فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
▫️ماجرای نخستین آشنایی حاج قاسم سلیمانی با شهید مصطفی صدرزاده از زبان خود ایشان:
📎من واقعا عاشق مصطفی بودم...
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت چهل و سوم:
بازجویی سریالی
ماموریت استخبارات از بین وفادارترین افراد به صدام و نظام بعثی انتخاب می شدن.
[استخبارات] محل نگهداری [موقت] و شکنجه زندانیان سیاسی و امنیتی عراق بود و هیچ حد و مرز و محدودیتی برای به سلاخی کشیدن انسان با وحشیانه ترین شیوه ها نداشتن و در یک کلام مرکز تخصصی شکنجه و بی رحمی حزب بعث بود.
بصورت نوبه ای بچه ها رو می بردن و با شیوه های خاص خود عذاب می دادن. اینجا محل شقاوت و جایگاه سنگدل ترین نیروهای حزب بعث عراق بود. بعدها فهمیدیم در مقایسه با زندانیای سیاسی خودشون ، خیلی خوب با ما تا کردن و اگه با زندانیای سیاسی خودشون مثل ما رفتار میکردن خیلی خوش بحالشون بود.
از همین زندانای استخبارات بغداد بود که بعد از سقوط صدام چرخ گوشتای بزرگِ برای چرخ کردنِ انسان زنده کشف شد. از اسناد بدست اومده از استخبارات نقل شده که بعضی از زندانیای سیاسیِ اعدامی رو جلو چشم پدر و مادر و سایر بستگان از پا می نداختن توی اون چرخ گوشت و از اون طرف گوشت چرخ کرده بیرون میومد تا وقتی که سینه و سر اعدامی هم بلعیده میشد و کوپه ای از گوشت و استخون چرخ شده مقابل چشم اقوام قرار می گرفت.
از همون روز اول بازجویی با وحشیانه ترین روش ها شروع شد و اضطراب دائمی و آینده ای نامعلوم روح و روان بچه ها رو آزار می داد. یکی رو می بردن و یکی رو می آوردن. بارها و بارها بازجویی با شیوه خشن از تک تک ما انجام شد و ما که حرفی برای گفتن و اطلاعاتی جز معرفی خود و یگان مربوطه نداشتیم همون حرفای قبلی رو تکرار می کردیم.
بعضی وقتا مسخره رو هم چاشنی کار میکردن و از هر روشی برای آزار دادن بچه ها استفاده می کردن. یادم میاد یه بار همه رو بردن بیرون از اتاق و یکیشون اومده بود یه لنگه کفش دست گرفته بود و بطرف بچه ها می گرفت که مثلا داره برای پرونده عکس می گیره. غذای ما هم تکه صمونی بود که از همون در اتاق پرت می کردن رو کفِ خونی و چرکیِ اتاق و ما ناچارا می خوردیم. آب هم با یه طرف شبیه ماهیتابه پر می کردن و همه ما باید از لبه اون می خوردیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
حاج قاسم
سید نبود
آیت الله نبود
دکتر نبود
مهندس نبود
کلا هم توی عمرش دو تا پست بیشتر نداشت
یعنی توی رزومهی مسئولیتی ش هم عناوین متعدد نبود
حاج قاسم فقط یه چیز داشت: اخلاص!
فقط با همون اخلاص
قلب میلیونها نفر رو تسخیر کرد
#مکتب_حاج_قاسم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
توصیه حاج قاسم عزیز برای این روزهای ما ...
#مکتب_حاج_قاسم
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
▫️ بشیر فردی حقیقتاً مؤمن، آرام، متواضع، خوشاخلاق و متبسم بود. برای والدینش احترام شایانی قائل بود و با آنها به نرمی برخورد میکرد و در کارها به ایشان کمک میکرد.
▫️به صله رحم اهمیت زیادی میداد و با اخلاق و رفتار نیکویش در شاد کردن کسانی که بهواسطه مشکلات اندوهگین و پریشان بودند، تلاش میکرد. شهید قنبری هر صبح و عصر بهصورت مداوم قرآن را با صدای زیبا و دلنشین تلاوت مینمود و در جلسات سخنرانی آیتالله شهید دستغیب شرکت فعالی داشت.
▫️تابستانها به پدرش در کار بنایی کمک میکرد و خود در این حرفه تجربه لازم را بهدست آورده بود. به ورزش اهمیت زیادی میداد و دوستانش را نیز به ورزش کردن تشویق میکرد.
▫️ شهید قنبری جبهه و جنگ و دفاع از سرزمین اسلامی را تکلیف خود میدانست و قبل از شهادتش یکبار بر اثر اصابت ترکش مجروح شد و یکبار هم پایش سوخته بود. او عاشق شهادت بود و چه زیبا به آن دست یافت.
#شهید_جاویدالاثر_بشیر_قنبری
#شهدای_استان_فارس
#سالروز_شهادت🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت چهل و چهارم:
پرواز پرستوی مهاجر
بعد از عبور از تونل وحشت و تفتیش لباسا، اسامی خونده شد و اسم احمد متقیان ، همون روحانی که ضربه مغزی شده بود رو با عنوان ملا احمد خوندن. برای همه مون نگران کننده بود و با رفتاری که از اونا تو بصره دیده بودیم ، همون لحظه از احمد قطع امید کردیم و می دونستیم اونو زنده نمی زارن. روز اول همه ما بشدت کتک خوردیم ولی احمد متقیان رو بصورت اختصاصی شکنجه کردن طوری که دیگه نمی تونست روی پاهاش بایسته و اونو میکشیدن این ور و اون ور.
روز دوم بعد از اینکه یه تنبیه عمومی انجام دادن، احمد رو با خودشون بردن. بچه ها براش آیه امن یجیب می خوندن. همه تحت فشار و عذاب بودیم ، ولی دغدغه اصلیمون شده بود احمد. او وضعیت ویژه ای پیدا کرده بود. انتظار طولانی و نگرانیمون جدی تر شد ، بجز چشم انتظاری و توسل کار دیگه ای از دستمون بر نمیومد. چن ساعت گذشت و رعنای کاروان ما برگشت ولی چه برگشتنی. پیکری نیمه جون رو کشوندن و انداختن تو اتاق. پیراهنشو کنده بودن و تمام بدن از گردن تا مچ پا به سیاهی زغال شده بود. هیچ جایی از اون قامت رعنا سالم نمونده بود. سینه ، کمر ، دستا و پاها همه ورم کرده بود و سیاه شده بود. دورش حلقه زده بودیم و نمی دونستیم چکار کنیم. نفسش به شماره افتاد و در آخرین لحظات طفل دلبندشو صدا می زد. بسختی شهادتین رو بر زبونش جاری کرد. اشکای ما مثل بارون بیصدا بر گونه هامون می ریخت. با فریاد، بعثیا رو صدا زدیم. در رو باز کردن. با اشاره بهشون فهموندیم که داره جون میده. یکی شیون اومد جلو و با حالتی تمسخرآمیز یک لقمه بزرگ نون و پنیر کرد تو حلقش و رفت. لقمه راه نفسشو بند اورد. بچه ها سریع لقمه رو از دهنش بیرون کشیدن و مقداری نفس مصنوعی دادن ولی بی فایده بود. احمد چند نفس عمیق کشید و روح بلند و مقاومش به بیکرانه آسمون پر کشید و جسمِ سیاه و کوبیده شده اش آروم گرفت و این اولین شهیدی قافله سی و هشت نفره ما بود که با آن وضع فجیع تقدیم محضر اباعبدالله شد.
سفاکان روسیاه وقتی متوجه شدند احمد شهید شده با خوشحالی و خنده فزیاد میزدن مات ملا (ملا مُرد). با بی احترامی پیکرشو داخلِ پتویی گذاشتن و با سیم تلفن پیچیدن و بردن. احمد روز هفدهم بهمن ۶۵ شش روز بعد از اسارت در حالی زیر شکنجه شهید شد که تنها ۲۴ بهار از عمرش سپری شده بود و یه طفل پسر داشت. هر وقت یاد صدا زدنای فرزند خردسالش در واپسین لحظات عمرش میفتم دلم آتیش می گیره. او جاودانه شد و ما همچنان زمینی ماندیم و منتظر حوادث بعدی.
رحمان سلطانی
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
♦راکایل تازه مسلمان آمریکایی
چیزی که در اسلام برایم بسیار ارزشمند و جالب است و شدیدا مرا جذب کرد، مساله حجاب بود. از داشتن حجاب واقعا خوشحالم به خصوص در اینجا که مردها نگاه کالامحور و خریدارانه ای نسبت به زن دارند. احساس می کنم حجاب از من محاقظت می کند. برایم یک جور امنیت است.
🌐 rahyafteha.ir/859/
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته
که جان در بدنی ...
📜 #مکتب_حاج_قاسم
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌸🍃🌸🍃
بالیده رضا لحظهبهلحظه به وجودت
مشهورتر از کل امامان شده جودت
🌸🍃🌸🍃
#ولادت_امام_جواد_ع_مبارک❤️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 وصیت شهید 🇮🇷
خدایا...!🙏
من رضـــــــای تورا و لقــــای تورا
بر خوشی های دنیا ترجیــــــح میدهم😍
#شهید_حجت_الله_رحیمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
برشی از کتاب #یادت_باشد: کناره سفره عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با تعجب به من برگشت،
ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم، حمید خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه
بعد از خواندن خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه! حمید خندیدو گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده #دور_سر حمید چرخاندم و داخل صندوق صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر سلامتی آقای من! 😍
✍راوی؛همسر شـهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
🔸شهید مهدی زین الدین :
🌹هر گاه شب جمعه #شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد میکنند.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆