من اگه رائفی پور بودم هر روز صبح که داشتم میرفتم سر کار بچه هامو جمع میکردم و بهشون میگفتم:
امروز میخواهم به مصاف بروم.
تضحکین و تتوقف الریح عن الرکض لاستماع.
میخندی و بادها، برای شنیدن صدایت
از حرکت میایستند...
حرف نزدن دلهرهای بود،
و حرف زدن و درست فهمیده نشدن،
دلهرهای دیگر...
_رومنرولان
من این جسم نیستم که در نظر عاشقان منظورم، بلکه من آن ذوقم و آن خوشیام که در باطن مریدان از کلام من سر میزند. چون آن دم را یابی و آن ذوق را بچشی غنیمت میدار و شکرها میگزار که من آنم.
_ذکرمولانا،نفحاتالانس