✅ متن شبهه👇
به مناسبت ۵ اردیبهشت؛ سالروز واقعه طبس
.... باند واقع در صحرای طبس برای چندین سال مورد بهره برداری ارتش آمریکا قرار داشت که از طریق آن کمکهای لجستیکی خود را به مجاهدین افغان می رساند که در حال نبرد با ارتش شوروی بودند. روس ها بارها و بارها به شاه اعتراض کردند که چرا باند صحرای طبس را در اختیار آمریکایی ها قرار داده است و حتا چندین بار نیز تلاش کردند که هواپیماهای میگ ۲۵ خود را برای نابودی تدارکات ارتش آمریکا به سوی این پایگاه بفرستند اما .... [خلاصه واقعه طبس طوفان شن نبود، بلکه هواپیماهای آمریکایی توسط هواپیماهای روسی بمباران شدند!!]
🔹متن کامل شایعه را اینجا بخوانید👇
https://ytre.ir/fQU
✅ پاسخ به شبهه👇
1. شایعه فاقد استناد است و به سادگی رد می شود! علاوه بر گزارش شاهدان عینی از محل حادثه، مسئولین محلی نیز بر وقوع و تاثیر طوفان شن تاکید کرده اند.
https://iplogger.com/2JRhZ5
2. دو در روز پس از حادثه نیز طوفان شن شدیدی در همان محل وزیده است!
http://www.basijnews.ir/fa/news/8662252/گفت-وگو-با-یکی-از-شاهدان-عینی-واقعه-طبس
3. رئیس جمهور وقت آمریکا، لغو عملیات را بدون درگیری و صرفا یک تصادف خواند و مقامات ارشدی مانند فرمانده عملیات نیز، طوفان شن را عامل اصلی شکست عملیات "پنجه عقاب" دانستند!
https://www.youtube.com/watch?v=1Km3dx7wppA
http://www.revolution.pchi.ir/show.php?page=contents&id=16253
4. افسر ارشد پزشکی عملیات در خاطره ای به صراحت طوفان شن را دلیل شکست گروهش می داند!
http://www.ledger-enquirer.com/news/local/article29446267.html
5. در فکت شیت بخش پشتیبانی تاریخی نیروی هوایی آمریکا نیز طوفان گرد و خاک غیر منتظره دلیل حادثه بیان شده است! صفحه 22 بخش عملیات های آب و هوایی دکترین نیروی هوایی آمریکا نیز طوفان شن، تنها دلیل شکست عملیات و بعنوان یکی از درسهای این بخش شناخته شده است!
http://www.afhistory.af.mil
6. با فرض پذیرش نقش شوروی، این ماجرا بهترین فرصت تبلیغاتی برای آمریکاییها بود تا خصومت شوروی و مظلومیت خود را تبلیغ کنند و روسها قدرت و دست بالای نظامی خود را در زمان جنگ سرد، به رخ بکشند! اما هیچ کدام اتفاق نیافتاد!
7. با فرض قبل، چرا جنگنده های پیشرفته روسی فقط موفق به انهدام یک هواپیما و یک هلی کوپتر از مجموع 6 هواپیما و ۶ هلی کوپتر شدند؟! آنهم بدون وجود سامانه مناسب دفاع هوایی نزد آمریکائیها؟!
8. با توجه به اقرارهای مکرر خود بنی صدر از همان زمان تا کنون، هیچ شکی در گلوله باران محل حادثه به دستور او نیست و ادعای حمله مجدد شوروی تکذیب می شود!
https://www.aparat.com/v/jNL18
http://www.bultannews.com/fa/news/254880
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت20
آن روز تا آخر ساعت کاری نشد با صدف حرف بزنیم.
بعد از ساعت کاری راستین پیام داد که قرار شده فردا غروب دوباره به خانهی ما بیایند.
نزدیک خانه که رسیدم، دوباره دختر همسایه را دیدم که همراه پسر کوچکش میرفت.
با خوشحالی به طرفش رفتم و سلام کردم و بعد از احوالپرسی با خودم فکر کردم چطور سر صحبت را باز کنم.
–راستی ستاره جون باشگاه چه خبر؟ هنوزم ماساژ انجام میدی؟
ستاره با لبخند جواب داد:
–اره هست. الانم دورههای پیشرفتش رو دارم میرم.
–عه چه جالب. اتفاقا گفتم یه بار بیام پیشت، جدیدا گاهی گردن و کتفم درد میگیره.
–با یه جلسه زیاد جواب نمیده، حداقل سه یا چهار جلسه باید بیای.
–باشه پس یه وقت بهم بده بیام پیشت.
کمی فکر کرد و گفت:
–فردا همین موقع بیا، البته یه نیم ساعت زودتر.
–باشه، پس شمارت رو هم بده، یه وقت لازمم میشه.
شمارهاش را گرفتم و در موبایلم ذخیره کردم.
فردای آن روز با کلی چانه زدن با آقای صارمی دو ساعت مرخصی گرفتم تا هم بتوانم پیش راستین بروم، هم پیش ستاره. باید تا نزدیک غروب کارهایم را تمام میکردم.
از حیاط نقلی ساختمان رد شدم و از چند پله بالا رفتم.
دکمهی آسانسور را زدم.
آدرس را دوباره نگاهی انداختم، "طبقهی دوم واحد شش".
زنگ واحد را فشار دادم.
با باز شدن در یک لحظه خشکم زد. خانمی که در را باز کرد فرم لبهایش آنقدر توی چشم بود که لحظهی اول فکر کردم مشکل مادر زادی دارد. ولی بعد که با دیدنم لبخند زد متوجه شدم پروتز کرده است. واقعا شبیهه بعضی از عکسهای کاریکاتور بود. هفت قلم آرایش برای توصیف آرایش این خانم به نظرم خیلی کم لطفیبود. بالاخره زحمت کشیده و وقت گذاشته است. با یک شمارش سرانگشتی و کمی دقت تعداد اقلام آرایشش را باید حداقل دو رقمی حساب میکردم.
–شما خانم مزینی هستید؟
لبخند زورکی زدم و نگاهم را از لبهایش به چشمهایش دادم و با تکان سرم جواب مثبت دادم.
چشم هایش هم کمتر از لبهایش نداشت. مژههایش آنقدر بلند و فر بود که احساس کردم اگر کمی با سرعت بیشتری پلک بزند پرواز کردنش حتمی است. به خصوص با آن هیکل و قد نحیف و کوتاهش تلاش زیادی برای پرواز نیاز نداشت. به نظرم این جستهی ظریف و جمع و جور نیازی به این همه آرایش بیرحم و خشن نداشت. از جلوی در کنار رفت و گفت:
–خوش آمدید، بفرمایید. آقای چگینی منتظرتون هستن.دستی به روسریام کشیدم و وارد شدم. روبرویم سالن کوچکی بود که میزمنشی سمت راست و یک آکواریوم استوانهایی گوشه ایی از آن قرار داشت.
منشی به داخل اتاق رفت و ورود مرا خبر داد.آنجا دو اتاق و یک آشپزخانهی کوچک داشت.منشی به طرفم آمد و گفت:
–بفرمایید آقای چگینی گفتن برید داخل.
وارد اتاق شدم. راستین از پشت میزش بلند شد و خوش آمد گفت. تعارفم کرد که روی صندلی که جلوتر از میزش قرار داشت بنشینم. خودش هم روبرویم نشست.چند دقیقه ایی با گوشیاش ور رفت. با حرص با کسی چت میکرد. انگار نه انگار من هستم. برای این که کارش را تلافی کرده باشم گفتم:
–ببخشید میشه کارتون رو زودتر بگید من کار دارم باید برم.نگاهی به ساعت مچیاش انداخت.
–ساعت کاری که یک ساعت دیگه تموم میشه، مگه دوباره میخواهید سرکارتون برگردید؟برای درآوردن حرصش جواب دادم:
–نخیر، با کس دیگهایی قرار دارم باید زودتر برم.
گوشیاش را کناری گذاشت و صورتم را کاوید. انگار میخواست بفهمد جدی گفتهام.
–میشه بپرسم با کی قرار دارید؟موضوع ملاقات با ستاره را نخواستم بروز بدهم. فقط گفتم:
–با یکی از دوستانم.
مشکوک نگاهم کرد، انگار برایش جالب شده بود.
–خودم میرسونمتون نگران دیر شدنتون نباشید."میخوای برسونی که بفهمی من با کی قرار دارم؟ کور خوندی."
–نه ممنون. همون دیروز دختر همسایه ما رو با هم دید کافیه، حالا هنوز اون رو درست نکردم ممکنه یکی دیگه...
–چقدر براتون مهمه، خب ببینن.
–برای شما مهم نیست؟
–نه به اندازهی شما.
–چون دختر نیستید.
–والا باز به پسرا، دخترای الان که هیچی براشون مهم نیست.بیتفاوت گفتم:
–من جزوه اونا نیستم. حالا این بحث رو بزاریم برای بعد.پایش را روی آن یکی پایش انداخت و به چشمهایم زل زد.معذب شدم.
–میشه کارم رو برام توضیح بدید؟
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دور تا دور تمام
این سرزمینِ سرافراز،
تمام خاک این وطن، شقایق رویید...
#شهید🌷
#شهادت
#نخل_ناخدا
#شهید_و_شهدا
#شهدای_نخل_ناخدا
#عاشقان_شهید_و_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
♥️حجـــــابـــــ
کلید نزدیکی به
فاطمه زهرااست.♥️
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
#پویش_حجاب_فاطمے
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت21
گرهایی به ابروهایش انداخت و بلند شد و کنار پنجره ایستاد.
–حتما،
فقط برای قانع کردن مادر من فکراتون رو کردید؟از حرفش حرصم گرفت.
–من وظیفهایی ندارم کسی رو قانع کنم. شما خودتون از طرف من هر چی دلتون خواست به مادرتون بگید. از حرفم خوشش نیامد ولی سعی کرد خوددار باشد.
–قرارمون که یادتون نرفته؟جوابی ندادم و او شروع به توضیح دادن در مورد کار کرد.
–کار ما اینجا نصب دوربینهای مدار بسته هست.
برای خونهها، مغازهها، شرکتها، یا هرجایی که ازمون درخواست کنن.
دونفر نصاب داریم. که اینجا مدام در رفت و آمد هستن. یه مسئول خریدم داریم که درصدی از شرکت رو هم شریکه. اسمش کامرانه. چند ماهی هست که کار حسابداری رو هم به عهده گرفته.
–چرا؟
–چون حسابدارمون رو اخراج کردم.
–ببخشید میشه بپرسم چرا؟لبهایش را روی هم فشار داد و نگاهم کرد.
–فقط برای این پرسیدم که اگر اشتباهی کرده من تکرارش نکنم.دوباره برگشت و روبرویم نشست.
–خیالتون راحت، من مطمئنم که شماتکرارش نمیکنید. با صدای تقهایی که به در خورد هر دو نگاهمان به طرف درکشیده شد.
–بفرمایید.
منشی سینی به دست وارد شد. راستین تشکر کرد و گفت:
–ایشونم خانم بلعمی هستن.
که منشی اینجان.
خانم بلعمی که معلوم بود زبون تند و تیزی دارد گفت:
–البته من به اسم منشیام، در اصل همه کارهام، چایی میارم، تی میکشم و...
راستین خیلی جدی حرفش را برید.
–خیلی خب. تا چند روز آینده خانم ولدی از مرخصی میان. کار تو هم سبکتر میشه. شلوغش نکن.
خانم بلعمی که انگار حساب کار دستش آمد چایی ها را روی میز گذاشت و رفت.
–اینجا که مشغول کارشدیدبایدحواستون به همه چی باشه. کی میاد، کی میره چه حرفهایی رد و بدل میشه و خلاصه همه چی.
–ولی من اصلا تخصصی تو این کار ندارم.
–یه جوری میگید تخصص، که انگار میخواهید جراحی مغز انجام بدید. مگه چی ازتون خواستم.
–همین دخالت کردن تو کارای دیگران دیگه، خودش تخصص میخواد.
پوزخند زد.
–اتفاقا خانوما که خیلی...
حرفش را خورد و ادامه داد:
–به خاطر خودتون گفتم. کلا هر جا که کار میکنید حواستون به آدمای اطرافتون باشه بهتره.
–حرفهاتون کمکم داره ترسناک میشه.
جرعهایی از چاییاش خورد و گفت:
–نه دیگه اونجوری هم فکر نکنید. کلی گفتم. کاری که میخواهید انجام بدید حقوقش خوبه. فقط یه مسئلهایی هست که کمکم بهتون میگم.
–میشه الان بگید، من دیگه حوصلهی معما ندارم. فنجانش را روی میز گذاشت.
– فکر کنم شما کلا عجول تشریف دارید نه؟
–گاهی هستم.
–یه مدت که اینجا مشغول به کار شدید بهتون میگم. فقط یه مواردی رو از الان بهتون اطلاع بدم بهتره. این که ممکنه کامران از خودش عکسالعمل نشون بده و حرفی بزنه که خوشایند شما نباشه. چون بالاخره من بدون این که اون رو در جریان بزارم شما رو وارد این کار کردم.
–خب چرا بهش نمیگید؟
–چون میخوام چیزی دستکاری نشه، تو وارد کار سیستم شو و حسابها رو بررسی کن ببین اشکال کار کجاست.
–من حسابرس نیستم. واسه این کار باید حسابرس بیاد.فکر نکنم بتونم. اصلا شما از کجا به خود من اعتماد دارید؟
–اون روز که امدیم خونتون با حرفهایی که مادرتون در مورد پدرتون و شغلشون زد شناختمشون. من چند بار برای خوردن غذا به رستورانشون رفتم. دوربین رستورانشون رو هم از شرکت ما خریدن.
ایشونم من رو میشناسن. وقتی برای قرارداد دوربین اینجا امدن و آدرسشون رو نوشتن فهمیدیم که هم محلی هستیم. وقتی مادرتون در مورد ایشون حرف میزدن شناختمشون. برای مطمئن شدن اسم رستوران رو پرسیدم. اسمش رو که گفتن مطمئن شدم خودشون هستن. خجالت کشیدم. کدام رستوران؟ اصلا میشه به اونجای تنگ و کوچیک اسم رستوران گذاشت؟ بیشتر شبیه کبابی بود تا رستوران. نمیدانم پدرم چه اصراری داشت که روی تابلوئش نوشته بود "رستوران مزینی" این با این دک و پُز اونجا غذا میخوره؟"
پرسیدم:
–واقعا؟
سرش را به علامت مثبت تکان داد.
–پدرتون مرد شریفی هستن. مطمئنم دخترش هم مثل خودشه.
سرم را پایین انداختم و تشکر کردم.
" آشنا درامدیم که، حالا دیگه باید کوتا بیام و ملاحظش رو بکنم. یهو تعریف میکنه آدم رو شرمنده میکنه."
–من نمیدونستم پدرم دوربین نصب کردن.
–البته وقتی نصابها رفتن برای نصب منصرف شده بودن و دوربین رو پس فرستادن. بعد پدرتونم امد و توضیح داد که پسرشون موافق نبودن و میگفتن هزینهی اضافس.
–یعنی نصب نکردن؟
–نه،
نگاهش را به میز دوخت و ادامه داد:
–اینجا یه کم همه چی بهم ریخته، چند وقته یه چیزایی با هم نمیخونه. مدام کم میاریم. نمیدونم زیر سر کیه. فکر میکنم همه چی زیر سر این کامران باشه. تازگی با هم به اختلاف خوردیم. اگه سهمش رو بخرم. دیگه کسی نمیتونه تو کارها دخالت کنه.
–قبلا هم اینطور بود؟ قبل اخراج حسابدارتون؟
–قبلا اکثر مسائل به عهدهی کامران بود من زیاد تو مسائل ریز نمیشدم.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 الگوی تمامعیار یک فرمانده نظامی در ایران
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#پارت23
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
لبخند زد.
–پس شب میبینمتون.
از حرفش غصه دار شدم. سرم را تکان دادم و از اتاق بیرون آمدم."آخه چه دیدنی اینجور دیدنها نباشه خیلی بهتره. خواستگاری که برای فرو ریختن تمام آرزوهای یه دختره." وارد باشگاه که شدم صدای بلندموسیقی سرسام آور بود. سراغ ستاره را گرفتم.خانمی مرا راهنمایی کرد. از داخل راه رو باریکی گذشتیم تا وارد اتاق بزرگی شدیم. اینجا پر از سکوت بود و عطرخاصی فضا را پر کرده بود. خانم همراهم دری را باز کرد و سرش را داخل اتاق کرد و پرسید:
–ستاره خانم بیمار داری؟
صدای ستاره شنیده شد که گفت:
–الان تموم میشه. اُسوه جون امده؟
خانم سرش را به طرفم چرخاند.
–اسمتون اُسوه هست؟
سرم را به علامت مثبت تکان دادم.
–بله، بیاد داخل؟
–آره بگو بیاد.
خانم رو به من کرد و با لبخند دندان نمایی گفت:
–میتونید برید داخل.
من مات چیزهایی بودم که از خودش آویزان کرده بود. حتی به دندانش هم رحم نکرده بود.تقریبا از همه جایش چیزی آویزان کرده بود. دلم برای گوشهایش سوخت، یاد ویترینهای طلا فروشی افتادم. انواع و اقسام گوشوارهها از گوشش آویزان بود. حلقهایی، آبشاری، میخی و...حتی به دماغش را هم جا نینداخته بود. احساس درد در بینیام کردم و ناخداگاه دستی به بینیام کشیدم. ستاره دستکش یکبار مصرفش را از دستش خارج کرد و به سطل زباله انداخت و با لبخند به طرفم آمد و خوشآمد گویی کرد. تا به حال بیحجاب ندیده بودمش. خیلی زیباتر بود. بلوز و شلوار قشنگی تنش بود و روپوش سفیدی رویش پوشیده بود که دگمههایش باز بودند. موهایش را گیس بافت بافته بود. اشاره کرد روی صندلی بنشینم.
–دقیقا کجای گردنت درد میکنه؟
من که کلا یادم رفته بود که قبلا گفته بودم برای درد گردنم میخواهم ماساژ انجام دهم. پرسیدم:
–گردنم؟
مبهوت نگاهم کرد.
–خودت دیروز گفتی.
–با مِن ومِن گفتم:
–حتما باید جاییمون درد داشته باشه تا ماساژ انجام بدیم؟
خندید.
–نه، پرسیدم چون قبل از ماساژ باید خانم دکتر معاینه کنه، بعد ببینیم چیکار میشه کرد. اصلا شاید با ماساژ دردت بیشتر بشه. همینجوری که نمیشه.
با چشمهای گرد شده پرسیدم:
–دکتر؟ اینجا مگه باشگاه نیست؟
–چرا، مگه باشگاهها دکتر ندارن؟ اینجا یه مجتمع هستش که همه چی داره.
–چه جالب.
خانمی که پشت پرده روی تخت بود لباس پوشیده بیرون آمد و خداحافظی کرد. روی دیوار تابلوی بزرگی توجهم را جلب کرد. یک حدیث از امام رضا (ع) در مورد ماساژ نوشته شده بود.نگاهم را از تابلو به ستاره دوختم.
وقتی دیدم منتظر نگاهم میکند کمی دستپاچه شدم.
–راستش ستاره جون من میخواستم یه موضوعی رو بهت بگم، اصلا نمیدونم چرا سر از اینجا درآوردم. کنارم روی صندلی نشست.
–چه موضوعی؟
دستهایم را در هم قلاب کردم. کمی صدایم لرزش پیدا کرد.
–بابت اون روز که شما من رو با اون پسره دیدید. ترسیدم فکر بد کنید، اون پسره خواستگارمه فقط یه مشکلی...
حرفم را برید.
–اینقدر خودت رو اذیت نکن عزیزم. نیازی به توضیح نیست. اینقدر استرس برای چیه؟ خیالت از بابت من راحت باشه، بعد دستم را گرفت و به طرف تخت برد.
–کفشهات رو دربیار تا یه ماساژ کف پا برات انجام بدم، تمام استرست از بین بره.ابروهایم را بالا دادم و فقط نگاهش کردم.روی تخت نشاندم و گفت:
–چرا فکر کردی من هر چی میبینم میرم به این و اون میگم؟ این چند روز با این فکرها چقدر به خودت استرس وارد کردی. به فکر خودت نیستی به این پوست بدبختت فکر کن. زدی خرابش کردی که...بعد خندید و همانطور که اسپری روغن را برمیداشت به کفشم اشاره کرد.
–زود باش دیگه، میخوام حق همسایه گری رو در حقت تموم کنم.با خجالت گفتم:
–ببخشید مزاحم شدم، نه دیگه زحمت نکشید من...اخم تصنعی کرد.
–اتفاقا الان وقتم خالیه بیمار ندارم. آخر وقته، مزاحم نیستی.
–بیمار؟
–آره دیگه، ما به مراجعه کنندهها میگیم بیمار، البته درست نیستا...بالاخره کفشها و جورابهایم را درآوردم و دراز کشیدم.ستاره زیر لب دعایی خواند و شروع به ماساژ دادن کف پایم کرد. شنیده بودم ماساژ معجزه میکند ولی نه در این حد.
–تا حالا ماساژ انجام ندادی؟
–نه، واقعا عالیه.
–حالا یه بار برای کل بدنت بیا تا اثرش رو ببینی.
–واقعا درست میگید خیلی آرام بخشه.
–اصلا ماساژ معجزس، اون تابلو رو ببین چی نوشته، همین امام رضا(ع) فرمودند:
"اگر مرده ای در اثر ماساژ دادن زنده شده ، من انکار نمیکنم."اصلامیدونستی خوندن این حدیث باعث شد من برم ماساژ یاد بگیرم؟
–واقعا؟
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🎥 افغانهراسی پروژه این روزهای ضدانقلاب
از حدود یک ماه قبل شاهد آن هستیم که اخبار کذبی با موضوع مهاجرین افغانستانی و با هدف تحریک عواطف و احساسات طرفین ایرانی و افغانستانی در فضای مجازی منتشر میشود؛ پروژهای که به محور عملیاتی دشمن علیه دو ملت ایران و افغانستان بدل شده است.
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
#خاطرات_شهید
🔸از ناحيه هاي مختلف زخمي شده بود و بالاجبار درخانه مانده بود ، امّا با آن حال وقت نماز به خواهرهايش مي گفت تا زير پهلوهايش را بگيرند و به او كمك كنند تا وضو بگيرد، من به ايشان مي گفتم كه حسين جان، شما الآن تمام سر و بدنت خوني است و اون مي گفت كه خدا با همين خون هم نماز من را قبول مي كند.
🔹وقتي ميخواست با همان حالتي كه زخمي بودند به جبهه برود به او گفتم كه الآن كه زخمي شدي نرو تا حالت بهتر شود، گفت : كه من نمي خواستم اين قضيه را به شما بگويم، حدود سه سال است كه من فرمانده هستم، نمي خواستم به شمابگویم و شما هم به كسي نگوئيد .
🔸نمیخوام از خودم تعریف کرده باشم اگر الآن من به جبهه نروم، كساني را كه تجربه كمتري دارند جايگزين من مي كنند كه اگر كارشان را خوب بلد نباشند افرادي كه زير نظر آنهاست را نمي توانند خوب هدايت كنند و جان بچه ها به خطر مي افتد.
🔹حالا ممكن است من چند روز ديرتر به جبهه بروم كه ممكن است در همين جا تصادف كنم و بميرم، پس بهتر است مرگ انسان به شهادت باشد، مادر جان احترام شما واجب است ولي خدا و پيامبر بالاتر از همه چيزها هستند و رضاي خدا مهم تر است و خلاصه با كلام خود ما را راضي نمودند و راهي جبهه شدند.
✍️به روایت مادربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ گروهان حر گردان امام حسین(ع)
#شهید_سیدحسین_هدائی🌷
●ولادت :۱۳۴۲ قم
●شهادت : ۱۳۶۶/۱/۲۲ شلمچه ، عملیات کربلای۸
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
❌ شایعه
اظهارات علم الهدی در خصوص ثواب رابطه جنسی زنان ایرانی با مردان عراقی!!!!
✅ پاسخ
♦️ کلیپی که در فضای مجازی منتشر میشود، برشی مغرضانه و تقطیع شده از ویدئوی مصاحبه ایشان در رد این شایعات ساختگی است، نه بیان و تایید آن..! ایشان چند مورد از شایعاتی که درموردشان منتشر شده را ذکر میکنند از جمله همین شایعهی مباشرت جنسی ، سپس عدهای مغرض همین تکذیبیه را با برش و تقطیع دوباره به اسم ایشان منتشر کردهاند!!
♦️ابتدا فیلم تقطیع شده و سپس فیلم کامل سخنان ایشان را در بالا ببینید👆
⚠️دوستان عزیز هوشیار باشیم تهمت و دروغ گناه کبیره و حرام است و در فضای مجازی هر ادعایی را تا از صحت آن اطمینان حاصل نکردیم، بازنشر نکنیم.
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
❇️ پاسخ به یک شبهه درباره اعلان شهادت شهید اصلانی و شهید دارایی
💭یکی از شبهاتی که شبکه های معاند پس از شهادت حجج اسلام والمسلمین اصلانی و دارایی منتشر کرده اند، این شبهه است که «آیا اگر فرد عادی کشته می شد هم شهید اعلام می شد یا چون آخوند بودند شهید اعلام شدند؟...
◻️ بله اگر فرد عادی هم به قصد زیارت حرکت کرده و به دست دشمن اسلام و اهل بیت علیهم السلام کشته شود، در حکم شهید است.
همانگونه که:
زائران عادی مکه و کربلا که به دست وهابی ها و تکفیری های مزدور آمریکا کشته شدند، شهید محسوب و در گلزار شهدا خاک شدند.
شهدای عملیات تروریستی مجلس، شهدای حسینیه رهپویان وصال شیراز و ... نیز شهید محسوب شدند و از این جهت فرقی بین روحانی و غیر روحانی، فقیر و غنی وجود ندارد.
برای روشن شدن موضوع، نکاتی پیرامون حکم شهید عرض می شود؛ هرچند اصل مطلب نوشته شده برای تخریب روحانیت تنظیم گردیده است.👇
https://hawzahnews.com/xbGmF
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو
#استاد_تقوی
*ما زنده به آنیم که آرام نگیریم*
*موجیم که آسودگی ما عدم ماست*
#بی_تفاوت_نباشیم
🔈 *نشرحداکثری
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
✅ به یاد #شهید_راضیه_کشاورز
✍️ شهادت خواستنی است؛ دادنی نیست.
بخوای
راست بگی
راست بخوای
میری ... آنی میری ...
#شهدای_حسینیه_رهپویان_وصال
#شهدای_فارس
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
ای کریم خاندان اهل بیت
آفتاب آسمان اهل بیت
اولین فرزند زهرا و علی
شادی و لبخند زهرا و علی
#اول_امام_زاده_دنیا_خوش_آمدی🌺
#میلاد_امام_حسن_مجتبی✨🌺
#مبارڪباد✨🌺
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سوال
⁉️ چرا کسی که از دین اسلام برگشته و مرتد شده است را اعدام می کنند؟
🎙 استاد محمدی شاهرودی
🔗 https://btid.org/fa/video/186580
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
● بشارتی عجیب، بسیار مهم و قابل تأمل از حاج قاسم سلیمانی به حاج مهدی سلحشور... 😌
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازنشر
🎥 ❌ #شایعه تولید گردوغبار در مرز ایران و عراق
🔹با ورود گردوغبار در پایتخت شایعهای پخش شد که عراقیها از عمد در حال تولید گردوغبار در مرز ایران هستند. عدهای دیگر هم با ویدیویی ادعا کردند که دستگاههای تولید ریزگرد با همکاری چین برای فراریدادن مردم خوزستان به کار گرفته شده است.
🔹اما بررسی این فیلم نشان میدهد که این تکه فیلم بخشی از گزارش یک برنامه پرتغالیزبان است که در سال ۲۰۱۹ پخش شده است. با این دستگاه کشاورزان در حال پاشیدن خاک بر روی زمینهای کشاورزی خود هستند تا از کودهای شیمیایی کمتری استفاده کنند و محصول ارگانیک تولید کنند.
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
●بعد از ازدواجش عبدالله محافظ رئیس جمهور شد و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده. هر چه یاد می گرفت به من هم یاد می داد. بار اولی که اسلحه اش را آورد خانه، صدایم کرد که بیا بشین. ریز و درشت و زیر و زبرش را مثل استادی ماهر نشانم داد، نحوه دست گرفتن، ماشه کشی و ...
●دفاع شخصی را هم از عبدالله یادگرفتم. به همین ها اکتفا نکرد. جمعه ها با چند تا از دوستانش می رفتیم خارج از شهر و تمرین می کردیم، همه فنون رزمی و حفاظت، حتی راپل و چتربازی.
●از سپاه انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان را بگیرید توبیخ می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه را دید ولی باز هم نرفت. تا اینکه بعد از شهادتش رفتم دنبال کارهای ترفیع درجه اش. با شهادتش شد ستوان دوم.
●نمی دانم عبدالله رفیقم بود یا برادر، یا رفیقی که از برادر نزدیکتر است. فقط این را می دانم که توی این دنیای به این بزرگی هیچ کس برای من عبدالله نمی شود.
✍️ راوی: برادرشهید
#شهید_عبدالله_باقری
#سالروز_ولادت
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
✍️سخنرانی استاد عالی
🎬موضوع: غیرت ناموسی یا سوء ظن ‼️
#صوتی
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#نجابتت
یقینبدانکهحجاب
صحیح،خوبیهارابه
سمتتو
وبدیهارادر
خلافجهتتروانمیکند!
◑ ━━━━━ ▣ ━━━━━ ◐
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت24
–اهوم. یه کسایی میان اینجا که گاهی از درد گریه میکنن، ولی با چند جلسه ماساژ که دکتر براشون تجویز میکنه، حالشون خیلی بهتر میشه. سیستم گردش خونشون تنظیم میشه و همین باعث میشه خیلی از مشکلاتشون حل بشه. حال خوش اونها خیلی بهم روحیه میده.
–کار تو هم سختهها. بالاخره قدرت بدنی میخواد.
–آره خب، ولی چون کارم رو دوست دارم اذیت نمیشم.
اگر خواستی چند جلسه بیا اینجا تا ماساژ صورت رو بهت یاد بدم، تا روی صورت خودت انجام بدی و تاثیرش رو ببینی.
–من که از خدامه، اگه مزاحمتون نباشم خیلی دوست دارم.
–نه بابا چه مزاحمتی. آن روز کلی با هم حرف زدیم و دوستیمان عمیقتر شد.
جلوی در خانه که رسیدم مادر را دیدم که چند نایلون میوه در دستش بود و در کیفش دنبال کلید میگشت.
نایلونها را از دستش گرفتم و پرسیدم:
–چقدر خرید کردید؟
اخمی کرد.
–الان مهمونا میان هنوز هیچی آماده نیست.
–هنوز کلی وقت هست تا غروب آفتاب مامان، نگران نباشید.
مادر در را باز کرد.
–اگه من میخواستم مثل تو بیخیال باشم که زندگیم رو هوا بود.
–من کجام بیخیاله مامان. اونا گفتن نزدیک غروب میان. اصلا میگفتید من سر راهم میوه میگرفتم.
–تو خوبش رو نمیگیری. تو تنها کاری که میکنی اینه که خرج رو دست ما بزاری بعدشم بگی از طرف خوشم نیومد.
جدیدا هم شب میخوابی صبح نظرت عوض میشه.
"فکر کنم مامان خیلی هزینه کرده که اینقدر فشار بهش امده و این حرفها رو میزنه. "
مادر وقتی سکوت مرا دید. چادرش را از سرش کشید و روی مبل انداخت.
–اُسوه اگه باهاش صحبت کردی و جوابت منفی بود من میدونم و تو. پسره به این خوبی تو چرا میگی ...
–مامان جان اینقدر حرص نخورید. بالاخره منم ازدواج میکنم از دستم راحت میشید. حالا این نشد یکی دیگه...
مادر با حرص روی مبل نشست.
–یعنی چی این نه؟ ما رو مسخره کردی؟ اگه نمیخوای کلا ازدواج کنی چرا مردم رو سرکار گذاشتی؟ کاش میشنیدی مادرش چه تعریفهایی از پسرش میکرد.
روی مبل نشستم و زانوهایم را بغل گرفتم.
–خب شما هم از من تعریف میکردید، کم نمیاوردید. مادر دستش را در هوا چرخاند.
–از چی تو تعریف کنم؟ از این لج بازیت؟ از حرف گوش نکردنات. از این که صلاح بزرگترت اصلا برات مهم نیست. اگه تو حرف گوش کن بودی ده سال پیش ازدواج کرده بودی و الان بچهام داشتی.مادر دوباره عصبانی بود، اگر حرفی میزدم عصبیتر میشد و ممکن بود دلخوری پیش بیاید. از دستش ناراحت شدم و بغض کردم.
امیر محسن از اتاق من بیرون آمد و همانطور که دستانش را جلو گرفته بود تا به جایی برخورد نکند گفت:
–چه خبر شده؟
وقتی امینه ازدواج کرد مادر به امیر محسن گفت به زودی اُسوه هم ازدواج میکند و این اتاق مال تو میشود. ولی این به زودی پانزده سال طول کشیده و من هنوز هم هستم و یک جورهایی اتاق او را تصاحب کردهام. امیر محسن گاهی مطالعاتش را در اتاق من انجام میدهد ولی موقع خواب مادر برایش در سالن جا میاندازد.
بلند شدم و گفتم:
–هیچی، مامان میخواد به زور من رو شوهر بده.
با حرفم مادر پوزخندی زد و به اتاق رفت.
امیر محسن به کانتر آشپزخانه تکیه داد و دستی به میوههایی که من روی کانتر گذاشته بودم کشید و گفت:
–اوه، اوه، چه ریخت و پاشی، بعد سرش را به طرفم چرخاند و لب زد.
–بهش حق بده دیگه،
کنارش ایستادم و آرام گفتم:
–امیر محسن، تو دیگه چرا، من که قبلا برات جریان رو توضیح دادم. طرف من رو نمیخواد نمیتونم که به زور خودم رو...
–خب بقیه که نمیدونن قضیه چیه. فکر کردی به همین راحتیاست، بگی نه، همه چی تموم؟ باید دلیل قانع کننده تحویل خانوادت بدی.
–خب میگی چیکار کنم؟
شانهایی بالا انداخت.
–من که میگم همه چی رو بگو، خلاص.
زمزمهوار گفتم:
آخه پس کارم چی، شرکت، میپره که...
برای شستن میوهها سبدی از کابینت بیرون آوردم.
–امیر محسن، من امشب بعد از رفتن مهمونها میرم خونهی امینه، فردام از همونجا میرم سرکار تا مامان یه کم آروم بشه. چون میدونم بعد از رفتن مهمونا که بفهمه همهچی تموم شده حسابی شاکی میشه. دوباره میاد یه چیزی میگه یه وقت نمیتونم خودم رو کنترل کنم جوابش رو میدم دعوامون میشه. نباشم بهتره.
–دوباره فرار رو بر قرار ترجیح دادی؟
–چارهایی ندارم. اصلا اگر خودمم بخوام نمیشه راستش رو بگم. بزار همه فکر کنن من اون رو نخواستم. به غرورم بر میخوره همه بفهمن اون من رو نخواسته، حالا دلیلش هر چی میخواد باشه.
امیرمحسن دستش را روینایلونها کشید و گفت:
–سیب نخریده؟
–چرا خریده، نایلون سیب دست مامان بود گذاشته اونور.
بعد یک سیب برایش شستم و به دستش دادم.
–اگه گفتی سیبش قرمزه یا زرد؟
سیب را لمس کرد و بویید و گفت:
–زرده.
–از کجا فهمیدی؟
–از بویی که داره. سیبها بوهاشون متفاوته
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-📲🖤- #استورى
السلامعلیڪیاامیرالمؤمنیݩعلےابݩابےطالب
میگم هاا
نماز صبح امروز
آخریݩ صبحے بود ڪه
آقا سرِ پا برگشتݩ....😔💔
#مناسبتے
#شهادت_امام_علی
#شب_قدر
@byadshohada
جهاد_تبیین 5️⃣5️⃣
🔆 سانسور تشییع امام خمینی در فیلم «از کرخه تا راین» توسط فیلیمو !
✂️ سایت فیلیمو به شکلی کاملاً حرفهای و زیرکانه صحنههای انقلابی فیلم «از کرخه تا راین» ساخته ابراهیم حاتمیکیا را سانسور و حذف کرده است.
✍️ این اقدام شکبرانگیز، سانسور سکانسی پیرامون ارتحال و تشییع امام خمینی است که صحنههایی بسیار تأثیرگذار در فیلم شکل میگیرد، این سکانس چند دقیقهای متاسفانه توسط فیلیمو به صورت کامل حذف شده است و دلیل خاصی هم برای این سانسور عنوان نشده است. حتی زیرنویسهای فیلم هم که بسیار روشنگر و انقلابی است، سانسور شده است.
✍️ این رویکرد برای این سایت پخش محتوا که میبایست در مسیر آزادی بیان و منع سانسور حرکت کند، عجیب و غیرمنتظره است.لازم به ذکر است که نسخه اصلی «از کرخه تا راین» ۹۳ دقیقه است اما نسخهای که در فیلیمو بارگذاری شده، ۸۸ دقیقه است.
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
هر کسی که یک بار ایشان را میدید شیفته اش میشد. چرا که برخوردش سراسر احترام ومهربانی بود. برای پدر و مادرش احترام بسیاری قائل بود.
هروقت به بهشت زهرا(س) می رفت مادرش را کول می کرد و تا مزار شهدا می برد.شهید عبادیان زندگی خیلی ساده ای داشت.
پدرم می گفت : «محمد آقا اینقدر آقا و خوب است که اگر روزی سه بار کفش هایش را جفت کنی، کم است.»
#پیام_شهید
اگر بعد از من می خواهید راه بنده راادامه دهید و روح من از شما راضی باشد همیشه در خط اسلام و ولایت فقیه که همان خط اسلام است حرکت کنید. وهمیشه در این راه کوشا باشید...
📎معاون پشتیبانیوتدارکات لشگر۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_محمد_عبادیان🌷
●ولادت : ۱۳۲۹/۱/۳۰ بهشهر ، مازندران
●شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۴ شلمچه ، عملیات کربلای۵
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆