نوای عشــــــ♥️ـــــق
@cbufeuhdwt
3هزار
دنبالکننده
6.7هزار
عکس
5.5هزار
ویدیو
34
فایل
. متنهاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇
https://harfeto.timefriend.net/17570960814509
❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
پیوستن
نوای عشــــــ♥️ـــــق
3هزار دنبالکننده
دانلود
مطالب قبلی
cbufeuhdwt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوای عشــــــ♥️ـــــق
نوای عشــــــ♥️ـــــق
سرگذشت ترلان عاقبت به خیر پارت چهارم من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تب
سرگذشت ترلان عاقبت به خیر پارت پنجم من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم گلبهار کنارم نشسته بود و پا به پای من گریه میکرد..آخه فقط دو سال از من کوچکتر بود و میدونست که خیلی زود قراره مدرسه رفتن واسه اونم به حسرت تبدیل بشه..هر روز که میگذشت و ما بزرگتر میشدیم، پدرم حساستر و بد دلتر میشد و دیگه منو گلبهار اجازه بیرون رفتن هم نداشتیم، مگر برای ظرف و رخت شستن..زندگی ما با جوراب بافی آنا و کمکهای منو گلبهار میچرخید تا اینکه پدرم با دادوستدی که سر گاو و گوسفند انجام داد تونست یه زمین کشاورزی بگیره و روش کار کنه و یکم وضع مالیمون خوب شد..چند سالی گذشت و آنا تو این چند سال چند تا بچهی دیگه هم سقط کرد.انگاری خدا نمی خواست به جز ما ۴ تا، بچهی دیگهای به آنا بده..آنا به خاطر چندین سقط، خیلی ضعیف شده بود و دیگه کل کارهای خونه رو دوش منو گلبهار بود..محمد و نیمتاج دیگه بزرگ شده بودند و وقت مدرسه رفتنشون بود،منو گلبهار مطمئن بودیم که داداش، محمد رو واسه مدرسه ثبت نام میکنه..چون تنها پسرش بود و همیشه اونو بیشتر از ما دوست داشت،ولی وقتی داداش اجازه داد که نیمتاج هم بره مدرسه ما خیلی تعجب کردیم و از اینکه چرا فرق میذاره به نیمتاج حسودی میکردیم..انگاری منو گلبهار کلفت و زحمت کش خونه بودیم و این تبعیض آزارمون میداد... ادامه در پارت بعدی 👇
cbufeuhdwt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوای عشــــــ♥️ـــــق
0:23
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بفرست براش❤️😍
نوای عشــــــ♥️ـــــق
🥰 عاشقانه ❤️🔥 مشکل پسنــــدم ، که [تــــــو] را میپسنــــدم ...💍🧿
نوای عشــــــ♥️ـــــق
0:08
1.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️🍃 بعضی از نشدن های زندگیتون رو بذارید به حساب اینکه ...
cbufeuhdwt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوای عشــــــ♥️ـــــق
رو به این آینه هر پیرهنی پوشیدم غیر آغوش تو چیزی به تنم جور نشد...! 🌼🌸🌺┅═ঊঈঈ═┅╮
@cbufeuhdwt
╰┅═ঊঈ🌱🌱ঊঈ═┅╯
نوای عشــــــ♥️ـــــق
0:07
1.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@cbufeuhdwt
نوای عشــــــ♥️ـــــق
نوای عشــــــ♥️ـــــق
سرگذشت ترلان عاقبت به خیر پارت پنجم من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبر
سرگذشت ترلان عاقبت به خیر پارت ششم من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم بهار که میشد کارهای پدرم تو باغ بیشتر میشد و آنا هم مجبور بود که بهش کمک کنه..صبح زود قبل از اینکه آفتاب بزنه دوتایی راهیه باغ میشدند و آنا نزدیک ظهر مسیر طولانی خونه تا باغ رو پیاده برمیگشت و خسته و مچاله مینشست و به زور لب میزد، ترلان، ناهار درست کن و ببر واسه پدرت تا دوباره بهونه دستش نیاد واسه بداخلاقیش،دیوار به دیوار خونهی ما، خونهی عمو بود که به واسطه یه نردبون، زن عموی فضولم از همه اتفاقهای خونمون خبردار میشد و هر وقت کاری باهامون داشت و یا چیزی میخواست از رو دیوار رد و بدل میکردیم..شهر خیلی کوچیک بود و همه با هم آشنا بودند و رفت و آمد داشتند..خانمها و دخترهای همسایه وقتی پدرم شبها برای آبیاری زمین میرفت، می اومدند تو حیاط ما مینشستند تا دور هم جوراب ببافیم..چند وقتی بود که پچپچهای زنهای همسایه شروع شده بود..مدام منو برانداز میکردند و به آنا میگفتند،دخترهای بزرگ کوچه دارند ازدواج میکنند دیگه نوبت ترلانه...ولی آنا رنگش میپرید و یواشکی در جوابشون میگفت؛ حرفش رو نزنید پدرش بفهمه خون بپا میکنه... ادامه در پارت بعدی 👇
نوای عشــــــ♥️ـــــق
0:28
5.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عصرسرد زمستانی بخیر☃️ تواین هوای برفی یه کاسه آش رشته با کشک و سیرداغ و پیازداغ فراوون می چسبه 🍵
نوای عشــــــ♥️ـــــق
در میانِ وسعت آغوشت بہ ڪوچیڪیِ دُنیا پے بردم💋♥️
مطالب بعدی