#حرفاےدرگوشے...
خونهاتڪهاجاره اےباشہ ،
دائمبہخودت مےگے :
میخنڪـوب ؛
روےدیوارهانقاشےنڪش ؛
و مراقبخـونہباش ...
امااینهمهمراقبتبرا چیہ !
چونخونہمالتونیستمالصاحبخونہست ؛
چوناینخونہدستتوامــانتہ ...
خونهدلــتچطور
خونهےدلتمامشمالخــداست ؛
تو خونهخدا نقش " گناه " ڪشیدنو
میخ " گناه " ڪوبیدن
#مــمنوع...
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
😉وقتی خدا بخواد ایران را عزیز کنه
😁این همه هزینه میکنی و شبکه ماهوارهای راه میندازی و مخاطب جذب میکنی تا ایران را تضعیف کنی اما یهویی یه نفر روی آنتن زنده شروع میکنه به لیست کردن پیشرفت های ایران
📺اینجا میتونید ببینید فیلمش را👇
https://eftekhar1357.ir/ذکر-پیشرفت-های-ایران-روی-آنتن-من-و-تو/
2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 در قیامت درباره دخترت
از تو سوال خواهد شد ....
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
1.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🏴 فرارسیدن سالروز شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت باد
صدای زمزمهی جامعه کبیرهی توست
که چشمها همه اشک و نگاه خیرهی توست
کلاس درس محبت کلامکم نور است
اگر محب علی گشتهایم سیرهی توست
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 دختر شینا 🇮🇷
قسمت :4️⃣5️⃣2️⃣
#فصل_نوزدهم
پدرشوهرم دستپاچه شد. گفت: «... کلید...! آره کلید نداریم؛ اما در باز بود.»
گفتم: «نه، در باز نبود. من مطمئنم. عصر که برای خرید رفتم بیرون، خودم در را بستم. مطمئنم در را بستم.»
پدرشوهرم کلافه بود. گفت: «حتماً حواست نبوده؛ بچه ها رفته اند بیرون در را باز گذاشته اند.»
هر چند مطمئن بودم؛ اما نخواستم توی رویش بایستم. پرسیدم: «پس صمد کجاست؟!»با بی حوصلگی گفت: «جبهه!»گفتم: «مگر قرار نبود با شما برگردد؛ آن هم دو سه روزه.»
گفت: «منطقه که رسیدیم، از هم جدا شدیم. صمد رفت دنبال کارهای خودش. از او خبر ندارم. من دنبال ستار بودم. پیدایش نکردم.»فکر کردم پدرشوهرم به خاطر اینکه ستار را پیدا نکرده، این قدر ناراحت است. تعارفشان کردم بیایند تو. اما ته دلم شور می زد. با خودم گفتم اگر راست می گوید، چطور با برادرم آمده! امین که قایش بود! خبر دارم که قایش بوده. نکند اتفاقی افتاده!دوباره پرسیدم: «راست می گویید از صمد خبر ندارید؟! حالش خوب است؟!»پدرشوهرم با اوقات تلخی گفت: «گفتم که خبر ندارم. خیلی خسته ام. جایم را بینداز بخوابم.»
#قسمت 255
پرسیدم: «می خواهید بخوابید؟! هنوز سر شب است. بگذارید شام درست کنم.»
گفت: «گرسنه نیستم. خیلی خوابم می آید. جای من و برادرت رابینداز،بخوابیم.»بچه ها دایی شان را دوره کرده بودند. احوال شینا را از او پرسیدم. جواب درست و حسابی نداد. توی دلم گفتم: «نکند برای شینا اتفاقی افتاده.» برادرم را قسم دادم. گفتم: «جان حاج آقا راست بگو، شینا چیزی شده؟!» امین هم مثل پدرشوهرم کلافه بود، گفت: «به والله طوری نشده، حالش خوب است. می خواهی بروم فردا بیاورمش، خیالت راحت شود؟!»دیگر چیزی نگفتم و رفتم جای پدرشوهرم را انداختم. او که رفت بخوابد، من هم بچه ها را به برادرم سپردم و رفتم خانه خانم دارابی. جریان را برایش تعریف کردم و گفتم: «می خواهم زنگ بزنم سپاه و از صمد خبری بگیرم.»خانم دارابی که همیشه با دست و دل بازی تلفن را پیشم می گذاشت و خودش از اتاق بیرون می رفت تا من بدون رودربایستی تلفن بزنم، این بار نشست کنار تلفن و گفت: «بگذار من شماره بگیرم.»نشستم روبه رویش. هی شماره می گرفت و هی قطع می کرد. می گفت: «مشغول است، نمی گیرد. انگار خط ها خراب است.»نیم ساعت نشستم و به شماره گرفتنش نگاه کردم. انگار حواسش جای دیگری بود.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔆 گران ترین زمین جهان برای کیست؟
📰 زمستان سال 1357 شمسی وقتی شاه ایران از کشور خارج شد، نشریه کریستین ساینس مانیتور در مقالهای ضمن بررسی بخشی از فهرست اموالی که شاه از ایران به دزدی خارج کرده بود با تیتر: «ثروت افسانهای شاه ایران» نوشت: آیا ثروتی که شاه از ایران خارج کرده است افسانهای است؟ بله، افسانهای است، زیرا تا کنون هیچکس جز شاه مخلوع نمیداند هنگام خروج از ایران در 16 ژانویه 1979 دقیقاً چه مقدار پول با خود برده است.
🏖 فقط یک قلم از اموال مردم ایران، زمین مشهوری در لس آنجلس بود که به گرانترین زمین جهان مشهور شد و رضاپهلوی سال 2021 آن را به قیمت یک میلیارد دلار فروخت.
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
با انـــــدشمـندان
ماهاتما گاندی (رهبر انقلاب هند ):
زن با اینکه به ظاهر در صدد آزادی بر آمد ولی در خطر جدیدی قرار گرفت و آن خطر بازیچه قرار گرفتن و وسیله هوسرانی های مرد شدن است . من ترجیح می دهم که نسل انسان نابود شود تا اینکه بماند و با تبدیل زن یا ظریفترین مخلوق الهی به یک وسیله عیاشی و شهوترانی مرد ، از هر حیوانی پست تر گردد.
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
#پویش_حجاب_فاطمے
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 دختر شینا 🇮🇷
قسمت :6️⃣5️⃣2️⃣
#فصل_نوزدهم
زیر لب با خودش حرف می زد. هنوز یکی دو شماره نگرفته، قطع میکرد.گفتم: «اگر نمی گیرد، می روم دوباره می آیم. بچه ها پیش برادرم هستند. شامشان را می دهم و برمی گردم.»برگشتم خانه. برادرم پیش بچه ها نبود. رفته بود آن یکی اتاق پیش پدرشوهرم. داشتند با صدای آهسته با هم حرف می زدند، تا مرا دیدند ساکت شدند.دل شوره ام بیشتر شد. گفتم: « چرا نخوابیدید؟! طوری شده؟! تو را به روح ستار، اگر چیزی شده به من هم بگویید. دلم شور می زند.»پدرشوهرم رفت توی جایش دراز کشید و گفت: «نه عروس جان، چیزی نشده. داریم دو سه کلام حرف مردانه می زنیم. تعریف خانوادگی است. چی قرار است بشود. اگر اتفاقی افتاده بود که حتماً به تو هم می گفتیم.»برگشتم توی هال. باید برای شام چیزی درست می کردم. زهرا و سمیه و مهدی با هم بازی می کردند. خدیجه و معصومه هم مشق می نوشتند.از دل شوره داشتم می مردم. دل توی دلم نبود. از خیر شام درست کردن گذشتم. دوباره رفتم خانه خانم دارابی. گفتم: «تو را به خدا یک زنگی بزن به حاج آقایتان، احوال صمد را از او بپرس.»
قسمت :7️⃣5️⃣2️⃣
#فصل_نوزدهم
خانم دارابی بی معطلی گفت: «اتفاقاً همین چند دقیقه پیش با حاج آقا حرف می زدم. گفت حال حاج آقای شما خوبِ خوب است. گفت حاجی الان پیش ماست.»از خوشحالی می خواستم بال درآورم. گفتم: «الهی خیر ببینی. قربان دستت. پس بی زحمت دوباره شماره حاج آقایتان را بگیر. تا صمد نرفته با او حرف بزنم.»خانم دارابی اول این دست و آن دست کرد. بعد دوباره خودش تلفن را برداشت و هی شماره گرفت و هی قطع کرد. گفت: «تلفنشان مشغول است.»دست آخر هم گفت: «ای داد بی داد، انگار تلفن ها قطع شد.»از دست خانم دارابی کفری شدم.خداحافظی کردم و آمدم خانه خودمان. دیگر بدجوری به شک افتاده بودم. خانم دارابی مثل همیشه نبود. انگار اتفاقی افتاده بود و او هم خبردار بود. همین که به خانه رسیدم، دیدم پدرشوهر و برادرم نشسته اند توی هال و قرآنی را که روی طاقچه بود، برداشته اند و دارند وصیت نامه صمد را می خوانند. پدرشوهرم تا مرا دید، وصیت نامه را تا کرد و لای قرآن گذاشت و گفت: «خوابمان نمیآمد.آمدیم کمی قرآن بخوانیم.»لب گزیدم. از کارشان لجم گرفته بود. گفتم: «چی از من پنهان می کنید. اینکه صمد شهید شده.» قرآن را از پدرشوهرم گرفتم و روی سینه ام گذاشتم و گفتم: «صمد شهید شده. می دانم.»
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
2.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
▪️زمان شاه گرسنه نبود
▪️زمان شاه امنیت بود
▪️زمان شاه نان داشتیم❗️
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
39.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نام اثر : دخترم و من
قالب : پویانمایی
کارگردان : فهیمه نیکو منظری
موضوع : عفاف، حجاب، حیا
مخاطب سنی: جوان 19-30 و بالاتر
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
❌متن شبهه
فیلم شبکه های مجازی👇🏻
حجت الاسلام دکتر علی رضایی بیرجندی:
ما به این نتیجه رسیده ایم که حیوانات محترم هستند حتی سگ
ما در کتاب سگ اثبات کردیم که سگ پاک است.
در قرآن ما نه تنها دلیلی بر نجاست سگ نداریم بلکه همه اش تعریف و تمجید و جایگاه سگ را بیان میکند درجریان اصحاب کهف و جریانهای دیگه بلکه آیهای داریم فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ
دالّ بر به اصطلاح طهارت سگ هست که وقتی شکاری کرد میتونید(صریح قرآن هست، در مقام بیان هم هست) که بخورید از او و نگفته بشویید
روایاتی که داریم متعارض هست
اجماعی که داریم اولا اجماع فی الجمله است به فرمایش آیت الله العظمی خویی اجماعفی الجمله است نه بالجمله و اون اجماع هم مدرکی است.
و از نظر عقلی هم مورد قبول نیست که انواع سگ سانان پاک باشند یعنی گرگ، شغال، امثال اینها پاک باشه اما سگ نجس باشد.
✅پاسخ به شبهه👇
🔹 سخنان فوق، یک بحث کاملاً علمی و تخصصی است و هرگونه برداشت غیر علمی از آن مردود است. مثلا اگر کسی بگوید این آقا مدافع حقوق حیوانات است و کسانی که سگ را نجس می دانند حقوق حیوانات را پایمال کرده اند، سخنی بی ربط و غیر علمی را بیان کرده است.
🔹 اساساً احکام فقهی و حقوقی، بیانگر ارزش ذاتی موجودات نیستند، بلکه صرفا دستورالعملی برای رفتار است.
👈 اگرچه سگ در اسلام نجس اعلام شده اما در روایات، غذا دادن و ترحم کردن در حق این حیوان بسیار توصیه شده.
🔹 حکم پاکی یا نجاست سگ، از دل آیات قرآن و روایات معصومین باید استخراج شود.
👈 استخراج یک حکم شرعی از آیات و روایات، نیازمند یادگیری اصول و روشهای فراوانی است. طلاب علوم دینی سالها از عمر خود را صرف یادگیری همین اصول و روشها می کنند تا بتوانند دستورات شرعی را به درستی استنباط کنند.
🔹 اینکه بخواهیم در اینجا سخنان حجت الاسلام رضایی بیرجندی را مورد نقد و بررسی علمی قرار دهیم، نه در توان و تخصص ماست و نه برای اکثریت مخاطبان قابل درک است.
👈 مثلاً اگر بخواهیم تبیین کنیم که روایات دالّ بر نجاست سگ تعارض دارند یا ندارند یا اینکه اجماع موجود فی الجمله است یا بالجمله هیچ سودی برای مخاطبان ندارد.
⁉️خب، حالا تکلیف چیست؟ بالاخره سگ نجس است یا پاک⁉️
🔹 برای پی بردن به حکم شرعی نجاست یا پاکی سگ، باید به سراغ کسی برویم که یقین داریم علم و تخصص او در این زمینه بیش از دیگران است. (رجوع به متخصص امری عقلی است)
👈 اینگونه نیست که اگر از سخنان آقای رضایی خوشمان آمد، برویم و از علم او پیروی کنیم.
بلکه باید با تحقیق و تفحص روشن شود که علم و دانش و مهارت آقای رضایی در استنباط احکام از افرادی همچون آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله وحید خراسانی و آیت الله سیستانی و ... بیشتر است. اگر چنین مطلبی برای ما اثبات شد، در مسائل فقهی از جمله پاکی سگ می توانیم از علم ایشان تبعیت کنیم.
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 دختر شینا 🇮🇷
قسمت :8️⃣5️⃣2️⃣
#فصل_نوزدهم
پدرشوهرم با تعجب نگاهم کرد و گفت: «کی گفته؟!»یک دفعه برادرم زد زیر گریه.من هم به گریه افتادم. قرآن را باز کردم. وصیت نامه را برداشتم. بوسیدم و گفتم: «صمد جان! بچه هایت هنوز کوچک اند، این چه وقت رفتن بود. بی معرفت، بدون خداحافظی. یعنی من ارزش یک خداحافظی را نداشتم.»دستم را روی قرآن گذاشتم و گفتم: «خدایا! تو را قسم به این قرآنت، همه چیز دروغ باشد. صمدم دوباره برگردد. ای خدا! صمدم را برگردان.»پدرشوهرم سرش را روی دیوار گذاشت. گریه می کرد و شانه هایش می لرزید. خدیجه و معصومه هم انگار فهمیده بودند چه اتفاقی افتاده. آمدند کنارم نشستند. طفلی ها پا به پای من گریه می کردند. سمیه روی پاهایم نشسته بود و اشک هایم را پاک می کرد. مهدی خیره خیره نگاهم می کرد. زهرا بغض کرده بود.پدرشوهرم لابه لای هق هق گریه هایش صمد و ستار را صدا می زد. مهدی را بغل کرد. او را بوسید و شعرهای ترکی سوزناکی برایش خواند؛ اما یک دفعه ساکت شد و گفت: «صمد توی وصیت نامه اش نوشته به همسرم بگویید زینب وار زندگی کند. نوشته بعد از من، مرد خانه ام مهدی است.»
قسمت :9️⃣5️⃣2️⃣
#فصل_نوزدهم
و دوباره به گریه افتاد.
برادرم رفت قاب عکس صمد را از روی طاقچه پایین آورد
همه به طرف عکس دویدند. یکی بوسش می کرد. آن یکی نازش می کرد. زهرا با شیرین زبانی بابا بابا می گفت.برادرم دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: «خدایا! صبرمان بده. خدایا! چطور طاقت بیاوریم؟! خدایا خواهرم چطور این بچه های یتیم را بزرگ کند؟!»
کمی بعد همسایه ها یکی یکی از راه رسیدند. با گریه بغلم می کردند. بچه هایم را می بوسیدند. خانم دارابی که آمد، ناله ام به هوا رفت. دست هایش را توی هوا تکان می داد و با حالت مویه و عزاداری می گفت: «جگرم را سوزاندی قدم خانم. تو و بچه هایت آتشم زدید قدم خانم. غصه تو کبابم کرد قدم خانم.»زار زدم: «تو زودتر از همه خبر داشتی بچه هایم یتیم شدند.»خانم دارابی گریه می کرد و دست ها و سرش را تکان می داد. بنده خدا نفسش بالا نمی آمد. داشت از هوش می رفت.
آن شب تا صبح پرپر زدم. همین که بچه ها می خوابیدند. می رفتم بالای سرشان و یکی یکی می بوسیدمشان و می نالیدم. طفلی ها با گریه من از خواب بیدار می شدند.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆