«اِلهی، لَیْتَ السِّباعَ قَسَّمَتْ لَحْمی عَلی
اَطْرافِ الْجِبالِ، وَلَمْ اَقُمْ بَیْنَ یَدَیْکَ»
ای کاش درندگان ، بدنم را در اطراف کوه ها می دریدند و من اینگونه معصیت تورونمی کردم.
|صحیفه ی سجادیه|
الهی، لَیْتَنی کُنْتُ طَیْرا
فَاَطیرَ فِی الْهَواءِ مِنْ فَرَقِکَ
خدای من ای کاش پرنده ای بودم
که در هوای فراق تو پرمی زدم.
|صحیفه سجادیه|
برای ِ مابا هرچیزوهرکس فاصله ای تعریف شده؛تنهاخداست لایقِ معنایِ «اقربُ من حبلِ الورید»
اماقلب؛حافظه ی خودش را دارد،وهیچ اتفاقی نمی تواند آن را زائل کند،دقیقامثلِ آن پیرمردی که مبتلا به آلزایمر بود،وهمسرش رایادش نمی آمد اما خوب یادش مانده بود که دوستش می داشت.
«آنچه از طاقتِ کلمات خارج است
چشم هاآن راتقبل می کنندواشک
می شود»
نوشته بود:«و أنت لا تعلم أن البعد ما زاد قلبي إلّا أنشغالاً بك» نمیدانی که دوریات فقط دل مشغولیام را به تو بیشتر کرده است..