eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
3.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
5.6هزار ویدیو
34 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
نامه‌ی اعمال خود را قاب می‌گیرم اگر، جرم لب بوسیدنت افتاده باشد گردنم! 🙈🥰 @cbufeuhdwt
تنت ،جمهوری مطلق لبت ،اصل دموکراسی! دروغ مرد شاعر را تو باید خوب بشناسی! @cbufeuhdwt
دیدمـت یک شب به دریـا خیره بودی تا سحـر کاش دریـای تو بودم دل به دریـا می‌زدی! @cbufeuhdwt
غربتی نیست . آغوش من.. خانه ی ابدیِ توست. @cbufeuhdwt
شبتون ب زیبایی چهره های ماهتون ❤️🌹
خوش به حال من که مهربونترین، پایه ترین و اَمن ترین آدم دنیارووتو زندگیم دارم چقدر بودنت آرامشِ جانِ... ‏ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌صبح بخیر عزیزم 🌼🌸🌺┅═ঊঈঈ═┅╮ @cbufeuhdwt ╰┅═ঊঈ🌱🌱ঊঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*تــــ🫵🏻ــــو* *سر* *آغاز* *تمامِ* *آرزوهای* *شیرین* *دنیای منی🫀🩵🔐 🌼🌸🌺┅═ঊঈঈ═┅╮ @cbufeuhdwt ╰┅═ঊঈ🌱🌱ঊঈ═┅╯
*موارد لازم جهت باکلاس بودن...😎* *همین که توی کانال ما هستین یعنی آخر کلاسید* 🤌😍💯❤️🫂 🤣🤣 مرسی ک هستید 🌼🌸🌺┅═ঊঈঈ═┅╮ @cbufeuhdwt ╰┅═ঊঈ🌱🌱ঊঈ═┅╯
*اگهه یک نفر بخاطر تو از غرورش میگذره بهت* *محتاج نیس اون فقط با تو حالش خوبه🥲❤️‍🩹* 🌼🌸🌺┅═ঊঈঈ═┅╮ @cbufeuhdwt ╰┅═ঊঈ🌱🌱ঊঈ═┅╯
نوای عشــــــ♥️ـــــق
سرگذشت ترلان عاقبت به خیر پارت سی یک من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تب
سرگذشت ترلان عاقبت به خیر پارت سی دو من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم حسین حقوق خوبی میگرفت ولی همه رو خرج خانواده‌اش میکرد و اول از همه تن و لباس وحیده و سعیده باید جور میشد بعد از اون اگه پدرشوهرم اجازه میداد و نیش و کنایه نمی زد تهش به من چیزی میرسید وحیده از من یه سال بزرگتر بود و هنوز مجرد بود از اینکه تو ۱۸ سالگی هنوز ازدواج نکرده بود مایه ننگ خانواده بود واسه همین مادر شوهرم در به در دنبال شوهر برای وحیده بود.یک سال در کنار خانواده‌ی حسین با تمام سختی‌هاش گذشت.از بس تو خونه کار کرده بودم که جونی برام نمونده یه پوست و استخوون شده بودم.کم‌کم زمزمه‌های اینکه ترلان مشکل داره و بچه‌دار نمیشه به گوشم می رسید بیشتر از فشارهای کاری این حرفها آزارم میداد...تو کل فامیل‌های حسین فقط دو نفر حواسشون به منی که از کار زیاد جون نداشتم بودیکی زن‌عموی حسین که اسمش شمسی بود و بعد از فوت شوهر جوون مرگش تنهایی باحقوق بازنشستگی شوهرش چهار تا بچه‌اش رو بزرگ میکرد و چون زن باسیاستی بود اجازه دخالت به هیچکس رو توی زندگیشون نمیداد و یکی هم زیبا که عروس یه عموی دیگه‌ی حسین بود و به خاطر اینکه از طایفه‌ی حسین اینا سرتر بود ازش حساب میبردند و کاری به‌کارش نداشتند.عوضش من اینقدر بی‌زبون بودم که هر کسی از راه میرسید یه تیکه ای بارم میکرد... ادامه در پارت بعدی 👇