eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
682 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 خدایا ، آنان که به من بدی کردند مرا هوشیار کردند ، آنان که از من انتقاد کردند به من راه و رسم زندگی آموختند ، آنان که به من بی اعتنایی کردند به من صبر و تحمل آموختند ، آنان که به من خوبی کردند به من مهر و وفا آموختند. پس خدایا ، به همه اینان که باعث تعالی دنیا و آخرت من شدند ، خیر و نیکی برسان. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 ۳ توصیه با دستخط سردار شهید قاسم #سلیمانی مهدی جان: ۱- تمام کسانیکه به کمالی رسیدند خصوصا کمالات معنوی که خود منشأ و پایه دنیوی هم می‌تواند باشد، منشأ همه آن‌ها سحر است. سحر را دریاب #نماز_شب در سن شما تأثیری شگرف دارد اگر چندبار آنرا با رغبت تجربه کردی، لذت آن موجب می‌شود به آن تمسک یابی. ۲- زیربنای تمام بدی‌ها و زشتی‌ها #دروغ است. ۳- احترام و خضوع در مقابل بزرگتر‌ها خصوصاً پدر و مادر؛ به خودت عادت بده بدون شرم #دست پدر و مادرت را ببوسی، هم آن‌ها را شاد می‌کنی و هم اثر وضعی بر خودت دارد. عمویت|۹۱/۸/۱۷ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 ✍دیدم سرباز سوری رو سینش عکس حاج عمار رو چسبونده ازش پرسیدم این کیه میشناسیش؟ گفت این حاج عمار خدا بیامرزه..گفتم چرا عکس یه ایرانی رو روی سینت زدی...گفت حاج عمار خیلی انسان درست و فرمانده شجاعی بود..براش ایرانی و سوری و عراقی فرقی نداشت ✍شب ها توی پست های شبانه میومد پیش ما و با ما حرف می زد و ما رو تحویل می گرفت.خیلی به ما احترام می گذاشت..تو فرمانده ها مخصوصا فرمانده های سوری اصلا همچین رفتاری وجود نداره..تا وقتی که اون بود هیچ کم و کسری نداشتیم..یه بار تو عملیات یکی از بچه ها شهید شد و کسی جرأت نداشت بره جنازه شهید رو به عقب بیاره با اینکه اصلا اون شهید ایرانی نبود خودش رو به خطر انداخت و رفت تو دل دشمن و شهید ما رو به دوش انداخت و چند صد متر به عقب آورد ✍چند وقت بعد بچه های عراقی حرکه النجباء رو هم دیدم که عکس این شهید روسینشونه و اونا هم خاطراتی از این دست تعریف می کردن.شهید محمد حسین محمدخانی ملقب به حاج عمار فرمانده شجاع تیپ سیدالشهدا(ع) و حرکه النجباء عراقی بود که در 16 آبان 94 در جنوب حلب به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و آسمانی شدند . 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 اینجا آخرِ ایرانه ولی اولِ تکلیفِ ماست. 🎙سیل سیستان و تکلیف ما به روایتی نو از حاج حسین یکتا 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
ایا غیرت ندارید؟!!! 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢قسمت هشتم: تلاش برای زنده ماندن جنگ یه طرفه شده بود. اونا با تمام امکانات پیشرفته می زدند و پشت خاکریز مسقر بودند و ما با چند تا کلاش و آرپی چی و تیربارِ گرینف، در دشتِ باز بدون جانپناه باید با اونا می جنگیدیم. خیلی زود بچه ها قیچی شدند و کاری از پیش نرفت. ناگفته نمونه که عملیات اون شب یه تک محدود بود. هدف از عملیاتم فقط فتح یک خاکریز و عقب راندن دشمن از اون بود. از اینجور عملیاتا اکثر شبا انجام میشد. گاهی پیروز بود و گاهی هم مثل عملیاتِ ما شکست می خورد. این بمعنای شکست در کل عملیات کربلای پنج نبود. تک و توک نیروای باقیمونده مجروح شده بودند و کاری از دستشون برنمیومد. دقیقا نمیدونم چند گردان در اون شب وارد عمل شد ، ولی اجمالا از تعدادی که حرکت کردیم معلوم بود که در محور ما دو سه گردان بیشتر شرکت نبودند و از هر گُردانم فقط دو دسته یا یه گروهان شرکت داشت و بقیه پشتیبان بودند که اگه ما خاکریزو گرفتیم اونا بیان مستقر بشن و ما برگردیم. جدال با مرگ و یه دنیا دشمن🏹 همواره جنگ دو رویه داره و آن شب رویِ خودشو به ما نشون نداد و ما هم کاری از دستمون برنیومد و شرمنده امام و ملت شدیم. در اون شب پر خاطره عراقیا بر ما پیروز شدند و دستور عقب نشینی داده شد. با هر زحمتی که بود خودمو به لبه کانال رسوندم ، دیدم خبری نیست. بچه ها همه شهید شده بودند و بعثیا اومده بودن روی خاکریز و تفنگاشونو رو دست بلند کرده بودند شادی می کردند و می رقصیدند و با هم شعار می دادند که من فقط «هله بیک هله صدام حسین هله» رو متوجه شدم. وظیفه عقب نشینی بود. از تلاش برای بالا آمدن و رفتن سمت دشمن دست برداشتم و سعی کردم عرض کانال رو طی کنم و از اون طرف سمت ایران به هر صورتی شده از آب دربیام و برگردم خاکریز خودمون. چند دقیقه بود که توی آب سردِ کانال بودم و دستام یخ زده بود. دیگه قدرت نگهداشتن کلاشو نداشتم و بی حس شده بودند. اسلحه از دستم افتاد و رفت ته آب. ولی هنوز زخمی نشده بودم. یه ترکش ریز به ران پای چپم خورده بود که زیاد مهم نبود. یکی از بچه ها تیر خورده بود توی مچ دستش و داشت غرق می شد، تقاضای کمک کرد با دستِ چپم دستشو گرفتم و با دست راست شناکنان اونو به لبه کانال رسوندم. داشتم بر می گشتم که چشمم به رزمنده دیگه ای افتاد که در آب غوطه ور بود .کمکش کردم، اونم روحیه گرفت و به لبه کانال رسید. این دو نفر نجات پیدا کردن یا در ادامه شهید شدند را نمی دونم ، وظیفه من تو اون شرایط بحرانی که شنا بلد بودم کمک به اونا بود و بقیه کار با خدا بود. از گروهان ما دو دسته تو عملیات شرکت کرد که کاملا متلاشی شدند. از یگانای مجاور بی خبر بودم و نمی دونستم چه بر سر اونا اومد. بعد از آزادی متوجه شدم که اون شب از حدود ۵۰ نفری که از گروهان ما به خط زده بودیم فقط چهار نفر زنده برگشته بودند و بقیه همه شهید شدند که اکثرا جنازه هاشون جا موند. ویه نفر همون شبِ عملیات اسیر شده بود که بعدا آزاد شد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
در تماشای چنین دست . . . من شدم از دست و حیران می روم 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 ! 🇮🇷 یک وقت هایی!!!! بعد از دو شب نماز شب! بعد از چند روز روزه مستحبی! بعد از چند روز تسبیح چرخاندن! بعد از یک کار فرهنگی در فضای مجازی و حقیقی! و ... ؟✋ کلی سر و صدا راه می اندازیم که آقا چرا ما رو نمی بینیم؟ کلی هم خودمون رو تحویل میگیریم!😐 شاید جلو آیینه هم بریم و ببینیم که !! چقدر نورانی شدیم😌!! اونی که بشه! مخلص بشه! خالص بشه! برای امام زمان عج سر و صدا راه نمیندازه☺️ به قول حاج حسین یکتا: اون که سر و صدا داره! اسکناس صدایی ازش در نمیاد... بشیم! بشیم! امام زمان ماموریت هاشو به ما بسپاره! تمام امید امام زمان(عج) ما هستیم... که شهید نیکو کلام در حاج عمران بهش میگفتن! چرا یک روز تیربار! یک روز آر پی جی! یک روز ... یک روز ... گفت: به من میگن کجا برو!😇 به ما هم میگن!؟ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 💠در یک است که مرحوم میرزا جواد اقای  تبریزی در کتاب المراقباتشون نقل کرده،خداوند متعال می فرمود:یا داوود « لَو عَلِمَ المُدبِرونَ اَنی کَیفَ اشتیاقی بِهِم لَماتوا شَوقاً علیه»اگر آن کسانی که پشت به من خدا کردند،بدانند که من چقدر مشتاقشان هستم،از شوق من می میرند. 💠گفت:سایه ی معشوق اگر افتاد برعاشق چه شد؟/ ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود. 💠 مامحتاج او هستیم اما انگار خداوند متعال ناز بنده هایش را می کشد برای اینکه و عنایت بهشون داشته باشد. 💠پروردگار ما پروردگاری است که نمی گیرد،بلکه می گیرد برای و برای بلند کردن انسان ها،کم و کوچک مارا زیاد می دهد. « یا مَنْ یُعْطِی الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ »به بزرگی و عظمت خودش نگاه می کند،اگر کمی هم در بیاری ،پروردگار می دهد. 🌹 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 گفتم آقا یک ناهارم با شما آرزوست! خاطره و روایتی از حاج حسین یکتا درمورد اهمیت خانواده 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕تشنه ی دیدار 💕: وقت آن است کمی تشنه لب آب شویم روبه خورشید نماییم و چومهتاب شویم دست بر سینه گذارید سلامی بدهیم تا شب جمعه همه زائر ارباب شویم السلام علیک یااباعبدالله الحسین 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔸شهید مهدی زین الدین : 🌹هر گاه شب جمعه را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد می‌کنند. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢قسمت نهم: سه شبانه روز در میان آتش در فواصل نامنظم از هوش می رفتم و چند لحظه بعد با صدای انفجاری مهیب و پاشیده شدن گِل و لای روی صورتم دوباره بهوش میومدم و تلاش و حرکتم رو برای رهایی از مهلکه و رسیدن به خاکریزِ خودی ادامه می دادم. در ساعت اول هر حرکت جزئی من تو دید مستقیم دشمن بود و توفانی از تیر و آرپی چی به سمتم روانه می شد و عجیب این بود که در این فاصله کوتاه چطور آبکش نشدم . شاید توسل به معصومین علیهم السلام و تنه نخلای افتاده بر زمین و در یه کلمه مشیت الهی بر زنده موندنم بود. حالا از همه ی مسائل که بگذریم ، تعجب من اینه که مگه نمی دونستن من روحانی گُردانم ، چطور جرات می کردن بسمت روحانیت شلیک کنن؟! بقول سریالای کره ای میخاستم بگم چطور جرات می کنید در مقابل روحانیت بایستید؟ 😄 صدای توپ و خمپاره ها اجازه نمی داد صِدام بهشون برسه ! بشین بابا سرِ جات، بپا نیان سرتو بکنن ، ببرن پشت خاکریز باهاش فوتبال بکنن ! از بین مجروحین تنها کسی بودم که زخم کمتری داشتم و تونسته بودم مقداری خودمو دور کنم. گاهی نگاهی به پشت سر می کردم ببینم از اونا کسی تونسته خودشو بکشونه سمت ایران یا نه ، ولی متاسفانه خبری نبود. قدم به قدم و لاک پشت وار از دشمن دور می شدم و امیدوار بودم با ادامه این روند ، اگه خدا یاری کنه بتونم همون شب خودمو به خط برسونم. نیزارای کوتاه هم گاهی به مددم میومدند و لحظاتی توی اونا قایم میشدم و نفسی چاق می کردم. حالا دیگه از حجم مُنورا کاسته شده بود و شاید صد متری فاصله گرفته بودم و در دید مستقیم نبودم. البته شب اینجوری بود ، قضیه روز فرق میکرد. لحظات و ساعات به سختی و کندی سپری می شد و سستی بدن، سرما ؛ خونریزی و عطش مثل سپاه ابرهه از هر سو به سَمتم هجوم اورده بودن. بادگیرِ تنم تکه تکه شده و هر چن متر تکه ای از اون جدا میشد و پشت سرم جا میموند. با پاره شدن بادگیر سرما تا مغز استخونم نفوذ میکرد و مانع میشد که بتونم حرکت ثمربخشی انجام بدم. تلاش و جون کندنم برای برگشت با بی هوشیای پی در پی خنثی میشد. بدنم سنگین شده بود و نای حرکت نداشتم. من بودم و یه دنیا تنهایی و بی کسی. بعد از ساعتا تلاش، کم کم سپیده صبح پیدا شد. با زحمت و بدون وضو و درازکش و در حالیکه صورتم روی شوره زار نمناک منطقه بود ، نماز صبحمو خوندم. نگاهی به اطراف کردم. جز نخلای سوخته ؛ جنازه های متلاشی شده؛ سیم خاردار و ترکشای فراوون که هر جا ریخته بودند و نیزارای کم پشت، چیزی دیده نمیشد. خبری از آدمیزادِ زنده نبود. تا چشم کار میکرد و گوش میشنید جنگفزارای بیجانی بودند که غرش کنان در پی بیجان کردن انسان بودند و بس. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
سرسبزترین بهار دلها برگرد... آرامش جان، قرار دلها برگرد...🌸🍃 ڪاش هر روز صبح یادمان بیفتد ڪہ چہ‌قدردوسٺ‌مان دارے و برایمان دعا مے ڪنے امام مهربان زمانم... دوستٺ دارم و برای ظہورٺ دعا مے کنم 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
💠فرازی از وصیت نامه شهید غلامحسن خالصے 🌷ای امت حزب اللہ، ای بسیجی هاے امام، اے پاسداران قرآن، اگر لحظہ ای از امام جدا شوید، بہ فنا و ذلت خواهید رسید. وقتے حکم خدا توسط ولی امر، ولی فقیہ زمان داده می شود، بر ما واجب است کہ اطاعت کنیم. ما دیگر نمی توانیم مانند اهل کوفہ باشیم. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗣| | . . اگر دنبال شہادت هستیم باید مصادق تعبیر باشیم♥🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
♥️☘ مهــدےجانـــم ...! اگر از چشم ما اشڪے نمےریزد اگر از سینه‌مان آهے به سوی آسمان ها بر نمےخیزد دلیلش قلب بیمار است! و گرنه از غم هجر تو باید صد هزاران مرتبه مےمُرد هر شیعه .. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✳️ اقدام شایسته‌ی مدیریت پارک ارم تهران در ترویج #حجاب، نماز و #امر_به_معروف👌 🔹بر اساس تصمیم مدیرعامل #پارک_ارم و ابلاغ دستوری به مدیران اجرایی مجموعه ارم، از این پس بانوان جوان محجّبه و جوانانی که برای اقامه فریضه نماز اول وقت به نمازخانه های پارک ارم مراجعه می کنند، با بلیط خدمات رایگان شهربازی ارم مورد تشویق قرار می گیرند. #پویش_حجاب_فاطمے 📝
🇮🇷 🇮🇷 ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢قسمت دهم: دوازده ساعت مُردم تا زنده بمونم !🌴 نگاهی به پشت سر کردم دیدم قشنگ کانال و خاکریز پیداست و تموم اون ساعات رو فقط حدود صد و پنجا،دویس متری بیشتر فاصله نگرفته بودم و با روشن شدن هوا و طلوع آفتاب براحتی در دید و تیرس دشمن بودم. فهمیدم با هر حرکت جزيی مثل دیشب گلوله بارونم می کنن و همینجا آرامگاه ابدیم میشه. لذا در تصمیمی سخت و برای حفظ جونم از طلوع تا غروب آفتاب بیحرکت موندم و پیش خودم می گفتم اونا که منو می بینن، بزار فک کُنن کشته شدمو و دیگه بسمتم شلیک نکنن. امروز که هفتم بهمن سال ۱۳۹۷ است. دقیقا در سالروز آن روز طولانی، پشت لپ تابم دارم این خاطره رو می نویسم و چه تصادف عجیبی که بدون برنامه ریزی قبلی این اتفاق افتاد و الان و در حالیکه در کمال آسایش و ارامش هستم، با همون حس و حال هفتم بهمن ۱۳۶۵ دارم خاطره اون روز رو برای شما روایت می کنم. گاهی بیاد اون ساعات طولانیِ سکونِ مطلق ،لحظاتی انگشتم رو از روی صفحه کلید برمی دارم و به فِک فرو میرم که عجب دنیایی داریم و آیا این منم. همونیکه برای حفظ جونش ، تنها و بی کس مجبور بود دوازده ساعت خودشو به حالت مرگ بزنه و جلو چشم بعثیا دراز بکشه؟ این منم که از یکسو در هوای آزاد وطنم نفس می کشم و لذت میبرم و از سوئی دیگر، شاهد انواع بی عدالتی و تبعیضی هستم که از طرف غرب پرستان و مرفهین بی درد بر مردم رنج کشیده ی وطنم تحمیل شده ؟ بگذریم که درد بسیار است و من امروز بعد از گذشت ۳۲ سال از اون روزِ طاقت فرسا و طولانی و دقیقا همانند اون روز فقط و فقط باید مثل یه مُرده شاهد این وقایع تلخ باشم و کاری از دستم برنیاد. اون روز اگر کوچکترین حرکتی می کردم توسط دشمن آبکش میشدم و امروز اگر صِدام به مخالفت با اشرافیگری دولتی و تبعیض ناروا و تشدید روزافزون فاصله طبقاتی بلند بشه ،آبروم آماجِ تیرای زهرآگین تهمتای رنگارنگ و انگ افراطی گری ؛ بیسوادی و دلواپسی احمقانه میشه. برگردم به روایتگری اون روزا که خودِ شما روایتگر امروزتان هستید و وارد شدن من به این فاز، تنها ناخنک زدن به زخمی است که در قلبتون وجود داره و من اونا تازه می کنم. دوازده ساعت مرگ🔻 بسختی خودمو کشوندم داخل نیزارِ کم پشتی که نزدیکم بود و فقط نصف بدنمو میپوشوند و در حالیکه بخشی از بدنم کاملا پیدا بود ، به حالتی که عراقی ها تصور کنند من یکی از شهدا هستم ، یه روز تموم صورتم رو روی زمین مرطوب و نمناک شلمچه گذاشتمو منتظر فرا رسیدن شب شدم. دشمن هم با این تصور که جنازه ای اونجا افتاده دیگه به سمتم شلیک نکرد. گر چه گلوله های توپ و خمپاره همچنان در اطرافم منفجر می شدن و ترکشا از هر سو بِسمتم روونه میشدن. با رسیدن آفتاب بالای سرم احساس کردم وقت نماز ظهر شده. وقتی مطمئن شدم وقت نمازه ، با همون حالت و بی وضو و تیمم نمازمو خوندم. حرکات رکوع و سجده رو با اشاره ی چشمام انجام میدادم و می دونستم همیجوریم خدا قبول می کنه. خدایی که از رگ گردن به من نزدیکتر است و تا همین جاشم منو از میون هزاران گلوله ی ریز و درشت بسلامت به اینجا رسونده بود. خدایی که یه بار دیگه به من فرصت داده بودم تا در خلوتی دو نفره با او حرف بزنم. نمازمو که خوندم ملتماسه برای رهایی از این وضع دعا کردم. هر آن منتظر بودم بچه بسیجیا سر برسن و با عقب روندن دشمن منو با خودشون ببرن. تمامی این افکار ناخوداگاه تو ذهنم خلق میشد و با اونا دقایق و ساعات طولانی بین مرگ و زندگی رو می گذروندم. اینکه در آن روز چه بر من گذشت و چه افکاری تو ذهنم مرور میشد و چگونه درد و سوزشِ زخمایی که با ورود نمک شوره زار به داخلشون چه حالی به من می داد و بیحسی نیمه زیرین بدن و سوز سرما و تنهایی رو با چه زبونی براتون توصیف و روایت کنم ، از عهده خودمم خارجه و نمیدونم با چه واژه هایی اونارو بیان کنم. اما همینقد میتونم بگم چیزی مافوق توانایی و تحمل بشر در شرایط عادی بود و شاید تنها دست تقدیر و مشیت الهی بر این بود که بتونم تحمل کنم و بمونم و روایتگر روزای سختی باشم که بر فرزندان خمینی گذشت. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
°•|🌸🍃 ڪه باشـــــے به بهشــت معبـــــر میزنے 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 فــــرازےازوصیتنـــــامہ 🇮🇷 ◽️تمام لحظات عمر انسان و همه وقايع و حوادث تلخ و شيرين زندگی معركه‌ای است برای امتحان او. هركس به اندازه ميدان عمل و شعاع توانايی و حدود و قدرت وسع خود امتحان می‌شود، و مورد بازخواست قرار می‌گيرد. ◽️خداوند شما و همه مؤمنين را در امتحانات و كليه مراحل زندگی سربلند و پيروز گرداند تا اين جهاد اكبر را آبرومندانه پشت سر گذاشته و روسفيد به نعمت رضوان خداوند نائل گرديد. ‌ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
مداحی آنلاین - سزای دل شکستن - حجت الاسلام عالی.mp3
2M
♨️سزای دل شکستن 👌 بسیار شنیدنی 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 ابراهیم در هر رشته و شاخه ای که فعالیت می کرد بهترین بود؛ از فعالیت های درسی گرفته تا فعالیتهای قرآنی و ورزشی و...( به مطالعه و قرائت قرآن نیز زیاد می پرداخت و حتی چند جزء از قرآن را حفظ کرده بود ). در هر زمینه ای که به فعالیت می پرداخت، اعم از قرآن، تحصیل، ورزش و... با علاقه پیش می رفت و نتیجه خوبی نیز به دست می آورد که گویای جدیت و پشتکارش بود. از خصوصیات بارز اخلاقی ابراهیم این بود که هر وقت با پدرش جایی می رفت امکان نداشت که جلوتر از پدرم قدم بردارد. حتی نشده بود پیش پدر سربلند کند. همیشه سر به زیر، با متانت و با وقار تمام راه می رفت... 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠ ✍نویسنده: رحمان سلطانی 💢قسمت یازدهم: مسابقه من و جوجه لاکپشت 🌴 هوا که تاریک شد حرکتمو دوباره شروع کردم. خیالم راحت بود که دیگه دشمن نمی تونه منو ببینه. اولش سینه خیز میرفتم یخورده که دور شدم بلند شدمو و یه پایی می دویدم. خیلی تلاش میکردم هر چه زودتر به خط برسم و از این وضعیت نجات پیدا کنم. از نظر خودم مثل موشک می رفتم ، ولی بعد از یه ساعت که نگاهی به پشت سر مینداختم می دیدم فوقش صد متر راه رفتم. انگار دو تا وزنه سنگین به پاهام بسته بودن. ضعف و خستگی تموم بدنمو گرفته بود و تشنگی امونمو بریده بود. از بس خون ازم رفته بود که سرم گیج می رفت. لباسام هنوز خیس و ِگلی بودن و براحتی سرما رو جذب خودشون می کردند. نه می تونستم اونا رو در بیارم و دور بندازم نه با اون هوا خشک میشدن. بی تحرکی اون دوازده ساعت روز قبل هم لباسا رو تبدیل کرده بود به یه تکیه چوب خشک. باید بخاطر خودم اونا رو تحمل می کردم تا بلکه به جایی برسم که بتونم اونا رو عوض کنم. نماز مغرب و عشامو که با همون وضع خوندم مسیرمو ادامه دادم. بعضی وقتا انگار خوابم میبرد. با خودم می گفتم آخه الان چه وقت خوابه. ولی خواب نبود . پی در پی از هوش می رفتم و مثل یه جنازه بی حرکت می موندم. اگه انفجار گلوله های توپ و خمپاره در اطرافم نبود شاید هیچوقت به زندگی برنمی گشتم. باید ممنون میشدم از بعثیا که از خوابشون میزدن و برا زنده موندنم مدام طناب توپا رو می کشیدن. از غروب آفتاب تا یکی دو ساعت مونده به اذان صبح این تناوب بین حرکت و بی هوشی ادامه داشت و تنها توقف اختیاریم همون چن دقیقه ای بود که برای نماز مغرب و عشا انجام شد. کورنومتر نداشتم ببینم تو ساعات گذشته چقدشو حرکت کردم و چقدر بیهوش بودم. ولی همینقد می دونم که اگه با یه جوجه لاکپشت مسابقه میذاشتم، اون ده بار مسافت بین شروع تا پایونو رفته بود و هر وقت که از کنارم رد میشد یه گاز کوچولو از پام می گرفت و می رفت.😉 با روشن شدن تعدادی منور چشمم به پایگاهی خورد که از دور پیدا بود. مسیرمو به سمت اون پایگاه ادامه دادم و مثل ماشینی که بنزین سوپر بریزن تو باکش، گازشو گرفتمو با حداکثر سرعت «مثلا دویست متر در ساعت» به سمتش حرکت کردم. نزدیک مقر که شدم دیدم از پایگاهای متروکه عراقه. وارد محدوده پایگاه شدم و به لطف منورای اهدایی حزب بعث دیدم دو ردیف اتاق سیمانی روبرو هم ساخته شده و یه محوطه بزرگ بین اوناس و اینقد توپ و خمپاره خورده بود تو پایگاه که سقف اکثر اتاقها فرو ریخته و مخروبه شده بودن. به هر حال کاچی بِه از هیچی و این نشانه خوب و امیدوارکننده ای برام بود. تازه متوجه شدم که اصلا از مسیر دیگه برگشتم چون شب عملیات همچین مقر و پایگاهی در مسیر حرکتمون نبود. به هر حال رسیدن به اینجا و پناه گرفتن توی اتاقا یه موفقیت بود و حداقل منو از شر سرما و ترکشای سرگردون نجات میداد ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
••• ° آقا ببخش ، كه دعامان دعا نشد قلبِ سیَه ز معصیتِ خود جـدا نشد ما را ببخش یوسـف زهرا به مادرت این رسم عاشقے،به ‌درستی ادا نشد 🤲🏻 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆