارد کردم و تو لیست دنبال اسم اردلاݧ میگشتم
خدا خدا میکردم اسمش نباشہ
یکدفعہ چشمم خورد بہ اسم اردلاݧ احساس کردم سرم داره گیچ میره و جلو چشماش داره سیاه میشہ🙄
با هر زحمتے بود گوشیو تو یہ دستم نگہ داشتم و یہ دست دیگمو گذاشتم رو سرم
بہ خودم میگفتم اشتباه دیدم،دست و پام شل شده بود وحضرت زینب و قسم میدادم🍃
چشمامو محکم بازو بستہ کردم و دوباره خوندم
اردلاݧ سعادتے
دستم و گذاشتم رو قلبم و نفس راحتے کشیدم و زیرلب گفتم خدایا شکرت🍃
زهرا داشت نگاهم میکرد ،دستم و گرفت و با نگرانے پرسید چیشد اسماء
سرم هنوز داشت گیج میرفت دستشو فشار دادم و گفتم نگراݧ نباش اسمش نبود😳
پس چرا تو اینطورے شدے؟؟
هیچے میشہ یہ لیواݧ آب بیارے برام؟؟
اسماء راستش و بگو مݧ طاقتشو دارم
إ زهرا بخدا اسمش نبود،فقط یہ اسم اردلاݧ بود ولے فامیلیش سعادتے بود
زهرا پوووووفے کرد و رفت سمت آشپزخونہ.😯
گوشے📞 و بردم پیش ماماݧ و بابا، نشونشوݧ دادم تا خیالشوݧ راحت بشہ
بابا عصبانے شد و زیرلب بہ ماماݧ غر میزد و رفت سمت اتاق
زنگ🛎 خونہ رو زدݧ
آیفوݧ و برداشتم:کیہ؟؟؟؟
کسے جواب نداد.
دوباره پرسیدم کیہ؟؟؟
ایندفہ جواب داد
مأمور گاز میشہ تشریف بیارید پاییݧ
آیفوݧ و گذاشتم
زهرا پرسید کے بود؟
شونہهامو انداختم بالا و گفتم مأمور گاز چہ صدایے هم داشت
چادرمو سر کردم پلہهارو تند تند رفتم پاییـݧ چادرمو مرتب کردم و در و باز کردم
چیزے و کہ میدیم باور نمیکردم😳😱
اردلاݧ بود😍
ریشاش بلند شده بود یکمے صورتش سوختہ بود و یہ کولہ پشتے نظامے بزرگ هم پشتش بود
اومدم مثل بچگیاموݧ بپرم بغلش که رفت عقب 😳
کجا؟؟؟زشتہ تو کوچہ
خندیدم و همونطور نگاهش میکردم😳
چیہ خواهر ؟؟نمیخواے برے کنار بیام تو؟؟؟
اصلا نمیتونستم حرف بزنم رفتم کنار تا بیاد تو
درو بستم و از پلہها رفتیم بالا
چشمم خورد و بہ دستش کہ باند پیچے شده بود و یکمے خوݧ ازش بیروݧ زده بود😱
دستم و گذاشتم رو دهنمو گفتم :خدا مرگم بده چیشده داداش
خندید😄 و گفت :زبوݧ باز کردے جاے سلامتہ؟؟چیزے نیست بیا بریم تو
داداش الاݧ برے تو همہ شوکہ میشݧ وایسا مݧ آمادشوݧ کنم
رفتم داخل و گفتم :یااللہ مأموره گازه حجاباتونو رعایت کنید😳😳
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆