همهی دلخوشیام آخرِ شبها این است:
دوسهخط باتو سخنگفتنُ آرام شدن🫀:)!
و سلآم بر #رُبابی که بعد از تو
ساکنِ کربلایت شد و از اندوهِ بیپایانت
جآن سپرد .
به حرمله گفتن تو کربلا
جایی شد دلت بسوزه ؟
گف آره .
گفتن کجا ؟
گف وسط جنگ بودیم ..
یهو دیدم #حُسین لباس عربی تنشه
یه چیزی شبیه قنداق بچه دستش گرفته
داره میاد وسط میدون ...
یه بچه #شیرخواره رو گرفت بالا سرش
از لشگر طلب #آب کرد
گفتن خب....؟؟
گفت وقتی تیرو زدم ..
به وضوح دیدم #حُسین دستُپآشو گم
کرد .......💔
ارباب دست میکشید به محاسنش
به #اصغر میگفت ..
علی جوآبِ مادرتو چی بدم بابا ..؟💔🥀
حالا ارباب آروم رفته پشت خیمهها ...
مشغوله کَندَنِ یه گودال کوچیکه
تا میاد قنداقهرو بزاره
#رباب صدا میزنه حسینَم
میزاری یهبار دیگه عَلیمو ببینم ؟🥺💔
خآنوم رباب قنداقهی پسرشو برداشت
دورِ سرِ #ابیعبدلله چرخوند
گفت : حسینجآن شرمندتم که جُز #عَلی
پسری من ندآشتم ...🥀
خون دل.mp3
11.51M
•بَچّهِهِیئَتی•
از عمه زینب، تا عمو عباس، تا داداش اکبرت، حتی آبجی رقیه همه دوست دارن بغلت کنن••• #پادکست . @C
اینو به عنوانِ رزقِ امشب داشته باشید
انشاءلله شبِ هفتم
زنده باشیم ؛ جونبدیم پای
روضه #ششماهه..💔:)!
ولی #امامحُسین
روحو . .
روانو . .
قلبو . .
دلم !
همهاش دلتنگتہ :)
یکاری کن
دورتبگردم ؛ عزیزِ نوکر✨♥️
روزامون دیگه داره خیلی سخت میگذره
ارباب ..
تو کلِ هفته تنها دلخوشیم
شبِجمعه های هیئته ..
بزا بیام حَرم تجدید قوا کنم
#بخدآمنبیامکربلاخوبمیشم:)🚶♂