eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
684 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 دختر شینا 🇮🇷 ✫⇠قسمت :4️⃣4️⃣2️⃣ تا شما از حمام بیایی، من هم آماده می شوم.»پدرشوهرم قبول کرد. من هم سفره صبحانه را انداختم. خدیجه و معصومه را از خواب بیدار کردم. داشتم صبحانه شان را می دادم که صمد آمد و نشست کنار سفره.گفت: «قدم!» نگاهش کردم. حال و حوصله نداشتم. خودش هم می دانست. هر وقت می خواست به منطقه برود، این طور بودم کلافه و عصبی. گفت: «یک رازی توی دلم هست. باید قبل از رفتن بهت بگویم.» با تعجب نگاهش کردم. همان طور که با تکه ای نان بازی می کرد، گفت: «شب عملیات به ستار گفته بودم برود توی گروهان سوم. اولین قایق آماده بود تا برویم آن طرف رود. نفراتم را شمردم. دیدم یک نفر اضافه است. هر چی گفتم کی اضافه است، کسی جواب نداد. مجبور شدم با چراغ قوه یکی یکی نیروها را نگاه کنم. یک دفعه ستار را دیدم. عصبانی شدم. گفتم مگر نگفته بودم بروی گروهان سوم. شروع کرد به التماس و خواهش و تمنا. ای کاش راضی نمی شدم. اما نمی دانم چی شد قبول کردم و او آمد.آن شب با چه مصیبتی از اروند گذشتیم. ادامه دارد...✒️ ✫⇠قسمت :5️⃣4️⃣2️⃣ زیر آن آتش سنگین توی آن تاریکی و ظلمات زدیم به سیم خاردارهای دشمن. باورت نمی شود با همان تعداد کم، خط دشمن را شکستیم و منتظر نیروهای غواص شدیم؛ اما گردان غواص ها نتوانست خط را بشکند و جلو بیاید. ما دست تنها ماندیم. اوضاع طوری شده بود که با همان اسلحه هایمان و از فاصله خیلی نزدیک روبه روی عراقی ها ایستادیم و با آن ها جنگیدیم. یک دفعه ستار مرا صدا کرد. رفتم و دیدم پایش تیر خورده. پایش را با چفیه ام بستم و گفتم برادر جان! مقاومت کن تا نیروها برسند.آن قدررا دیده بودم، اما نه او چیزی گفته بود و نه من چیزی پرسیده بودم. گفت: «برایم چای بریز.» صدای شرشر آب از حمام می آمد. سمیه، زهرا و مهدی خواب بودند و خدیجه و معصومه همان طور که صبحانه شان را می خوردند، بهت زده به بابایشان نگاه می کردند. چای را گذاشتم پیشش. گفتم: «بعد چی شد؟!»گفت: «عراقی ها گروه گروه نیرو می فرستادند جلو و ما چند نفر با همان اسلحه ها مجبور بودیم از خودمان دفاع کنیم. زیر آن آتش و توی آن وضعیت، دوباره صدای ستار را شنیدم. دویدم طرفش، دیدم این بار بازویش را گرفته. بدجوری زخمی شده بود. بازویش را بستم. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌷به یاد شهدا🌷
شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود… پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن.. حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره… تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده! پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید… عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه… اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند… جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه… مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد… (یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این داستان زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات) شادی روح شهدا صلوات 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 این همه خودتو بقچه پیچ می کنی برای چی⁉️ 🔶 خسته نمیشی از رنگ همیشه سیاهش⁉️
✫⇠قسمت :6️⃣4️⃣2️⃣ صورتش را بوسیدم و گفتم’ برادر جان خیلی از بچه ها مجروح شده اند، طاقت بیاور.’ دوباره برگشتم. وضعیت بدی بود. نیروهایم یکی یکی یا شهید می شدند، یا به اسارت درمی آمدند و یا مجروح می شدند. دوباره که صدای ستار را شنیدم، دیدم غرق به خون است. نارنجکی جلوی پایش افتاده بود و تمام بدنش تا زیر گلویش سوراخ سوراخ شده بود. کولش کردم و بردمش توی سنگری که آنجا بود. گفتم: ’طاقت بیاور، با خودم برمی گردانمت.’ یکی از بچه ها هم به اسم درویشی مجروح شده بود. او را هم کول کردم و بردم توی همان سنگر بتونی عراقی ها. موقعی که می خواستم ستار را کول کنم و برگردانم. درویشی گفت حاجی! مرا تنها می گذاری؟! تو را به خدا مرا هم ببر. مگر من نیرویت نیستم؟! ستار را گذاشتم زمین و رفتم سراغ خیرالله درویشی. او را داشتم کول می کردم که ستار گفت بی معرفت، من برادرتم! اول مرا ببر. وضع من بدتر است. لحظه سختی بود. خیلی سخت. نمی دانستم باید چه کار کنم.» صمد چایش را برداشت. بدون اینکه شیرین کند، سرکشید و گفت: «قدم! مانده بودم توی دوراهی. نمی دانستم باید چه کار کنم. آخرش تصمیمم را گرفتم و گفتم من فقط یک نفرتان را می توانم ببرم. خودتان بگویید کدامتان را ببرم. این بار دوباره هر دو اصرار کردند. رفتم صورت ستار را بوسیدم. گفتم خداحافظ برادر، مرا ببخش. گفته بودم نیا. ✫⇠قسمت : 7️⃣4️⃣2️⃣ با آن حالش گفت مواظب دخترهایم باش.گفتم چیزی نمی خواهی؟! گفت تشنه ام.قمقمه ام را درآوردم به او آب بدهم. قمقمه خالی بود؛ خالی خالی.»صمد این را که گفت، استکان چایش را توی سفره گذاشت و گفت: «قدم جان! بعد از من این ها را برای پدرم بگو. می دانم الان طاقت شنیدنش را ندارد، اما باید واقعیت را بداند.»گفتم: «پس ستار این طور شهید شد؟!» گفت: «نه... داشتم با او خداحافظی می کردم، صورتش را بوسیدم که عراقی ها جلوی سنگر رسیدند و ما را به رگبار بستند. همان وقت بود که تیر خوردم و کتفم مجروح شد. توی سنگر، سوراخی بود. خودم را از آنجا بیرون انداختم و زدم به آب. بچه ها می گویند خیرالله درویشی همان وقت اسیر شده و عراقی ها ستار را به رگبار بستند و با لب تشنه به شهادت رساندند.»بعد بلند شد و ایستاد. گفتم: «بیا صبحانه ات را بخور.» گفت: «میل ندارم. بعد از شهادتم، این ها را موبه مو برای پدر و مادرم تعریف کن. از آن ها حلالیت بخواه، اگر برای نجات پسرشان کوتاهی کردم.» 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
: اگر (عج) کرده است، این غیبت ماست نه غیبت او...این ما هستیم که چشمان خود را بسته‌ایم.این ما هستیم که آمادگی نداریم. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✳ حجاب‌؛ سلاح‌ زن‌ در جلوگیری‌ از طغیان‌ جنبه‌ی زنانگی‌ او 🔻 موضوع‌ در اسلام‌ به‌منظور تحقیرِ‌ زن‌ یا حبس‌ یا بزرگداشت‌ و تمجید بیش‌ازحد او صورت‌ نگرفته‌ است؛ آن‌چنان‌که‌ نزد برخی‌ از ملل‌ چنین‌ دیدگاهی‌ متعارف‌ است. بلکه‌ حجاب‌، سلاح‌ زن‌ در جلوگیری‌ از طغیان‌ جنبه‌ی اوست، تا مبادا این‌ جنبه‌ی زن‌ بر دیگر توانایی‌های‌ او غلبه‌ کند. این‌ مقصود در آیات‌ قرآنی، که‌ زنان‌ را از نرمش‌ در سخن‌ گفتن‌ یا پای‌ کوفتن‌ به هنگام‌ راه‌ رفتن‌ یا باز می‌دارد، به‌خوبی‌ و روشنی‌ آشکار است: «فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ» [احزاب، ۳۲] و «وَلَا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِن زِینَتِهِنَّ» [نور، ۳۱] و «لَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ» [احزاب، ۳۳] و «وَلَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا.» [نور، ۳۱] 🔸 حقیقت‌ این‌ است‌ که‌ آشکار کردن‌ زیبایی‌های‌ زن‌ به‌ طغیان‌ و سرکشیِ‌ جنبه‌ی زنانگی‌ بر وجود زن‌ منجر می‌شود و زن‌ را تنها به‌ یک‌ بدل‌ می‌سازد که این‌ مسئله‌ تحقیر زن‌ و انکار و اوست‌ و باعث‌ ازبین ‌رفتن‌ عمر و وقت‌ و فرصت‌های‌ گران‌بهای‌ او می‌شود. خصوصاً‌ این‌ مسئله‌ به‌ محرومیت‌ زن‌ و جامعه‌ از ایفای درست او می‌انجامد. 👤 📚 از کتاب «زن و چالش‌های جامعه» 📖 صفحات ۲۲ و ۲۳
🔴 میگویند جمهوری اسلامی ضعیف و شکننده است! فقط نمیدانم رژیمی که چنین است چرا کانون توجه سه ابرقدرت غرب و شرق دنیاست؟ امریکا دائم از افزایش فشارهایش بر ایران میگوید و چین و روسیه رزمایش نظامی مشترک با ایران میگذارند. مگر یک رژیم درحال فروپاشی میتواند اینقدر محل توجه ابرقدرتها باشد؟
✫⇠قسمت :8️⃣4️⃣2️⃣ چند دقیقه بعد دوباره صدای در آمد. با خودم فکر کردم این صمد امروز چه اش شده.در را که باز کردم، دیدم پشت در است. پرسیدم: «چی شده؟!» گفت: «دسته کلیدم را جا گذاشتم.» رفتم برایش آوردم. توی راه پله یک لحظه تنها ماندیم. صورتش را جلو آورد وپیشانی ام را بوسید و گفت: «قدم! حلالم کن. این چند سال جز زحمت چیزی برایت نداشتم.» تا آمدم چیزی بگویم، دیدم رفته. نشستم روی پله ها و رفتم توی فکر. دلم گرفته بود. به بهانه آوردن نفت رفتم توی حیاط. پیت نفت را از گوشه حیاط برداشتم. سنگین بود. هنّ وهن می کردم و به سختی می آوردمش طرف بالکن. هوا سرد بود. برف های توی حیاط یخ زده بود. دمپایی پایم بود. می لرزیدم. بچه ها پشت پنجره ایستاده بودند. پتو را کنار زده بودند و داشتند نگاهم می کردند. از پشت پتویی که کنار رفته بود، چشمم به عکس صمد افتاد که روی طاقچه بود. کنار همان قرآنی که وصیت نامه اش را لایش گذاشته بود. می گفت: «هر وقت بچه ها بهانه ام را گرفتند، این عکس را نشانشان بده.» نمی دانم چرا هر وقت به عکس نگاه می کردم، یک طوری می شدم. دلم می ریخت، نفسم بالا نمی آمد و هر چه غم دنیا بود می نشست توی دلم. ✫⇠قسمت :9️⃣4️⃣2️⃣ بعد رو به خدیجه و معصومه کرد و گفت: «بابا جان! بلند شوید، برویم مدرسه.» همین که صمد بچه ها را برد، پدرش از حمام بیرون آمد تا صبحانه اش را بخورد و آماده شود. صمد برگشت. گفتم: «اگر می خواهی بروی، تا بچه ها خواب اند برو. الان بچه ها بلند می شوند و بهانه می گیرند.» صمد مشغول بستن ساکش بود که مهدی بیدار شد، بعد هم سمیه و زهرا. صمد کمی با بچه ها بازی کرد. بعد خداحافظی کرد. اما مهدی پشت سرش دوید. آن قدر به در زد و گریه کرد که صمد دوباره برگشت. مهدی را بوسید. بردش آن اتاق. اسباب بازی هایش را ریخت جلویش. همین که سرگرم شد، بلند شد که برود. این بار سمیه بهانه کرد و دنبالش دوید. پدرشوهرم توی کوچه بود. صمد گفت: «برو بابا را صدا کن، بیاید تو.» پدرشوهرم آمد و روی پله ها نشست. حوصله اش سر رفته بود. کلافه بود. هی غر می زد و صمد را صدا می کرد. صمد چهارپایه ای آورد. گفت: «کم مانده بود یادم برود. قدم! چند تا پتو بیاور بزنم پشت این پنجره ها، دیشب خیلی سرد بود. برای رعایت خاموشی و وضعیت قرمز هم خوب است.» سمیه و زهرا و مهدی سرگرم بازی شده بودند. انگار خیالشان راحت شده بود بابایشان دیگر نمی رود. صمد، طوری که بچه ها نفهمند، به بهانه بردن چهارپایه به زیر راه پله، خداحافظی کرد و رفت 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✍️ 🔰ملت عزیز ایران پشتوانه ولایت فقیه و رهرو راه امام امت باشید، چون هر دو مانع دیکتاتوری می‌شود؛ الان در حال حاضر کشور‌های بزرگ استبداد و استعمارگر از ولایت فقیه می‌ترسند، چون ولایت فقیه مخالف حرکت استبدادی و انحرافی می‌باشد. 🔰امام را هرگز تنها نگذارید که غضب خدا نصیبتان نگردد و اگر همیشه با او باشید و پیرو خط او باشید، رحمت خدا که در حال حاضر مشاهده می‌کنید به سوی‌تان سرازیر می‌شود. 📎فرماندهٔ گردان‌امام‌حسین(ع) تیپ فاطمة‌الزهرا 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۶/۷/۱ کازرون ، فارس ●شهادت : ۱۳۶۱/۱۱/۸ دهلران 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مغز متفکر اطلاعات‌سپاه در دفاع‌مقدس را بشناسید! 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛«حاضری با دوست دخترت ازدواج کنی؟»🤔 👈🏻 دختر خانم گل؛ وقتی اینطور چوب حراج به خودت بزنی و خودت رو در اختیار پسرها قرار بدی اونهم به خیال خام ازدواج، نتیجش می شه این خودت را به خدا بسپاری بهتر نیست؟!!! 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✍️دراین موقعیت زمانی و مكانی جنگ ما جنگ اسلام و كفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت خیانت به پیامبر اكرم «ص» و امام زمان «عج» و پشت پا زدن به خون شهداست و ملت ما باید خود را آماده هرگونه فداكاری بكند.در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع انسانی و الهی جان داد و فداكاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است و خدا كند كه ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام را با خلوص نیت پیدا كنیم... 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
آنچه که مغزهای کوچک غربزده و خودتحقیرگران به ما نمی‌گویند❗️ اینجا کاناداست بهشت اختلاس گران، پناهگاه دزدان سایر کشور ها❗️ بدون تحریم و فشار،نتیجه سال ها تجاوز به حقوق جهان سوم، نوچه شیطان بزرگ👈 پدیده اتوبوس خوابی در کانادا 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞باهم ببینیم جواب مصاحبه شونده ها در ارتباط با سوال کنار گذاشتن حجاب بخاطر شوهر 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 دختر شینا🇮🇷 ✫⇠قسمت :0️⃣5️⃣2️⃣ اصلاً با دیدن عکس هزار تا فکر بد و ناجور به سرم می زد. پیت را دوباره برداشتم ببرم توی اتاق که یک دفعه پایم لیز خورد و افتادم زمین. از درد به خودم می پیچیدم. پایم مانده بود زیر پیت نفت. هر طور بود پیت را از روی پایم برداشتم. درد مثل سوزن به مغز استخوانم فرومی رفت. بچه ها به شیشه می زدند. نمی توانستم بلند شوم. همان طور توی حیاط روی برف ها نشسته بودم و از درد بی اختیار، به پهنای صورتم اشک می ریختم. ناخن شست پایم سیاه شده بود. دلم ضعف می رفت. بچه ها که مرا با آن حال و روز دیدند، از ترس گریه می کردند. همان وقت دوباره چشمم افتاد به عکس. نمی خواستم پیش بچه ها گریه کنم. با دندان محکم لبم را گاز می گرفتم تا بغضم نترکد؛ اما توی دلم فریاد می زدم: «صمد! صمد جان! پس تو کی می خواهی به داد زن و بچه هایت برسی. پس تو کی می خواهی مال ما باشی؟!» هنوز پیشانی ام از داغی بوسه اش گرم بود. به هر زحمتی بود، بلند شدم و آمدم توی اتاق. بچه ها گریه می کردند. هیچ طوری نمی توانستم ساکتشان کنم. از طرفی دلم برایشان می سوخت. به سختی بلند شدم. عکس را از روی طاقچه پایین آوردم. گفتم: «بیایید بابایی! ببینید بابایی دارد می خندد.» ✫⇠قسمت :1️⃣5️⃣2️⃣ بچه ها ساکت شدند. آمدند کنار عکس نشستند. مهدی عکس صمد را بوسید. سمیه هم آمد جلو و به مهدی نگاه کرد و مثل او عکس را بوسید. زهرا قاب عکس را ناز می کرد و با شیرین زبانی بابا بابا می گفت. به من نگاه می کرد و غش غش می خندید. جای دست و دهان بچه ها روی قاب عکس لکه می انداخت. با دست، شستم را گرفته بودم و محکم فشار می دادم. به سمیه گفتم: «برای مامان یک لیوان آب بیاور.» آب را خوردم و همان جا کنار بچه ها دراز کشیدم؛ اما باید بلند می شدم. بچه ها ناهار می خواستند. باید کهنه های زهرا را می شستم. سفره صبحانه را جمع می کردم. نزدیک ظهر بود. باید می رفتم خدیجه و معصومه را از مدرسه می آوردم. چند تا نارنگی توی ظرفی گذاشتم. همین که بچه ها سرگرم پوست کندن نارنگی ها شدند، پنهان از چشم آن ها بلند شدم. چادر سرکردم و لنگ لنگان رفتم دنبال خدیجه و معصومه. 🔸فصل نوزدهم اسفندماه بود. صمد که رفته بود، دو سه روزه برگردد؛ بعد از گذشت بیست روز هنوز برنگشته بود. از طرفی پدرشوهرم هم نیامده بود. عصر دلگیری بود. بچه ها داشتند برنامه کودک نگاه می کردند. بیرون هوا کمی گرم شده بود. برف ها کم کم داشت آب می شد. خیلی ها در تدارک خانه تکانی عید بودند، اما هر کاری می کردم، دست و دلم به کار نمی رفت. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 دختر شینا🇮🇷 ✫⇠قسمت :2️⃣5️⃣2️⃣ با خودم می گفتم: «همین امروز و فردا صمد می آید. او که بیاید، حوصله ام سر جایش می آید. آن وقت دوتایی خانه تکانی می کنیم و می رویم برای بچه ها رخت و لباس عید می خریم.» یاد دامنی افتادم که دیروز با برادرم خریدم. باز دلم شور افتاد. چرا این کار را کردم. چرا سر سال تازه، دامن مشکی خریدم. بیچاره برادرم دیروز صبح آمد، من و بچه ها را ببرد بازار و لباس عید برایمان بخرد. قبول نکردم. گفتم: «صمد خودش می آید و برای بچه ها خرید می کند.» خیلی اصرار کرد. دست آخر گفت: «پس اقلاً خودت بیا برویم یک چیزی بردار. ناسلامتی من برادر بزرگ ترت هستم.» هنوز هم توی روستا رسم است، نزدیک عید برادرها برای خواهرهایشان عیدی می خرند. نخواستم دلش را بشکنم؛ اما نمی دانم چطور شد از بین آن همه لباس رنگارنگ و قشنگ یک دامن مشکی برداشتم. انگار برادرم هم خوشش نیامد گفت: «خواهر جان! میل خودت است؛ اما پیراهنی، بلوزی، چیز دیگری بردار، یک رنگ شاد.» گفتم: «نه، همین خوب است.»همین که به خانه آمدم، پشیمان شدم و فکر کردم کاش به حرفش گوش داده بودم و سر سال تازه، دامن مشکی نمی خریدم. دوباره به خودم دلداری دادم و گفتم عیب ندارد. صمد که آمد با هم می رویم عوضش می کنیم. به جایش یک دامن یا پیراهن خوش آب و رنگ می خرم. ✫⇠قسمت :3️⃣5️⃣2️⃣ بچه ها داشتند تلویزیون نگاه می کردند. خدیجه مشغول خواندن درس هایش بود، گفت: «مامان! راستی ظهر که رفته بودی نان بخری، عمو شمس الله آمد. آلبوممان را از توی کمد برداشت. یکی از عکس های بابا را با خودش برد.» ناراحت شدم. پرسیدم: «چرا زودتر نگفتی؟!...»خدیجه سرش را پایین انداخت و گفت: «یادم رفت.»اوقاتم تلخ شد. یعنی چرا آقا شمس الله آمده بود خانه ما و بدون اینکه به من بگوید، رفته بود سراغ کمد و عکس صمد را برداشته بود. توی این فکرها بودم که صدای در آمد.بچه ها با شادی بلند شدند و دویدند طرف در. مهدی با خوشحالی فریاد زد: «بابا!. . بابا آمد...»نفهمیدم چطور خودم را رساندم توی راه پله. از چیزی که می دیدم، تعجب کرده بودم. پدرشوهرم در را باز کرده بود و آمده بود تو. برادرم، امین، هم با او بود. بهت زده پرسیدم: «با صمد آمدید؟! صمد هم آمده؟!»پدرشوهرم پیرتر شده بود. خاک آلوده بود. با اوقاتی تلخ گفت: «نه... خودمان آمدیم. صمد ماند منطقه.» پرسیدم: «چطور در را باز کردید؟! شما که کلید ندارید!» 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
♨️ انقلاب با ایران چه کرد؟👇 ‼️مدتهاست دشمن تلاش می کند جلوی پیشرفت ایران را بگیرد و ملت ایران را وادار به تسلیم کند اما ایران مثل یک کشتی مقتدر، امواج سهمگین طوفان ها را می شکافد و به پیش می رود. ☝️ بیایید مروری بکنیم بر آنچه که در همه ی این سالهای همراه با تحریم و فشار بدست آورده ایم 🇮🇷ایران؛ کشوری که قبل از انقلاب دست به دامن پزشکان خارجی بود اما امروز یکی از شش کشور سازنده واکسن کرونا در جهان است. 🇮🇷ایران؛ تنها کشوری که به خود جرات داد سربازان آمریکایی را به اسارت بگیرد و به یکی از مهم ترین پایگاه های نظامی ابرقدرت دنیا (عین الاسد) حمله موشکی کند. 🇮🇷ایران؛ کشوری که می تواند پیچیده ترین طراحی مغزهای توطئه گر و داعش پرور دنیا را نابود کند. 🇮🇷ایران؛ کشوری که روزی پادشاهش تحت فرمان آمریکا بود اما امروز توسط نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا، متهم به دخالت در انتخابات آمریکا می شود 🇮🇷ایران؛ کشوری که مورد توجه ویژه قدرتهای بزرگ دنیاست تا جاییکه چین و روسیه با آن رزمایش مشترک برگزار می کنند و آمریکا برای مهار کردنش دست و پا می زند. 🇮🇷ایران؛ کشوری که از طرف نخست وزیر اسرایل متهم به ایجاد امپراطوری جدید در خاور میانه می شود. 🇮🇷ایران؛ کشوری که می تواند با اقتدار، کشتی استعمارگران بزرگی چون انگلستان را توقیف کرده، آنها را وادار به عذرخواهی کند. 🇮🇷ایران؛ کشوری که با وجود تحریم های سنگین و تمام عیار، به سرعت بیش از هشتاد درصد از مردمش را در مقابل کرونا واکسینه کرده و از نظر ایمنی بخشی جمعی از قدرتهای بزرگ دنیا پیشی می گیرد. 🇮🇷ایران؛ کشوری که بدون توجه و هراس از هشدارهای ابرقدرت دنیا، برای کشورهای تحریم شده، کشتی های سوخت ارسال می کند. 🇮🇷ایران؛ کشوری که متهم به هک کردن مهم ترین سایت های امنیتی اسرائیل می شود. 🇮🇷ایران؛ کشوری که قبل از انقلاب مستشاران آمریکایی برای حضور در آن، حق توحش می گرفتند اما امروز نهادهای حقوق بشری تحت نفوذ آمریکا، فقط به فکر مردم آن هستند!! 🇮🇷ایران؛ کشوری که توان موشکی اش کابوس قدرتهای بزرگ دنیاست 🇮🇷ایران؛ کشوری که دشمنانش هر روز با صدها مطلب دروغ و ناامیدکننده، سعی می کنند مردم آنرا از انقلاب جدا کنند اما حضور گسترده مردمش در جشن ۲۲ بهمن، این جشن را به بزرگترین جشن ملی جهان تبدیل کرده ... 🇮🇷ایران؛ کشوری که روزی دشمنانش ادعا می کردند ظرف یک هفته به پایتخت آن خواهند رسید اما امروز به هک کردن ۱۰ ثانیه ای یکی از شبکه های تلوزیونی آن افتخار می کنند. 🇮🇷ایران؛ تنها کشوری که دشمنانش بیش از ۲۰۰ شبکه ماهواره ای برای استحاله ی آن راه اندازی کرده اند اما با به خط کردن این همه لشکر رسانه ای بازهم از پس آن برنمی آیند و سرگردانند!! 🇮🇷ایران؛ کشوری که مردمش در سیل، زلزله، کرونا و ... بطور چشمگیری به هم کمک می کنند و مثل مردم برخی کشورهای پیشرفته برای بدست آوردن چند عدد ماسک باهم جنگ و دعوا نمی کنند... و ایران؛ مظلوم اما مقتدر ... افتخارات بیشتر جمهوری اسلامی ایران را در سایت زیر مشاهده کنید: https://eftekhar1357.ir 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 دو بیت شعری که سید مجید بنی‌فاطمه از زبان مرحوم آیت‌الله العظمی صافی گلپایگانی در محضر ایشان خواند و ماندگار شد... یک عمر تو را خطاب کردم "مولا" یکبار تو هم به من بگو «نوکر من» 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانم حجابتون مناسب نیست😔 به شما چه ربطی داره راست میگید برید جلو اختلاسا و دزدیا رو بگیرید 😒 به هیچ وجه این کلیپ زیبا رو از دست ندید☝️ برا دوستاتونم بفرستید 🌷 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽ ♦️ سوال: چرا اروپا با این همه گناه قاره سبزه؟ چرا وجود این همه بارون دارند ما هر سال در خشکسالی هستیم؟ ❇️ پاسخ: 1⃣در بسیاری از کشورهای غیر مسلمان هم شاهد خشکسالی، آتش گرفتن جنگل ها، سونامی، زلزله، سیل و… هستیم کما اینکه در بسیاری از کشورهای مسلمان و همچنین شهرهای ایران شاهد بارندگی و نزول خیرات هستیم. پس القای این مطلب که ایران و کشورهای مسلمان در سختی هستند و کشورهای کفار در ناز و نعمت، مغالطه می باشد. 2⃣باریدن باران و یا خشکسالی بخاطر عوامل مختلفی از جمله موقعیت جغرافیایی و مدیریت درست از منابع آبی می باشد. چه بسا در کشوری بارندگی کم باشد اما بخاطر مدیریت درست منابع آبی دچار بحران و خشکسالی نشوند. و چه بسا در کشوری بارندگی زیاد باشد اما بخاطر عدم تدبیر دچار بحران و خشکسالی شوند. 3⃣ضمن آنکه در اروپا و یا آمریکا افراد مومن و مسلمان زیادی داریم، کما اینکه در برخی از شهرهای اروپایی و یا ایالات آمریکا غلبه با مسلمانان است. کما اینکه در ایران هم افراد بی ایمان و بی اعتقاد داریم. 4⃣بله روایات معتبری وجود دارد که علت نزول برخی از بلایای طبیعی را به سبب گناهان انسان ها میداند اما اینکه واقعا یک بلای طبیعی و یا عدم بارش باران در ایران و یا حتی سایر کشورهای غربی به سبب گناهان هست یا خیر، از علم و درک ما خارج است و نمیتوان گفت که هر بلایای طبیعی و عدم بارش بارانی بخاطر گناهان بشر است، چه بسا بخاطر امتحان بشر و یا عوامل دیگری باشد. https://the14.ir/fa
🛑 این الرجبیون 🌸حلول ماه رجب و ولادت با سعادت امام محمد باقر علیه‌السلام مبارک باد. 🔹برای ظهور حضرت صاحب‌الزمان عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف و شفای همه بیماران دست به دعا برمی‌داریم. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
4_6051124370443601307.mp3
3.21M
• بشنوید| توصیه‌ها و دستورات ویژه استقبال از ماه رجب بیایید در این ماه با امیرالمومنین(علیه السلام) معامله کنیم ! 🎙استاد فیاض بخش فردا اول ماه رجب است😍 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
🔸شهید مهدی زین الدین : 🌹هر گاه شب جمعه را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد می‌کنند. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆