eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
684 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
عظمت زن به این نیست که بتواند چشم مردها را، هوس هوسرانان را به خودش جلب کند؛ این افتخاری برای یک زن نیست؛ این است. عظمت زن آن است که بتواند حجب و حیا و عفاف زنانه را که خدا در فطرت زن به ودیعه نهاده است؛ حفظ کند. ✍سید علی خامنه ای ✨ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم . سوار هواپیما شد ۴۰ نفر بیشتر پاسدار و چند تایی هم بسیجی فرهاد در میانشان آرام نشسته داخل c130مثل اتوبوس است. از باند کوتاه پایگاه هوایی که بلند می شود همه صلوات می فرستند. و بعد هم زیارت عاشورا با صوت نکن با سوز می خوانند تا آسمان اهواز. انگار می‌خواهند بروند کربلا. صدای باز شدن چرخ های هواپیما می پیچد .چندتاشان که بچه سال ترند دسته های صندلی را محکم گرفته اند و پشت شان را فشار می‌دهند به صندلی، فقط فرود. وقتی c130به باند نزدیک می شود در لحظه از پنجره های گرد و کوچک دو طرف در فاصله‌ای دور ساختمانها با سرعت از دو طرفش آن جریان پیدا می کند ناگهان سر هواپیما دوباره بلند می‌شود و توی صندلی ها بیشتر فرو می‌روند و از روی باند می‌گیرند آنها که فهمیدند چه شده همه می کنند. فرهاد کمربندش را باز می کند و به سمت کابین خلبان می‌رود کسی جلویش را نمی‌گیرد وارد کابین می شود _ برادر چرا فرود نیامدیم ؟دارید چیکار میکنید؟ _دستور دادن نشینیم باید برگردیم. _کجا برگردیم؟ برای چی؟ کی دستور داده؟ _خبر دادن هواپیماهای عراقی دارند میان برای بمباران فرودگاه اگر بشینیم.. _یعنی چی ؟هر طور شده باید بشینیم هنوز که نیومدن. _نمیشه جناب میشیم نقطه هدف بچه بازی که نیست. می زنندمون. _خوب بزنن. خلبان که تمام مدت به جلو خیره بود نگاهش را با تعجب به سمت فرهاد برمی گرداند. _ما هم برای همین اومدیم .ما اومدیم بزننمون. اومدیم بجنگیم. _بجنگین یا خودکشی کنین؟ همین الان هم وسط جنگیم. اینجا یا تو منطقه چه فرقی داره ؟سریع برگرد. _نمیشه آقا.. فرهاد سرش را به صورت خلبان نزدیک می‌کند و آرام و شمرده می گوید: _ببین برادر دستور نظامی را که متوجه میشی. الان من اینجا فرمانده ام میگم برگرد بشین. _ولی... _کار داریم .مهمه. جون ما اصلا مهم نیست. متوجهی؟! _ولی توقف کامل نمی کنم روباند سرعت که کامل کم شد باید بپرید پایین؟ _میشه؟ _در ک باز شد تا با یه متر و یک متر و نیم بیشتر فاصله نیست. فرهاد نگاهی به بیرون انداخت و داشت به فکر می‌کرد خلبان پوزخندی زد و گفت: _زیاد مشکل نیست شما نظامی هستید دیگه فرمانده !برای این جور مواقع آموزش دیدین. نه؟! فرهاد تند برگشت روی صورت خلبان ثانیه نگاه کرد و بعد لبخندی زد و گفت: _یا علی برادر فقط زود باش. چند دقیقه بعد هواپیما باز در حال فرود بود صدای برج مراقبت از توی بیسیم هشدار می‌داد خلبان جواب نمی‌داد. لاستیک ها که رسیدن به آسفالت با هواپیما تکان شدیدی خورد و یکی از پاسدارها با صورت کف هواپیما افتاد. دو نفر دیگر سریع بلندش کردم فرهاد با یکی دو جمله همه را توجیه کرده بود گرفته بودم پشت درها . باز که شد هنوز سرعت هواپیما زیاد بود.فرهاد توی دهانه در ایستاده بود و باد ریش و سبیل پریشان شده اش را میلرزاند کمک خلبان که علامت داد اول از همه و پرید پایین.به سختی تعادل را روی وانت حفظ کرد و چند قدمی پشت هواپیما دوید تا زمین خورد. ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
□به عشق حضرت زینب ○باردومی که میخواست به سوریه برود خیلی ناراحت بودم میگفتم یکبار رفتیدکافی است برای چه دوباره می روید، کنارم نشست وگفت اگرمابه سوریه نرویم چه کسی میخواهدبه نیروهای مردمی سوریه کمک کند؟ مردمی که مظلومندوزیربارحملات تکفیری ها، له میشوند، کسی نیست آنهارایاری رساند، من به خاطراسلام میروم تااجازه ندهم حضرت زینب یک باردیگر به اسارت دربیاید، بااین حرف هامرا متقاعدکردند بااینکه مدام گریه می کردم ولی دربرابر حضرت زینب تسلیم شدم وراضی هستم به رضای خدا. ○دخترشهیددرادامه عنوان میکند: بعدازشنیدن خبرشهادت پدرجزخنده کاری نمیتوانستم بکنم زیراهرکسی آرزوی شهادت راداردو واقعاخوشحال بودم که پدرم شهیدشده چون لیاقتش راداشت زیرااین فیض عظیم نصیب هرکسی نمیشود. ✍راوی:دخترشهید 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
شجریان را بهتر بشناسیم قبل از انقلاب شجریان ارادت خاصی به دربار پهلوی داشت و با شرکت در جشن هنر شیراز نشان داد چقدر به نظام شاهنشاهی معتقد است. شجریان در ابتدای انقلاب چندین سرود خواند که بعدها در بی‌بی‌سی آن را حاصل رودرواسی با دوستان دانست. شجریان در بی‌بی‌سی میگوید: حقیقتش من از اول هم انقلابی نبودم. شجریان حتی غیرمستقیم به امام عاشقان خمینی کبیر اهانت میکند او به بی‌بی‌سی میگوید: من دیدم تصنیف ایران ای سرای امید را برداشتن عکس آقای خمینی هنگامی که از هواپیما پیاده میشود گذاشته‌اند.اصلا من این را برای این آقا نخواندم. شجریان با اشاره به اثر بیداد خود میگوید: بعد از ۴ سال در سال ۶۱ دیدم قول‌هایی که داده شد کو؟چرا دروغ گفتند و... من هم خواندم یاری اندر کس نمی‌بینم یاران چه شد. در جریان انتخابات ریاست جمهوری در سال ۸۸ شجریان خود را در اردوگاه دشمنان تابلودار نظام را قرار داد. مصاحبه‌های شجریان با بی‌بی‌سی؛صدای آمریکا و تلویزیون استرالیا نشان داد که شجریان هیچ اعتقادی به نظام اسلامی ندارد و توهین‌های زیادی به نظام و امام خمینی کرد. شجریان با ورود به فعالیت‌های سیاسی بر علیه کشور، بسیاری از طرفدارانش را از دست داد. شجریان در سالگرد حماسه ۲۲خرداد در شبکه سی‌ان‌ان جلوی تلویزیون آمریکا گریه کرد و بر علیه جمهوری اسلامی مواضع تندتری اتخاذ کرد. شجریان در این مصاحبه گفت: در طول این ۳۱ سال حتی یک لحظه هم احساس شادی نکردم. دامنه گفتگوهای شجریان با رسانه‌های ضد انقلاب بالا می‌گیرد تا جایی که در شبکه اس.بی.اس استرالیا خواستار جدایی دین از سیاسیت می‌شود. شجریان در نامه‌ای به ضرغامی از او می‌خواهد که سرودهای انقلابی او را پخش نکنند همان سرودهایی که پول آنها را گرفته بود. وی درحالی دستور عدم پخش آن آثار را میداد که دیگر عوامل آن آثار مانند آهنگساز نظرعکس شجریان را داشتند. برهمین اساس صداوسیما بخشنامه میدهد که از این پس هیچ یک از آثار شجریان در صداوسیما پخش نشود. اساس کسانی که امروز می‌گویند که در موقع افطار باید صدای شجریان پخش شود یا خوابند یا خود را به خواب خرگوشی زده اند. اگر در کسی ذره‌ای علاقه به نظام اسلامی باشد حاضر نیست تا صدای شجریان را سر سفره افطار بشنود. دیدار شجریان با عناصر ضدانقلاب در شبکه من و تو و بی‌بی‌سی نشان داد که شجریان با عناصر مبتذل هنری هم مانند گوگوش ارتباط نزدیکی داشت. شجریان با عکس گرفتن کنار عوامل بهایی شبکه بی‌بی‌سی نشان داد که هیچ اعتقادی به اسلام ندارد. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ 🔰 انتشار نخستین‌بار حاج قاسم به قول خودش وفا کرد... | سردار سلیمانی در دوران دفاع مقدس: ما واقعا میخواهیم این مردم را ببریم #کربلا! این شعار نیست. ولو با دادن خونمان باشد... 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴سفارش مطلق 📍وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (سوره احقاف آیه ۱۵) 📍ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﻴﻜﻲ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻛﺮﺩﻳﻢ . ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﺤﻤﻞ ﺭﻧﺞ ﻭ ﺯﺣﻤﺖ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺭﻧﺞ ﻭ ﺯﺣﻤﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺯﺍﻳﻴﺪ . ﻭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭﻱ ﻭ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﻓﺘﻨﺶ ﺍﺯ ﺷﻴﺮ ﺳﻲ ﻣﺎﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺭﺷﺪ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪﻱ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻟﮕﻲ ﺑﺮﺳﺪ ، ﮔﻮﻳﺪ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻟﻬﺎم ﻛﻦ ﺗﺎ ﻧﻌﻤﺘﺖ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭم ﻋﻄﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻱ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭم ، ﻭ ﻛﺎﺭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻰ ﭘﺴﻨﺪﻱ ﺍﻧﺠﺎم ﺩﻫﻢ ﻭ ﺫﺭﻳﻪ ﻭ ﻧﺴﻞ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﺻﺎﻟﺢ ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺗﻮ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻳﻘﻴﻦ ﺍﺯ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﺪﮔﺎﻥ [ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﻜﺎم ] ﺗﻮﺍم .✳✳✳ 📍 " ﻭﺻﻴﺖ" ﻭ" ﺗﻮﺻﻴﻪ" ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ ﻣﻄﻠﻖ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻣﻔﻬﻮم ﺁﻥ ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﺳﻔﺎﺭﺷﻬﺎﻯ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻴﺴﺖ، ﻟﺬﺍ ﺟﻤﻌﻰ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ" ﺍﻣﺮ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻥ" ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هواست به نگاه خدا باشد: یعنی آرامش درون 🌺فرق نمیکند خانم باشی یا آقا، 🌸حجاب زن ومرد ،پول وثروت ،ومدرک ومنصب نمیشناسد...، حجاب درک و شعور ،حیا و عفت وسلامتی روح وروان میشناسد، کسانی که از عقل وشعور، حُجب وحیا ودرک بالا و آرامش روان برخوردارند حجاب دارند. ✅حجاب یعنی درک موقعیت وفهم پوشش،یعنی فهمیدن اینکه کجا ، کی و در برابر چه کسی خودت را بپوشانی؟؟👌 🍃 🌺🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم توی چند ثانیه همه پایین پریدند از دو طرف هواپیما هیچکس زمین نخورد. تا بچه ها روی باند جمع شدند که کنار هم دوره فرهاد هواپیما اوج گرفت و دور شد. جلوی فرودگاه اتوبوس آمده بود دنبالشان. بمباران که تمام شد و جنگنده‌های عراقی رفتند سوارشان کرد و راه افتادند. اهواز  نیمه خالی و متروکه به نظر می‌رسید .تا جاده چوئبده رساندشان و از آنجا پیاده حرکت کردند اول منظم و چند ساعتی که گذشت پراکنده و پراکنده تر تا ایستگاه هفت آبادان. جنگ پیچیده وسط این شرجی برای فرهاد غریبه نبود .نیروها خیلی بیشتر از قبل بودند همه یک جورهایی می‌دانستند خبری است و همه یک جورهایی درست نمی دانستند چه خبر است .گردان فرهاد اسم شهید باهنر بود ولی هنوز خیلی ها می گفتند گردان مستقل بچه های شیراز به همراه گردان رزمی بچه های فارس سوی منطقه فیاضی مستقر شدند به جاهای دیگر هم سر زد آبادان تا حدودی آرام بود. صدای خمپاره‌های هر روز دیگر به حساب نمی‌آمد .چند تیپ از مشهد بودند یک لشکر زرهی فارس. خوردن های سپاه بچه های اصفهان و قم و تهران و چندین گردان نیرو های بسیجی و همان یک گردان نیروهای ژاندارمری که قبلا هم دیده بود همه پخش شده و بعضی ها هم ماشین های زرهی و تانک و نفربرهای ارتش هم زیاد شده بودند که بر می‌گشتند به گردان باهنر فهمیدن برای عملیات نامعلوم پیش رو برای اولین بار دستور داده‌اند سپاه و ارتش و بسیج ادغام شوند. نبی رودکی توی سنگر فرماندهی گردان داشت فرمانده گردان ارتشی که قرار بود با این گردان ادغام شود را به فرهاد معرفی می‌کرد و توضیح می داد که یکی در میان فرمانده گردان های جدید را از ارتش و سپاه انتخاب کرده‌اند هر گردان ۱۸۰ نفر می شد. وقتی که گفت در این گردان آقای شاهچراغی فرمانده اند و شما معاونین ایشان چهره افسر ارتش ای توی هم رفت.نذر چهل ساله می‌رسید فرهاد سرش را خم کرده بود و دست به سینه فقط گوش می‌داد زیر چشمی دلخوری افسر ارتش ای را که دید نگاهی به رودکی انداخت.رودکی توی گلدان موقع تشکیلش مدت کوتاهی معاون فرهاد بود و الان فرمانده محور شده بود که این گردان و چند گردان دیگر زیر نظرش بودند.رودکی هم توی چشم فرهاد نگاهی کرد و گفت :«به هر حال دستوری نه الان توی موقعیتی نیستیم که به این چیزها فکر کنیم» فرهاد دستی روی شانه افسر ارتشی زد و گفت :«برادر اینا همش فرمالیته هست وقت عملیات هممون به اندازه خادمیم. خادم انقلاب» چیزی نگفت و پشت سر رودکی از سنگر بیرون رفت فرهاد نگاهی به باغی بچه های توی سنگر انداخت و به یک ایشان گفت :«کاکو ناصر تو هم دیگه معاون دوم گردانی صبح منطقه منو تحویل میگیریم» زود نیروها سازماندهی شدن و آمارگیری.حجم افسر ارتش ایستاده بود و داشت و بد می گردد بیسیم نفر ارتشی و پاسدار و بسیجی هم دورش جمع شده بودند تا از بسیجی های کم سن و سال می شده بودند به علامت ها و نشانه های رنگی و براق روی سینه و بازو های لباس افسر که داشت با هیجان تعریف می‌کرد. «من یک ماه تمام عمان توی صحرا جنگیدم». ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
○از بچه های گردان تفحص بود. همراه علی محمودوند. کاروان ۱۰۰۰ تایی شهدا رو عازم مشهد الرضا علیه السلام کرده بودند، مشکل اینجا بود عده ای بنا گذاشتند بر سر و صدا کردن به خاطر نبودن ۱۳ تا از پیکر مقدس این شهدا.. ○قول داد و گفت هرجوری شده من این ۱۳ تا شهید رو میارم. رفت شلمچه و شروع کرد زاری بالای یکی از کانال ها. آخرش که داشت برگشت گفت: شهدا داریم کاروان می بریم مشهد الرضا علیه السلام. ۱۳ تا جا هم خالی داریم. هر کی می آد بسم الله…. مجید پازوکی بود. اومد توی کانال، ۱۳ تا دست از زیر خاک زده بود بیرون. لبیک …. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 دست مردم رو بگیرید تا حسین (ع) دستتون رو بگیره! 🎙 به روایت: حاج حسین یکتا 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴خدا را یاری کنید... 📍يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ (سوره محمدص آیه ۷) 📍ﺍﻱ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ! ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻳﺎﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ ، ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻳﺎﺭﻱ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﮔﺎم ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺤﻜﻢ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﺩ.✳✳✳ 📍ﺗﻜﻴﻪ ﺑﺮ ﻣﺴﺎﻟﻪ" ﺍﻳﻤﺎﻥ" ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺭﺍﺳﺘﻴﻦ ﭘﻴﻜﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺣﻖ ﺍﺳﺖ. ﺗﻌﺒﻴﺮ ﺑﻪ ﻳﺎﺭﻯ ﻛﺮﺩﻥ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻭﺿﻮﺡ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ ﻳﺎﺭﻯ ﻛﺮﺩﻥ ﺁﺋﻴﻦ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ، ﻳﺎﺭﻯ ﻛﺮﺩﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻭ، ﻭ ﺷﺮﻳﻌﺖ ﻭ ﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺕ ﺍﻭ، ﻭ ﻟﺬﺍ ﺩﺭ ﺑﻌﻀﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﻳﺎﺭﻯ ﻛﺮﺩﻥ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻟﺶ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻰ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻧﺎﭼﻴﺰ، ﻭﻟﻰ ﺑﺎﺯ ﺗﻌﺒﻴﺮ ﺑﻪ ﻳﺎﺭﻯ ﻛﺮﺩﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ، ﺗﺎ ﺍﻫﻤﻴﺖ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺟﻬﺎﺩ ﻭ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺁﺋﻴﻦ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﺳﺎﺯﺩ، ﻭ ﺗﻌﺒﻴﺮﻯ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﺎ ﻋﻈﻤﺖ ﺗﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﭘﻴﺪﺍ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 🔖نامه‌ے دکتر شریعتے به همسرش: "اینجا (اروپا) شهر قشنگ، ولے وحشے و سرد و بی مزه اسٺ... بیشتر زن‌ها در اینجا به صورت یڪ غاز درآمده‌اند؛ زیباتر از برژیٺ باردو و اما ارزان تر از یڪ قوطے سیگار...😔 همه شهوٺ و همه رنگ و همه بے وفایے... و بے حقیقتے و بیچارگے..." 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم پیک رسید و گفت عملیات یک ساعت افتاده عقب. بعضی محورها هنوز مستقر نشده‌اند .نیروهاشون دیر رسیدن. به گوش باشید تا دستور برسد .فرهاد رفت تا تاخیر را به فرمانده گروهان ها خبر دهد .ساعت ۱۲ شده بود و داشت برمیگشت پیش بیسیم‌چی، از دور صدای گلوله و هیاهو حمله و نور آتش و منوربلند شد.دوید  پای بیسیم _« آقا چی شده ؟سر و صدای چیه ؟» _«هیچ حرکتی نکنید فقط به گوش باشید» یکی از محورها انگار عملیات شروع شده بود .ولی چهار محور دیگر خبری نبود. صداهای مهیب شلیک و انفجار بلند بود.مقر فرماندهی عملیات هم درست نمی دانستند چه باید بکنند. انگار یکی از پیک ها نتوانسته بود خودش را برساند یکی از گردانها حمله کرده بود. نمی شد عملیات را زودتر شروع کرد. تمام برنامه‌ریزی‌ها به هم ریخت .باید تا آماده شدن تمام محورها صبر می کردند. ساعت یک شد. رمز «نصر من الله و فتح قریب» از بی‌سیم گفته شد .ناصر گروهان اول را حرکت داده بود .توی تاریکی و بی‌صدا به طرف خاکریزهای عراقی. جلوی گروه ،تخریبچی ارتشی و تخریبچی پاسدار و پشت سرشان بقیه. ناصر هر چه این طرف و آن طرف را دید زد معاون گردان را پیدا نمی‌کند.با بی‌سیم خبر می‌دهد فرمانده سریع خودش را به خاک می رساند. _آقای شاهچراغی کو معاون گردان؟ _چیزی نیست آقا ناصر خودت برو جلو کار را هدایت کن. _آخه باید اونم باشه _مجروح شده بردنش عقب. _هنوز که درگیری شروع نشده. توی همین لحظه عبدالرضا سجادیان مسئول تبلیغات محور که از دور داشت می دوید به این سمت رسید و ذوق‌زده پرید وسط حرف شان و گفت: _«منم میام ؛منم با شما میام» فرهاد شروع کرد به حرف زدن با او تو چرا اصلا اینجا هستی؟ تو باید به کار خودت برسی. ناصر هم بلاتکلیفی ایستاده بود. تمام گروهان ناصر به آن طرف خاکریز رفته بودند. فرصت زیادی نبود .سجادیان همینطور خودش را بالا می‌پراند و زمین می زد و اصرار می‌کرد و ول کن هم نبود. فرهاد باید سریع برمی‌گشت پای بیسیم ناصر گفت بابا بیا اینو وردار ببر دیوونم کردی دیگه وقت نداریم. _آقا فرهاد ایشون نیروی تدارکاتیه _فقط سریع برین گروهان بین دو ردیف خاکریز ایرانی و عراقی بود.دشت صاف و یکدستی که قبلاً زمین کشاورزی بود. نیروها از توی شیار های کوچک آبیاری زمینی که شخم زده شده بود حرکت کردند.شیار اول را که رد کردند آتش توپخانه خودی شروع شد. صدای انفجار و الله اکبر و شلیک های پراکنده که از همه طرف بلند شد عراقی‌ها تازه فهمیدند که از این محور هم حمله شده. منور عراقی ها که هوا رفتند و زمین روشن شد ،تیراندازی ها شدیدتر شدن همین وقت بود که از پشت سر نیروها ناگهان شعله‌های آتش زبانه کشید و به شکل خطی پهن مستقیم از آتش پر دود تمام طول محور را پشت‌سر نیروها در بر گرفت و دود غلیظی به هوا بلند شد .بچه‌ها شوک زده شده بودند. شعله آتش فراگیر ناگهانی و انفجارها و صدای بی امان تیربار ها فضا را پر از وحشت و حال کرده بود. ناصر داد میزد:« ووی نسین..برین... برین» از چند روز قبل کانال کانالی در طول تمام محورها کنده بودند و قبل از عملیات تویش را نفت سیاه و روغن سوخته دل کرده بودند که بعد از شروع عملیات آتش بزنند تا دود غلیظی که به هوا می رود جلوی نورمنور ها را بگیرد و داشت می گرفت. اولین خاکریز عراقی که رسیدند تقریباً هیچ کس نبود همه فرار کرده بودند نیروها به دو پیش روی می کردند پشت اولین خاکریز ناصر و بیسیم‌چی و سجادیان کنار هم می‌دویدند که سجادیان افتاد روی زمین و بلند نشد وقتی ناصر بالای سرش رفت دید نقطه سرخی روی پیشانیش نشسته. امدادگر های گروهان را صدا زد تا ببرندش عقب «خال هندی روی پیشونیش گذاشتن .خدا رحمتش کنه، برسونینش عقب سریع برگردین» این اصطلاح باب بود .توی سنگر فرهاد حرارت و هیجان کمتر از بیرون نبود فرمانده گروهان ها یکی یکی گزارش می‌دادند و کسب تکلیف می کردند. یکی از گروه‌ها به میدان مین خورده بود. فرهاد پشت بی‌سیم فریاد می‌زد ،صدای پشت بی‌سیم هم فریاد می زد _« نمیشه رفت جلو چه کار کنیم؟ بمونیم همه را می‌زنند. تخریبچی بفرستید ما یکی بیشتر نداریم.» _حاجی از چی می ترسیم پاتونو بزنیم روش خودش خنثی میشه .تخریبچی کجا بود؟ _شوخی می کنین؟ _اگه شما نمیرین تا خودم میام؟ تاصر توی بی سیم می گوید:« پشت یک سری سنگر زمین‌گیر شده اند و جناح چپ شان هنوز نرسیده. اگر سنگرهای آن طرف را پاکسازی نکنند قیچی شان می کنند. بچه ها سنگر به سنگر جلو می‌روند بیشتر عراقی‌ها انگار هنوز گیج از خواب پریده اند. توی هر سنگر نارنجک پرتاب می‌شود . انفجار پشت انفجار تکه پاره‌های سربازان عراقی را پخش پخش می‌کند این طرف و آن طرف. از سوی سنگر هایی هم دسته دسته فریادزنان دست روی سر بیرون می آیند و امان می‌خواهند. ادامه دارد..✒️ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
° رسیدن به خدا چه زیباستـ و شهـدا چقـدر خاکـی شدنـد که خدا برای دیدارشان بی‌تابـ شد . . . 🌷 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
○گفتند: برادر سلیمانی اینجا چند نفر سلمانی داریم برای همین کارها. ○خندید و گفت: کار کردن برای بسیجی‌ها خیلی لذت دارد. یعنی می‌شود فردای قیامت یکی از این‌ها بیاید دست من را بگیرد و بگوید این احمد در آن دنیا سر من را اصلاح کرد....» 🌷 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 نزول آرامش بر دلها 📍هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا (سوره فتح آیه ۴) 📍ﺍﻭﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻫﺎﻱ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩ ، ﺗﺎ ﺍﻳﻤﺎﻧﻲ ﺑﺮ ﺍﻳﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﺑﻴﻔﺰﺍﻳﺪ . ﻭ ﺳﭙﺎﻫﻴﺎﻥ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺳﻴﻄﺮﻩ ﻣﺎﻟﻜﻴّﺖ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﻳﻲ ﺧﺪﺍﺳﺖ ; ﻭ ﺧﺪﺍ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺩﺍﻧﺎ ﻭ ﺣﻜﻴﻢ ﺍﺳﺖ.✳✳✳ 📍 ﺑﻌﻀﻰ ﺍﺯ ﺭﻭﺍﻳﺎﺕ" ﺳﻜﻴﻨﻪ" ﺑﻪ" ﺍﻳﻤﺎﻥ" ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻌﻀﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﻧﺴﻴﻢ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﻜﻞ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻰ ﺑﺨﺸﺪﺍﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻧﻴﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ" ﺳﻜﻴﻨﻪ" ﺗﻌﺒﻴﺮ ﺑﻪ" ﺍﻧﺰﺍﻝ" ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻴﻢ ﺍﻳﻦ ﺗﻌﺒﻴﺮ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﺠﻴﺪ ﮔﺎﻫﻰ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻭ ﺧﻠﻘﺖ ﻭ ﺑﺨﺸﺶ ﻧﻌﻤﺖ ﺁﻣﺪﻩ، ﻭ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻳﻚ ﻣﻘﺎم ﻋﺎﻟﻰ ﺑﻪ ﻣﻘﺎم ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﻳﻦ ﺗﻌﺒﻴﺮ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﻜﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 💠خاطره ای شنیدنی از حال خوش بودکنارشهدا آه دریغ بعدیاران شهید حال خوشی دست نداد 🌷 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم نزدیک سحر همینطور نیروها را می کشتند و اسیر می کردند و پیش می رفتند. خیلی وقت بود دیگر خاکریزهای خودی دیده نمی شد ،ولی هنوز دود کانال آتش دیده می شد که شعله هایش بخش وسیعی از آب هم انگار آتش و دود شده بود.درگیری سمت گردان که یک ساعت زودتر حمله کرده بود سنگین تر شده بود .ولی این طرف اوضاع دیگر کمی آرام بود .تا منطقه تعیین شده پیش رفته بودند و تمام گروهان های گردان فرهاد به هم رسیده بودند و داشتند تک‌تک سرباز عراقی باقی مانده و قایم شده تو سنگر ها را پاکسازی می کردند .همه آنجا مستقر شدند. نزدیک طلوع آفتاب بچه ها جمع شدند برای نماز. زیر آتش توپخانه های دوطرف و سر و صداهای شلیکها و درگیری های پراکنده ای که هنوز توی سایر محورها وجود داشت. نشسته با پوتین و لباس های غرق خون شده نماز را چند گروه به نوبت خواندند. هوا که کمی روشن شد، فرهاد آمد به خط برای بازدید و بررسی سنگرها. از تمام گروه ها آمار شهیدانشان را می پرسید .از گروه ناصر فقط یک نفر ،همان سجادیان بود .بچه ها گروه گروه دور هم جمع شده بودند و افراد گروه های مختلف برای هم خاطره درگیری شب را توی خط خودشان تعریف می‌کردند. فرهاد با معاونش ناصر داشتن باقی آمارها را جمع می کردند _اکبری چطور؟ _اونم شهید شده _آقا فرهاد بالاغیرتا معاون گردان چطور شد؟ _گفتم که دیشب مجروح شد خورده پشت پا هاش. _اون موقع؟!!مگه خودش .... _به هر حال ما که بحمدلله کار خودمونو کردیم. _بهش نمیخوره بترسه. گمونم غرورش... _ولی تلفات منم زیاد نبود ها .خدا را شکر. فقط اون محوری که زودتر حمله کردند ،نمیدونم چطور شده محور سختی بود. بعداً فهمیدم که آن محور هم موفق شده بودند و مواضع تعیین شده را فتح کرده بودند طبق قرار از ازگل گردان فقط ۱۶ نفر زنده مانده بودند که پل مارد را گرفته و منتظر جایگزین شدن نیروها بودند طبق قرار. میان جمع نشستند و گرم گفتگو و تعریف.عبدالحمید حسینی که آرپی جی زن یکی از گروه آنها بود داشت می گفت و اشک می ریخت: «یه تانک عراقی داشت می آمد سمت بچه ها حدود نصف شب وسط اوج درگیری ها بود من دور و برم خلوت بود و تنها بودم کمکم را هم زده بودند. موشک را که جا زدم، توی یه لحظه بلند شدم نشانه رفتم و زدمش. نزدیکم بود. خیلی کاری نداشت ،ولی وسط اون سر و صدا و انفجار و صدای تو با خمپاره تو همون لحظه که تانک رو زدم و نور آتش افتاد روی من و دور و برم یهو دیدم...» و از شدت گریه نتوانست ادامه بدهد یکی از بچه‌ها قمقمه آب دستش داد که خود نفس سر جا آمده ادامه داد. «به جدم یهو دیدم یه نفر آدم کنارم وایساده بغلم کرد و بوسیدم و فشارم داد و گفت: به نازم دستت درد نکنه خوب زدی. همش توی یه لحظه بود .بعد هم هرچی دوروبرم را نگاه کردم ،انگار غیب شده بود .یه آدم بود با لباس غیرنظامی وسط میدان جنگ !هر چه فکر می کنم چهره اش یادم نمیاد ,ولی صورتش را دیدم .یهو ناپدید شد. به جدم قسم امام زمان بود بهم خسته نباشی گفت» و با سیل اشک زبانش را بند آورده یکی دیگر از بچه ها ادامه داد: «پس سجادیان هم.....» _شهید شده آقای نصیری اول عملیات تیر خود روی پیشونیش. _نه به والله !!سجادیان که توی گردان رزمی شما نبود.!! _حالا من نمیدونم چطوری اومده بود با گروه ما .اما من دیدمش .بردنش عقب همون اول شب. _نه سرشب نبود وسطای عملیات بود. _شاید یکی دیگه بوده خواب نبودی آقا؟!! _مرد حسابی دارم میگم با همین دوتا چشم خودم دیدم .همون موقع هم با خودم گفتم اینکه تدارکاتی اینجا چه کار میکنه؟ فقط من نبودم خیلی ها دیدنش. اصلا یه وضعی بود .ترکش خمپاره خورده بود توی شکمش پاره شده بود. یک پاش هم قطع افتاده بود روی زمین، و خمپاره و ترکشم از جلو یک ریز می‌آمد .هممون داشتیم می دویدیم. سجادیان افتاده بود وسط صحرا داد می زد «یا صاحب الزمان یا صاحب الزمان» با قدرت تمام داد میزد که صداش وسط اون همه صدا پیچیده بود .افتاده بود رو زمین غرق خون. هیچ کس نمی توانست کمکش کنه. اصلا نمیشد وایساد .همه داشتیم می دویدیم جلو همینجوری دستشو برده بود بالا تکان می‌داد داد میزد «بچه ها برید جلو !برید جلو ،امام زمان جلومونه... یا صاحب الزمان!!!» همینجوری داد میزد. روحیه دادن به بچه ها در این وضعیت که همه جون گرفته بودند. تمام جمع را اشک برداشته بود و دیگر کسی را یارای چیزی تعریف کردن نبود. ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
اگر مشتی پلاک و استخوان اند رموز هستی و جان جهان اند چو خونی در رگ هستی، روان اند چو جان، در جسم این امت نهان اند نشان دولت صاحب زمان اند(عج) ❤️ 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
○آمده ام شاه پناهم دهی... 💠پیکر مطهر شهدامدافع حرم حضرت زینب سلام الله در حرم علیه السلام 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆