من "نغمه نِی" بودم و چون "مویه عشّاق"
با آه در آمیخته شد ، بود و نبودم . . .
گفتم : تو نیز مثل من از خویش خستهای؟
پلکی به هم زدی و گرفتم جواب را . . .
بپرسید از کمانداران ابرویش ؛ چرا باید ،
به قصدِ کشتنِ یک نیمهجان صد لشکر آوردن؟!
فرقی نمیکند چه برایم نوشته دوست . . .
گیرم که ناسزاست، ولی دستخطِ اوست :)
میترسم یه روزی تو یوم الحسرت با خودم بگم : مانند اناری که سرِ شاخه بِخُشکد ، افسوس که هرگز نرسیدی به کمالت!
روزِ خلقت در گِلِ ما شُوقِ دیدارِ تو بود
از همان آغاز ما را کم تَحَمّل ساختند !
آن که یک عُمر به شُوقِ تو در این کوچه نشست
حال ؛ وقتی به لبِ پنجره میآیی ، نیست :' ) . .