eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
683 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺این مدل اظهار نظر ناشی از نگاه حداقلی و حتی کاریکاتوری به حجاب است. چه عوامانه است که بگوییم حجاب آمده تا دل و دین مردان نلرزد. خروجی همین نگاه عوامانه، بهانه‌جویی‌های کف خیابانی‌ست که «من هرطور بخواهم بیرون می‌آیم، مردان چشمان‌شان را ببندند!» و حالا از زبان زنی مدعی روشنفکری به زبان می‌آید. 🔹«حجاب» برای زنان و «غض بصر» برای مردان تشریع شده تا جامعه ویترین عرضه و تقاضای جذابیت‌های جنسی نشود و انسانیت و شعور و آگاهی مبنای روابط و مناسبات اجتماعی شود و سلایق و دلخواه افراد عرصه عمومی را به تشویش و آشفتگی نکشاند. 🔹تفسیرهای کوته نظرانه از حجاب به عنوان یک پدیده دینی فرهنگی تاریخی در ایران اسلامی از کسی که در این مملکت دکترای تاریخ خوانده و بعنوان دبیر کل یک حزب سیاسی انتخاب می‌شود جای تأسف دارد. ╔══.🌱🇮🇷🕊.════ 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🛑🏴 فرا رسیدن سالروز وفات حضرت ام‌البنین (س) تسلیت باد ای بانی اشک و روضه‌های سقا ای فاطمه‌ی دوّمِ بیت مولا از دامن تو روحِ ادب را آموخت آن تشنه‌ی بی دست کنارِ دریا 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 سیــــره شهــــدا 🇮🇷 مادر اين شهيد مي گويد: در اداي نماز اول وقت و گرفتن روزه، بسيار مقيد بود. از هشت سالگي روزه مي گرفت و نماز مي خواند .براي اداي نماز صبح، او بود كه همه را بيدار مي كرد. حتي به گرفتن روزه مستحبي تشويق مي كرد. از جبهه كه به مرخصي مي آمد، دائم روزه مي گرفت؛ روزي پرسيدم: مادرجان! چرا اين قدر روزه مي گيري؟ گفت: مادر من در جبهه روزه نگرفته ام. حالا دارم قضاي آنها را مي گيرم؛ دارم اداي دين مي كنم. گفتم: خدا قبول كند حالا بگو براي سحر چه غذايي درست كنم؟ گفت: تخم مرغ كه داريم. همين ها را بپز تا با هم روزه بگيريم. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
قسمت :3⃣3⃣2⃣ آتش دشمن آن قدر زیاد بود که دیگر کاری از دست ما برنمی آمد. به آن هایی که سالم مانده بودند، گفتم برگردید. نمی دانی لحظه آخر چقدر سخت بود؛ وداع با بچه ها، وداع با ستار.» یک لحظه سرش را روی فرمان گذاشت. فریاد زدم: «چه کار می کنی؟! مواظب باش!» زود سرش را از روی فرمان برداشت. گفت: «شب عجیبی بود. جزر کامل بود. با حمید حسین زاده دونفری باید برمی گشتیم. تا زانو توی گل بودیم. یک دفعه چشمم افتاد به کشتی سوخته ای که به گل نشسته بود. حالا عراقی ها ردّ ما را گرفته بودند و با هر چه دم دستشان بود، به طرفمان شلیک می کردند. گلوله های توپ کشتی را سوراخ سوراخ کرده بود. از داخل آن سوراخ ها خودمان را کشاندیم تو. نزدیک های صبح بود. شب سختی را گذرانده بودیم. تا صبح چشم روی هم نگذاشته بودیم. جایی برای خودمان پیدا کردیم تا بتوانیم دور از چشم دشمن یک کمی بخوابیم. نیرویی برایمان نمانده بود. حسابی تحلیل رفته بودیم.» گفتم: «پس دلهره من و مادرت بی خودی نبود. همان وقتی که ما این قدر دلهره داشتیم، ستار شهید شده بود و تو زخمی.» انگار توی این دنیا نبود. حرف های من را نمی شنید. حتی سر و صدای بچه ها و شیطنت هایشان حواسش را پرت نمی کرد. همین طور پشت سر هم خاطراتش را به یاد می آورد و تعریف می کرد. ✫⇠قسمت :4⃣3⃣2⃣ از صبح چهارم دی توی کشتی بودیم؛ بدون آب و غذا. منتظر شب بودیم تا یک طوری بچه ها را خبر کنیم. شب که شد، من زیرپوشم را درآوردم و طرف بچه های خودمان تکان دادم. اتفاقاً نقشه ام گرفت. بچه های خودی مرا دیدند. گروهی هم برای نجاتمان آمدند، اما آتش دشمن و جریان آب نگذاشت به کشتی نزدیک بشوند. رو کرد به من و گفت: «حسین آقای بادامی را که می شناسی؟!» گفتم: «آره، چطور؟!» گفت: «بنده خدا بلندگویی را گذاشته بود جلوی رود و طوری که صدایش به ما برسد، دعای صباح را می خواند. آنجا که می گوید یا ستارالعیوب، ستار را سه چهار بار تکرار می کرد که بگوید ستار! ما حواسمان به تو است. تو را داریم یک بار هم به ترکی خیلی واضح گفت منتظر باش، شب برای نجاتتان به آب می زنیم.» خندید و گفت: «عراقی ها از صدای بلندگو لجشان گرفته بود. به جان خودت قدم، دوهزار خمپاره را خرج بلندگو کردند تا آن را زدند.» گفتم: «بالاخره چطور نجات پیدا کردی؟!» گفت: «شب ششم دی ماه بود. نیروهای 33 المهدی شیراز به آب زدند. بچه های تیز و فرز و ورزیده ای بودند. آمدند کنار کشتی و با زیرکی نجاتمان دادند.» 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽ 📌فارغ از اینکه منشا چه چیزی است، بالاخره حجم تراکنش‌های مالی چهل درصد افزایش یافته است و این یعنی تحریم‌های بانکی که سخت‌ترین تحریم‌ ها است، نتوانسته مانع رشد شود. 📌خصوصا برای کسانی مانند آقای همتی که بارها میگفتند تا مشکل و FATF حل نشود، کاری نمیتوان انجام داد❗️. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: فراموش نڪنید . . . كہ راہ راست از هـر كجا كج شد بیراهـہ و بہ سوی هـلاڪت است 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✫⇠قسمت :5⃣3⃣2⃣ دوباره خندید و گفت: «بعد از اینکه بچه ها ما را آوردند این طرف آب. تازه عراقی ها شروع کردند به شلیک. ما توی خشکی بودیم و آن ها کشتی را نشانه گرفته بودند.» کمی که گذشت، دست کرد توی جیبش؛ قرآن کوچکی که موقع رفتن توی جیب پیراهنش گذاشته بودم، در آورد و بوسید. گفت:« این را یادگاری نگه دار.» قرآن سوراخ و خونی شده بود. با تعجب پرسیدم:«چرا این طوری شده؟!» دنده را به سختی عوض کرد. انگار دستش نا نداشت. گفت: «اگر این قرآن نبود الان منم پیش ستار بودم. می دانم هر چی بود، عظمت این قرآن بود. تیر از کنار قلبم عبور کرد و از کتفم بیرون آمد. باورت می شود؟!» قرآن را بوسیدم و گفتم:«الهی شکر. الهی صد هزار مرتبه شکر.» زیر چشمی نگاهم کرد و لبخندی زد. بعد ساکت شد و تا همدان دیگر چیزی نگفت؛ اما من یک ریز قرآن را می بوسیدم و خدا را شکر می کردم. همین که به همدان رسیدیم، ما را جلوی در پیاده کرد و رفت و تا شب برنگشت. بچه ها شام خورده بودند و می خواستند بخوابند که آمد؛ با چند بسته پفک و بیسکویت. نشست وسط بچه ها. آن ها را دور و بر خودش جمع کرد. با آن ها بازی می کرد. ✫⇠قسمت :6⃣3⃣2⃣ دانه دانه پفک توی دهانشان می گذاشت. از رفتارش تعجب کرده بودم. انگار این صمد همان صمد صبح یا دیروزی نبود. اخلاق و رفتارش از این رو به آن رو شده بود. سمیه ستار را قلقلک می داد. می بوسید. می خندید و با او بازی می کرد. فردا صبح رفتیم قایش. عصر گفت: «قدم! می خواهم بروم منطقه. می آیی با هم برگردیم همدان؟» گفتم: «تو که می خواهی بروی جبهه، مرا برای چی می خواهی؟! چند روزی پیش صدیقه می مانم و برمی گردم.» گفت: «نه، اگر تو هم بیایی، مادرم شک نمی کند. اما اگر تنهایی بروم، می فهمد می خواهم بروم جبهه. گناه دارد بنده خدا. دل شکسته است.» همان روز عصر دوباره برگشتیم همدان. این بار هم سمیه ستار را با خودمان آوردیم. فردای آن روز صبح زود از خواب بیدار شد. نمازش را خواند و گفت: «قدم! من می روم، مواظب بچه ها باش. به سمیه ستار برس. نگذاری ناراحت شود. تا هر وقت دوست داشت نگهش دار.» گفتم: «کی برمی گردی؟!» گفت: «این بار خیلی زود 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 فرازی از وصیت نامه شهید 🇮🇷 ‌ ✍️برادران وخواهران هرگز از امام عزیز و بزرگوار دورے نگزینید و بدانید کہ یقینا او نائب آقا امام زمان مے باشد و راهنمایے ‌هاے او را گوش فرا دهید وشکر این نعمت را بکنید کارهاے شما فقط براے رضاے خدا باشد و براے غیر خدا نباشد کہ هرگز موفق نخواهید شد. ‌ ✍️تذکرے دیگر اینکہ هرگز ازروحانیت جدا نشوید وهمیشه با روحانیت باشید وهیچ‌گاه از روحانیت دست برندارید و‌ نگذارید کہ دشمنان شما را از روحانیت مبارز جداکنند و خودتان از این اجراکنندگان حکومت عدل الهی حفاظت نمایید.پدران و مادران جوانان خود را با افتخار براے جهاد در راه خدا گسیل کنید و مستضعفان را در هر کجاے جهان یارے کنید وجبهہ ها را گرم نگہ دارید. 🌷 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵قیمه ها رو نریز توی ماستا، آبی نپوش، چپ نرو راست نرو،....😡 ⚠️امر به معروف و نهی از منکر ها رو سلیقه ای نکنیم⚠️
✫⇠قسمت :7⃣3⃣2⃣ پایان هفته بعد صمد برگشت. گفت: «آمده ام یکی دو هفته ای پیش تو و بچه ها بمانم.» شب اول، نیمه های شب با صدایی از خواب بیدار شدم. دیدم صمد نیست. نگران شدم. بلند شدم رفتم توی هال. آنجا هم نبود. چراغ سنگر روشن بود. دیدم صمد نشسته توی سنگر روی سجاده اش و دارد چیز می نویسد. گفتم: «صمد تو اینجایی؟!» هول شد. کاغذی را تا کرد و گذاشت لای قرآن. گفتم: «این وقت شب اینجا چه کار می کنی؟!» گفت: «بیا بنشین کارت دارم.» نشستم روبه رویش. سنگر سرد بود. گفتم: «اینجا که سرد است.» گفت: «عیبی ندارد. کارواجب دارم.» بعد دستش را گذاشت روی قرآن و گفت: «وصیت نامه ام را نوشته ام. لای قرآن است.» ناراحت شدم. با اوقات تلخی گفتم: «نصف شبی سر و صدا راه انداخته ای، مرا از خواب بیدار کرده ای که این حرف ها را بزنی؟! حال و حوصله داری ها.» گفت: «گوش کن. اذیت نکن قدم.» گفتم: «حرف خیر بزن.» 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🎥 واکنش رئیس فدراسیون کشتی به خبر داشتن گرین کارت آمریکا علیرضا دبیر در نشست خبری: 🔸روز گذشته سفارت آمریکا به ایمیل فدراسیون نامه ارسال کرد که چرا گرین کارت را پس دادی؟ 🔸وقتی از من پرسیدند چرا گرین کارتت را پس دادی، گفتم؛ از کشورتان خوشم نمی آید. 🔸هر چیزی در آمریکا برای علیرضا دبیر بود بروید بردارید، نوش جانتان.❗️ 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 وصیت نامه ی شهید عباس ذاکر حسین بسیار پربار بود و قابل تأمل؛ تنها جمله ای از این وصیت نامه را می نویسم که گواه بر تمامی آن است: تا بهشت راهی نیست 🔸کمی توفیق 🔹کمی همت 🔻کمی تلاش 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امیر سعیدزاده به یاران شهیدش پیوست 🔹امیر سعیدزاده، جانباز و آزاده دفاع مقدس و راوی کتاب‌های «عصرهای کریسکان» و «شنام» ساعتی قبل در بیمارستان ساسان تهران دار فانی را وداع گفت. 🔹فیلم مربوط به دیدار او و جمعی از نویسندگان و راویان جنگ با رهبر انقلاب است. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎯 *آیا برای تذکردادن باید از کسی اجازه بگیریم* ⁉️ *⃣ *اصلاً میدونی تذکر چند مرحله داره* 🤔 📮 *نشر رگباری بشــه*
✫⇠قسمت :8⃣3⃣2⃣ خندید و گفت: «به خدا خیر است. از این خیرتر نمی شود!» قرآن را برداشت و بوسید. گفت: «این دستور دین است. آدم مسلمانِ زنده باید وصیتش را بنویسد. همه چیز را برایتان تمام و کمال نوشته ام. نمی خواهم بعد از من حق و حقوقتان از بین برود. مال و اموالی ندارم؛ اما همین مختصر هم نصف مال توست و نصف مال بچه ها. وصیت کرده ام همین جا خاکم کنید. بعد از من هم بمانید همدان. برای بچه ها بهتر است. اگر بعد از من جسد ستار پیدا شد، او را کنار خودم خاک کنید.» بغض کردم و گفتم: «خدا آن روز را نیاورد. الهی من زودتر از تو بمیرم.» خندید و گفت: «در ضمن باید تمرین کنی از این به بعد به من بگویی ستار، حاج ستار. بعد از شهادتم، هیچ کس مرا به اسم صمد نمی شناسد. تمرین کن! خودت اذیت می شوی ها!» اسم شناسنامه ای صمد ستار بود و ستار، برادرش، صمد. اما همه برعکس صدایشان می زدند. صمد می گفت: «اگر کسی توی جبهه یا محل کار صدایم بزند صمد، فکر می کنم یا اشتباه گرفته یا با برادرم کار دارد.» می خندید و به شوخی می گفت: «این بابای ما هم چه کارها می کند.» بلند شدم و با لج گفتم: «من خوابم می آید. شب به خیر، حاج صمد آقا.» سردم بود. سُریدم زیر لحاف. سرما رفته بود توی تنم. دندان هایم به هم می خورد. ✫⇠قسمت :9⃣3⃣2⃣ از طرفی حرف های صمد نگرانم کرده بود. فردا صبح، صمد زودتر از همه ما از خواب بیدار شد. رفت نان تازه و پنیر محلی خرید. صبحانه را آماده کرد. معصومه و خدیجه را بیدار کرد و صبحانه شان را داد و بردشان مدرسه. وقتی برگشت، داشتم ظرف های شام را می شستم. سمیه و زهرا و مهدی هنوز خواب بودند. آمد کمکم. بعد هم رفت چند تا گونی سیمان را که توی سنگر بود، آورد و گذاشت زیر راه پله. بعد رفت روی پشت بام را وارسی کرد. بعد هم رفت حمام. یک پیراهن قشنگ برای خودش از مکه آورده بود. آن را پوشید. خیلی بهش می آمد. ظهر رفت خدیجه و معصومه را از مدرسه آورد. تا من غذا را آماده کنم، به درس خدیجه و معصومه رسیدگی کرد. گفت: «بچه ها! ناهارتان را بخورید. کمی استراحت کنید. عصر با بابا می رویم بازار.» بچه ها شادی کردند. داشتیم ناهار می خوردیم که در زدند. بچه ها در را باز کردند. پدرشوهرم بود. نمی دانم از کجا خبردار شده بود صمد برگشته. گفت: «آمده ام با هم برویم منطقه. می خواهم بگردم دنبال ستار.» صمد گفت: «بابا جان! چند بار بگویم. تنها جنازه پسر تو و برادر ما نیست که مانده آن طرف آب. خیلی ها هستند. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●شگرد جالب شهید احمدی روشن برای دور زدن وهابی ها از زبان مادر شهید 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
‍ ﷽ 🔴 پاسخ عالی و کامل دکتر حسن عباسی به کسانی که بعد از قرارداد ۲۵ ساله، مدعی فروش ایران به چین هستند ❌ در پاسخ به این تحلیل دکتر عباسی از دیوار صدا درمیاد ولی از لیبرال‌ها درنمیاد. حتما بخونید و منتشر کنید. الف- وزن مالی قرارداد بیست و پنج ساله همکاری و تقریبا چهارصد میلیارد دلار است؛ یعنی میانگین آن: سالی شانزده میلیارد دلار [که مبلغ زیادی نیست، بلکه محدود و متعارف است] ب- آمریکا و متحدینش در دوره بیست ساله همکاری با بیش از دو هزار و چهارصد میلیارد دلار هزینه کردند؛ یعنی سالی صد و بیست میلیارد دلار، بدون تاثیر مثبتی در زندگی مردم افغانستان. پ- مبلغ همکاری و افغانستان با رقم دو هزار و چهارصد میلیارد دلار ، شش برابر مبلغ قرار داد و چین، یعنی چهارصد میلیارد دلار است. آیا افغانستان فروخته شد به آمریکا؟ ت- آمریکا و سی کشور متحد او با آن پول کلان نتوانستند در افغانستان کاری از پیش ببرند، لذا دست از پا درازتر گریختند. پس چگونه چین در یک قرارداد پایاپای کوچک، ایران را مستعمره خود می‌سازد؟! ث- آن چه را آشفته کرده، قراردادهای ایران با چین و روسیه و هند و دیگران است؛ که حاکی از کم اثر شدن تحریم‌های سیاسی و اقتصادی آمریکا و اروپاست. ج- عضویت ایران در پیمان و قراردادهای میان مدت با چین و روسیه و هند و دیگران، اولا حمله به استراتژی آمریکا در انزوای ایران بوده است، و ثانیا حمله به استراتژی لیبرال‌ها در نرمالیزیشن جمهوری اسلامی به نفع استکبار. چ- چین و روسیه برخلاف آمریکا و اروپا، اولا نه برنامه دارند، ثانیا نه براندازان را در کشور خود جای داده‌اند، ثالثا نه سبک زندگی تحمیلی و تهاجم فرهنگی دارند، و رابعا نه ایدئولوژی هار و مسلطی مانند دارند. ح- آمریکا و اروپای غربی، تا دست از و برندارند، و گروهک‌های برانداز را بیرون نریزند، و ایدئولوژی هار لیبرالیسم و سبک زندگی لوسیفری خود را تحمیل نکنند، در جوار مردم ایران جایی ندارند. خ- استقلال بی‌نظیر و رشک‌برانگیز ایران در چهار دهه گذشته، با قراردادهای همکاری‌های بیست و پنج ساله با سایر کشورها، با مبلغ ناچیز سالیانه شانزده میلیارد دلاری مخدوش نمی‌شود؛ بلکه مبتنی بر است. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
🔸شهید مهدی زین الدین : 🌹هر گاه شب جمعه را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد می‌کنند. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
# حیـ✨ـا یعنی : بدانی ارتباط پنهانی با نامحرم رزق معنـ✨ـوی را از بین می برد وروشنـ✨ـایی قلـ✨ـب و چشـ✨ـمانت را خاموش می کند . # چشـ👀ـم بی نـ✨ـور راه درست را نمی بیند . 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
❤️ سلام امام زمانم ❤️ مۍنـــویــسم زتـوڪہ دار و نـدارم شـده اۍ بـیقرارتـــ شدم و صبـرو قــرارم شده اۍ مـن ڪہ بیتاب توأم اۍ همہ تاب وتبم تو همہ دلخوشۍ لیل ونهارم شده اۍ السلام علیک یا ابا صالح المهدی 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽ ♦️سوال فلسفه‌ی تعدد زوجات پیامبر اسلام چیست؟ ❇️پاســـخ 1⃣ پیامبر خدا صلوات‌الله‌علیه تا سن 25 سالگی در اوج عفت و پاکی همسری را اختیار نکردند و دوست و دشمن او را به‌خوبی می‌ستودند. 📚السیرة الحلبیّة، ج 1، ص 140 2⃣ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌اله تا سن پنجاه‌ سالگی تنها یک همسر داشتند و تا زمانی که حضرت خدیجه در قید حیات بودند، همسر دیگری اختیار نکردند. 📚موسوعة التاریخ الاسلامی، چاپ مؤسسه الهادی، ج 1، ص 333 و 334 3⃣ پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و اله بعد از رحلت حضرت خدیجه سلام‌الله علیها و بعد از پنجاه‌سالگی، به خاطر مصالح مختلفی، ازدواج‌های متعددی داشتند که البته در عرف آن زمان یک امر عادی به‌حساب می‌آمد. ♻️ نتیجه‌اینکه: تعدد زوجات پیامبر صلي‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم دارای مصالح و اهدافی بوده است، برخی از آن عبارتند از: 🔺۱) اهداف سیاسی: مانند ازدواج پیامبر با حفصه و عایشه 🔺۲) برای شکستن سنت جاهلی: مانند ازدواج با زینب 🔺۳) براى کاستن از عداوت، یا طرح دوستى و جلب محبت اشخاص و یا اقوام متعصب و لجوج.
✅ خانمی‌ 😊 لطفا پوششت رو درست کن‌ ➖ پوشش من به شما ربطی نداره‌ 😒 ✅ ولی شما با این تیپ‌ و ظاهری که واسه خودت درست کردی نگـ👀ـاه مردها‌👨 و همسر بقیه‌ رو می‌کشی‌ سمتت‌... و این خیانت‌ به هم‌جنسای‌ خودته‌ 💥 پس پوشش شما‌ به منم مربوطه‌. ➖ خب نگـ👀ـاه نکنن‌! ✅ آخه مگه شما میذاری؟؟ 😓 ➖ از قدیم‌ گفتن‌ در‌ دیزی بازه‌، حیای‌ گربه کجا رفته؟؟ 😏 ✅ چرا انسانی که داره باید در دیزی‌شو باز بذاره، بعد از گربه‌ای که تابع هست انتظار داشته باشه‌ حیا کنه‌ و به دیزیش‌ دست‌درازی‌‌ نکنه⁉️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسر شهید علی محمدی میگه همسرش سال ٨۴ شماره تلفنی بهش داده و گفته اگر اتفاقی برام افتاد، قبل از اینکه به پلیس و... زنگ بزنی با این شماره تماس بگیر! فکر می‌کنید شماره چه کسی بود؟! 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دشمن‌هرروزازیہ‌چیزمیترسہ✨ یہ‌روز‌ازلباس‌سبزسپاه💚 یہ‌روزازلباس‌خاڪےبسیج🕊 یہ‌روزازسرخےخون‌شھدا🥀 یہ‌روزازجوهرآبےراےدادن🇮🇷💌 ولےهرروز ازسیاهے‌چادرتومیترسہ‌بانو🙂♥️ پس‌اسلحہ‌ات‌روزمین‌نگذار…🖐🏻 ‹°🌸 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :0️⃣4️⃣2️⃣ منتظریم ان شاءالله عملیاتی بشود، برویم آن طرف اروند و بچه ها را بیاوریم.» پدرش اصرار کرد و گفت: «من این حرف ها سرم نمی شود. باید هر طور شده بروم، ببینم بچه ام کجاست؟! اگر نمی آیی، بگو تنها بروم.» صمد نگاهی به من و نگاهی به پدرش کرد و گفت: «پدر جان! با آمدنت ستار نمی آید این طرف. اگر فکر می کنی با آمدنت چیزی عوض میشود یاعلی، بلند شو همین الان برویم؛ اما من می دانم آمدنت بی فایده است. فقط خسته می شوی.» پدرش ناراحت شد. گفت: «بی خود بهانه نیاور من می خواهم بروم. اگر نمی آیی، بگو. با شمس الله بروم.» صمد نشست و با حوصله تمام، برای پدرش توضیح داد جسد ستار در چه منطقه ای جا مانده. اما پدرش قبول نکرد که نکرد. صمد بهانه آورد شمس الله جبهه است. پدرش گفت: «تنها می روم.» صمد گفت: «می دانم دلتنگی. باشد. اگر این طور راضی و خوشحال می شوی، من حرفی ندارم. فردا صبح می رویم منطقه.» پدرشوهرم دیگر چیزی نگفت؛ اما شب رفت خانه آقا شمس الله، گفت: «می روم به بچه هایش سری بزنم.» ✫⇠قسمت :1️⃣4️⃣2️⃣ بچه ها که دیدند صمد آن ها را به بازار نبرده، ناراحت شدند. صمد سربه سرشان گذاشت. کمی با آن ها بازی کرد و بعد نشست به درسشان رسید. به خدیجه دیکته گفت و به معصومه سرمشق داد. گوشه ای ایستاده بودم و نگاهش می کردم. یک دفعه متوجه ام شد. خندید و گفت: «قدم! امروز چه ات شده. چشمم نزنی! برو برایم اسپند دود کن.» گفتم: «حالا راستی راستی می خواهی بروی؟!» گفت: «زود برمی گردم؛ دو سه روزه. بابا ناراحت است. به او حق بده. داغ دیده است. او را می برم تا لب اروند؛ جایی که ستار شهید شده را نشانش می دهم و زود برمی گردم.» به خنده گفتم: «بله، زود برمی گردی!» خندید و گفت: «به جان قدم، زود برمی گردم. مرخصی گرفته ام. شاید دو سه روزرم آمد سراغ صمد. داشتم صبحانه آماده می کردم. گفت: «دیشب خواب ستار را دیدم. توی خواب کلافه بود. گفتم ستار جان! حالت خوب است؟! سرش را برگرداند و گفت من صمدم. رفتم جلو ببوسمش، از نظرم پنهان شد.» بعد گریه کرد و گفت: «دلم برای بچه ام تنگ شده. حتماً توی خاک دشمن کنار آن بعثی های کافر عذاب می کشد. نمی دانم چرا از دستم دلخور بود؛ حتماً جایش خوب نیست.» 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆