eitaa logo
کافه تعامل ⚘
1.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
18 فایل
🌱 اینجاییم؛ برای‌افزایش‌مهارت‌ارتباط‌با‌: 🌷خود 💚خدا 💐دیگران @taamol_jz 👤 ⭕️ تبادل: @ad_tab_fadak 💌 ارتباط با ما: (ناشناس) daigo.ir/secret/530683049
مشاهده در ایتا
دانلود
🧕خانوم گل می دونی آیاااااااا احترام،احترام میاره❓ رنجش دادن کسی باعث رنجش خودت میشه❓ حالا این ها رو بیار تو رابطه خودت و شوهرت🧕🙎‍♂ که رابطه خیلی مهمیــــــــــــــــــــــــــــــه 🤍احترام به شوهر یادت نره ❤️قلبش رو رنجور نکن 🤍برا حرف شوهرت ارزش قائل باش ღ⇝☕️ @cafe_taamol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه این بار بازم آبروداری کنی... واسه‌ی کربلام، خودت یه کاری کنی؟ 😢 ღ⇝☕️ @cafe_taamol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تلنگر⚠️ میدونی‌شرط‌تحول‌چیه..؟ شرط‌تحول‌شناخت‌خداست♥️ وقتی اللهُ ‌بشناسی‌عاشقش میشوی 😍 وقتی عاشقش باشی گناه نمیکنی 🙃 ووقتی‌گناه نکنی‌‌امتحان‌میشوی💚 اگرقبول‌شدی‌شهیدمیشوی🕊🌿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌ღ⇝☕️ @cafe_taamol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کافه تعامل ⚘
🪴 رمان #ترنم 📖 #قسمت اول 🔰 این قسمت: کنکور چشمای تمنا برق می‌زد یا خیس اشک بود؟ نمی‌دونم... فقط می‌
🪴 رمان 📖 دوم 🔰 این قسمت: شکر خدا همونطور که محو حرفاش بودم با چشمای بسته و کیف می‌کردم از دستای مهربونش که لای موهام می‌چرخید، گفتم: آخه چطوری مامان... چطوری خودمو کنترل کنم... من بلد نیستم... آره هزار بار یادم دادی! اما من بازم بلد نیستم... میخوام دوباره از اول یادم بدی... چشمام بسته بود اما می‌تونستم محبتی که تو نگاهش گل کرده بود رو حس کنم. با همون صدای مهربونش ادامه داد: عزیزدلم، همونطور که چشماتو بستی اوج بگیر بیا بالا... بیا بالا... بیا بالاتر... می‌خوام خودت رو از بالا ببینی. فکر کن یه فرشته‌ای هستی که داری داخل خونه مون رو می‌بینی ترنم و تمنا و تهمینه، سینا و سهیل و پدر و مادرت رو. ========================= همونطور که داشتم به حرف‌های مامان فکر می‌کردم و بالا و بالاتر می‌رفتم تا خودم رو از زاویه دیگه نگاه کنم،جواب دادم: آره مامان دارم میام بالا. مامان با همون صدای قشنگ و مهربونش ادامه داد: نگاه کن به خودت ببین تو خونه چه جایگاهی داری؟ برام توصیف کن ترنم توی این خونه چه چیزایی داره چه کارهایی می‌کنه؟ فکر کن منم یه فرشته‌ای هستم کنارت که نابینام! تو که می‌بینی داری از بالا می‌بینی برای من تعریف کن! ========================= از مثالی که مامان زد خندم گرفته بود، زیر لب خدا نکنه ای گفتم و سعی کردم چیزی که می‌خواد رو براش توصیف کنم: ترنم یه دختر شاد که توی خونه برعکس بقیه بچه‌ها یک اتاق مستقل داشت چون کارگاه کوچیک سوزن دوزی اش بود و نمیشد که با بقیه خواهراش شریکی باشه. ترنم حالش همیشه خوب بود اصلاً ترنم خودش به سوزن دوزی بیشتر از درس خوندن علاقه داشت که بیخیال درس شد، فقط بعضی وقتا دلش هوای درس خوندن می‌کرد... که الانم با رتبه آوردن تمنا توی کنکور دوباره دلش هوایی شده بود چیزایی که ترنم داشت آرزوی هر دختر و پسر هم سن و سال ترنم بود. اون به خاطر استقلال اقتصادی که پیدا کرده بود توی خونواده جایگاه خوبی داشت، باهاش مشورت می‌کردند، همه قبولش داشتند و حرفش تو خونه حرف بود. ترنم خیلی باهوش بود و اگه قرار بود دوباره درس خوندن رو ادامه بده حتما موفق می‌شد. ترنم خیلی خوش سلیقه بود ترنم خیلی خوش صحبت بود ترنم خیلی خوش فکر بود ترنم خیلی خوش قلب بود داشتم ترنمی که می‌دیدم رو توصیف می‌کردم که گرمای بوسه مامان رو صورتم نشست. و فهمیدم که از کنارم بلند شد. کنجکاو شدم که کجا رفت؟ چی شد؟ آروم چشمامو باز کردم و دیدم سر سجاده‎ام، قامت بسته به نماز! خیلی تعجب کردم!! داشتیم صحبت می‌کردیم‎آ چی شد یه دفعه! خیلی طول نکشید که نماز دو رکعتی اش تموم شد و اومد دوباره سمتم. بهش گفتم مامان داری چیکار می‌کنی؟ جواب داد: آخه دلم ضعف رفت از داشتن همچین دختری نتونستم خودمو کنترل کنم، باید همون موقع خدا رو شکر می‌کردم. راستی تو که خودت اون ترنمی هستی که توصیفش کردی، نمی‌خوای خدا رو شکر کنی؟ با خجالت گفتم: آخه مامان الان حس نماز خوندنو ندارم... جواب داد: میدونم عزیزکم، منظورم این نبود که نماز بخونی، شکر نعمت همیشه به نماز خوندن نیست، گاهی وقتا با تغییر زاویه نگاه به خودمون و دارایی هایمونه... لطفا همیشه حواست به خودت و دارایی‌هات باشه چون این ترنمی که توصیف کردی یه امانت بزرگ ارزشمند از طرف خداست به تو و به همه ما! مطمئن باش اگه به خودت اینطوری نگاه کنی هیچ وقت از چیزایی که به دست نیاوردی به هم نمی‌ریزی، در عوض روحیه و انگیزه پیدا می‌کنی تا بری دنبال اون چیزایی که می‌خوای و هنوز به دست نیاوردی و تلاش می‌کنی تا به دستشون بیاری... ========================= شب بخیر گفتیم و مامان رفت و من موندم و شکر خدا و فکر کردن به حرفای مامان و نفهمیدم کی خوابم بُرد... ✨ ادامه دارد ✍🏻 به قلم: بنت‌الـﮩـد ﮯ ─━━━⊱☕️⊰━━━━─ @cafe_taamol ─━━━⊱☕️⊰━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سفری به بهشت 👌 مناظر ناب و طبیعی و جذاب چند بعدی ღ⇝☕️ @cafe_taamol
‌ کاش حالا که قرار است نیایم به حرم تو بیای و مرا مثل رقیه ببری... ⚘➟☕️ @cafe_taamol
32.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 برافراشتن پرچم عتبات در برج میلاد 💚 عتبات ایران و عراق و سوریه ┄┅═✧❁▪️❁✧═┅┄ @cafe_taamol ┄┅═✧❁▪️❁✧═┅┄