🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
اگر از ولایت جدا شوید مسلماً هلاک خواهید شد. همیشه با چشمانی باز دشمنان و دوستان خود را بشناسید و به اصل تولی و تبری ( که از فروع دین ماست ) توجه داشته باشید.
وحدت کلمه را حفظ کنید تا فنا نشوید که «واعتصموابحبل الله جمیعاً ولا تفرقوا» یاد و خاطره ی شهدا را هرگز از یاد نبرید. شهدا را برای همیشه معلمان آزادی و ایثار بدانید.
#شهيد_علي_اصغر_اسدي
🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌺 سیره شهدا 🌺
روزی هنگام مرخصی به زادگاهم رفتم. پس از مراجعت به پایگاه، خانوادهام را مقابل منزل پیاده كرده، برای انجام كاری، خواستم بیرون از پایگاه بروم؛ ولی ماشین روشن نشد، مجبور شدم آن را تا مسافت زیادی هُل بدهم و تا مقابل مسجد پایگاه بكشانم. شخصی از مسجد بیرون آمد و به من سلام كرد. وقتی فهمید ماشین روشن نمیشود، گفت: در ماشین طناب داری؟
پرسیدم: طناب برای چه میخواهی؟ گفت: میخواهم ماشین را بكسل كنم. گفتم: شما كه ماشین نداری... گفت: عیبی ندارد، اگر طناب داری، به من بده.
بعد از آنكه طناب را گرفت، یك سرش را به ماشین و سر دیگرش را به كمر خود بست و ماشین را كشید. من از این جریان ناراحت شدم و خیلی اصرار كردم كه آن كار را نكند؛ ولی نتوانستم مانع او بشوم. به هر ترتیب تا مسافتی ماشین را كشاند. ناگهان متوجه شدم چند خودروی سواری و نظامی كنار ما ایستادهاند و همگی به آن شخص میگویند: «جناب سرهنگ! سلام، كمك نمیخواهید»؟
وقتی دیدم همه او را سرهنگ خطاب كردند، از خجالت عقب عقب رفته، داخل جوی آب افتادم.
ایشان مرا بیرون آورد و خنده كنان گفت: «چرا داخل جوی آب رفتی؟ میخواهی شنا كنی؟
من با ترس و خجالت گفتم: جناب سرهنگ! ببخشید، شما را نشناختم! گفت: به من نگو جناب سرهنگ، من هم آدمی مثل تو هستم.
وقتی از ایشان اسمش را پرسیدم، گفت: برادر كوچك شما، عباس بابایی هستم.
تا گفت عباس بابایی، فهمیدم فرمانده پایگاه است. تمام بدنم بخاطر خجالت و شرمندگی توأم با ترس، از عرق خیس شد...
#شهيد_عباس_بابايي
🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷
نام
شهید محمود رفیعی نجات
تاریخ و محل شهادت
عملیات مرصاد - 23/5/67
گروه
دفاع مقدس
زندگینامه
شهيد محمود رفيعي نجات پاک و منزه و فرشتهوار آمد و فرشتهوار رفت. مردي که پهناي کره خاکي براي دل دريائياش کوچک بود، مردي که به وسعت آفتاب ميانديشيد و به صداقت و زلالي آب پاک بود. روزهاي دوشنبه و چهارشنبه را روزه ميگرفت. سکوت او در روزهاي پرنشيب زندگي براي ديگران درس عبرت بود، شايد آن لحظه که به چشمهايش نگاه ميکردي، صلابت و هيبتش لرزه بر اندامت ميانداخت. اگرچه بارها توسط مأموران ساواک دستگير و مضروب شد، اما راز ياران خميني (ره) را فاش نساخت تا آن زمان که اين گنبد هفترنگ، رشادتهاي سربازان جوانمرد روحالله (ره) را به نمايش گذاشت و انقلاب به پيروزي رسيد. محمود مثل فرشتگان پاک خدا، منزه از دنيا رفت. • شهيد محمود رفيعي نجات در سال ۱۳۳۷ش در شهرستان بوشهر ديده به جهان هستي گشود. محمود، زندگي سراسر نور خود را با لبخندي مهربان و شور و شوقي کودکانه آغاز کرد. درحاليکه هفتمين پائيز زندگياش را در حکومت ستمشاهي تجربه ميکرد، راهي مدرسه شد و تحصيلات خود را تا اخذ مدرک فوق ديپلم ادامه داد. محمود در زمان مبارزات انقلابي حضرت امام خميني (ره) عليه حکومت سفاک پهلوي، همدوش امت سلحشور ايران در تظاهرات و راهپيمائيها حضوري فعالانه يافت بهطوريکه چندينبار توسط نيروهاي ساواک دستگير شد و مورد ضرب و شتم قرار گرفت. وي پس از اخذ مدرک کارداني، به استخدام صدا و سيماي مرکز بوشهر درآمد. محمود با شروع حملات ددمنشانه دشمن بعثي به مرزهاي جمهوري اسلامي ايران، به جبهههاي نبرد حق عليه باطل شتافت و سرانجام در تاريخ بيست و سوم مردادماه ۱۳۶۷ هجري شمسي در جريان عمليات مرصاد و در سن ۳۰ سالگي، در آخرين روزهاي جنگ تحميلي بر خوان نعمت الهي ميهمان شد. پيکر پاک شهيد محمود رفيعي نجات در گلزار شهداي بوشهر، محله امامزاده به خاک سپرده شده است
#شهید_محمود_رفیعی_نجات
🌷 @byadshohada🌷
😊 لبخند شهدایی 😊
آفتابه مهاجم
بین تانکر آب تا دستشویی فاصله بود. آفتابه را پر کرده بود و داشت می دوید. صدای سوتی شنید و دراز کشید. آب ریخت روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود.
برگشت دوباره پرش کرد و باز صدای سوت و همان ماجرا. باز هم داشت تکرار می کرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است. موقع دویدن باد می پیچید تو لوله آفتابه سوت می کشید.
🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
«مردم از گناه دوری کنید چرا که هیچ نفعی از ارتکاب آن برای شما بوجود نمیآید. همیشه راستگو باشید که رهایی در راستگویی است و از دروغ بپرهیزید که مرگ در دروغگویی است. کار خیر کنید. کمتر حرف بزنید و بیشتر عمل کنید. هر شب قبل از خواب مقداری از اعمالتان را که در روز انجام دادید مرور کنید و سعی کنید فردایتان از دیروزتان بهتر باشد.»
#شهید_علی_پور_حیدری
🌷 @byadshohada🌷
خاطره به روایت همرزم شهید:
یک روز توی مسیری از منطقه داشتیم بر می گشتیم که تعدادی دختر وپسر سوری آواره، از تهاجم حرامیان به کشورشان،داشتند برای ما دست تکان می دادندودنبال خودروی ما دویدند،محمد حسین به راننده گفت: بایست
وقتی خودر ایستاد هر آنچه خوردنی وتنقلات داشتیم داد به آنها وحرکت کردیم وموقع حرکت گفت بچه نگاه کنید این دختروپسرهای چقدر زیبا و قشنگ ومثل عروسک هستند، آهی کشید ازش پرسیدم چی شده؟گفت:«یادعلیرضا افتادم ،دلم برایش تنگ شده و ادامه داد،دیشب زنگ زدم ایران واحوال علیرضا را بپرسم ومادر علیرضا گفت علیرضا عکست راگذاشته کنارش وخوابیده.
شهید مدافع حرم محمد حسین بشیری
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
#به_رسم_مصطفی🌹
باید سنگ ها را بشکنیم و جلو برویم ...
🔹دعوتش کرده بودم توی اتاقم.گلایه کردم از اینکه توی کار سنگ اندازی زیاد است و نمی شود کار کرد.حرف هایم را قبول کرد. ولی گفت: «باید سنگ ها را بشکنیم و بریم جلو. آقا روی اینجا تاکید داره. گفته باید کار نطنز جلو بره. اگه به یه جایی رسوندیمش ول می کنیم هممون می ریم.»
🔹گفتم: مصطفی اینطوری که نمیشه کار کرد.
گفت: «من می دانم همه اینا رَ ،تازه یه چیزایی هَ که تو نَمی دانی، نمی تانم بشت بگم ولی باید بایستیم و مقاومت کنیم، باید بزنیم ببریم جلو کارو.»
🔻به نقل از دوست شهید
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
تو که می خواهی از دره های پلیدی و پستی گذر کنی و به کوههای تقوا و درستی نظر کنی و در معراج به اوجِ ایمان سفر کنی ، از تنِ خاکیِ خویش گذر کن تا از « خود » به سوی « خدا » سفر کنی .
شهید مهدی رجب بیگی
🌷 @byadshohada 🌷
😊 لبخند شهدایی 😊
پلنگ صورتي
شب عمليات پشت خط ميخ کوب منتظر رمز عمليات بوديم. يکي از بچه ها زير لب ذکري مي خوند. با خودم گفتم حتما ديگه رفتنيه. جلو تر رفتم ببينم چه ذکري مي خونه. ديدم زير لب آهنگ پلنگ صورتي رو زمزمه مي کنه: ديرن ديرن
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
به همه امت اسلامی عرض می کنم که قدر این اسلام و انقلاب و امام ومسؤولین نظام جمهوری اسلامی را بدانند و برای نشان دادن این قدرشناسی تا جایی که می توانند خدمت کنند و سختیها و ناراحتی ها را تحمل کرده و در جهت پیشبرد انقلاب بکوشند به مسؤولین عرض می کنم که در رأس همه کارهایشان خدمت به مظلومان راقرار دهند
🌷 @byadshohada 🌷
#سرجدا_شده_ی_شهیدے
#کہ_پنج_دقیقہ_یاحسین_میگفت
✍درجاده بصره،خرمشهر وقتے کہ شهید علی اکبر دهقان بہ شهادت رسید، ایشون همان طورکہ میدوید از پشت ازناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت وسرش جداشد.در همان حال کہ تنش داشت میدوید سرش روی زمین می غلتید..
✍سر این شهید بزرگوار حدود پنج دقیقہ فریاد یاحسین یاحسین سر میداد...همہ داشتند گریہ میکردند...چند دقیقہ بعدازتوے کولہ پشتی اش وصیتنامہ اش روبرداشتند نوشتہ بود:خدایا من شنیده ام کہ امام حسین علیہ السلام بالب تشنه شهیدشده ،من هم دوست دارم این گونہ شهید بشم.خدایاشنیده ام کہ سر امام حسین را از پشت بریده اند.من هم دوست دارم سرم ازپشت بریده بشه.
✍خدایا شنیده ام سر امام حسین علیہ السلام بالاے نیزه قرآن خونده.من کہ مثل امام اسرار قرآن را نمی دونم ولے بہ امام حسین علیہ السلام خیلی عشق دارم.دوست دارم وقتے شهید میشم سر بریده ام بہ ذکر یاحسین یاحسین باشہ...
🌷 @byadshohada 🌷