🔺پنج) استقلال و آزادي (2)
🔹 استقلال و آزادی کنونی ایران اسلامی، دستاورد، بلکه خونآوردِ صدها هزار انسان والا و شجاع و فداکار است؛ غالباً جوان، ولی همه در رتبههای رفیع انسانیّت. این ثمر شجرهی طیّبهی انقلاب را با تأویل و توجیههای سادهلوحانه و بعضاً مغرضانه، نمیتوان در خطر قرار داد. همه -مخصوصاً دولت جمهوری اسلامی- موظّف به حراست از آن با همهی وجودند. بدیهی است که «استقلال» نباید به معنی زندانی کردن سیاست و اقتصاد کشور در میان مرزهای خود، و «آزادی» نباید در تقابل با اخلاق و قانون و ارزشهای الهی و حقوق عمومی تعریف شود.
«بيانيه گام دوم»
#كلام_رهبري
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 چرا با این وضع اقتصادی، #حجاب باید یکی از مسائل مهم باشد!؟
♦️ جواب #دکتر_غلامی☝️
(رئیس دانشکده حقوق دانشگاه امام صادق)
📌فرهنگ موضوع لحظه ای نیست
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
نگریستن بہ لبخندتان
و صلابت نگاهتان
دلِ دربنـد ما را
از بند تن آزاد میڪند
مگر میشود بہ شمــا نگاه ڪرد
و شوق پـرواز را نیافت ؟؟
#نگاهشان_زیباست
#مردان_بی_ادعا
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ڪلیپ
باید گذشـت از این دنیا به آسـاني ... 💔
#شهید_مرتضی_عطایی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 خداوند چه نیازی به امتحان ما دارد؟؟؟
📍وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِّن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ وَرَبُّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ
(سوره سبا آیه ۲۱)
📍ﻭ ﺍﺑﻠﻴﺲ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ [ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺑﺮﺩﺍﺭﺷﺎﻥ ﻛﻨﺪ ] ﻫﻴﭻ ﺗﺴﻠﻄﻲ ﻧﺒﻮﺩ [ ﺟﺰ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﻛﺮﺩﻥ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍﻩ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺑﺮ ﺍﻭ ، ﻫﻴﭻ ﺳﺒﺒﻲ ﻧﺪﺍﺷﺖ ] ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺘﻴﻢ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﺧﺮﺕ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺗﺮﺩﻳﺪﻧﺪ ﻣﺸﺨﺺ ﻛﻨﻴﻢ ; ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺑﺮ ﻫﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺍﺳﺖ.✳✳✳
📍ﺑﺪﻳﻬﻰ ﺍﺳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﻝ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻭﺍﻗﻊ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﻨﺎ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ" ﻟِﻨَﻌْﻠَﻢَ" ﻣﻔﻬﻮﻣﺶ ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺧﺮﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﻚ ﻭ ﺗﺮﺩﻳﺪﻧﺪ ﻧﻤﻰ ﺷﻨﺎﺳﻴﻢ، ﺑﺎﻳﺪ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﻫﺎﻯ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻳﺪ ﺗﺎ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﻮﻧﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺗﺤﻘﻖ ﻋﻴﻨﻰ ﻋﻠﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ، ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻋﻠﻤﺶ ﺍﺯ ﺑﺎﻃﻦ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﺎﻟﻘﻮﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﺴﻰ ﺭﺍ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮔﺮﺩﺩ، ﻭﺳﻮﺳﻪ ﻫﺎﻯ ﺷﻴﺎﻃﻴﻦ ﻭ ﻫﻮﺍﻯ ﻧﻔﺲ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﻛﻤﺎﻝ ﺁﺯﺍﺩﻯ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﻳﺰﺩ، ﻭ ﻋﻠﻢ ﺧﺪﺍ ﺗﺤﻘﻖ ﻋﻴﻨﻰ ﻳﺎﺑﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﻋﻤﻠﻰ ﺍﻧﺠﺎم ﻧﺸﻮﺩ ﺍﺳﺘﺤﻘﺎﻕ ﺛﻮﺍﺏ ﻭ ﻋﻘﺎﺏ ﺣﺎﺻﻞ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ.✴✴✴
#کلام_وحی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷✫⇠ #کدامین_گل🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_اول
●نویسنده :مجیدخادم
مادر بد حال یکی دو ماه می شد که راه رفتن برای سخت شده بود و دکترها میگفتند سیاتیکش باید عمل شود اما بعد از زایمان .پدر که راضی نمیشد صدرالحکما را آورده بود خانه تا مادر را ببیند .گوشی بوقی شکلش را در آورده و روی شکم مادر که قبایش را بالا زده بود گذاشت و خم شده و سر دیگر گوشی را توی گوشش گذاشته بود و گفته بود که بچه زیادی بزرگ است و قول داده بود که یک ماه تا ۳ روز بعد از زایمان خوب راه میروند و همه چیز رو به راه می شود.
گفته بودند :«بچه ؟ اینکه پهلوانی است برای خودش»
بهار سال ۴۱. بازدید های همیشگی ما و عیدی و همه آن چیزها. سیزده بدر را همه رفته بودند باغ محمدی.
فردای آن روز، دم عصر فرستاده بودند دنبال قابله.اتاق را هم از چند روز قبل از آماده کرده بودند.غروب به دنیا آمد. اینجا به خیالشان مادر فارغ شد .اما در اصل فارغ شد از فراغت.
با رنگ روی رفت و صورتتان برق نشسته ،بیحال ،پسرش را خواسته بود ،در میان هیاهوی شادی بچه ها که دیگر همه به اتاق آمده بودند و از قابل شنیده بود
«ای حالو یعنی مادرش مریض بوده ؟ والله من که زورم نمیرسه بلندش کنم! انگار دو سه سالشه !»
و پدر تکرار کرده بود « ماشالله»
هفتمین بود بعد از شهین و علی و شهناز و ابراهیم و فریدون و فرشته .فرهاد آهنگ اسمها را تکمیل میکرد.
سه چهار ماه شده و گهواره بچه های دیگرکه گشته و گشته تا به او رسیده جواب قدش را نمی دهد .پدر گهواره آهنی بزرگتری برایش آورده و مادر توی اتاق او را خوابانده و در را بست تا صدای صدای آن ۶ تای دیگر بیدار ش نکند .
میروم بالای سرش بیدار است .با چشمان بق شده نگاهم می کند .انگشت شست را در دهان می مکد.
دوست دارم سرم را توی گهواره ببرم تا بوی بچه کوچک را از گردنش حس کنم که بنای تکان خوردن می گذارد .بی صدایی بی گریه ،این طرف و آن طرف می شود. گهواره آرام می جنبد و بعد با جنبیدن های شدیدتر فرهاد پایش تکان تکان میخورد آنقدر خود را این طرف و آن طرف می کند تا گهواره یله می شود کف اتاق .می غلتد و از گهواره بیرون میافتد .
هم می شوم تا بلندش کنم اما دستم چون غبار رد میشود. به خودم می آیم .
گوشهای میایستم و تنها نگاه می کنم از وسط اتاق سینه مالان روی زمین می خزد تا پشت درب.
هنوز نمیتواند گاگله کند دستش را روی در چوبی می کشد خش خش نرمه صدای در مادر را میتواند به سمت اتاق در که باز می شود میخورد به سر فرهاد گریه نمیکند مادر بلندش می کند و می برد.
«این یکی را هم انداخته گمونم باید یه آهنی چیزی جوش بدن به پایینش سنگین تر بشه»
از اتاق به آشپز خانه میروم. در یخچال باز است و صدایی از پشت سرش می آید نگاه می کنم فرهاد است. دستش را دراز کرده . به طبقه بالایی پا میگذارد ،لبه یخچال و پای دیگرش را روی طبقه اول، در یخچال به سمتش تکان میخورند میترسم یخچال بیفتد رویش!
یک طبقه دیگر بالا میرود .دست دراز میکند به طبقه آخر نوک انگشتش پوست سرد تخم مرغ را حس میکند. کامل آویزان است به در یخچال و دست چپش را به طبقه بالایی بند می کند و با دست راست تخم مرغی برمیدارد. پایین را نگاه می کند. تخم مرغ را می گذارد توی طبقه خالی پایین تر به یکی دیگر بعد یکی دیگر تا ۵ تا تخم مرغ.پایش را یک طبقه پایین می گذارد و تخم مرغ ها را یکی یکی کف یخچال میگذارد و کف پایش که به فرش آشپزخانه میرسد آرام تخممرغها را برمیدارد و میگذارد روی فرش کنار هم .در یخچال که بسته میشود مادر سر میرسد، نمیداند چه بگوید هاج و واج است!
فرهاد کنار تخممرغها ایستاده و می گوید« پنج تا می خوام» مادر همانطور که زیر لب غرولند می کند«نمی دانم از کجا۵ را یاد گرفتی » او را بغل میکند و در بیرون رفتن از آشپزخانه می گوید« مامان پیسی میگیری, کبدت خراب میشه ،این همه تو میتونی بخوری؟»
میگذاردش سر سفره تو هال و برمی گردد به آشپزخانه .فرهاد بلند می گوید «پنج تا میخواما »
مادر دو تا را می پزد و می گذارد جلویش باقی بچه ها هم نیم خواب و بیدار صورت شسته آمدند پای سفره .فرهاد همان طور نشسته خودش را میکشد عقب و تکیه میدهد به دیوار. «من پنج تا می خوام»
« حالا ایه بخور اگه باز گرسنه ات بود میپزم برات .»
برمیگردد پای سفره .بین دو ابرویش چین انداخته. دست به غذا نمیبرد .مادر ظرف را میگذارد جلوی فریدون میرود آشپزخانه سه تای دیگر را میپذیرد و بر میگردد. فرهاد می گوید «پنج تا می خوام» مادر سرش داد میزند « ۵ تا است که بخور »
«همش زدی دیگری نمی خوام »
«مادرنمکش باید قاطی بشه»
فرهاد دوباره خودش را از پای سفره میکشد کنار دیوار.
.دلم می خواهد با چشم های بلند شوم از این طرف سفره بروم توی خاطره مادر و یک پس گردنی لبخندت نمی گذارد.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
نگاه را مے رباید ...!!!
هر آن ڪس ڪه زیباست
و تو زیباترینیے
اے شهید...!!
#شهید_ابوالفضل_اسدی_عراقی
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
به گفته مادرش، مراقبهها در مورد هادی پیش از تولدش آغاز شد، از همان کودکی راهش مشخص بود، نمازشب میخواند در قنوتش شهدا را دعا میکرد .
کسی که همهاش زمزمه یا حسین (ع) روی لب دارد، عشقش به اهل بیت مشخص میشود، به همین خاطر شهید ذوالفقاری مداح هیئت رهروان شهدا و عاشق هیئت موج الحسین بود؛
کمدش پر بود از عکسهای حاج همت، شهید دین شعاری و ابراهیم هادی، بیشتر وقتش برای بسیج و کار فرهنگی برای شهدا بود، و آخر عشقش به طلبگی ختم شد، نجف را انتخاب کرد و از این راه به شهادت رسید .
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴آیه ای که به تشکیل نفت اشاره دارد
📍بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى
الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّىٰ
وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَىٰ
وَالَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعَىٰ
فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَىٰ
سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى
(سوره اعلی آیات ۱ تا ۵)
📍ﻧﺎم ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺑﺮﺗﺮ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﻨﺰّﻩ ﻭ ﭘﺎﻙ ﺑﺪﺍﺭ .
ﺁﻧﻜﻪ ﺁﻓﺮﻳﺪ ، ﭘﺲ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﻧﻴﻜﻮ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪ،
ﻭ ﺁﻧﻜﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻛﺮﺩ،
ﻭ ﺁﻧﻜﻪ ﭼﺮﺍﮔﺎﻩ ﺭﺍ ﺭﻭﻳﺎﻧﻴﺪ،
ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺧﺎﺷﺎﻛﻲ ﺳﻴﺎﻩ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪ.✳✳✳
📍کاملا محتمل است که کلمه "مرعی" به معنی "چراگاه یا مرغزار" اشاره می کند به مواد اوکانیگ ((مواد حاصل از موجودات زنده )) که در تشکیل نفت خام نقش دارند . دومین کلمه ذکر شده در آیه " احوی " برای توصیف رنگهای سیاه وتیره ، سبزتیره یا سیاه متمایل به سبز بکار می رود . این کلمه را می توان توصیفی از تبدیل رنگ بقایای گیاهان سبزانباشته شده در زیر زمین به رنگ سیاه تفسیر کرد ؛ زیرا این کلمات توسط واژه " غثاء " مورد تاکید قرار گرفته اند . کلمه " غثاء" ترجمه شده به " خاشاک " همچنین می تواند به معنای گیاهان سیلابی ( گیاهان اورده شده توسط مواد زائد که در اطراف دره ها انباشته می شوند ، زباله ، برگهاو اسفنج ) نیز می باشد . علاوه بر معنای ضمنی " برگشت داده شده " که به این کلمه اطلاق شده است می تواند به "مواد پس داده شده از سیلاب " نیزترجمه گردد و بیان می کند که زمین نفت خام را پس می دهد . (استفراغ نفت توسط زمین )✴✴✴
#کلام_وحی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فرماندهی امام زمان.mp3
5.72M
🔊 #پادکست | فرماندهی امام زمان(عج)
🎙به روایت حاج حسین یکتا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #کدامین_گل 🇮🇷
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_دوم
●نویسنده :مجیدخادم
به دنبال های و هوی گنجشک ها از هال به حیاط بزرگ خانه میروم ،چرخی میزنم بین درخت های پر شده از نارنج توی باغچه و به دور حوض وسط حیاط قدم میزنم .آفتاب صبح جمعه تابستان خودش را یواش یواش روی آب حوض می کشد مادر روی صبحانهخوری ایستاده و به پدر که توی دهانه در حیاط ایستاده میگوید
«چه کار کنیم دکتر میریم؟»
«کاراتون رو بکنین من یه سر میرم داروخانه یک کاری دارم یه ساعت دیگه میبندم میام که بریم»
لنگه در حیاط میخورند به هم و مادر بچهها را که ردیف دراز شده اند روی تخته آهنی بزرگ کف حیاط از پشت پشه بند صدا میزند تا با شوق و ذوق تشک ها و پتو ها را جمع کنند ببرند داخل و آماده شوند برای تفریح روز جمعه! تا بچه ها صبحانه می خورند مادر وسایل را توی سبد پلاستیکی می چیند و می گذارد توی حیاط کنار زیلوی حصیری لوله شده که با تریشه پارچه رنگارنگ دورش را بسته اند هنوز توی نخ بازی نور روی آب بی موج حوض که پدر کلید می اندازد.
مادر می گوید :«ماشین چه کار کنیم» فرهاد کنار پای مادر ایستاده دارد به پدر نگاه می کند« تا کسی چیزی
این ماشین های معمولی به دردمون نمیخوره ها .جنجالیم. ده نفریم از این تاکسی بنزهای بزرگ بگیریم که هممون تو یکی جا بشیم»
«حالا این صبح جمعه بنز از کجا بیارم؟! تو این خیابونای خلوت این موقع حالا یه کاریش می کنیم خانم بزار همه آماده بشن»
مادر برمیگردد داخل خانه تا شیر کپسول گاز را ببندد و درها را پشت سر بقیه قفل کند همه توی حیاط منتظر دوره ها نشستند مادر نگاهی می کند به بچه ها فرهاد را نمی بیند . عادت کرده بود اول از همه دنبال او بگردد
«فرهاد کو؟»
به همه دور و برش را نگاه می کنند« همین جا بود»دلهره میافتد توی دل مادر، حیاط را زیر و رو می کنند روی درختها را هم می گردند در حیاط نیمه باز است ،پدر می گوید:« شاید تو خونه جا مونده» مادر میگوید« بریم تو کوچه دنبالش بگردین حتماً رفته بیرون»
و بعد پشت سر بچه ها که میدوند به طرف در کوچه داد میزند :«خیلی دور نریدا تا سر کوچه برین اگر نبود برگردین»
یکی از این طرف؛ یکی از آن طرف کم کم شور توی دل همه میافتد .پدر از سر کوچه، توی خیابان سی متری سینما سعدی را هم سرک میکشد. تا آخر از همه برمی گردد به خانه ساعتی طول کشیده . همه رو به مادر ایستادند و هیچ چیز نمی گویند مادر چادرش را سر می من و هول میخورد توی کوچه ثانیه بعد بقیه پشت سرش با فاصله.
از سر کوچه می پیچد توی خیابان. بنز ۱۸۰ دیزلی بزرگ مشکی رنگی را میبیند که آرام به سمت شما می آید فرهاد روی صندلی کنار راننده به زور گردنش را بالا میکشد تا جلو را ببیند با دست به راننده کوچه شان را نشان می دهد . تندِ قلب مادر انگار آرام گرفته ،که روی چهرهاش در میان اضطراب و عصبانیت لبخندی نشسته بود توی این خاطرات .به کوچه برمیگردد و بقیه پشت سرش همراه ماشین همه میرسن جلوی خانه
«ماشالله جنجال هم هستین»
پدر کناری ایستاده و خنده به لب فقط نگاه می کند بچه ها وسایل را آورده اند پای ماشین.
« چهار سالشه»
زیر لب می گفت« الله اکبر» و سر تکان می داد و می خندید. «من گمان نمیکردم هشت ساله به نظرم رسید.»
همان روز توی باغ فرهاد دست بردار درختهای انگور نبود .یک دفعه دادش در میآمد از وسط تاک ها و می دوید سمت بقیه که زیر سایه چنار ای نشسته بودند. دستش را زنبور گزیده بود مادر بار اول با تشر و عصبانیت و بارهای بعد با خنده و خستگی, از سرکه کاهو ترشی عصرانه روی جای زنبورزدگی می مالید و منعش می کرد از رفتن وسط درختهای انگور و تا جای نیش آرام می شد و چشم مادر را دور می دید می دوید وسط تاکستان ته باغ را آن روز زنبور زد میان درختان کوتاه قامت انگور ،تمام دستش پف کرد.
جز جیغ اول نیش خوردن دیگر صدایش در نمی آمد تا نیش بعدی حسرت گریه اش به دلم ماند و حسرت های دیگر.
آنجا که دیدم فرهاد و ۴ تا از بچه ها با هم یک و دو سه گفتند و با لباس به حوض پریدند توی آب، نصف آب حوض ریخت بیرون و مادر که گذاشت دنبالشان داد و فریاد کنان جیغ و خنده زنان دویدن توی اتاق و پشت در را محکم ۵ نفره گرفتند که مادر نتواند داخل شود .تمام قالی ها را خیس کرده بودند و ما در پشت دردی عصبانیت با خنده ای که به زور نگهش داشته بود خط و نشان میکشید برایشان «همه قالی ها را خیس خیس و نجس کردین»
حسرت هایم یکی دوتا نیستند تو خودت اینطور ساخته ای مرا،پر از حسرت !
ورق میزنم خاطراتم را و می بینم که فرهاد عصبانی با آن صورت در هم رفته از خشمی بچه گانه با پا در هال را باز کرد و آمد صاف جلوی مادر سلام کرد و قبل از آنکه مادر بپرسد مگر چه شده انگشت اشاره دست راستش را با تحکم بالا گرفت و گفت:« امروز به همه کتاب دادن الا من»
ادامه دارد..
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆
🥀ای شام، کربلای تو یا زین العابدین
🖤دل بزم ابتلای تو یا زین العابدین
🥀یک عمر در فراق جوانان هاشمی
🖤شد خونِ دل غذایِ تو یا زین العابدین
🏴شهادت امام سجاد(ع) تسلیت باد
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆