🌷 #هر_روز_با_شهدا
#کمربند_بمباران!!
🌷یک روز ۴۵ هواپیمای میگ و میراژهای فرانسوی برای بمباران اهواز وارد آسمان ایران شدند و بیوقفه شهر را کوبیدند. این هواپیماها به صورت کمربند از منطقهی گلستان شروع به بمباران کردند و هر چه به ما نزدیکتر میشدند، صدای آنها واضحتر میشد.
🌷من از اتاق عمل پریدم بیرون و وارد محوطهی بیمارستان شدم، خانم وزیری که پرستار بود، حدوداً ۷۰ سال سن داشت، وقتی دید من میخواهم وارد محوطهی بیمارستان شوم، در راهرو، برای حفظ جان من نشست روی زمین و پاهای مرا محکم گرفت و اصرار میکرد که دکتر بیرون نرو.
🌷دو دستم را روی شانههای او گذاشتم محکم فشار دادم و پاهای خودم را آزاد کردم. رفتم به پرسنل سفارشات لازم را دادم که نظم و انضباطی برقرار شود. آن روز ۱۰۶ کشته و زخمی داشتیم.
راوی: دکتر «کرامت یوسفی» فوق تخصص جراحی پلاستیک و ترمیمی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@cafedastan
◼️امام صادق عليهالسلام:
◾️لايَنْبَغى لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَهُ (قالَ مُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ:) قُلْتُ: بِما يُذِلُّ نَفْسَهُ؟ قال: يَدْخُلُ فيما يَعْتَذِرُ مِنْهُ
▪️سزاوار نيست كه مؤمن خود را خوار سازد ـ مفضل بن عمر مىگويد: ـ پرسيدم چگونه خود را خوار مىكند؟ فرمودند: دست به كارى زند كه موجب عذرخواهى شود.
📚مشكاهالأنوار، ص۱۰۳
#عزت_نفس
@cafedastan
🔻سقراط و همسرش
سقراط از حکمای یونان، زنی بداخلاق داشت. روزی آن زن نشسته با نهایت بدخویی مشغول لباس شستن بود و در حین کار به سقراط دشنام میداد. حکیم از طریق حکمت، مروت و بردباری دم برنمیآورد و سکوت اختیار کرده بود.
آرامش سقراط خشم همسرش را بیشتر میکرد به حدی که تشت را که پر از کف صابون بود بر سر و روی سقراط ریخت. ولی سقراط همچنان خونسرد بود. حاضران به حکیم اعتراض کردند که این مقدار تحمل بیموقع از شما پسندیده نیست.
سقراط با لبخند گفت: حق با شماست. اما اثر غرش رعد و جهیدن برق، آمدن برف و باران است.
#پندانه
@cafedastan
🔴ضرب المثل مرغ همسایه غاز است
در روستاها و دهات های ایران مرغ بسیار بیشتر از غاز است .
برای همین گوشت غاز و کباب غاز غذایی مطبوع تر از گوشت مرغ و کباب مرغ محسوب می شد.از آن جایی که کم پیش می آمد که کسی گوشت غاز بخورد این خوراک برای خیلی ها آرزو بود.
یک روز مردی در خانه نشسته بود و همسایه برایش غذا آورد، او غذا را که خورد بسیار خوشش آمد و به همسرش گفت که این نمی تواند مرغ باشد حتما غاز است .
زن از زن همسایه پرسید ، گفت نه همان مرغ بود و با همان دستور معمول پخته شده است …مرد وقتی این را شنید گفت : همسایه حتی مرغ هایش هم مثل غاز می ماند.
این ضرب المثل زمانی به کار می رود که بخواهند بگویند که آدم ها به دارایی و توانایی های خود قناعت نمی کنند و همواره چیزی که دیگران دارند برایشان بهتر جلوه می کند
@cafedastan
🔵 چرا سیدالشهدا خانواده خود را همراه خود بُرد
تاحالا فکر کردید چرا امام حسین از ماه رجب که از مدینه به مکه اومد، به سمت کوفه حرکت نکرد؟ چرا ماه رمضان حرکت نکرد؟ چرا اول ذیالحجه حرکت نکرد؟ چرا هشتم ذی الحجه؟
🔻حاجیها از جای جای جهان اسلام برای حج، به مکه اومده بودن و خیلیاشون امام حسین نوهی پیامبر رو میشناختن و به دیدنش میومدن. در بحبوحهی اعمال حج ناگهان متوجه شدن حسین(ع) از مکه خارج شده. همه از همدیگه میپرسیدن حسین چی شد؟ کجا رفت؟
وقتی هم بعد از ایام حج به خونههاشون برگشتن برای دیگران تعریف کردن، که حسین بن علی قبل از اعمال حج، مکه رو ترک کرد. یعنی امام حسین یک استراتژی در حرکت به سمت کربلا انتخاب کرد که کل مکه و دیگر شهرهای اسلامی ذهنشون درگیر حرکت امام حسین شد.
🔻مدینه هم که محل زندگی حضرت بود و از ماههای قبل مردم در جریان حرکت اباعبدالله به سمت مکه بودن
🔻عراق هم که مقصد حضرت بود. و مردم کوفه از حضرت خواسته بودن بیاد و نامه نوشته بودن. در حین حرکت هم حضرت به شهرهای مختلف مثل بصره نامه نوشت و مردم رو از حرکتش آگاه ساخت.
تا اینجا حضرت، شهرهای مهم اسلامی رو از حرکت خودش آگاه کرده بود. مدینه، مکه و عراق. تنها یکجا مونده بود اونهم منطقه شام بود که نه در مسیر حضرت بود، نه مقصد حضرت. در دورترین نقطه از سرزمینهای اسلامی قرار داشت.
🔻منطقه شام رو بعد از شهادت، خانواده حضرت با اسارتشون پوشش دادن. #یکی از دلایلی که سیدالشهدا خانوادهاش رو بههمراه برد، همین موضوع بود
امام حسین(ع) یک نقشه بسیار هوشمندانه و اثرگذار برای حرکت و قیام خود تدارک دید
برگرفته از مباحث شهید مطهری
@cafedastan
◼️امام باقر عليه السلام:
◾️إيّاكَ و الكَسَلَ و الضَّجَرَ؛ فإنّهُما مِفتاحُ كُلِّ شَرٍّ، مَن كَسِلَ لم يُؤَدِّ حَقّا، و مَن ضَجِرَ لم يَصبِرْ على حَقٍّ
▪️از تنبلى و بى حوصلگى بپرهيز؛ زيرا اين دو، كليد هر بدى مى باشند و كسى كه تنبل باشد، حقّى را نگزارد و كسى كه بى حوصله باشد، بر حق شكيبايى نورزد
📚تحف العقول صفحه295
#تنبلی
#بیحوصله
@cafedastan
🔴 زبید خاتون و بهلول
هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد… پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت: بهشت می سازم.
همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت: آن را می فروشی؟!
بهلول گفت : می فروشم.
- قیمت آن چند دینار است؟
- صد دینار.
زبیده خاتون گفت : من آن را می خرم.
بهلول صد دینار را گرفت و گفت : این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.
بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت : این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای !!!
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت : یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت : به تو نمی فروشم !!!
هارون گفت : اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.
بهلول گفت : اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم!!!
هارون ناراحت شد و پرسید : چرا؟
بهلول گفت : زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!
@cafedastan